eitaa logo
کانال داستان حکایت های قرآن
244 دنبال‌کننده
13 عکس
27 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایم تو را سپاس هر ڪه به من میرسد بوی قفس میدهد جز تو ڪه پر میدهی تا بپرانی مرا . . . خدایـــــم!ــ به درگاه تـــــو دعا می ڪنم ڪه در قلب منی در عبور از دنیـــــای رنـــج، راهـــنمایم باش. روزتون خوش وخدایی. ‌ ✍ @hekayate_quran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پنجشنبه است همان روزی که دل میگیرد روزی که دل,دلتنگ میشود واسه عزیزانی که در کنار ما نیستند روحشون شاد و یادشون گرامی... ✍ @hekayate_quran
❤️👈صلوات خاصه قبرستان امام رضا (ع) فرمودند: "هر کس این صلوات را 1 بار در قبرستان بخواند به مدت 10 سال عذاب از تمام قبرستان برداشته میشود اگر 2 بار بخواند به مدت 40 سال و اگر 3 بار بخواند برای همیشه عذاب برداشته میشود همچنین هرکس این صلوات را بر سر قبر والدین خود بخواند حقوق ایشان را ادا نموده است."منبع کتاب مفاتیح الخیرات. اما متن صلوات اینه 🌷بسم الله الرحمن الرحیم 🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد مادامت الصلوات 🌹و صل علی محمد و آل محمد مادامت البرکات 🌹و صل علی محمد و آل محمد مادامت الرحمه 🌹اللهم صل علی روح محمد و آل محمد فی الارواح 🌹و صل علی جسد محمد و آل محمد فی الاجساد 🌹و صل علی قبر محمد و آل محمد فی القبور 🌹و صل علی صوره محمد و آل محمد فی الصور 🌹و صل علی تربه محمد و آل محمد فی التراب 🌹و صل علی نور محمد و آل محمد فی الانوار 🌹برحمتک یا ارحم الراحمین ✍ @hekayate_quran
امام علی علیه السلام می فرمایند : از شریف ترین اعمال شخص بزرگوار خود را به بی خبری زدن از آنچه در مورد عیب دیگران میداند است. نهج البلاغه کلمه ۲۱۳ 📖✍ @hekayate_quran
بسم الله الرحـــــــــــــــــمن الرحیم 🔹️ چگونه از جن مومن کمک بگیریم؟ ❤امام صادق سلام‌الله‌علیه از پدرانشان علیهم‌السلام نقل می‌فرمایند که اميرالمؤمنين صلوات‌الله‌علیه فرمودند: 🌷هرکه در سفر، راه را گم کرد و یا بر جانش ترسید، پس ندا دهد: «يا صالح أغِثنِي» (ای صالح به فریادم برس)، زیرا در میان برادران جن شما، جنی است به نام صالح! که برای خدا در سرزمین‌ها می‌گردد و خود را برای خدمت به شما مهیا ساخته است، پس زمانی که صدا را بشنود، جواب می‌دهد و گم‌شده را راهنمایی می‌کند و مرکبش را نگه می‌دارد...🌱 📚خصال ج ۲، ص ۶۱۸/تحف العقول ج ۱، ص ۱۰۸/وسائل الشیعة ج ۱۱، ص ۴۴۳ ▫️ 📖✍ @hekayate_quran
حضرت محمد «ص» فرمودند 🌱 مردی از انصار را بعد از مدتی دیدند به او فرمود علت غیبتت چیست؟ گفت فقر و درد ای پیامبر خدا، حضرت فرمود آیا نمی‌خواهی کلامی به تو بگویم که با گفتن آن فقر و درد از تو رخت بر بندد؟ گفت بلی یا رسول الله. حضرت فرمود هنگامی که صبح را شب کردی بگو: 🍃لا حَولَ وَ لا قُوَّهَ اِلاّ باِللهِ ( اَلعَلیِّ العَظیمِ ) تَوَکَّلتُ عَلَی الحَیِّ اَلّذی لا یَمُوتُ وَ الحَمدُ للهِ اَلّذی لَم یَتَّخِذ وَلَداً وَ لَم یَکُن لَهُ شریکٌ فِی المُلکِ وَ لَم یَکُن لَهُ وَلِیٌّ مِن الذُّلِّ وَکَبِّرهُ تَکبیراً. 🍂آن مرد گفت قسم به خدا من این ذکر را بیش از سه روز تکرار نکردم مگر آن که فقر و درد از من زائل گشت . 📚نقل از کتاب اصول کافی 📖✍ @hekayate_quran
✅ برای اموات فاتحه کبیره بخونید یکی از علمای شیعه به نام شیخ مهدی فقیهی جهت استخاره و رفع گرفتاری نزد آیت الله بهجت می‌رود. آیت الله بهجت به ایشان می‌فرماید:  چرا فاتحه‌ی کبیره نمی‌خوانید؟ شیخ مهدی می‌پرسد، فاتحه‌ی کبیره چیست؟ آیت الله بهجت می‌فرماید:  – سوره حمد یک مرتبه – چهار قل هر کدام یک مرتبه (سوره‌های توحید، کافرون، ناس و فلق)  – سوره قدر هفت مرتبه – آیت الکرسی سه مرتبه سپس آیت الله بهجت می‌فرماید:  هرکس برای میتی این‌گونه فاتحه بخواند، هم رفع گرفتاری از خودش می‌شود و هم گنجی است برای میت. شیخ مهدی فقیهی می‌گوید:  به روستای خودمان رفتم و بر سر قبر پدر و مادرم فاتحه‌ی کبیره را خواندم و به قم بازگشتم.  شب عمه‌ام خواب پدر و مادرم را می‌بیند که خمره‌ای از طلا و جواهرات در مقابل‌شان است. عمه‌ام از من پرسید چه خیراتی برای پدر و مادرت فرستادی؟ گفتم: فاتحه‌ی کبیره را خواندم. مشخص شد روزی که من فاتحه‌ی کبیره را برای پدر و مادرم خوانده‌ام، رحمت واسعه‌ای از طرف خداوند شامل حالشان شده است. در ضمن به برکت خواندن فاتحه‌ی کبیره، گشایشی نیز در زندگی‌ام مشاهده کردم. @hekayate_quran
👌به دقت بخوانیدتانوری برایمانتان افزوده شود❣ 🌸معجزه علمی دیگری ازقرآن🌸 🌱سوره طور آیه ۳۸🌱 🌹أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌ یَسْتَمِعُونَ فِیهِ فَلْیَأْتِ مُسْتَمِعُهُمْ بِسُلْطَانٍ مُبِینٍ🌹 ☘یا مگر آنان را نردبانى است که با آن می شنوند پس (اگر چنین است) باید شنونده ی آنها دلیل قاطع بیاورد.☘ 💥توضیحات: در حلزون گوش👂 سه ساختار به نامهای نردبان دهلیزی (scala vestibuli)، نردبان میانی (scala media) و نردبان صماخی (scala tympani) وجود دارند که نردبان دهلیزی و میانی بوسیله غشاء راینسر، و نردبان میانی و صماخی بوسیله غشاء قاعده‌ای از یکدیگر جدا شده‌اند. 🌾معنای سُلَّم، علاوه بر نردبان، “منحنی” نیز می باشد. و در تصویر، حالت منحنی این مجرا ها به وضوح دیده میشود… 🌸سبحان الله🌸 👈آری…با پیشرفت بشر در علم پزشکی، پرده ای دیگر از اعجاز قرآن برداشته شد…وافراد ملحدی که این قرآن باکرامت ودستورات آن را مربوط به ۱۴۰۰سال پیش میدانند باید این مطالب رابخوانند وبفهمند که قرآن درهرلحظه در زندگی بشر ساری و جاری است. 📖✍ @hekayate_quran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خبرهای پراسترس این ایام را با این کلیپ از بین ببر 🔹 برشی از سخنرانی در برنامه پخش زنده حرم مطهر رضوی 📖✍ @hekayate_quran
استاد حسين انصاريان مي گويد: مرحوم حاج شيخ عباس قمي داستان هاي شگفتي در زندگي دارد، من قسمتي از اين حقايق را از فرزند بزرگوارش حاج ميرزا علي آقا محدث - كه قريب به ده سال در همسايگي او بودم - شنيدم. مي فرمود: پدر بزرگوارم در نجف اشرف بر اثر كثرت عباد و تأليف به مرض سختي دچار شد، معالجات اطبا در او مؤثر نيفتاد، يك روز در حالي كه ناله مي كرد به مادرم فرمود: همسر مهربانم مقداري آب در قوري با يك ظرف براي من بياور. قوري آب و ظرف را كنارش گذاشت، گفت: مرا بلند كنيد، زير بغل او را گرفته در بستر نشانديم، گفت: پنجاه سال است با اين انگشتان «قال الله» و «قال الصادق» و «قال الباقر» نوشته ام، آن وقت انگشتان خود را روي ظرف گرفت و از قوري به روي آن آب ريخت و آن آب را نوشيد، پس از چند ساعت شفاي كامل يافت. و نيز آن مرحوم مي گفت: پدرم مرحوم محدث قمي دچار چشم درد سختي شد، اطباي عراق از علاجش عاجز شدند، روزي به مادرم گفت: كتاب شريف «اصول كافي» را نزد من بياور! مادر كتاب را به دست پدر داد. پدر گفت: اين كتاب منبع واقعيات الهيه و سراسر حكمت و هدايت و نور است و شفاي هر درد، نويسنده آن مرحوم كليني از معتبرترين افراد روزگار است، نمي شود كتاب او بي اثر باشد، كتاب را يكي دو بار به چشم خود كشيد، يكي دو ساعت بعد از آن از درد چشم خلاص شد. باز آن مرحوم نقل مي كرد: من بنا به توصيه پدرم اهل منبر و وعظ و خطابه شدم، بنا شد در مجلسي در شهر قم 10 شب منبر بروم، اهل قم از منبرم هم به خاطر زيبايي و شيوايي كلام و هم محض اين كه فرزند محدث قمي هستم، استقبال شاياني كردند. شبي حديثي را مورد بحث قرار دادم. آقايي از علما به نام حاج شيخ مهدي پايين شهري، از وسط مجلس فرياد زد: آقاي ميرزا علي محدث! اين حديث كجاست؟ گفتم: جاي آن را نمي دانم در چه كتابي است، من اين حديث را از زبان بزرگان دين شنيده ام، فرياد زد: ديگر از شنيده ها روي منبر مگو، سعي كن احاديث را در متون اسلامي ببيني، سپس نقل كني. عمل او به من بسيار سنگين امد، برايم خيلي تلخ بود، دنباله منبر را به دل سردي و كسالت طي كرده و با تصميم بر اين كه از برنامه ام دست بردارم به خانه آمدم. نيمه شب در عالم رويا به محضر مبارك پدرم رسيدم، با تبسم و انبساط به من گفت: فرزندم از تصميم كه گرفته اي صرف نظر كن! زيرا تبليغ، عملي بسيار مهم و امري فوق العاده و پر ارزش است، اين كاري است كه برعهده انبياي الهي بوده است. در ضمن، حديثي كه مورد اشكال آقاي شيخ مهدي پايين شهري بود، در فلان كتاب حديث در صفحه چند است. فردا شب دوباره حديث را بخوان و به مدرك آن اشاره كن تا ايراد شيخ برطرف گردد. حاج ميرزا علي آقا مي فرمود: وقتي پدرم مرحوم محدث قمي در كنار مرقد حضرت مولي الموحدين، امام عارفان و اسوه مشتاقان، حضرت امير المومنين عليه السلام از دنيا رفت، همراه با علماي نجف و جمعيت بسيار زيادي، آن مرد بزرگ را در كنار استادش حاج ميرزا حسين نوري به خاك سپرده و به منزل برگشتيم، تا نيمه شب رفت و آمد ادامه داشت، پس از آن براي استراحت به بستر رفته لحظاتي نگذشته بود كه در عالم خواب پدر را با انبساطي عجيب زيارت كردم، عرضه داشتم: پدر جان در چه حالي هستيد؟ فرمود: از لحظه اي كه وارد برزخ شدم تا الآن سه بار به محضر مقدس حضرت سيد الشهدا عليه السلام مشرف شده و مهمان آن جناب شدم. آيت الله عباس كاشاني نقل مي كرد: روزي شيخ عباس قمي را ديدم با لباس مندرس و عمامه اي كه به جرئت مي گويم دو متر نبود. با عصايي از چوب خرما كه حتي تراشيده هم نشده بود. لباس هايي ژنده اما تميز داشت. صورتش چنان نوراني بود كه حد نداشت. او را در يك كتابفروشي ديدم و اتفاقاً در حضور خودش هر چه كتاب مفاتيح بود را فروختند. خريدار با حرارت از نويسنده كتاب تعريف مي كرد، در حالي كه ايشان را رو به روي خود مي ديد و نمي شناخت. اين صحنه اثرات عجيبي در من گذاشت.  ✍ @hekayate_quran
کسی کفشش را برای تعمیر نزد کفاش می‌برد. کفاش با نگاهی می‌گوید این کفش سه کوک می‌خواهد و هر کوک مثلا ده تومان و خرج کفش می‌شود سی تومان. مشتری هم قبول می‌کند. پول را می‌دهد و می‌رود تا ساعتی دیگر برگردد و كفشش را تحويل بگيرد. کفاش دست به کار می‌شود. کوک اول، کوک دوم و در نهایت کوک سوم و تمام. اما با یک نگاه عمیق در میابد اگر چه کار تمام است ولی یک کوک دیگر اگر بزند عمر کفش بیشتر می‌شود و کفش، کفش‌تر خواهد شد! از یک سو قرار مالی را گذاشته و نمی‌شود طلب اضافه کند و از سوی دیگر دو دل است که کوک چهارم را بزند یا نزد. او میان نفع و اخلاق، میان دل و قاعده توافق، مانده است. یک دوراهی ساده که هیچ کدام خلاف عقل نیست. اگر کوک چهارم را نزند هیچ خلافی نکرده. اما اگر بزند به انسانیت تعظیم کرده. اگر کوک چهارم را نزند روی خط توافق و قانون رفته اما اگر بزند صدای لبیک او، آسمان اخلاق را پر خواهد کرد. دنیا پر از فرصت‌های کوک چهارم است! ديگر شايد زمان آن رسيده بگويیم: تا چهار نشه بازی نشه! من و تو كفاش‌های دو دلی هستيم كه بايد سر فرصت‌های چهارم بحث كنيم و كوك بزنيم ...  ✍ @hekayate_quran
❄️رودخانه یخی و حیرت یک مرد خیبری ✨امام علی در راهی می‌رفت و مردی از اهل خیبر با او همراه شد، عبورشان به رودی افتاد که آب فراوانی داشت، آن مرد خیبری بر عبایش نشست و جمله‌ای گفت و از آب عبور کرد، امیرالمؤمنین را صدا زد و گفت: ای مرد اگر تو نیز مانند من شناخت داشتی همانند من از آب عبور می‌کردی، امیرالمؤمنین فرمود: در جای خود باش، سپس با دست به آب اشاره کرد، آب منجمد شد و حضرت از آن گذشت، آن مرد خیبری به حضرت گفت: ای جوان! تو چه گفتی که آب را به سنگ تبدیل کردی؟! حضرت(علیه السلام) فرمود: تو چه گفتی که بر آب گذشتی، گفت: خدا را به اسم اعظم خواندم. حضرت(علیه السلام) فرمود: آن اسم کدام است؟ عرض کرد: از خداوند به اسم وصی اعظم محمد درخواست کردم. امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: من وصی محمد هستم! آن مردم گفت: راستی که حق است، سپس مسلمان شد. 📚مدینه المعاجز، ج1، ص430، عیون‌ اخبار الرضا(ع)  ✍ @hekayate_quran
لوط پیامبر سرزمین سدوم (فلسطین کنونی) فرار لوط از سدوم لوط بن هاران بن تارح بر اساس تورات و قرآن، پیامبری بود که از سوی خدا برای هدایت مردم سدوم برگزیده شد. نام لوط، ۲۷ بار در قرآن آمده‌است. او برادرزادهٔ ابراهیم بود. بر اساس گفته قرآن، قوم او به دلیل انجام لواط مشهور بودند. از این رو فرشتگانی از سوی خداوند مأمور شدند آنها را نابود کنند. این فرشتگان نخست نزد ابراهیم رفتند و خود را معرفی کرده و مأموریت خویش را برای ابراهیم بازگو کردند. آنگاه به شهر لوط رفتند و به رسم مهمانان به خانه لوط وارد شدند. قوم لوط برای کام گرفتن از این جوانان خوبرو به خانه لوط هجوم بردند. لوط گفت: «آبروی مرا مریزید. اگر می‌خواهید، با دختران من نزدیکی کنید (ازدواج کنید)» گفتند: «خودت خوب می‌دانی که ما به دختران تو کاری نداریم.» خداوند به لوط وحی کرد که پاسی از شب گذشته به همراه خانواده ات از شهر خارج شو و به پشت سر خود منگر. لوط و خاندانش هنگام سحر از شهر بیرون آمدند و همگی فرمان خدا را اطاعت کردند مگر زن لوط که نافرمانی کرد و او نیز به همراه قوم خطاکار لوط دچار عذاب (سنگباران آسمانی) گردید این شهر تحت عنوان شهر فاحشگان معروف است و به شهر سکس شهرت داشت بگونه ای که فاحشه خانه های پمپی در هیچ جای دنیا وجود نداشت. در این شهر زنها خودشان را به زنها و مردها می فروختند حتی مردها خودشان را به همدیگر ! در برخی از مجسمه های یافت شده در این شهر حتی آثاری از رابطه جنسی انسان با حیوانات نیز دیده می شود. تصاویری از پیکره های سنگی دیوارهای پمپی بدست آمده است که یک مرد را در حال زنا با یک زن و یک مرد دیگر را در حال لواط با آن مرد نشان می دهد. پیکره سنگی دیگری نیز تصویر سو استفاده یک مرد از یک پسر را نشان می دهد. محقیقن هنوز نتوانسته اند یک توضیح منطقی برای این شهر پیدا کنند که چرا حتی خیلی افراد در حال نشستن یا آمیزش جنسی تبدیل به سنگ شده و فرار نکرده اند. همسر لوط نیز مانند همسر نوح از زنان بدکردارى بود که خدا در قرآن مجید از وى به سختى نکوهش کرده است . لوط پیغمبر برادرزاده حضرت ابراهیم خلیل بود. در ((اُور کلدانیان )) از سرزمین بابل واقع در ((بین النهرین )) متولد شد و همراه عمویش ابراهیم به فلسطین آمد و مدتى بعد هم به اتفاق وى راهى مصر شد و از آن پس با هم به فلسطین باز گشتند. چون مردم شهرهاى ((سُدُوم )) واقع در اراضى مقدسه یا ((اردن )) گرفتار عادات ناپسند شده بودند و نیاز به راهنما و تبلیغ داشتند، حضرت ابراهیم ، لوط را براى راهنمایى و هدایت مردم سدوم به آن دیار اعزام نمود.  ✍ @hekayate_quran
💠داستان ازدواج حضرت داوود(ع) 🦋امام رضا(ع)در مجلس مامون كه برای مناظره با سران ادیان تشكیل شده بود از ابن جهم می پرسد كه  بگو ببینم پدران شما در باره داوود چه گفته‏اند؟ ابن جهم عرضه داشت: مى‏گویند او در محرابش مشغول نماز بود كه ابلیس به صورت مرغى در برابرش ممثل شد، مرغى كه زیباتر از آن تصور نداشت. پس داوود نماز خود را شكست و برخاست تا آن مرغ را بگیرد. مرغ پرید و داوود آن را دنبال كرد، مرغ بالاى بام رفت، داوود هم به دنبالش به بام رفت، مرغ به داخل خانه اوریا فرزند حیان شد، داوود به دنبالش رفت، و ناگهان زنى زیبا را دید كه مشغول آب تنى است. داوود عاشق زن شد، و اتفاقا همسر او یعنى اوریا را قبلا به ماموریت جنگى روانه كرده بود، پس به امیر لشكر خود نوشت كه اوریا را پیشاپیش تابوت قرار بده، و او هم چنین كرد، اما به جاى اینكه كشته شود، بر مشركین غلبه كرد. و داوود از شنیدن قصه ناراحت شد، دوباره به امیر لشكرش نوشت او را هم چنان جلو تابوت قرار بده! امیر چنان كرد و اوریا كشته شد، و داوود با همسر وى ازدواج كرد. راوى مى‏گوید:حضرت رضا (ع) دست به پیشانى خود زد و فرمود: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ راجِعُونَ» آیا به یكى از انبیاى خدا نسبت مى‏دهید كه نماز را سبك شمرده و آن را شكست، و به دنبال مرغ به خانه مردم درآمده، و به زن مردم نگاه كرده و عاشق شده، و شوهر او را متعمدا كشته است؟ ابن جهم پرسید: یا بن رسول اللَّه پس گناه داوود در داستان دو متخاصم چه بود؟ فرمود واى بر تو خطاى داوود از این قرار بود كه او در دل خود گمان كرد كه خدا هیچ خلقى داناتر از او نیافریده، خداى تعالى (براى تربیت او، و دور نگه داشتن او از عجب) دو فرشته نزد وى فرستاد تا از دیوار محرابش بالا روند، یكى گفت ما دو خصم هستیم، كه یكى به دیگرى ستم كرده، تو بین ما به حق داورى كن و از راه حق منحرف مشو، و ما را به راه عدل رهنمون شو. این آقا برادر من نود و نه میش دارد و من یك میش دارم، به من مى‏گوید این یك میش خودت را در اختیار من بگذار و این سخن را طورى مى‏گوید كه مرا زبون مى‏كند، داوود بدون اینكه از طرف مقابل بپرسد: تو چه مى‏گویى؟ و یا از مدعى مطالبه شاهد كند در قضاوت عجله كرد و علیه آن طرف و به نفع صاحب یك میش حكم كرد، و گفت: او كه از تو مى‏خواهد یك میشت را هم در اختیارش بگذارى به تو ظلم كرده. خطاى داوود در همین بوده كه از رسم داورى تجاوز كرده، نه آنكه شما مى‏گویید، مگر نشنیده‏اى كه خداى عز و جل مى‏فرماید: «یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَینَ النَّاسِ بِالْحَقِّ ...». ابن جهم عرضه داشت: یا بن رسول اللَّه پس داستان داوود با اوریا چه بوده؟ حضرت رضا (ع) فرمود: در عصر داوود حكم چنین بود كه اگر زنى شوهرش مى‏مرد و یا كشته مى‏شد، دیگر حق نداشت شوهرى دیگر اختیار كند، و اولین كسى كه خدا این حكم را برایش برداشت و به او اجازه داد تا با زن شوهر مرده ازدواج كند، داوود (ع) بود كه با همسر اوریا بعد از كشته شدن او و گذشتن عده ازدواج كرد، و این بر مردم آن روز گران آمد. 📚عیون اخبار الرضا، انتشارات جهان، ج ۱، ص ۱۹۳     ✍ @hekayate_quran
♦️داستان جالب سینوهه و برده بی آزار 💠وقتی “سینوهه” شبی را به مستی کنار نیل به خواب می رود و صبح روز بعد یکی از برده های مصر که گوش ها و بینی اش به نشانه ی بردگی بریده بودند را بالای سر خودش می بیند، در ابتدا می ترسد، اما وقتی به بی آزار بودن آن برده پی می برد، با او هم کلام می شود. برده، از ستم هایی که طبقه اشراف مصر بر او روا داشته بودند می گوید، از فئودالیسم بسیار شدید حاکم بر آن روزهای مصر. برده، از سینوهه خواهش می کند او را سر قبر یکی از اشراف ظالم و معروف مصر ببرد و چون سینوهه با سواد بود، جملاتی که خدایان روی قبر آن شخص ظالم رانوشته اند برای او بخواند. سینوهه از برده سئوال می کند که چرا می خواهد سرنوشت قبر این شخص را بداند؟ و برده می گوید: سال ها قبل من انسان خوشبخت و آزادی بودم، همسر زیبا و دختر جوانی داشتم , مزرعه پر برکت اما کوچک من در کنار زمین های بیکران یکی از اشراف بود. روزی او با پرداخت رشوه به ماموران فرعون، زمین های مرا به نام خودش ثبت کرد و مقابل چشمانم به همسر و دخترم تجاوز کرد و بعد از اینکه گوش ها و بینی مرا برید و مرا برای کار اجباری به معدن فرستاد، سالهای سال از دختر و همسرم بهره برداری کرد و آنها را به عنوان خدمتکار فروخت و الان از سرنوشت آنها اطلاعی ندارم، اکنون از از معدن رها شده ام، شنیده ام آن شخص مرده است و برای همین آمده ام ببینم خدایان روی قبر او چه نوشته اند … سینوهه با برده به شهر مردگان (قبرستان) می رود و قبرنوشته ی آن مرد را اینگونه می خواند: (او انسان شریف و درستکاری بود که همواره در زندگی اش به مستمندان کمک می کرد و ناموس مردم در کنار او آرامش داشت و او زمین های خود را به فقرا می بخشید و هر گاه کسی مالی را مفقود می نمود، او از مال خودش ضرر آن شخص را جبران می کرد و او اکنون نزد خدای بزگ مصر (آمون) است و به سعادت ابدی رسیده است…) در این هنگام , برده شروع به گریه می کند و می گوید (آیا او انقدر انسان درستکار و شریفی بود و من نمی دانستم؟ درود خدایان بر او باد …. ای خدای بزرگ ای آمون مرا به خاطر افکار پلیدی که در مورد این مرد داشتم ببخش…) سینوهه با تعجب از برده می پرسد که چرا علیرغم این همه ظلم و ستمی که بر تو روا شده، باز هم فکر می کنی او انسان خوب و درستکاری بوده است؟ و برده این جمله ی تاریخی را می گوید که: وقتی خدایان، همه بر قبر او اینگونه نوشته اند , من حقیر چگونه می توانم خلاف این را بگویم؟ و سینوهه بعد ها در یادداشت هایش وقتی به این داستان اشاره می کند، می نویسد : (آنجا بود که پی بردم حماقت نوع بشر انتها ندارد!)  ✍ @hekayate_quran
تجاوز به دختر حضرت یعقوب(ع)‼️ روزی دینه -‌دختر یعقوب ‌و لیه- به ‌دیدار چند نفر از زنان ‌كنعانی رفت‌. شكیم‌-پسر حمور حوّی- كه‌ رئیس ‌آن‌ منطقه‌ بود، او را دید و به ‌زور او را گرفت ‌و به ‌او تجاوز كرد. امّا متوجّه ‌شد كه ‌او دختر بسیار زیبا و دلربایی است‌ و عاشق ‌او شد. پس‌ كوشش‌ می‌كرد كه‌ هرطور شده ‌دل ‌او را بدست‌ آورد. پس ‌شكیم ‌به‌ پدرش ‌گفت‌: «از تو می‌خواهم‌ كه ‌این ‌دختر را برای من ‌بگیری‌.» یعقوب ‌فهمید كه‌ دخترش ‌دینه‌، لكّه‌دار شده‌ است‌. امّا چون‌ پسران‌ او با گلّه رفته ‌بودند، كاری نكرد تا آنها بازگردند. حمور، پدر شكیم ‌به ‌نزد یعقوب ‌رفت ‌تا با او گفت‌وگو كند. در همین ‌موقع ‌پسران‌ یعقوب ‌از مزرعه‌ آمدند. وقتی از ماجرا باخبر شدند بشدّت‌ ناراحت‌ و خشمگین‌ شدند. زیرا كه ‌شكیم‌ به ‌دختر یعقوب ‌تجاوز كرده ‌بود و به‌ این ‌وسیله‌ به‌ قوم‌ اسرائیل‌ توهین ‌شده ‌بود.حمور به ‌ایشان‌ گفت‌: «پسر من‌ شكیم ‌عاشق ‌دختر شما شده‌ است‌. خواهش ‌می‌كنم ‌اجازه ‌بدهید تا با او ازدواج ‌كند.بیایید با هم ‌قرارداد ببندیم‌ تا دختران ‌و پسران ‌ما با هم ‌ازدواج‌ كنند. به ‌این ‌ترتیب ‌شما می‌توانید در سرزمین‌ ما بمانید و در هر جایی‌ که ‌می‌خواهید زندگی كنید. آزادانه ‌به‌ كسب ‌و كار مشغول ‌شوید و اموال ‌فراوان‌ برای خود به ‌دست‌ آورید.» سپس ‌شكیم ‌به ‌پدر و برادران ‌دینه ‌گفت‌: «شما این‌ لطف ‌را در حق‌ من ‌بكنید، در عوض ‌هرچه‌ بخواهید به‌ شما خواهم‌ داد. هرچه ‌پیشكش ‌و هر چقدر مهریه ‌می‌خواهید من‌ قبول ‌دارم‌. شما فقط ‌اجازه ‌بدهید كه ‌من ‌با دینه ‌ازدواج ‌كنم‌.» پسران ‌یعقوب‌، چون ‌شكیم‌ خواهرشان‌ دینه ‌را لكّه‌دار كرده ‌بود، به‌ شكیم ‌و پدرش‌ حمور با حیله‌ جواب ‌دادند. آنها گفتند: «ما نمی‌توانیم ‌بگذاریم‌ خواهرمان‌ با مردی كه ‌ختنه‌ نشده‌ است، ‌ازدواج ‌كند. چون ‌این‌كار برای ما ننگ ‌است‌.ما فقط‌ با این‌ شرط‌ می‌توانیم ‌با شما موافقت‌ كنیم‌ و اجازه ‌بدهیم ‌كه ‌دختران ‌و پسران‌ ما با هم ‌ازدواج‌ كنند كه‌ شما هم‌ مثل ‌ما بشوید و تمام ‌مردان ‌شما ختنه ‌شوند. آن ‌وقت‌ ما میان ‌شما ساكن ‌خواهیم ‌شد و با شما یک ‌قوم‌ می‌شویم‌. امّا اگر شرط ‌ما را قبول‌ نكنید و ختنه‌ نشوید، ما دخترمان ‌را برمی‌داریم ‌و اینجا را ترک‌ می‌كنیم‌.» این‌ شرط ‌به‌ نظر حمور و پسرش‌ شكیم‌، پسند آمد. آن ‌مرد جوان‌ به‌خاطر عشقی كه ‌به‌ دختر یعقوب‌ داشت‌ برای انجام‌ این‌ شرط ‌هیچ‌ تأخیر نكرد. شكیم ‌در بین‌ فامیل ‌خود از همه ‌عزیزتر بود. حمور و پسرش ‌شكیم ‌به ‌محل‌ اجتماع‌ شهر كه‌ در دروازهٔ شهر بود آمدند و به ‌مردان ‌شهر خود گفتند: «این ‌مردم ‌با ما دوست‌ هستند. بگذارید اینجا در بین ‌ما زندگی كنند و آزادانه ‌رفت ‌و آمد نمایند. این ‌سرزمین ‌آن‌قدر بزرگ ‌هست ‌كه ‌برای هردوی ما كافی باشد. با دختران‌ آنها ازدواج‌ كنیم ‌و دختران ‌خود را به ‌آنها بدهیم‌. امّا این‌ مردم‌ فقط ‌به ‌این‌ شرط ‌حاضرند در بین ‌ما زندگی كنند و با ما یكی شوند، كه ‌تمام ‌مردان‌ و پسران‌ ما مثل‌ آنها ختنه‌ شوند. در این ‌صورت‌، آیا تمام‌ دارایی آنها و هرچه‌ را كه ‌دارند، مال ‌ما نمی‌شود؟ پس‌ بیایید موافقت‌ كنیم‌ که بین ‌ما زندگی كنند.» تمام‌ مردم ‌آن‌ شهر با آنچه‌ حمور و شكیم‌ گفتند موافقت‌ كردند و تمام ‌مردان ‌و پسران‌ ختنه‌ شدند. سه‌ روز بعد، وقتی كه‌ مردان‌ به‌خاطر ختنه‌ شدن ‌هنوز درد داشتند، دو پسر یعقوب‌، شمعون ‌و لاوی -‌برادران ‌دینه- شمشیر خود را برداشتند و بدون‌ خبر ‌به‌ شهر حمله‌ كردند و تمام‌ مردان ‌را كشتند. آنها حمور و پسرش ‌شكیم‌ را هم‌ كشتند و دینه‌ را از خانهٔ شكیم ‌بیرون‌ آوردند و رفتند. بعد از این‌ كشتار، پسران‌ دیگر یعقوب ‌شهر را غارت ‌كردند تا انتقام‌ خواهرشان‌ را كه ‌لكّه‌دار شده‌ بود، بگیرند. آنها گلّه‌های گوسفند و گاو و الاغ‌ و هرچه‌ كه‌ در شهر و مزرعه‌ بود، برداشتند. آنها تمام‌ چیزهای قیمتی را برداشتند و زنان‌ و بچهّ‌ها‌ را اسیر كردند و هرچه‌ در خانه‌ها بود، بردند. یعقوب‌ به‌ شمعون ‌و لاوی گفت‌: «شما مرا به‌ دردسر انداختید. حالا كنعانیان ‌و فرزیان‌ و تمام‌ كسانی‌كه‌ در این‌ سرزمین ‌هستند از من‌ متنفّر خواهند شد. من ‌یاران ‌زیادی ندارم‌. اگر همهٔ آنها با هم ‌متّحد شوند و به‌ من‌ حمله‌ كنند، تمام‌ ما نابود خواهیم‌ شد.» امّا آنها جواب ‌دادند: «ما نمی‌توانیم‌ بگذاریم‌ كه ‌با خواهر ما مثل ‌یک ‌فاحشه ‌رفتار كنند.» امّا آنها جواب ‌دادند: «ما نمی‌توانیم‌ بگذاریم‌ كه ‌با خواهر ما مثل ‌یک ‌فاحشه ‌رفتار كنند.» 📚کتاب پیدایش فصل ۳۴ 📖این داستان در منابع اسلامی مقداری مورد نقد است چون که مسلمانان میگویند یعقوب نبی(ع)اصلا دختر نداشت... و اینکه چرا اینهمه کشتار فقط بخاطر یک دختر...اسیر کردن زن و بچه های انها به چه گناهی؟ ✅قضاوت باشما...  ✍ @hekayate_quran
✍داستان زهره و هاروت و ماروت از واقعیت تا افسانه 📚در تفسیر الدرالمنثور است که سعید بن جریر، و خطیب، در تاریخش از نافع روایت کرده: فرشتگان به خداوند گفتند اگر ما به جای انسان بودیم هرگز نافرمانی تو را نمی‌کردیم سپس خداوند به آن‌ها اجازه داد تا دو فرشته را از میان خود برگزینند، هاروت و ماروت برگزیده شدند تا به زمین فرود آیند. پس زنی بنام زهره نزد آن دو آمد و در دل آن‌ها جای باز کرد. زن گفت: من حاضر نمی‌شوم مگر آنکه آن اسمی را که با آن به آسمان می‌روید و پائین می‌آیید به من بیاموزید، آن‌ها نام خدا را به وی آموختند، همینکه زهره خواست با خواندن آن نام پرواز کند، خداوند او را به صورت ستاره‌ای مسخ کرد، آنگاه بال‌های آن دو فرشته را بُرید، هاروت و ماروت از پروردگار خود درخواست توبه کردند، خدایتعالی آن دو را مخیر کرد میان اینکه به حال اول برگردند، و در عوض هنگامی که قیامت شد عذاب شوند، یا اینکه در همین دنیا خدا عذابشان کند، و روز قیامت به همان حال اول خود برگردند. پس آن‌ها عذاب دنیا را انتخاب کردند. سپس خدایتعالی بایشان وحی فرستاد که به سرزمین بابل بروید، در آنجا خداوند ایشان را میان زمین و آسمان وارونه ساخت، که تا روز قیامت در عذاب خواهند بود. ❌داستان این دو فرشته با انحراف‌های فراوانی همراه شده‌است و با اینکه گویندگان آن‌ها ادعا کرده‌اند که داستان از سوی افراد مشهوری چون ابن‌عباس، ابن مسعود، ابن عمر و… روایت شده‌است با این حال بر پایهٔ دیدگاه محمدحسین طباطبایی نویسندهٔ تفسیر المیزان، اغلب این داستان‌ها نادرستند و برگرفته از داستان یونانیان باستان دربارهٔ خدایان و ستارگان هستند. 📚تفسیر المیزان_محمد حسین طباطبایی 📚(سوره بقره ایه ۱۰۲)     ✍ @hekayate_quran
💠حکایت جالب از لسان الغیب شدن حافظ! 🦋سالها پیش خواجه شمس الدین محمد شاگرد نانوایی بود .عاشق دختر یکی از اربابان شهر شد .که دختری بود زیبا رو بنام شاخ نبات . در کنار نانوایی مکتب خانه ای قرار داشت که در آنجا قرآن آموزش داده می شد و شمس الدین در اوقات بیکاری پشت در کلاس مینشست و به قرآن خواندن آنان گوش می داد . تا اینکه روزی از شاخ نبات پیغامی شنید که در شهر پخش شد ؛ " من از میان خواستگارانم با کسی ازدواج می کنم که بتواند 100 درهم برایم بیاورد !" 100 درهم, پول زیادی بود که از عهده خیلی از مردم آن زمان بر نمی آمد که بتوانند این پول را فراهم کنند ! عده ای از خواستگاران شاخ نبات پشیمان شدند و عده ای دیگر نیز سخت تلاش کردند تا بتوانند این پول را فراهم کنند و او را که دختری زیبا بود و ثروتمند به همسری گزینند تا در ناز و نعمت زندگی کنند ! در بین خواستگاران خواجه شمس الدین محمد نیز به مسجد محل رفت و با خدای خود عهد بست که اگر این 100 درهم را بتواند فراهم کند 40 شب به مسجد رود و تا صبح نیایش کند . او کار خود را بیشتر کرد و شبها نیز به مسجد می رفت و راز و نیاز می کرد تا اینکه در شب چهلم توانست 100 درهم را فراهم کند و شب به خانه شاخ نبات رفت و اعلام کرد که توانسته است 100 درهم را فراهم کند و مایل است با شاخ نبات ازدواج کند . شاخ نبات او را پذیرفت و پذیرایی گرمی از او کرد و اعلام کرد که ازاین لحظه خواجه شمس الدین شوهر من است . شمس الدین با شاخ نبات راجع به نذری که با خدای خود کرده بود گفت و از او اجازه خواست تا به مسجد رود و آخرین شب را نیز با راز و نیاز بپردازد تا به عهد خود وفا کرده باشد . اما شاخ نبات ممانعت کرد. خواجه شمس الدین با ناراحتی از خانه شاخ نبات خارج شد و به سمت مسجد رفت و شب چهلم را در آنجا سپری کرد . سحرگاه که از مسجد باز میگشت چند جوان مست خنجر به دست جلوی او را گرفتند و جامی به او دادند و گفتند بنوش او جواب داد من مرد خدایی هستم که تازه از نیایش با خدا فارق شده ام , نمی توانم این کار را انجام دهم اما آنان خنجر را بسوی او گرفتند و گفتند اگر ننوشی تورا خواهیم کشت بنوش , خواجه شمس الدین اولین جرعه را نوشید آنان گفتند چه میبینی گفت: هیچ و گفتند: دگر بار بنو ش َ , نوشید, گفتند:حال چه میبینی ؟ گفت: حس می کنم از آینده باخبرم و گفتند :بازهم بنوش , نوشید , گفتند: چه میبینی ؟ گفت :حس می کنم قرآن را از برم . و خواجه آن شب به خانه رفت و شروع کرد از حفظ قرآن خواندن و شعر گفتن و از آینده ی مردم گفتن و دیگر سراغی هم از شاخ نبات نگرفت ! تا اینکه آوازه او به گوش شاه رسید و شاه او را نزد خود طلبید و او از آن پس همدم شاه شد . و شاه لقب لسان الغیب و حافظ را به او داد . ( لسا الغیب چون از آینده مردم می گفت و حافظ چون حافظ کل قرآن بود ). تا اینکه شاخ نبات آوازه او را شنید و فهمید و نزد شاه است و به دنبال او رفت اما ... حافظ او را نخواست و گفت : زنی که مرا از خدای خود دور کند به درد زندگی نمی خورد ... تا اینکه باوساطت شاه با هم ازدواج کردند . این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد اجر صبریست کزآن شاخ نباتم دادند .      ✍ @hekayate_quran
از هفتاد و سه حرف اسم اعظم خداوند، بیست و پنج حرف را خداوند به آدم آموخت و خداوند دستور داد تا همه بر آدم سجده کنند و همه فرشتگان و جنّیان بر آدم سجده کردند و قابل ذکر است که این سجده نه به خاطر آدم بلکه جهت اطاعت از فرمان خداوند بود. و ابلیس که در صف ملائک بود تکبّر ورزید و از دستور خداوند سرپیچی کرد و این عمل او اولین معصیت او شد و خداوند از ابلیس پرسید؛ «چه چیزی تو را از سجده بر مخلوقی که من به قدرت و عنایت خویش آفریده ام منع کرده؟» ابلیس گفت: خدایا مرا از این سجده بر آدم معاف کن و در مقابل به گونه ای بندگی تو را می کنم که هیچ فرشته ای تو را عبادت نکرده باشد و نیز گفت: من چگونه بر او سجده کنم که من از آتشم و او از خاک. و خداوند فرمود؛ «مرا به بندگی و عبادت تو احتیاجی نیست و چون ابلیس نافرمانی کرد خداوند او را از درگاه خود راند» و در جواب ابلیس فرمود؛ آتش از درخت است و درخت از خاک و اصل درخت از خاک و گِل است. خداوند فرشتگان را از نور، جن ها را از آتش و گروهی را از باد، و آب آفرید و غیره... و آدم را از گِل و آنگاه نور و آتش و باد و آب را در انسان جریان انداخت تا بوسیله نور فکر کند و با آتش بخورد و بیاشامد و با گرمای آتش، معده غذا را هضم کند. و خداوند درون انسان پنج عنصر قرار داد در حالی که ابلیس که از نژاد جن است تنها یکی از این پنج عنصر را در اختیار او گذاشت، که ابلیس به آن مغرور شد. پس ابلیس اعتراض کرد و گفت: پس این همه عبارت و بندگی من چه می شود، اگر تو خداوند عادلی هستی؟ خداوند فرمود؛ به تو هر آنچه که دنیوی باشد می بخشم و به ابلیس زندگی تا روز قیامت و قدرت را به او عطا کرد تا قادر به فریب آدمیان باشد و به هر شکلی که می خواهد بر آنها ظاهر شود. آن هنگام که پروردگار نیروی تسلط بر انسان را به ابلیس عنایت کرد، آدم فرمود؛ بار خدایا تو نیروی تسلط بر من و نسل من را به ابلیس بخشیدی. به من و فرزندانم چه می دهی؟ فرمود؛ به اندازه هر گناهی همان گناه و به اندازه هر کار خیر و نیکی دَه برابر پاداش می دهم و آدم بیشتر از این را طلب کرد و خداوند توبه را تا آخرین دقایق حیات از انسان قبول کرد و آدم باز هم بیشتر درخواست کرد و خداوند فرمود؛ بی حساب خواهم بخشید و آدم به همین امر اکتفا کرد. خداوند متعال حقایق هر علمی را به آدم آموخت و سپس ارواح «محمّد صلی الله علیه و آله ، علی علیه السلام ، فاطمه علیهاالسلام ، حسن علیه السلام و حسین علیه السلام » را 44 در پشت آدم قرار داد، بگونه ای که نور وجود آنها تمام عرش را فرا گرفت و خداوند دستور داد تا همگان در برابر عظمت آدم سجده کنند. هنگامی که روح بر آدم دمیده شد، او به عطسه افتاد و خداوند امر کرد تا جمله «الحمد اللّه رب العالمین» را بگوید. و هنگامی که دید فرشتگان بر او سجده کردند، دچار غرور شد از خداوند سؤال کرد، آیا مخلوقی محبوب تر از من آفریده شده است؟ خداوند پاسخ داد؛ بله آنها گروهی هستند که خلقت تو به خاطر وجود آنهاست. آنها ارواح پاک پنج تن هستند و این بشارت خداوند بر آدم به وجود پنج تن بود. آدم به بالاترین نقطه عرش نگاه کرد، خداوند فرمود؛ این ارواح، برترینِ مخلوقات من می باشند به وسیله آنها می دهم و باز می گیرم و توسط آنها پاداش می دهم و مجازات می کنم و تو ای آدم به آنها توسّل بجوی، هرگاه دچار گرفتاری و مصیبتی گشتی. @hekayate_quran
💠نکاتی در مورد حضرت ادم(ع) 1- بعد از رحلت آدم، ابلیس پای درخت انگور و خرما ادرار کرد. و به همین خاطر است که بعد از تخمیر آنها بوی نامطلوبی دارد و خداوند هر شراب مست کننده ای را حرام ساخته، چرا که مایع جریان یافته در آنها همان ادرار ابلیس است. 2- تعیین وقت نماز عصر به این علت است که آدم در آن ساعت از درخت ممنوعه تناول کرد و از بهشت رانده شد و نماز مغرب ساعتی است که خداوند توبه آدم را پذیرفت. رکعت اول نماز مغربی که آدم به جای آورد برای خطایی بود که مرتکب گشت، رکعت دوم بخاطر خطای حوا و رکعت سوم به جهت توبه اش اَدا شد. 3- بعد از مرگ آدم، ابلیس و قابیل به شماتت او پرداختند و به لودگی و نواختن مشغول شدند. شدیدترین شکنجه ها به هفت نفر اختصاص دارد که یکی از آن هفت نفر قابیل است. دوم، نمرود. سوم، دو نفری که در میان بنی اسرائیل مردم را به یهودیت فرا خواندند. چهارم، فرعون که گفت؛ (من پروردگارم). پنجم، دو نفر از میان این امّت. 4- آدم هنگامی که بر زمین فرود آمد، بر نگین انگشتری خود، این جمله را نقش نمود؛ محمّد رسول اللّه و علی ولی اللّه . 5- کنیه آدم ابومحمّد بود. 6- طول قامت آدم و حوا وقتی که به زمین آمدند بسیار بلند بود، آدم هفتاد ذراع و حوا سی و پنج ذراع بود. 7- آدم هزار مرتبه پیاده به زیارت بیت الحرام رفت که هفتصد بار آن حج واجب بود. 8- راهنمای آدم از سراندیب تا جده، پرنده ای بنام (صُرِد) بود و آن اولین پرنده ای است که عبادت خداوند را کرد. 9- هنگامی که فرشتگان به خلقت آدم به خاطر فساد در روی زمین خرده گرفتند، هفت هزار سال از فیض نور الهی محروم شدند و خداوند (بیتِ المعمور) را در آسمان چهارم برای عبادت فرشتگان و (بیتِ الحرام) را در زمین برای عبادت انسانها آفرید. 10- آدم به زبان عربی صحبت می کرد اما بعد از ارتکاب به گناه و آمدن به زمین لهجه او به (سریانی) تغییر یافت. 11- اسم اعظم خداوند 73 حرف می باشد که خداوند 25 حرف از آن را به آدم آموخت. @hekayate_quran
👹پاسخ جنّ بزرگ، به سؤالات سلیمان 💠حضرت سلیمان ـ علیه السلام ـ از پیامبرانی بود که خداوند او را بر جنّ و انس و… مسلّط نموده بود. روزی چند نفر از اصحاب خود را همراه یکی از جنّهای بزرگ و گردنکش فرستاد، تا چند ساعتی به میان مردم بروند و گردش کنند و سپس بازگردند و به اصحاب فرمود: در این سیر و سیاحت هر چه را از آن جنّ شنیدید به خاطر بسپارید و وقتی نزد من آمدید برای من بیان کنید. آنها همراه آن جنّ سرکش حرکت کردند تا به بازار رسیدند و امور زیر را از آن جنّ دیدند: ۱. دیدند آن جنّ به آسمان نگاه کرد و سپس به مردم نگریست و سرش را تکان داد. ۲. از آن جا عبور نمودند تا به خانه‎ای رسیدند، شخصی از دنیا رفته و بستگان او گریه می‎کنند. آن جنّ وقتی که آن منظره را دید خندید. ۳. از آن جا عبور نمودند و افرادی را دیدند که سیر را با پیمانه می‎فروشند، ولی فلفل را با وزن (و سنجش دقیق ترازو) می‎فروشند. آن جنّ با دیدن آن منظره خندید. ۴. از آن جا عبور نمودند و به گروهی رسیدند. دیدند آنها ذکر خدا می‎گویند و به یاد خدا به سر می‎برند، ولی گروه دیگری در کنار آنها هستند و به امور بیهوده و باطل سرگرم می‎باشند. آن جنّ سرش را تکان داد و لبخند زد. یاران سلیمان ـ علیه السلام ـ ، از این سیر و عبور بازگشتند و جریان را (در چهار مورد فوق به سلیمان ـ علیه السلام ـ گزارش دادند. سلیمان ـ علیه السلام ـ آن جنّ را احضار کرد و از او از چهار موضوع مذکور پرسید: ۱. وقتی که به بازار رسیدی، چرا سرت را به آسمان بلند نمودی. و سپس به زمین و مردم نگاه کردی و سرت را تکان دادی؟ جنّ گفت: فرشتگان را بالای سر مردم دیدم که اعمال آنها را با شتاب می‎نوشتند. تعجّب کردم که آنها این گونه با شتاب می‎نویسند ولی انسانها آن گونه با شتاب سرگرم (امور مادی خود) هستند. ۲. وقتی که به خانه‎ای وارد شدی، شخصی مرده بود و حاضران گریه می‎کردند، چرا خندیدی؟ جنّ گفت: خنده‎ام از این رو بود که آن شخص مرده، به بهشت رفت، ولی حاضران (به جای خوشحالی) گریه می‎کردند. ۳. چرا وقتی که دیدی سیر را با پیمانه، و فلفل را با وزن می‎فروشند خندیدی؟ جنّ گفت: ازاین رو که دیدم سیر را با آن همه ارزش، که کیمیای درمان است با پیمانه می‎فروشند، ولی فلفل را که مایه بیماری است با وزن دقیق به فروش می‎رسانند! از این رو از روی تعجّب خندیدم. ۴. چرا در مورد آن دو گروه که یکی در یاد خدا و دیگری سرگرم لهو و امور بیهوده بودند، سر تکان دادی و خندیدی؟ جنّ گفت: زیرا تعجب کردم که دو گروه، هر دو انسانند، ولی گروه اول بیدار در یاد خدایند، اما گروه دوم غافل و سرگرم در بیهودگی هستند. 📚اقتباس از بحار، ج ۱۴، ص ۷۹. ‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ ✍ @hekayate_quran
♦️پاسخ های جالب یک دانش اموز که باعث شد تا نمره صفر نگیرد ، ناپلئون در کدام جنگ مرد ؟ _ در اخرین جنگش ، اعلامیه استقلال آمریکا در کجا امضا شد ؟ _ در پایین صفحه ، علت اصلی طلاق چیست ؟ _ ازدواج ، علت اصلی مردود شدن دانش آموزان چیست ؟ _ امتحان ، چه چیزهایی را هرگز نمیتوان در صبحانه خورد ؟ _ نهار و شام ، چه چیزی شبیه به نیمی از یک سیب است ؟ نیمیه دیگر آن سیب ، اگر یک سنگ قرمزی را در دریای آبی بیاندازیم چه خواهد شد ؟ خیس خواهد شد ، یک فرد چگونه میتوان هشت روز نخوابد ؟ مشکلی نیست شبها می خوابد . 💠این دانش آموز آدولف هیتلر بود. @hekayate_quran
❗️ 🍃لبنان به عروس خاورمیانه معروفه ، انواع و اقسام فساد هم توش هست ، امام موسی صدر رهبر شیعیان لبنان که خیلی تو مردم محبوب بود یه روز کاملا ناگهانی وارد یک کاباره شد ، همه مشغول میگساری بودند ، یدفه همه تا او را دیدند دست و پای خودشون و گم کردند اما در میان تعجب همه سید هم پشت میز میکده نشست و به خدمتکار گفت برای من هم مشروب خوب بیاورید ، سکوتی به آنجا حاکم شد اما او شوخی نمیکرد و جدی گفت پس چرا وایسادی ؟ خدمتکار رفت با حالت شرمندگی یه پیاله مشروب آورد گذاشت جلوی سید ... 👈همه با تعجب بهش نگاه میکردن که چی میشه که ناگهان سید یه تیکه جگر از گوشه عبایش دراورد و انداخت تو لیوان مشروب ، و به صحبت با جوانها ادامه داد ، بعد مدت خیلی کمی جگر بسیار کوچک شده بود و انگار تو مشروب حل شده بود ، ناگهان سید برنامه اصلیشو شروع کرد ، و گفت رفقا اسلام برا همین میگه مشروب نخورید ، ببینید این مشروب با این تیکه جگر چی کار کرد ، دقیقا همین ضرر رو به بدنتون میزنه ... 🍃او همیشه این مدلی نهی از منکر میکرد ، البته این مدل نهی از منکر خیلی هنر میخواست و هزینه داشت و ممکن بود مورد تهمت ها واقع بشی اما او میدونست تو جایی که سبک زندگی ها کاملا غربی شده باید یکمی با جوانها همراه شد بعد حرف اصلیتو بزنی ، این جوری بود که همه بهش میگفتن مسیح لبنان و بزرگ و کوچیک مریدش بودن... 📚به نقل از حجت الاسلام زائری @hekayate_quran