eitaa logo
حکایت و داستان قرآنی روایت پند حدیث آموزنده زیبا خواندنی معجزه کلیپ صوتی مذهبی اسلامی
17.6هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
4.8هزار ویدیو
24 فایل
﷽ 💚منبع انواع حکایات و روایات‌ جذاب مذهبی،داستان وپندزیبا 💚🌹حضورشما باعث دلگرمی ماست🌹💚 . 💚لطفا کپی باذکرصلوات🙏🌹 . . ❌تبلیغات و تبادلاتی که درکانال قرار میگیرند نه‌ تایید و نه‌ رد می‌شوند . . . .
مشاهده در ایتا
دانلود
زندگی را جشن بگیر☀️ دیـروز رفتـه است فردا شايد هرگز نباشد تنها چيزی که داری همین لحظه‌هاست و همین امروز💛 پس قدر اين لحظه را بدان و شکرگزار خدا باش😊☕ روزتون زیبا و شاد 🦋💞💦💞🦋
✨﷽✨ ✅ مهمان خویش را گرامی بداریم . ✍پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله به يكي از خانه هاي خود وارد شد و اصحاب او به محضرش مشرف شدند، تعداد اصحاب بسيار بود و اتاق پر شده بود. جريربن عبدالله در اين هنگام وارد شد، اما جايي براي نشستن نيافت و در نزديكي درب نشست. پيامبر صلي الله عليه و آله عباي خود را برداشت و به او داد و فرمود : اين عبا را زيرانداز خود قرار ده. جرير عبا را گرفت، و بر صورت خود واگذارد و آن را مي‌بوسيد و گريه مي‌كرد آنگاه آن را جمع كرد و به پيامبر صلي الله عليه و آله رو كرد و گفت: من هرگز بر روي جامه شما نمي‌نشينم. خداوند تو را گرامي بدارد، همان گونه كه مرا گرامي داشتي. پيامبر صلي الله عليه و آله نگاهي به سمت چپ و راست خود كرد و سپس فرمود: هرگاه شخص محترمي نزد شما آمد، او را گرامي بداريد، و همچنين هر كسي كه را از گذشته بر شما حقي دارد؛ او را نيز گرامي بداريد . 📚محجة البيضاء، ج 3 ، ص 373 ↶【به ما بپیوندید 】↷ __________________ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
💕دستهای خشن " پدرم " !!! بعد از " خدا ".... نرمترین تکیه گاه، من در زندگی بود... ✨تقدیم به همه پدرها✨ 🦋🧚‍♀🧚‍♀🦋
📝امام جماعت یکی از مساجد لندن تعریف میکرد: به یکی از مساجد داخل شهر لندن منتقل شدم که کمی از محل زندگی ام دور بود.هر روز با اتوبوس از مسجدم به خانه برمی گشتم. هفته ای می شد که این مسیر را با اتوبوس طی می کردم که یک روز حادثه ی نه چندان مهمی برایم رخ داد… سوار اتوبوس شدم و پول کرایه را به راننده دادم و او هم بقیه اش را بهم پس داد. وقتی روی صندلی ام نشستم متوجه شدم راننده 20 پنی بیشتر بهم پس داد. با خودم گفتم باید این مبلغ را به راننده پس بدهم. اما از یک طرف این مقدار مبلغ را چندان مهم نمی دانستم و با خودم می گفتم این چندان مبلغی نیست که لازم باشد پسش بدهم! همین طور داشتم با خودم یکی به دو می کردم تا اینکه تصمیم گرفتم بقیه آن پول را پس بدهم چون بالاخره حق، حق است… هنگام پیاده شدن مبلغ اضافی را به راننده دادم و گفتم: ببخشید شما این 20 پنی را اشتباهی اضافی دادید. راننده تبسمی کرد و گفت: ببخشید شما همان امام جماعت جدیدی نیستید که تازه به این منطقه آمدید؟ من مدتی است که دارم درباره اسلام فکر می‌کنم.این مبلغ را هم عمدا به شما اضافی دادم تا ببینم رفتار یک مسلمان در چنین موقعیتی چگونه خواهد بود؟! آن امام جماعت مسجد می گوید: وقتی از اتوبوس پیاده شدم حس کردم پاهایم توانایی نگه داشتن من را ندارند. به نزدیکترین تیر چراغ آن خیابان تکیه دادم… اشکهایم بی اراده سرازیر بودند نگاهی به آسمان انداختم و گفتم: خدایا! نزدیک بود دینم را به 20 پنی بفروشم!!! چنان زندگی کن؛ کسانی که تو را میشناسند، اما خدا را نمیشناسند،به واسطه آشنایی با تو با خدا آشنا شوند ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
خداوندا اراده ام را به زمان کودکی برگردان؛ همان زمان که برای یکبار ایستادن، هزار بار میافتادم، اما نا امید نمیشدم... 🦋🧚‍♀🧚‍♀🦋
بسم‌رب‌الشهدای‌والصدیقین 🚩 من مظلومترین مادر شهید👈 در ایران هستم... روایتی از فیروزه شجاعی مادر شهید. یوسف داور پناه😰👌 📣صبح که شد پیغام آوردند که یوسف را شهید کرده ایم، پدر و مادرش برای تحویل جنازه به مقر حزب بیایند. پدرش با شنیدن این خبر همان جا دق کرد و جان سپرد... من و برادرش به آن سوی رودخانه رفتیم، یوسف را همان جایی که سپاه چندی از اعضای ضد انقلاب را به هلاکت رسانده بود، شهید کرده بودند... بدن یوسفم تکه تکه شده بود... انگشت هایش، جگرش، اعضا و جوارحش... گفتند: اجازه نداری از اینجا خارجش کنی، همین جا دفنش کن... در حالی که اعضای ضدانقلاب  به صورت مسلح بالای کوه ایستاده بودند، با دست ها یم زمین را کندم، تکه تکه یوسفم را در قبر گذاشتم، یک مهر کربلا در دستم بود، خرد کرده و روی تکه های جسدش پاشیدم... 🚩با فریاد لااله الا الله، الله اکبر و خمینی رهبر دفنش کردم... 🌷 با دست های خودم... 🙏خدایا! تو خودت شاهد هستی که بالای سرش خانومی با چادر سیاه ایستاده بود و به من می گفت که آرام باش و بگو لا اله الله... 👈 روایتی ازفیروزه شجاعی, مادر ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
💎سگ دزد گیر زمانی که نصرت‌الدوله وزیر دارایی بود، لایحه‌ای تقدیم مجلس کرد که به موجب آن، دولت ایران یکصد سگ از انگلستان خریداری و وارد کند. او شرحی درباره خصوصیات این سگ‌ها بیان کرد و گفت: این سگ‌ها شناسنامه دارند، پدر و مادر آنها معلوم است، نژادشان مشخص است و از جمله خصوصیات دیگر آنها این است که به محض دیدن دزد، او را می‌گیرند. مدرس طبق معمول، دست روی میز زد و گفت: مخالفم. وزیر دارایی گفت: آقا! ما هر چه لایحه می‌آوریم، شما مخالفید، دلیل مخالفت شما چیست؟ مدرس جواب داد: مخالفت من به نفع شماست، مگر شما نگفتید، این سگ‌ها به محض دیدن دزد، او را می‌گیرند؟ خوب آقای وزیر! به محض ورودشان ، اول شما را می‌گیرند. پس مخالفت من به نفع شماست. نمایندگان با صدای بلند خندیدند و لایحه مسکوت ماند. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
یکی را گفتند: چگونه تنهایی را تحمـل میکنی؟ گفت: من همنشین خدایم هستم... هر وقت خواستم او با من سخن بگوید قرآن میخوانم... و هرگاه بخواهم من با او سخن بگویم نماز میخوانم... 🦋🧚‍♀🧚‍♀🦋
📚 روزی سوداگری بغدادی از بهلول سوال نمود من چه بخرم تا منافع زیاد ببرم؟ بهلول جواب داد آهن و پنبه. آن مرد رفت و مقداری آهن و پنبه خرید و انبار نمود اتفاقا" پس از چند ماهی فروخت و سود فراوان برد. باز روزی به بهلول بر خورد. این دفعه گفت بهلول دیوانه من چه بخرم تا منافع ببرم؟ بهلول این دفعه گفت پیازبخر و هندوانه.  سوداگر این دفعه رفت و سرمایه خود را تمام پیاز خرید و هندوانه انبار نمود و پس از مدت کمی تمام پیاز وهندوانه های او پوسید و از بین رفت و ضرر فراوان نمود. فوری به سراغ بهلول رفت و به او گفت در اول که از تو مشورت نموده، گفتی آهن بخر و پنبه، نفعی برده. ولی دفعه دوم این چه پیشنهادی بود کردی؟  تمام سرمایه من از بین رفت. بهلول در جواب آن مرد گفت روز اول که مرا صدا زدی گفتی آقای شیخ بهلول و چون مرا شخص عاقلی خطاب نمودی من هم از روی عقل به تو دستور دادم . ولی دفعه دوم مرا بهلول دیوانه صدا زدی، من هم از روی دیوانگی به تو دستور دادم . مرد از گفته دوم خجل شد و مطلب را درک نمود.  .‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
پادشاهی در زمستان به نگهبان گفت: سردت نیست؟ گفت:نه عادت دارم پادشاه گفت: میگویم برایت لباس گرم بیاورند و فراموش کرد صبح جنازه نگهبان را دیدند که روی دیوار نوشته بود: به سرما عادت داشتم اما وعده لباس گرمت مرا از پای دراورد... مواظب وعده هایمان باشیم👌🏻
❖ آرزویم برایتان این است در میان مردمی که می دَوَند برای زنده بودن آرام قدم بردارید برای زندگی کردن! برای مهربان بودن و عاشق بودن ♥️ چون زندگی یعنی عشق! شبتان خوش و در پناه خــدا 🌙 🦋💞💦💞🦋 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚪️✨دوستان خوبم ... 🕊✨امروزتون پراز لبخند ⚪️✨امیدوارم دراین روز زیبا 🕊✨کلبه دلتون گرم ⚪️✨چراغ امیدتون روشن 🕊✨وجودتون سلامت ⚪️✨غم از احوالتون دور 🕊✨و دعای خیر همراه ⚪️✨زندگیتون باشه♥️🌾 ⚪️✨سلام " 🕊✨صبحتون بخیر و شادی 🦋💞💦💞🦋