خــدایـا🙏
ما گمشده دریای متلاطم روزگاریم
و تو بزرگواری
پس خدایا
تو می دانی که بزرگوار آن است که
گمشده ای را به مقصد برساند
تا ابد محتاج یاری تو
رحمت تو
توجه تو
عشق تو
گذشت تو
عفو تو
مهربانی تو ...
و در یک کلام محتاج توایم ...
خدایا ما را محتاج غیر خودت نکن🌸🍃
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
هدایت شده از اطلاع رسانی گسترده اوج ✔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚫 اعضای کانال لطفا توجه فرمائید 🚫
😳👆به دقت بهتصویر بالانگاه کنید👆😳
حالا به دو سوال زیر پاسخ دهید😱👇
🅰 آیا ماسک از یک طرف برجسته است یا از دو طرف؟
🅱 آیا ماسک به یک جهت می چرخد یا به دو جهت؟
این تست مشخص می کند که شما باهوش هستید یا اختلال روان دارید!😴
http://eitaa.com/joinchat/2839543841C2c03888c1f
#پاسخ تو این کاناله خیلی عجیبه😨👆
هدایت شده از بارداری وزایمان/راضيه براتی 👩⚕
اگر میخای خصوصیات #همسرآیندت رو بدونی بزن روی #ماهتولدت📛❌
فروردین🍀 اردیبهشت🌸 خرداد🌹
تیر❣ مرداد💕 شهریور💞
مهر🍁 ابان🍂 اذر🥀
دی😨 بهمن😰 اسفند😱
خصوصیاتی که این کانال بهم گفت واقعااا مسه خصوصیات همسرم بود📛♨️❌
مردی بود خیاط در عفاف و صلاح و زنی داشت عفیفه و مستوره و با جمال و کمال. هرگز خیانتی از وی ظاهر نگشته بود. روزی زن نزد شوهر خود نشسته بود و به زبان منت گفت:
تو قدر عفاف من چه دانی و قیمت صلاح من چه شناسی که من در صلاح و عفاف زبیده ی وقت و رابعه ی عهدم.
مرد گفت راست میگویی اما عفاف تو به نتیجه عفاف من است. چون من در نزد پروردگار عفیف باشم او تو را در عصمت نگاه بدارد.
زن خشمگین شد و گفت:
هیچ کس زن را نگاه نتواند داشت و اگر مرا عفاف و عصمت نبود هرچه خواستمی بکردمی.
مرد گفت تو را اجازت دادم به هرجا که خواهی برو و هرچه میخواهی بکن.
روز دیگر زن خود را بیاراست و چادر در سر کشید و از خانه برون شد و تا شب بیرون بود, اما هیچ کس به وی التفات نکرد مگر یک مرد که چادر او را کشید و رفت.
چون زن به خانه باز آمد مرد گفت:
همه روز گشتی و هیچ کس به تو التفات نکرد مگر یک مرد که او نیز رها کرد و رفت.
زن گفت تو از کجا دیدی؟
مرد جواب داد من در خانه ی خود بودم, اما در عمر خود به هیچ زن نامحرم به چشم خیانت نگاه نکردم , مگر وقتی در نوجوانی که گوشه ی چادر زنی را گرفتم و در حال پشیمان شدم و رها کردم دانستم اگر کسی قصد حرم من کند بیش از این نباشد.
زن در پای شوهر افتاد و گفت: مرا معلوم شد که عفاف من از عفاف تو است.
گفتم که مکن، گفت مکن تا نکنند
این یک سخنم چنان خوش آمد که مپرس
سدیدالدین محمد عوفی ( جوامع الحکایات )
✍
✍
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
داستان کوتاه👌
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺩﻩ ﺑﻪ اسم مش مراد به ﺻﺤﺮﺍ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺷﺐ ﺍﺯ ﻗﻀﺎ ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ ﺳﺨﺖ، ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﺮ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﻏﺎﻟﺐ ﺷﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﺸﺖ ﻭ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺵ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺁﺑﺎﺩﯼ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ...
ﭘﺲ ﺍﺯ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ ﺩﻩ، ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺍﺵ ﺍﺯ ﺑﺎﻻﯼ ﺑﺎﻡ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ: "ﺁﻫﺎﯼ ﻣﺮﺩﻡ، ﻣﺶ مراد ﯾﮏ ﺷﯿﺮ ﺷﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩ
ﻣﺶ مراد با ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺍﺳﻢ ﺷﯿﺮ ﻟﺮﺯﯾﺪ ﻭ ﻏﺶ ﮐﺮﺩ! ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺖ ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺷﺪﻩ ﺷﯿﺮ ﺑﻮﺩﻩ!
ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺳﮓ ﻗﺪﯾﻤﯽ ﻣﺶ ﺗﯿﻤﻮﺭ ﺍﺳﺖ ﻭﮔﺮﻧﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻭﻝ ﻏﺶ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺯﯾﺎﺩ ﺧﻮﺭﺍﮎ ﺷﯿﺮ ﻣﯽﺷﺪ .
ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﻢ ﯾﮏ "ﻣﺸﮑﻞ" ﺑﺘﺮﺳﯿﺪ
ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺑﺠﻨﮕﯿﺪ ﺍﺯ ﭘﺎ ﺩﺭﺗﺎﻥ ﻣﯽﺁﻭﺭﺩ...
تو زندگی مشكل وجود نداره
همه چيز مسئله است و قابل حل...
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
#اشرف_خر
اصطلاح "اشرف خر" برای افراد حریص و طماع به کار می رود، مخصوصا اشخاصی که حرص و طمع آنها در نهایت به پشیمانی و ندامت منجر شود و به قول معروف طرف در طول زندگیش نه خودش خورد و نه به دیگران خوراند.حال ببینم این عبارت از کجا آمده است.
در واقع این اصطلاح از نام «ملک اشرف بن تیمور تاش چوپانی» معروف به #اشرف آمده است. اشرف از امرای ستمگر و بی رحم چوپانیان در آذربایجان بود که در حرص، طمع و بخل نظیر نداشت. اشرف به حدی به سکه ی طلا عشق می ورزید که پس از رسیدن به قدرت هر جا و نزد هر کس از زر ناب و سکه های طلا اثر و نشانی می یافت آن را به زور می ستاند و در خزانه خودش جمع می کرد، برخی از مورخان اعتقاد دارند که شدت علاقه ملک اشرف به مسکوکات طلا موجب شد که سکه زر از آن تاریخ به نام اشرفیه نامگذاری شود و مقصود از کلمه اشرفی همان ملک اشرف چوپانی است . (البته این نظر بین همه ی تاریخ نگاران مورد قبول نيست.)
ظلم وستم ملک اشرف به حدی بالا گرفت که علما و روحانیون و مشایخ بزرگ را نیز از خود رنجانید در نهایت عده ای از بزرگان به نزد «جانی بیگ خان» از فرمانروایان غازان رفتن و از او خواستن که آنها را از دست ظلم و ستم اشرف نجات دهد. سرانجام جانی بیگ خان با سپاهی متشکل از ناراضیان، ستم کشیده ها و افراد خودش که در طول یک ماه جمع آوری کرده بود به سوی آذربایجان حمله کرد و چون سکنه ی آذربایجان همه ناراضی بودن، جنگ خیلی زود به نتیجه رسید و اشرف شکست خورد و در نهایت کشته شد. بعد از مرگ اشرف حکومت چوپانیان نیز منقرض شد و تمام ثروتی که در طی چهارده سال جمع کرده بود به دست دیگران افتاد و این بیت شعر میان مردم آن روزگار با دیدن سرنوشت اشرف رایج شد که :
دیدی که چه کرد اشرف خر
او مظلمه برد و جانی بیک زر
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرآغاز هر نامه نام خداست
که بی نام او نامه یکسر خطاست
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم🌸
✨الهی به امید تو✨
🦋🧚♀🧚♀🦋
دو تا گنجشک بودن..
یکی داخل اتاق ،
یکی بیرون پشت شیشه
گنجشک کوچولو از پشت شیشه گفت: من همیشه باهات میمونم.......قول میدم!
و گنجشک توی اتاق فقط نگاهش کرد........!!
گنجشک کوچولو گفت :من واقعأ "عاشقتم" !! اما گنجشک توی اتاق فقط نگاش کرد....!! امروز دیدم گنجشک کوچولو پشت شیشه اتاقم "یخ زده" اون هیچوقت نفهمید ......گنجشک توی اتاقم "چوبی" بود !
حکایت بعضی ماهاست .......... خودمونو نابود میکنیم، واسه "آدمای چوبی" کسانی که نه ما رو میبینن ، نه صدامونو میشنوند..
ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ :
ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺍﺯ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺑﻌﯿﺪ ﻧﯿﺴﺖ...
🌷ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ:
ﺍﺯ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺑﺖ ﻧﺴﺎﺯﻡ
🌷ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ:
ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺣﺴﺎﺩﺕ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ،
ﺣﺘﻤﺎ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺮﺗﺮﻡ.
🌷ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ:
ﺗﻼﻓﯽ ﮐﺮﺩﻥ، ﺍﺯ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯽ ﮐﺎﻫﺪ .
🌷ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ:
ﮐﻢ ﺁﻭﺭﺩﻥ، ﻗﺴﻤﺘﯽ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯿﺴﺖ.
🌷ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ:
ﮐﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﻭﻗﺘﻬﺎ ﻫﯿﭻ ﻭﺍﮊﻩ ﺍﯼ ﺁﺭﺍﻣﺖ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ.
🌷ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ:
ﺑﻪ ﺑﻮﺩﻧﻬﺎ ﺩﯾﺮ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺑﻪ ﻧﺒﻮﺩﻧﻬﺎ ﺯﻭﺩ.
🌷ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ:
ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﺯﯾﺎﺩ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺷﺪﻥ،
ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ.
🌷ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ:
ﺗﺎ ﺑﺎ ﮐﻔﺶ ﮐﺴﯽ ﺭﺍﻩ ﻧﺮﻓﺘﻢ،
ﺭﺍﻩ ﺭﻓﺘﻨﺶ ﺭﺍ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻧﮑﻨﻢ .
🦋🧚♀🧚♀🦋
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
پيرمرد هر بار كه می خواست اجرت
پسرک واكسی كر و لال را بدهد،
جملهای را برای خنداندن او بر روی
اسكناس می نوشت.
اين بار هم همين كار را كرد.
پسرک با اشتياق پول را گرفت و
جملهای را كه پيرمرد نوشته بود، خواند.
روی اسكناس نوشته شده بود: وقتی
خيلی پولدار شدی به پشت اين اسكناس نگاه كن.
پسر با تعجب و كنجكاوی اسكناس
را برگرداند تا به پشت آن نگاه كند.
پشت اسكناس نوشته شده بود:
كلک، تو كه هنوز پولدار نشدی
پسرک خنديد با صدای بلند؛ هر
چند صدای خنده خود را نمیشنيد ...
♥️اگر می خواهی خوشبخت باشی
♥️براي خوشبختی ديگران بكوش...
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
داستان زیبا
چند سال پیش ، در یک روز گرم تابستان ، پسر کوچکی با عجله لباسهایش را درآورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت مادرش از پنجره نگاهش می کرد و از شادی کودکش لذت میبرد. مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی پسرش شنا می کرد مادر وحشتزده به سمت دریاچه دوید و با فریادش پسرش را صدا زد . پسرش سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود
تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد، مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت می کشید ولی عشق مادر آنقدر زیاد بود که نمی گذاشت پسر در کام تمساح رها شود.کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود ، صدای فریاد مادر را شنید، به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراری داد پسر را سریع به بیمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبودی پیدا کند.
پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخنهای مادرش مانده بود
خبرنگاری که با کودک مصاحبه می کرد از او خواست تا جای زخمهایش را به او نشان دهد. پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخمها را نشان داد ، سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت
" این زخمها را دوست دارم ، اینها خراشهای عشق مادرم هستند"
گاهی مثل یک کودک قدرشناس
خراشهای عشق خداوند را به خودت نشان بده
خواهی دید چقدر دوست داشتنی هستند
🦋🧚♀🧚♀🦋
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
مهربانی را اگر قسمت کنیم🕊
من یقین دارم🕊
به ما هم میرسد
آدمی گر ایستد بر بام عـشق🕊
دستهایش تا
خـدا هم میرسد🕊
🦋🧚♀🧚♀🦋
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi