هدایت شده از تبلیغات | ازصبوری شمامتشکریم🙏🌹
کدوم نوع طب رو بیشتر قبول داری ؟
💉 ۱ - پزشکی نوین
🌱 ۲ - طب سنتی
💠 ۳ - طب اسلامی
🔍 ۴ - مشاهده نظرات دیگران
💎وقتی نانوا خمیر نان سنگک را پهن میکند...
و درون تنور میگذارد را دیدی که چه اتفاقی می افتد؟
خمیر به سنگها می چسبد...
اما نان هر چه پخته تر می شود،
از سنگها جدا میشود!!
حکایت آدمها همین است...
سختی های دنیا ، حرارت تنور است...
و این سختی هاست که انسان را پخته تر می کنند...
و هر چه انسان پخته تر میشود
سنگ کمتری بخود می گیرد...
سنگها تعلقات دنیایی هستند...
ماشین من.. خانه من..من.. من !!
آنوقت که قرار است نان را از تنور
خارج کنند سنگها را از آن می گیرند!!
خوشا بحال آنکه در تنور دنیا
آنقدر پخته میشود...
که به هیچ سنگی نمی چسبد!!
ما در زندگی به چه چسبیده ایم ؟
سنگ ما کدام است ؟
💎💎
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت شده از تبلیغات | ازصبوری شمامتشکریم🙏🌹
من تبریزی ام 😔 اتفاق عجیبی برام افتاده
😭 سالها درگیر بیماری بودم 🙈 ولی
با همین ابردوا که قبولش نداشتم درمان شدم
هزاران بیمار از آقای اصغری تشکر میکردن ولی اصلا باور نمیکردم که ابردوا رو درمان 70 بیماری موثر باشه
😭 الان واقعا آرزوم اینه همه با آقای اصغری
و اختراع کمنظیرشون ابردوا آشنا بشن😍👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2690974064C9bfb349624
میتونی برای هر بیماری ازشون مشاوره بگیری😍👆☝️
🔘 داستان کوتاه
"بسیار سفر باید تا پخته شود خامی ...
بدانیم که برای موفق شدن تنها باسواد بودن کافی نیست!!
باید اطلاعات و تجربه کافی کسب کرد..."👌
چوپانی را فرزندی بود زیرک و کاردان...
این پسر به پدر در (احصاء) شمارش و آمارگیری از گوسفندان کمک میکرد.
هر غروب پسر گوسفندان را میشمرد و چند و چون کار را به پدر گزارش میداد تا پدر از نتیجه کارش با خبر شود.
تا اینکه پسر بزرگ شد و به دنبال کسب مدرک راهی شهر شد...
بعد از چند سال تلاش و کوشش و جد و جهد بالاخره پسر باسواد شد و به خدمت پدر بازگشت.
پدر در کمال مسرت روزی از او خواست تا باز در شمارش گوسفندان به او کمک کند؛ فرزند هم با تمام اشتیاق قبول کرد.
گوسفندان وارد آغل شدند، اما گویی کار پسر به انجام نرسیده بود، چون معلوم بود که هنوز نتوانسته آنها را بشمرد.!!
به همین دلیل از پدر خواهش کرد که بار دیگر گوسفندان را برگرداند و از نو وارد آغل کند؛ ولی مثل این که پسر نتوانست برای بار دوم و... بار... هم موفق شود و نصفِ شب شد.!
پدر که تا آن موقع حوصله کرده و چیزی نگفته بود از کوره در رفت و با عصبانیت از پسرش پرسید:
قبلاً بار اول گوسفندان را دقیق می شمردی و آمارش را به من تحویل می دادی، اما الان تا نصفِ شب هم از عهده این کار بر نیامدهای؟!
علت چیست؟!
پسر گفت:
قبلاً که با سواد نبودم و ضرب و تقسیم و توان نمیدانستم کله گوسفندان را میشمردم...
اما الان با سواد شدهام، پای گوسفندان را میشمرم و تقسیم بر ۴ میکنم ولی نمیدانم چرا جور در نمیآید...!!
👈 نتیجه!
گاهی انسان به علت داشتن "یک سری اطلاعات سطحی" فکر میکند که با این اطلاعات باید تمام سوالات را جواب دهد یا آنها را به گونهای پیچیده و در هم کند!!
اما دوستان عزیز همیشه به یاد داشته باشیم که؛ هر سوال جواب آسانی دارد و نیازی نیست آن را "عجیب و غریبتر" کنیم.!
چون شما بارها "تجربه" کردهاید که جواب سوالات بعد از حل آنها چهقدر آسان بوده است..."
* پس یادمان باشد؛ "علم و سواد" قدمی است رو به جلو، نه پیچیده کردن دانستههای قبلی!*
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚خاطره یک دختر دانش آموز
خانم معلم همیشه پالتواش را شبیه زنهای درباری روی شانه اش می انداخت. آنروز مادرِ دخترک را خواست.
خانم معلم به مادر گفت: متأسفانه باید بگم که دخترتون نیاز به داروهای آرام بخش داره. چون دخترتون بیش فعاله و مشکل حاد تمرکز داره. اصلا چیزی یاد نمیگیره. ترس به قلب مادر زد و چشمانش در غم خیس خورد. انگار داشت چنگ می زد به گلوی خودش، اما حرف خانم معلم را قبول کرد. وقتی همه چیز همانطور شد که معلم خواسته بود، دخترک گفت: خجالت می کشم جلوی بچه ها دارو بخورم. خانم معلم پیشنهاد داد، وقت بیکاری که دختر باید دارو مصرف کند، به بهانه آوردن قهوهء خانم معلم، به دفترش برود و قرصش را بخورد.
دختر خوشحال قبول کرد. مدتها گذشت و سرمای زمستان، تن زرد پاییز را برفی کرد.
خانم معلم دوباره مادرش را خواست. اینبار تا جا داشت از دخترک و هوش سرشارش تعریف کرد.
در راه برگشت به خانه، مادر خیلی بالاتر از ابرها سیر می کرد. لبخندزنان به دخترش گفت: چقدر خوبه که نمره هات عالی شده، چطور تونستی تا این حد تغییر کنی؟!
دختر خندید: مامان من همه چیز رو مدیون خانم معلمم هستم.
چطور؟
هرروز که براش قهوه می آوردم، قرص رو تو فنجون قهوه اش مینداختم.
اینجوری رفتار خانم معلم خیلی آروم شد و تونست خوب به ما درس بده.
خیلی وقتها، تقصیر را گردن دیگران نیندازیم...
این ماهستیم که نیاز به تغییر داریم....!!!
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
#حکایت ✏️
مردی با اسب و سگش در جادهای راه میرفتند. هنگام عبور از کنار درخت عظیمی، صاعقهای فرود آمد و آنها را کشت. اما مرد نفهمید که دیگر این دنیا را ترک کرده است و همچنان با دو جانورش پیش رفت. پیادهروی درازی بود، تپه بلندی بود، آفتاب تندی بود، عرق میریختند و به شدت تشنه بودند.
در یک پیچ جاده دروازه تمام مرمری عظیمی دیدند که به میدانی با سنگفرش طلا باز میشد و در وسط آن چشمهای بود که آب زلالی از آن جاری بود. رهگذر رو به مرد نگهبان کرد: «روز به خیر، اینجا کجاست که اینقدر قشنگ است؟»
نگهبان گفت: «روز به خیر، اینجا بهشت است.»
رهگذر گفت: «چه خوب که به بهشت رسیدیم، خیلی تشنهایم.»
نگهبان به چشمه اشاره کرد و گفت: «میتوانید وارد شوید و هر چه قدر دلتان میخواهد بنوشید.»
رهگذر گفت: «اسب و سگم هم تشنهاند.»
نگهبان: «واقعأ متأسفم. ورود حیوانات به بهشت ممنوع است.»
مرد خیلی ناامید شد، چون خیلی تشنه بود، اما حاضر نبود تنهایی آب بنوشد. از نگهبان تشکر کرد و به راهش ادامه داد. پس از اینکه مدت درازی از تپه بالا رفتند، به مزرعهای رسیدند. راه ورود به این مزرعه، دروازهای قدیمی بود که به یک جاده خاکی با درختانی در دو طرفش باز میشد. مردی در زیر سایه درختها دراز کشیده بود و صورتش را با کلاهی پوشانده بود، احتمالأ خوابیده بود. مرد رهگذر گفت: «روز به خیر.»
مرد با سرش جواب داد.
رهگذر گفت: «ما خیلی تشنهایم؛ من، اسبم و سگم.»
مرد به جایی اشاره کرد و گفت: «میان آن سنگها چشمهای است. هر قدر که میخواهید بنوشید.»
مرد، اسب و سگ، به کنار چشمه رفتند و تشنگیشان را فرو نشاندند. رهگذر از مرد تشکر کرد.
مرد گفت: «هر وقت که دوست داشتید، میتوانید برگردید.»رهگذر پرسید: «فقط میخواهم بدانم نام اینجا چیست؟»
مرد گفت: «بهشت.»
رهگذر پرسید: «بهشت؟ اما نگهبان دروازه مرمری هم گفت آنجا بهشت است!»
مرد گفت: «آنجا بهشت نیست، دوزخ است.»
رهگذر در حالی که حیران مانده بود گفت: «باید جلوی دیگران را بگیرید تا از نام شما استفاده نکنند! این اطلاعات غلط باعث سردرگمی زیادی میشود!»
مرد گفت: «کاملاً برعکس؛ در حقیقت لطف بزرگی به ما میکنند. چون تمام آنهایی که حاضرند بهترین دوستانشان را ترک کنند، همانجا میمانند.»
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
📚داستان کوتاه
یک داستان یک پند
بیست سال پیش بود از تهران میآمدم...
سوار اتوبوس شدم تا به شهرستان بیایم.
دههزار تومان پول داشتم...
اتوبوس در یک غذاخوری بینراهی برای صرف شام توقف کرد.
به یک مغازه ساندویچی که کنار غذاخوری بود رفتم، یک ساندویچ کالباس سفارش دادم.
در آخرهای لقمه بودم که دست در جیب کردم تا مبلغ ۲۰۰ تومان پول ساندویچ را پرداخت کنم.
دست در جیب پیراهن کردم پول نبود، ترس عجیبی مرا برداشت.
دست در جیب سمت راست کردم؛ خالی بود!
شهامت دست در جیب چپ کردن را نداشتم؛ چون اگر پولهایم در آن جیب هم نبود، نه پول ساندویچ را داشتم و نه پول رفتن به خانه از ترمینال.
وقتی دستم خالی از آخرین جیبم برگشت، عرق عجیبی پیشانی مرا گرفت.
مغازه ساندویچی شلوغ بود، جوانی بود و هزار غرور، نمیتوانستم به فروشنده نزدیک شده و در گوشش بگویم که پولی ندارم.
لقمه را آرام آرام میخوردم چون اگر تمام میشد، باید پول را میدادم.
میخواستم دیر تمام شود تا فکری به حال و آبروی خودم کرده باشم.
آرام در چهره چند نفری که ساندویچ میخوردند نگاه کردم تا از کسی کمک بگیرم ولی تیپ و قیافه و کیف سامسونت در دستم بعید میدانستم کسی باور کند واقعاً بیپولم.!
با شرم نزد مرد جوانی رفتم، کارت دانشجوییام را نشان دادم و آرام سرم را به نزد گوشش بردم و گفتم پولهایم گم شده است، در راه خدا ۲۰۰ تومان کمک کن.
مرد جوان تبسمی کرد و گفت: سامسونتات را بفروش اگر نداری.
خنجری بر قلبم زد.
سرم را نتوانستم بالا بیاورم ترسیده بودم چند نفر موضوع را بدانند.
مجبور شدم پشت یخچال رفته و با صدای آرام و لرزان به فروشنده گفتم: من ساندویچ خوردم ولی پولی ندارم، ساعتام را باز کردم که ۴ هزار تومان قیمت داشت به او بدهم.
مرد جوان دست مرا گرفت و گویی دزد پیدا کرده بود، با صدای بلند گفت: «من این مغازه شاگرد هستم باید پیش صاحب مغازه برویم.» عصبانی شدم و گفتم: «مرد حسابی من کجا میتوانم فرار کنم؟ تا وقتی که این اتوبوس هست من چطور میتوانم فرار کنم در وسط بیایان؟؟»
با او رفتیم، مردی جوان در داخل رستوران دور بخاری نشسته بود که چند نفر کنارش بودند.
مرد ساندویچی گفت: «بیا برویم تو.»
گفتم: «من بیرون هستم منتظرم برو نتیجه را بگو.»
مرد ساندویچی رفت و با صاحب مغازه بیرون آمد.
گفت: «اشکالی ندارد برو گذرت افتاد پول ما را میدهی.»
گفتم: «نه!گذر من شاید اینجا نیفتد اگر چنین بمیرم مدیون مردهام، یا ساعت را بگیر یا به من ۲۰۰ تومان را ببخش یا از صدقه حساب کن، که شهرم رسیدم ۲۰۰ به نیابت از شما صدقه میدهم.»
مرد جوان گفت: «بخشیدم»
آن روز یاد گرفتم که هرگز نیاز کسی را از ظاهرش تشخیص ندهم و به قول اللهتعالی، نیازمند واقعی چنان است که انسان نادان او را از نادانی ثروتمند میپندارد.
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥 یک گناه ساده !!
تصورش را هم نمیکنیم؛
که یک سوم عذابهای برزخ مربوط به این گناه است، و قادر است تمام اعمال خیر انسان را نابود کند!
سخنران استادشجاعی🎤
📜
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب ها
در خانه ی خدا
را بکوب!
و دلت را به او بسپار
تنها جایی است
که
"ساعت کاری"ندارد
و برای عموم آزاد است...❤️
شبتون خوش💫💖
#شب_بخیر
🍃🌸JOiN👇🏼
•••❥ @haal_e_khoob🦋
.
🔰آیندت میتونه هیچ شباهتی
به گذشتت نداشته باشه
فقط کافیه از امروز #متفاوت شروع کنی✔️
💎اگه باور داشته باشی که نتیجه میده، فرصت هارو خواهی دید و اگه باور داشته باشی که نتیجه نمیده، موانع رو خواهی دید
Stay positive. Hard times don't last, strong people do.
خوشبین باش. مواقع سخت تا ابد موندگار نیستن، آدمهای قوی موندگارن
#انگیزشی
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
هدایت شده از اطلاع رسانی گسترده حرفهای
💜ا
⚜ یک یادگاری از تو پیشِ عزیزت.
💕 یک کادوی موندگار و با ارزش
🦋گالری رزین فرزانه،
✨یاد تو رو پیشِ او، موندگار میکنه.
.💎 با هر اسم یا عکسی که تو میخوای
🔮 میتونی خاص ترین مدل ها رو ببینی. 👇🏽
https://eitaa.com/joinchat/3381985302C0b2799c201
.
هدایت شده از تبلیغات | ازصبوری شمامتشکریم🙏🌹
🌺از تهدل نیت کن به امام جواد (ع) فکر کن آمادهای؟
بزن روی حــرز چیزی بهت نشون میده که باورت نمیشه 😍👇 👇👇
🌺
🌺 🌺
🌺 🌺
🌺
🌺 🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌺 🌺
🌺 🌺
🌺 🌺
برای رونق کسبوکار، زیادشدن رزق و روزی، جلوگیری از چشمزخم و بسیاری از بلاها بیا یهپیشنهاد براتدارم😊
🗝یک شاه کلید از تجربه نزدیک به مرگ!
من در آن لحظات آرزو داشتم بار دیگر به دنیا برگردم و این بار خالصانه تر از قبل فقط برای رضای خدا قدم بردارم. دیگر یقین من کامل شده بود که هیچ چیزی در این عالم به اندازه قدم برداشتن در مسیر رضای خدا با ارزش نیست. دنیا حقیرتر از آن است که انسان کارهایش را برای به دست آوردن آن انجام دهد. هزاران برابر دنیا و ثروت دنیا در خزائن الهی موجود است و کافی است خداوند مهربان اراده کند که کسی از مواهب دنیا بهره مند شود. اما من در آن تجربه ها فهمیدم که کمال یک انسان، رسیدن به مواهب و ثروت دنیایی نیست. چرا که اگر کمال ما در ثروت و دنیا بود اهل بیت باید الگوی ثروت اندوزی میشدند. کمال انسان در این است که چقدر در مسیر خداوند متعال و در راه عمل به وظیفهاش قدم بر می دارد. آن وقت اگر مطیع فرمان خداوند شویم خدا آنچه نادیدنی است و برای ما اهمیت دارد به ما نشان خواهد داد. حتی چیزهایی به انسان نشان میدهد که به حرکت در مسیر الهی #دلگرم شود.
📕کتاب شنود
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌این کلیپ بارها ارزش دیدن دارد
کاری که یک زن با حجابش میکند...!
#استادعالی 🎙
#حجاب
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
هدایت شده از اطلاع رسانی گسترده حرفهای
♦️اگه هدف نداری و صبح تا شب زانوی غم بغل کردی، این کانال برات معجزه میکنه !!!
🔴 هر جا ناامید شدی و فکر کردی به ته خط رسیدی،
اعتماد به نفس نداری؟ این ۱۵ دقیقه کلیپ دکتر عزیزی زندگیتو تغییرمیده!
بر غلبه بر افسردگیت حتما عضو این کانال شو؛👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3081175356C5d0d11598c
https://eitaa.com/joinchat/3081175356C5d0d11598c
هدایت شده از تبلیغات | ازصبوری شمامتشکریم🙏🌹
🌟🌟🌟 🎯 ترفندها ی خانه تکانی عید
نکات طلایی
🎯. چیدمان میز هفت سین عید
نکات طلایی
🎯. ایده های جالب سبزه عید
نکات طلایی
🎯 پذیرایی از مهمان های عید امسال
نکات طلایی
https://eitaa.com/joinchat/1733296968Ca1d5db1ded
امسال عید متفاوت باش
🔴 پیرمرد مومنی که بخاطر فراموشی امام زمان عج تمام اعمال خوبش از بین رفت!
🔸فیلمی از یک پیرمرد مذهبی اهل مسجد و هیئت در فضای مجازی موجود است که میگوید: من با اینکه اعمال خوب بسیار زیادی انجام دادم و به خیال خودم کارهای خوبم مرا راهی بهشت خواهد کرد، دچار مرگ موقت شدم. من تمامی اعمال خوبم را در چیزی شبیه چمدان مشاهده کردم اما این اعمال هیچ کدام نمیتوانست مرا کمک کند و من نگران بودم.
🔸آنجا به من گفتند درست است که شما کارهای خوبی داشته ای، اما شما هیچ عملی برای امام زمان (عج) انجام ندادی. جوابی نداشتم کارهای خوب من زیاد بود اما در زمینه امام زمان (عج) هیچ کاری انجام نداده بودم نه دعایی نه توسلی و نه تلاشی در جهت شناخت ایشان. من نگران اعمال خوبم بودم که حبط شده بود و نمی توانستم از آنها استفاده کنم. در همان شرایط و در پیشگاه ملائک دستانم را به سوی آسمان بردم و از عمق جان گفتم: «اللهم عجل لولیک الفرج» و این ذکر را بارها تکرار کردم.
🔸در همین حال دیدم درب صندوقچه اعمال من باز شد اعمال خوبم به سوی من آمد و....
این پیرمرد ادامه داد: از روزی که خداوند عمر دوباره به من داد هرجا میروم و هر کاری انجام میدهم امام زمان را یاد میکنم و به همه میگویم دعا کنید تا ظهور و فرج امام زمان (عج) صورت بگیرد که گشایش تمام گرفتاریهای بشر در فرج امام زمان (عج) است.
📘کتاب نسیمی از ملکوت
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
#نابودکننده_حسنات
💕🍃پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) فرمود:
روز #قيامت فردى را مى آورند و او را در پيشگاه خدا نگه مى دارند و كارنامه اعمالش را به او مى دهند، اما #حسنات خودرا در آن نمى بيند.
عرض مى كند: الهى! اين كارنامه من نيست! زيرا من در آن طاعات خود را نمى بينم!
به او گفته مى شود: پروردگار تو نه خطا مى كند و نه فراموش. عمل تو به سبب #غيبت كردن از مردم بر باد رفت.
سپس مرد ديگرى را مى آورند و كارنامه اش را به او مى دهند. در آن طاعت بسيارى را مشاهده مى كند.
عرض مى كند: الهى! اين كارنامه من نيست! زيرا من اين طاعات را بجا نياورده ام!
گفته مى شود: فلانى از تو غيبت كرد و من حسنات او را به تو دادم.
📚جامع الأخبار، ص 412
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
هدایت شده از اطلاع رسانی گسترده حرفهای
😳☝️ ایشون رو میشناسی؟
آقای اصغری هستن مخترع معروف ابردوا
همون ابردوا که هزاران بیمار رو درمان کرده 😳
از کشورای دیگه برا خریدش میان ایران ✈️
صدا و سیما ازشون مستند تهیه کرده 🎥
رو لینک بزنی عضو کانالش میشی👇
https://eitaa.com/joinchat/3409052405Cd8497b99b1
برای هر بیماری میتونی ازشون مشاوره بگیری☝️
هدایت شده از تبلیغات | ازصبوری شمامتشکریم🙏🌹
کپسول تقویت حافظه ویژه دانشجویان و دانشآموزان😍
این محصول با از بین بردن رطوبت مغز باعث تقویت شدید حافظه میشه!!✨❗️100% گیاهی❗️
🌻درمان الزایمر
🌻فهم دقیق دروس🌱
🌻مناسب برای دانش اموزان و دانشجویان🌱
👇فقط و فقط تو این کانال 👇
https://eitaa.com/joinchat/3409052405Cd8497b99b1
بعد از زدن روی لینک پیوستن رو بزن گمش نکنی❌
دنیـا دو روز است!✨
یڪ روز با تو و روز دیگر علیه توست...
روزے ڪه با توست مغرور نشو ، و روزے ڪه علیـه توست نومید مگرد💕
زیرا هر دو پایان پذیرند...
˝امیرالمومنین علے علیه السلام˝
📜
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
.
روزی حضرت سلیمان(ع) در کنار دریا نشسته بود، نگاهش به مورچهای افتاد که دانه گندمی را با خود به طرف دریا حمل میکرد.
سلیمان(ع) همچنان به او نگاه میکرد که در همان لحظه قورباغهای سرش را از آب دریا بیرون آورد و دهانش را گشود، مورچه به داخل دهان او وارد شد و قورباغه به درون آب رفت.
سلیمان(ع) مدتی به فکر فرو رفت و شگفتزده شد، ناگاه دید قورباغه سرش را از آب بیرون آورد و دهانش را گشود، آن مورچه از دهان او بیرون آمد ولی دانه گندم را همراه نداشت.
سلیمان(ع) آن مورچه را طلبید، و سرگذاشت او را پرسید.
مورچه گفت: «ای پیامبرخدا در قعر این دریا سنگی تو خالی وجود دارد و کرمی در درون آن زندگی میکند که نمیتواند از آنجا خارج شود و من روزی او را حمل میکنم و خداوند این قورباغه را مامور کرده مرا نزد آن کرم ببرد.
قورباغه مرا به کنار سوراخی که در آن سنگ است میبرد، و دهانش را به درگاه آن سوراخ میگذارد، من از دهان او بیرون آمده و خود را به آن کرم می رسانم و دانه گندم را نزد او میگذارم و سپس باز میگردم.»
سلیمان(ع) به مورچه گفت: وقتی که دانه گندم را برای آن کرم میبری، آیا سخنی از او شنیدهای؟
مورچه گفت: آری او میگوید «یا من لا ینسانی فی جوف هذه الصخره تحت هذه اللجه برزقک، لا تنس عبادک المومنین برحمتک» ای خدایی که رزق و روزی مرا در درون این سنگ در قعر دریا فراموش نمیکنی، رحمتت را نسبت به بندگان با ایمانت فراموش نکن.
🍃🌸JOiN👇🏼
•••❥ @haal_e_khoob🦋