eitaa logo
حکایت و داستان قرآنی روایت پند حدیث آموزنده زیبا خواندنی معجزه کلیپ صوتی مذهبی اسلامی
18هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
4.6هزار ویدیو
14 فایل
﷽ 💚منبع انواع حکایات و روایات‌ جذاب مذهبی،داستان وپندزیبا 💚🌹حضورشما باعث دلگرمی ماست🌹💚 . 💚لطفا کپی باذکرصلوات🙏🌹 . . ❌تبلیغات و تبادلاتی که درکانال قرار میگیرند نه‌ تایید و نه‌ رد می‌شوند . . . .
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
موفقیت از آن کسانـی است که ✅یک ثانیه دیرتر ناامید مـی شوند ✅ یک لحظه دیرتر دست از تلاش برمی دارند مواظب همین "یک"های ساده باشید. ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌تو خدا رو داری رفیق از هیچی نترس آره با خودتو هستم خدا برات خواسته و ساخته و فقط میگه بدستش بیار ،،،همین مال توئه👉 سلام صبح بخیر 🔥 🍁یه دنیا سلامتی و آرامش 🕊همراه لحظه هاتون باشه ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🌿🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌾 سالهای بسیار دور پادشاهی زندگی میکرد که وزیری داشت . وزیر همواره میگفت: هر اتفاقی که رخ میدهد به صلاح ماست . روزی پادشاه برای پوست کندن میوه کارد تیزی طلب کرد اما در حین بریدن میوه انگشتش را برید،وزیر که در آنجا بود گفت: نگران نباشید تمام چیزهایی که رخ میدهد در جهت خیر و صلاح شماست ! پادشاه از این سخن وزیر برآشفت و از رفتار او در برابر این اتفاق آزرده خاطر شد و دستور زندانی کردن وزیر را داد چند روز بعد پادشاه با ملازمانش برای شکار به نزدیکی جنگلی رفتند. پادشاه در حالی که مشغول اسب سواری بود راه را گم کرد و وارد جنگل انبوهی شد و از ملازمان خود دور افتاد،در حالی که پادشاه به دنبال راه بازگشت بود به محل سکونت قبیلهای رسیدکه مردم آن در حال تدارک مراسم قربانی برای خدایانشان بودند، زمانی که مردم پادشاه خوش سیما را دیدند خوشحال شدند زیرا تصور کردند وی بهترین قربانی برای تقدیم به خدای آنهاست ! آنها پادشاه را در برابر تندیس الهه خود بستند تا وی را بکشند، اما ناگهان یکی از مردان قبیله فریاد کشید : چگونه میتوانید این مرد را برای قربانی کردن انتخاب کنید در حالی که وی بدنی ناقص دارد، به انگشت او نگاه کنید ! به همین دلیل وی را قربانی نکردند و آزاد شد . پادشاه که به قصر رسید وزیر را فراخواند و گفت:اکنون فهمیدم منظور تو از اینکه میگفتی هر چه رخ میدهد به صلاح شماست چه بوده زیرا بریده شدن انگشتم موجب شد زندگیام نجات یابد اما در مورد تو چی؟ تو به زندان افتادی این امر چه خیر و صلاحی برای تو داشت؟! وزیر پاسخ داد: پادشاه عزیز مگر نمیبینید،اگر من به زندان نمیافتادم مانند همیشه در جنگل به شما بودم در آنجا زمانی که شما را قربانی نکردند مردم قبیله مرا برای قربانی کردن انتخاب میکردند، بنابراین میبینید که حبس شدن نیز برای من مفید بود! ایمان قوی داشته باشید و بدانید هر چه رخ میدهد خواست خداوند است، تصمیمات خداوند از قدرت درک ما خارج است اما همیشه به سود ما می باشد. اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
عيسی بن مريم عليه السلام دنبال حاجتی می رفت. سه نفر از يارانش او بودند. سه خشت طلا ديدند كه در وسط راه افتاده است. عيسی عليه السلام به اصحابش گفت: اين طلاها مردم را می كشند؛ مبادا محبت آنها را به دل خود راه دهيد. آن گاه از آنجا گذشته و به راه خود ادامه دادند. يكی از آنان گفت: ای روح الله! كار ضروری برايم پيش آمده، اجازه بده كه برگردم. او برگشت و دو نفر ديگر نيز مانند رفيقشان عذر و بهانه آوردند و برگشتند و هر سه در كنار خشتهای طلا گرد آمدند. تصميم گرفتند طلاها را بين خودشان تقسيم نمايند. دو نفرشان به ديگری گفتند: اكنون گرسنه هستيم. تو برو بخر. پس از آنكه غذا خورديم و حالمان بهتر شد، طلاها را تقسيم می كنيم. او هم رفت خوراكی خريد و در آن زهری ريخت تا آن دو رفيقش را بكشد و طلاها تنها برای او بماند. آن دو نفر نيز با هم سازش كرده بودند كه هنگامی كه وی برگشت او را بكشند و سپس طلاها را تقسيم كنند. وقتی كه رفيقشان طعام را آورد، آن دو نفر برخاستند و او را كشتند. سپس مشغول خوردن غذا شدند. به محض اينكه آن طعام آلوده را خوردند، مسموم شدند. حضرت عيسی عليه السلام هنگامی كه برگشت ديد، هر سه يارانش در كنار خشت های طلا مرده اند. با اذن پروردگار آنان را زنده كرد و فرمود: آيا نگفتم اين طلاها انسان را می كشند؟ 📚 بحار اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
به خدا گفتم تورا چگونه میتوانم ببینم؟! خدا گفت: تو نمیتوانی من را ببینی اما کسی را برایت گذاشتم که نیمی از من است و آن “ ” است... اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
💫گنجشکی به خدا گفت: لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگیم، سر پناه بی کسی‌ام بود، طوفان تو آن را از من گرفت! کجای دنیای تو را گرفته بودم؟ خدا در جواب گفت: ماری در راه لانه ات بود. تو خواب بودی، باد و باران را گفتم لانه ات را واژگون کند، آنگاه تو از کمین مار پر گشودی. چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی‌ام برخواستی! 💫مردی به قصرها و خانه‌های زيبا می‌نگريست. به دوستش گفت: وقتی اين همه اموال رو تقسيم می‌كردند، ما كجا بوديم؟ دوست او دستش را گرفت و به بيمارستان برد و گفت: وقتی اين بيماری‌ها رو تقسيم می‌كردند، ما كجا بوديم؟ خدايا حُکم و حِکمت در دست توست! واسه داده ها و نداده هات شُكر اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
✅دلال بازار حضرت سلیمان علیه السلام عرض کرد: خدایا تو مرا بر جن و انس و وحوش و طیور وملائکه و دیوها مسلّط کردی، ولی یک خواهشی از تو دارم و آن اینکه اجازه دهی بر شیطان هم مسلّط شوم و او را زندانی و حبس کنم و به غل و زنجیرش بکشم که این قدر مردم را به گناه و معصیت نیندازد. خطاب رسید: ای سلیمان مصلحت نیست. عرض کرد: خدایا وجود این معلون برای چه خوبست؟! ندا آمد: اگر شیطان نباشد کارهای مردم معوق و معطل می ماند، عقب می افتد، کار مردم پیش نمی رود... عرض کرد: خدایا من میل دارم این ملعون را چند روزی حبس کنم. خطاب رسید: حالا که اصرار داری؛ بسم اللّه، او را بگیر. حضرت سلیمان علیه السلام فرستاد او را آوردند، غل و زنجیر کردند و به زندان انداختند. حضرت کارش زنبیل بافی بود، زنبیل درست می کرد و می برد بازار می فروخت و از این راه نان خود را در می آورد. یک روز زنبیل درست کرد و به نوکرها داد که ببرند بازار بفروشند و قدری آرد جو با پولش بخرند تا نان بپزد و تناول کند. (در حالی که در خبر است که هر روز چهار هزار شتر و پنج هزار گاو و شش هزار گوسفند در آشپزخانه حضرت طبخ می شد، با وجود این خودش زنبیل بافی می کرد و نان می خورد. حضرت سلیمان علیه السلام فرستاد زنبیل را بردند بازار بفروشند، خدمتگذاران دیدند، بازارها بسته، خبر آوردند: آقا بازارها بسته است، حضرت فرمود: مگر چه شده؟! برای چه بسته است؟! گفتند: نمی دانیم، زنبیل ها ماند، و حضرت آن روز را با آب افطار کرد. روز بعد غلامان را فرستاد زنبیل ها را به بازار ببرند و بفروشند. باز خبر آوردند که بازارها بسته و مردم به قبرستانها رفته و مشغول گریه و زاری هستند و تهیه سفر آخرت را می بینند. خدایا چه شده مردم چرا دل به کاسبی نمی دهند؟! خطاب رسید: ای سلیمان تو دلال بازار را گرفتی و زندان کردی، نگفتم: مصلحت نیست شیطان را زندانی کنی؟ حضرت سلیمان دستور داد، شیطان را آزاد کردند، صبح که شد، دید مردم صبح زود به در مغازه هایشان رفته اند و مشغول کسب و کار شده اند. پس اگر شیطان نباشد امورات دنیا نظم نمی گیرد، قدرت پروردگار را مشاهده می کنی، از همین دشمن هم جهت نظم امور استفاده کرده. 📚ثمرات_الحیوة، ج 3 اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
📚داستان کوتاه "از مکافات عمل غافل مشو گندم از گندم بروید جو ز جو" در زمان قدیم ، مردی ازدواج کرد ... در روز اول ازدواج، جهت خوردن ناهار با خانواده شوهر دور هم جمع شدند. مرد سهم بیشتری از غذا را با احترام خاص به همسرش و به مادر خودش سهم ناچیزی از غذا داد، بدون هیچ احترامی!! در این لحظه عروس که "شخصیت اصیل و با حکمتی داشت،" وقتی این صحنه را دید درخواست طلاق کرد و گفت: شخصیت اصیل در ذات هست و نمی خواهم از تو فرزندی داشته باشم که بعدها فرزندانم رفتاری چون تو با مادرت، با من داشته باشند و مورد اهانت قرار بگیرم! ""متاسفانه بعضی از زنان وقتی شوهرانشان آنها را ترجیح می دهند، فکر می کنند بر مادر شوهر پیروز شدند.!!" عروس با تدبیر همان روز طلاق گرفت و مدتی بعد با همسری که به مادر خودش احترام می‌گذاشت ازدواج کرد و بعد از سالها صاحب فرزندانی شد ... یک روز با فرزندانش عزم مسافرت کرد، با فرزندانی که بزرگ شده بودند و به مادرشان بسیار احترام می گذاشتند. در مسیر به کاروانی برخوردند، پیرمردی پابرهنه پشت سر کاروان راه می رفت و هیچ کس به او اعتنایی نمی کرد.! مادر به فرزندانش گفت: آن پیرمرد را بیاورید. وقتی او را آوردند مادر، همسر سابقش را شناخت به او گفت: چرا هیچ کس به تو اعتنا و کمکی نمی کند؟! آنها کی هستند؟! گفت: فرزندانم هستند ... گفت : من رامی شناسی؟ پیرمرد گفت: نه زن با حکمت گفت: من همان همسر سابقت هستم و قبلا گفتم که اصالت در ذات هست ... "همانگونه که می کاری درو خواهی کرد..." به فرزندان من نگاه کن! چقدر به من احترام می گذارند ... حالا به خودت و فرزندانت نگاه کن، چون تو به مادرت اهانت کردی، این جزای کارهای خودت هست ... زن با تدبیر به فرزندانش گفت: "کمکش کنید برای خدا..." * بدانیم؛ فرزندانمان همانگونه با ما رفتار خواهند کرد که ما با پدر و مادر خود رفتار می‌کنیم.!* اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
📚 یک روز پسری از پدرش سوال کرد:" ارزش این زندگی چقدر است؟"پدرش به جای جواب دادن یک تکه سنگ به او داد و گفت: "برو در بازار آن را بفروش و هر که قیمتش را پرسید دو انگشت را بالا ببر و چیزی نگو." پسر به بازار رفت و یک زن قیمت این سنگ را پرسید و گفت:" می خواهم آن را بخرم و بگزارم در باغچه ام." پسرک چیزی نگفت و دو انگشتش را بالا آورد و زن گفت:" دو دلار." پسر به خانه برگشت به پدرش گفت که یک زن حاضر است سنگ را دو دلار از من بخرد. پدر گفت:" پسرم حالا ازت می خواهم که این سنگ را به موزه ببری هر کسی ازت خواست که سنگ را بخرد چیزی نگو و فقط باز دو انگشتت را بالا ببر. " پسر به موزه رفت. یک مرد خواست که سنگ را بخرد پسر بدون اینکه چیزی بگوید و انگشتش را بالا برد مرد گفت: " ۲۰۰ دلار میخرمش. "پسر متعجب زده با عجله به خانه برگشت و به پدرش گفت یک مرد حاضر شده است که این سنگ را به قیمت ۲۰۰ دلار بخرد. پدر گفت:" پسرم آخرین جایی که ازت می خوام سنگ را ببری فروشگاه سنگ های قیمتی است. به صاحب مغازه نشان بده و چیزی نگو و اگر قیمتش را پرسیدند مانند دو دفعه ی قبل عمل کن." پسر به فروشگاه سنگ های قیمتی رفت آن سنگ را به صاحب مغازه نشان داد. مغازه دار پرسید": این سنگ را از کجا پیدا کردی؟ این یکی از کمیاب ترین سنگهای جهان است. باید بخرمش چقدر می فروشی؟ "پسر دو انگشتش را بالا آورد و مرد گفت:" حاضرم ۲۰۰ هزار دلار بخرم." پسر که نمی دانست چه بگوید با عجله به پیش پدر رفت و گفت پدر یک مرد میخواهد سنگ را به قیمت ۲۰۰ هزار دلار بخرد. پدرش گفت :"پسرم اکنون ارزش زندگی را درک کردی؟ دیدی مهم نیست که از کجا آمده ای؟ کجا به دنیا آمده رنگ پوست چه رنگی است. چه مقدار پول در زندگی داشتیم ؟ مهم این است که چه نقطه ای را برای ایستادن انتخاب کرده ای. شاید کل زندگی خود را به خیال اینکه یک سنگ دو دلاری هستی گذرانده باشی. شاید کل زندگی ات را در میان کسانی گذرانده باشی که ارزشت را فقط به دو دلار دانسته باشند. هر انسانی نگهدارنده یک الماس در وجودش است و ما اختیار این را داریم که اطرافمان را با کسانی احاطه کنیم که ارزش مان و الماس وجود مان را ببینند. ما این انتخاب را داریم که الماس وجود ما را در بازار بگذاریم یا در فروشگاه سنگ های قیمتی." اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دنیا محل آزمایش... اللَّٰه متعال انسان را در سه حالت می آز ماید؛ ۱ ـ آنچه میخواهد به شما میدهد تا ببیند شکر میکنید یا نه ۲ ـ خواسته شما را دیر تر میدهد تا صبر شما را امتحان کند ۳ ـ خواسته شما را نمی‌دهد تا ایمان شما را آزمایش کند اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرگز! با دوستداران دوستی نکن؛ زیرا: • اگر کم داشته باشی، در نظرشان ناچیز محسوبت میکنند. • اگر زیاد داشته باشی، به تو حسادت میکنند... _اول روانشناس‌عالم،علی‌علیه‌السلام (غررالحکم،حدیث۶۸‌۴۰) اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸آرامشِ آسمانِ شب ✨سهم قلبتان 🌸و یادِ خدا روشنىِ بى خاموشِ ✨تمامِ لحظه هايتان باشد. 🌸خدایا به حق این شبها ✨تمام مریض‌ها را شفا 🌸تمـام قلب ها را جلا ✨تمام مشکلات را حل 🌸تمام دعاها را مستجاب بفرما شبتون سرشار از آرامش 🌸 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🔰حالِ خوب می خواهی یاد بگیر رویِ پایِ خودت بایستی ،به خودت تکیه کنی وهمه کاره ی دنیای خودت باشی🌟 🔰دلت که گرفت ، دنبالِ گوشی برایِ شنیدن ودستی برایِ نوازش نگردی و خودت درمان دردها وبی کسیِ خودت باشی🌟 🔰از هیچ کس توقعی نداشته باش👌🏻 توقع داشتن از آدم ها ، جز اینکه باعث رنجش ، و مانعِ ابتکار و خودباوری ات باشد نتیجه ی دیگری ندارد❌ 🔰سعی کن فقط روی خودت ، و توانمندی های خودت حساب کنی...🌟 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
📛 کوچکترین ظلم به مردم را باید جواب بدهیم...! همه چیز در پیشگاه خداوند دقیق بود. هیچ عمل ناپسند یا کوچکترین ظلمی در آن سوی هستی بی جواب نمی‌ماند. حتی اگر کسی فقط بر اساس شنیده ها یا به دلایل دیگر از ظالمی حمایت کرده باشد، این کار او یک ظلم است و باید جوابگو باشد. یکی از چیزهایی که من در آن لحظات دیدم، مربوط میشد به ظلمِ هر چند کوچک من به مردم. چیزی که ما هر روزه با آن روبه رو هستیم و به سادگی از کنار آن می گذریم. مدتی قبل میخواستم ماشین را در یک خیابان باریک پارک کنم و به بیمارستان پیش همسرم بروم. می‌توانستم کمی جلوتر بروم که جای پارک زیاد بود، اما گفتم همین جا لا به لای خودروها پارک میکنم. در این فاصله چند بار جلو و عقب رفتم تا ماشین در جا پارک قرار بگیرد. حدود یک دقیقه این ماجرا طول کشید. هفت دستگاه خودرو منتظر بودند تا من داخل جا پارک بروم و راه برای آنها باز شود. این صحنه را در مرور زندگی ام دیدم من هر چند کوتاه اما وقت آنها را گرفته و اعصاب آنها را خراب کرده بودم. دو نفر از آنها مرتب بوق می زدند. خیلی عجله داشتند اما به محل کارشان دیر رسیدند. من تا حدودی مقصر این ماجرا بودم. در مرور اعمال میخواستم بگویم که خیابان باریک بود و پارک کردن سخت. اما به من فهماندند که کمی جلوتر جا بود و تو میخواستی نزدیک تر باشی. دیگر حرفی برای گفتن نداشتم به من گفتند که در وادی حق الناس از این هفت نفر باید حلالیت بطلبی! با خودم گفتم پس این همه آدم هایی که با توقف نابجا و پارک دوبل و مسائل دیگر مزاحم مردم می‌شوند، وای... عجیب جایی است این وادی حق الناس! 📕 کتاب تقاص اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا گاهی یکدفعه بی‌دلیل یاد بعضی اموات میفتیم؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💛•• میخوام یه کلید بدم که هرچی قفل بستس تو عالم باز میشه..!! 🔊 ☘ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
📿 نماز اول وقت راه گشایش گره های دنیا و آخرت... آیت الله حق شناس نقل میکردند: موقعی که در قم ساکن بودم یکی از جوانان تهرانی که با من در ارتباط بود نامه‌ای نوشت. او گفت می‌خواهند مرا برای سربازی ببرند شما دعا کنید تا شاید از آن خلاص شوم. من هم به حرم حضرت معصومه (س) رفتم و برای نجات او دعا کردم. شب بود که خواب آن جوان را دیدم به اتاقم آمده بود و بی تابی میکرد و سینه می زد و حسین حسین می گفت.‌ خواب خود را برای آیت الله بهجت نقل کردم. ایشان فرمودند برای این شخص بیشتر دعا کن، او گرفتار است. من هم بیشتر برای او دعا کردم تا این که شبی به من گفتند: ما گرفتاری و رفتن به سربازی را از رو بر می‌داریم به شرط آنکه او نماز بخواند و هرگاه در نماز خواندن کوتاهی کند دوباره او را مبتلا میکنیم! پس از بیدار شدن از خواب بسیار تعجب کردم و دستوری که شنیده بودم را در نامه برای او نوشتم. آن جوان در جواب من با تعجب نوشت شما از کجا فهمیدید که من نماز نمیخوانم؟! حتی والدین من نیز از آن موضوع اطلاع ندارند. مرحوم آیت الله حق شناس به موضوع نماز بسیار اهمیت میداد به خصوص نماز اول وقت. او راه حل بسیاری از گرفتاری ها را توجه به نماز اول وقت می‌دانست. شخصی برای ساخت پنجره به منزل ایشان آمده بود اما خیلی در هم و ناراحت بود. حاج آقا از ایشان سؤال کرد چرا ناراحتی؟ او هم گفت از منزل مجاور ما دزدی شده و به من تهمت زدند. من باید فردا به دادگاه مراجعه کنم. حاج آقا با لبخندی بر لب گفت: داداش جون مشکلی نیست شما به نماز اهمیت می دهید؟ او هم گفت: بله. حاج آقا گفت شما قول بدهید نمازتان را اول وقت بخوانید مطمئن باشید گرفتار نخواهید شد. ایشان میگفت روز بعد به دادگاه رفتم. شاکی هم آماده بود اما قاضی دیر کرد. وقتی صدای اذان پخش شد یاد حرف حاج آقا حق شناس افتاده و به نمازخانه نماز اول وقت را به جماعت خوانده و برگشتم. دیدم قاضی پشت میز خودش نشسته شاکی مرا نشان داد و گفت خودش است. جلو رفتم و سلام کردم جناب قاضی پرسید کجا بودی؟ گفتم صدای اذان آمد، رفتم نماز خواندم و آمدم. نگاه معنادار به من کرد و پرونده را باز کرد و آن را خواند و به شاکی گفت به چه دلیل این آقا را متهم کردی؟! چیزی که اینجا نوشته هیچ دلیلی برای اتهام نیست. وقتی شاکی دلیل قانع کننده ای نداشت، قاضی پرونده را امضا کرد و مرا تبرئه نمود و به شاکی گفت: کسی که به نماز اول وقت اهمیت میده دزدی نمی کنه. آیت الله حق شناس در یکی از منبرها میگفت: یک آقای فرش فروش که اهل نماز اول وقت بود به بنده گفت: یک کسی برای خریدن فرش وارد مغازه بنده شد. گفتم: وقت نماز است. گفت: من وقت ندارم مسافرم و می خواهم بروم. هر چه اصرار کردم دیدم نمیشود و گول شیطان را خوردم و یک قدری که از نماز اول وقت گذشت، دیدم همین آقای مشتری که خیلی شیفته این معامله بود گفت: من باید قدری فکر بکنم و از خرید منصرف شد!! آنجا فهمیدم که شیطان هم دنیای مرا گرفت و هم نماز اول وقت مرا. 🗝 بعد حاج آقا به یک حدیث قدسی اشاره کرد که پروردگار می فرماید: «چرا برخی ها نماز را تند میخوانند؟! مگر رفع حوائج او و قضای حاجات او در دست کسی غیر از من است؟!» 📘کتاب نسیمی از ملکوت ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
📿 مردی که با ذکر صلوات ارث مخفی پدرش را پیدا کرد و از فقر نجات یافت!! 🔸تسبیح را در دستش گرفته بود و پشت سر هم صلوات می‌فرستاد: اللهم صل على محمد و آل محمد. دوستش که مدتها از او بی خبر بود به دیدنش آمده و از دیدن این صحنه و مداومت او بر صلوات بسیار تعجب کرد و گفت: چرا اینقدر صلوات میفرستی؟ - مگر بد است؟ - نه، اتفاقاً خوب است اما چه خبر است هر چیز حد و اندازه دارد. خسته نمی شوی؟ اگر من باشم خسته می‌شوم - نه من خسته نمی‌شوم با خود عهد کرده ام که زیاد صلوات بفرستم زیرا نتیجه ها گرفته ام. - چه نتیجه ای؟ 🔸مرد صلوات گو حکایت خود را چنین تعریف کرد: مدتی پیش فقر و نداری و مشکلات زندگی به حدی فشار آورده بود که نمی دانستم چه کنم به کجا پناه ببرم و از چه کسی قرض بگیرم. از آن همه پول و ثروتی که پدر خدا بیامرزم داشت اثری نبود. هیچ کس خبر نداشت کجا پنهانشان کرده! هرچه جستجو کردم اثری از آنها نبود. زیر کدام سنگ و پای کدام درخت معلوم نبود. کم مانده بود تک تک آجرهای خانه را بکنم. به دنبال راه علاج می‌گشتم تا این که فکری به خاطرم رسید. به حضور امام جواد (ع) رفتم و گفتم: ای بزرگوار پدرم آدم پولداری بود و مال و ثروت زیادی از خود باقی گذاشت اما جای آن را نمی دانم. - مگر هنگام مردن وصیت نکرده بود؟ - او صحیح و سالم بود و سابقه بیماری نداشت و ناگهان فوت کرد. این بود که فرصت نکرد وصیت نماید. - خدا رحمتش کند چند وقت است که فوت کرده؟ - هفته بعد چهلمین روز درگذشت اوست. شما را به خدا کمکم کنید من از دوستداران شما هستم. دعا کنید تا با پیدا شدن محل این ارث هنگفت مشکل من حل شود. امام فرمود: امشب که نماز عشا را خواندی و خواستی بخوابی بر جدم و خاندانش زیاد صلوات بفرست. آن گاه پدرت را در خواب میبینی و او از محل پولها آگاهت می کند. 🔸آن شب بعد از نماز عشا شروع به فرستادن صلوات کردم حتی در رختخواب آن قدر صلوات فرستادم تا خوابم برد. در خواب پدرم را دیدم و او محل پولها را گفت و از من خواست که بعد از یافتن آنها را نزد امام جواد (ع) ببرم. صبح که از خواب برخاستم مدتی هاج و واج بودم اما با یادآوری خواب شب گذشته به جست و جو پرداختم و همان گونه که گفته بود عمل کردم و پولها را یافتم و نزد امام جواد (ع) بردم و امام آنها را به من بازگرداند. خدا را شکر میکنم که محمد (ص) و فرزندانش را برگزید و آنها را چنین گرامی داشته که به واسطه آنان مردم از بدبختی و گرفتاری نجات پیدا می کنند.🌷 📘کتاب نسیمی از ملکوت ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ قيامتِ پدر و مادری که در تربيت فرزندشان کوتاهی کردند...! 🎙استاد محمدی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
💎داستان کوتاه💎 💎حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود مردی میان سال در زمین کشاورزی خودش مشغول کار بود .حاکم تا او را دید بی مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند . روستایی بی نوا با ترس در مقابل تخت حاکم ایستاد. به دستور حاکم لباس گران بهایی بر او پوشاندند. حاکم گفت بهترین قاطر به افسار و پالان خوب به او بدهید بعد حاکم از تخت پایین آمد و آرام آرام قدم میزد، گفت میتوانی بر سر کارت برگردی ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند حاکم کشیده ای محکم پس گردن او نواخت . همه حیران از آن عطا و بی اطلاع از حکمت این جفا ، منتظر توضیح حاکم بودند. حاکم پرسید : مرا می شناسی؟ بیچاره گفت : شما حاکم نیشابور و تاج سر رعایا و مردم هستید. حاکم گفت: آیا قبل از این همه مرا میشناختی؟ مرد با درماندگی و سکوت به معنای جواب نه سرش را پایین انداخت . حاکم گفت: بخاطر داری بیست سال قبل با هم دوست بودیم و در یک شب بارانی که در رحمت خدا باز بود دوستت گفت خدایا به حق این باران رحمتت مرا حاکم نیشابور کن و تو محکم بر گردن او زدی که ای ساده دل! من سالهاست از خدا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیم می خواهم هنوز اجابت نشده آن وقت تو حکومت نیشابور را می خواهی؟ یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد. حاکم گفت: این قاطر و پالانی که می خواستی ، این کشیده هم تلافی همان کشیده ای که به من زدی. فقط می خواستم بدانی که برای خداوند دادن حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد. فقط ایمان و اعتقاد من و تو به خداست که فرق دارد.... از خدا بخواه فقط بخواه و زیاد هم بخواه خدا بی نهایت بخشنده و مهربان است و در بخشیدن بی انتهاست! اگر به خواسته ات ایمان وباور داشته باشی. خدا منشا انرژی جهان است 🙏 💎💎 اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
💎داستان کوتاه💎 روزی هارون به بهلول گفت ؛ای بهلول دانا میتوانی از قیامت و سوال و جواب ان دنیا مرا با خبر کنی؟ بهلول گفت اری و به هارون گفت که به خادمین خود بگو تا در همین محل آتش نمایند و تابه بر آن نهند تا سرخ و خوب داغ شود هارون امر نمود تا آتشی افروختند و تابه بر آن آتش گذاردند تا داغ شد . آنگاه بهلول گفت : ای هارون من با پای برهنه بر این تابه می ایستم و خود را معرفی می نمایم و آنچه خورده ام و هرچه پوشیده ام ذکر می نمایم و سپس تو هم باید پای خو د را مانند من برهنه نمایی و خود را معرفی کنی و آنچه خورده ای و پوشیده ای ذکر نمایی . هارون قبول نمود . آنگاه بهلول روی تابه داغ ایستاد و فوری گفت : بهلول و خرقه و نان جو و سرکه و فوری پایین آمد که ابداً پایش نسوخت و چون نوبت به هارون رسید به محض اینکه خواس ت خود را معرفی نماید تاج و تخت و زمین و...نتوانست همه اموالش را معرفی کندو پایش بسوخت و به پایین افتاد .سپس بهلول گفت : ای هارون سوال و جواب قیامت نیز به همین صورت است . آنها که درویش بوده ند و از تجملات دنیایی بهره ندارند آسوده بگذرند و آنها که پایبند تجملات دنیا باشند به مشکلات گرفتار آیند 💎💎 اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
⭕️حکایتی بسیار زیبا و خواندنی 🌺🍃🍁🍃 چرابرای امام زمان (عج) بایدصدقه داد؟! وقتی حضرت صاحب (عج) بدنیا آمدند ، ابلیس (ل) فریاد بلندی به آسمان کشید ، که تا آن زمان اینطور فریاد نزده بود. همهء فرماندهان ابلیس جمع شدند و جویای علت شدند؛ ابلیس گفت: آخرین حجت خدا بدنیا آمد. با ظهور او ، مرگ ما فرا می‌رسد.! هرکدام ازشیاطین پیشنهادی دادند. یکی گفت؛ در کودکی او را بکشیم. ابلیس گفت: اگر او را بکشیم ، خودمان هم نابود می‌شویم (اشاره به حدیث لو لا الحجه لساخت الارض باهلها) شیاطین در آن جلسه به نتیجه نرسیدند لذا تصمیم گرفتند که سلامتی حضرت را بخطر بیندازند. هر روزه ، نه تنها من ، بنوعی باعث آزردگی قلب نازنین آن حضرت می‌گردم ؛ بلکه شیاطین هم دست بدست هم داده‌اند تا سلامتی آن مهر عالم آرا را بخطر بیندازند. 📚 شیخ عباس قمی (ره) ، منتهى الامال: ج ۱ ، ص ۱۸. اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خطاب به همه آدم هایی که قلب مهربونی دارند یه روزی به هر چیزی که لایقشی میرسی.... 💫شبتون پر از آرامش 💜فرداتون پر از معجزه الهی 🍃🌸JOiN👇🏼 •••❥ @haal_e_khoob🦋 .
توجه لطفا ! هيچ كس نمياد نجاتت بده ! اين زندگى 100% مسئوليتش با خودته. لطفا بر همين اساس برنامه ريزى كن . تجارتی رو شروع کن که مال خودت هست و هر زمان میتونی ازش درامد داشته باشی ⏰💰📲💻 ✅برای هدفت بجنگ🔥 باید با چیزهائی که دوست نداری❌ بجنگی تا چیزهای دوست داشتنیت رو به دست بیاری😍 فرصت رو غنیمت بدون🔥 We must accept the end of something in order to begin something new. باید پایان بعضی چیزها رو به منظور شروع چیزهای جدید، بپذیریم. . ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi