eitaa logo
حکایت و داستان قرآنی روایت پند حدیث آموزنده زیبا خواندنی معجزه کلیپ صوتی مذهبی اسلامی
18هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
4.6هزار ویدیو
14 فایل
﷽ 💚منبع انواع حکایات و روایات‌ جذاب مذهبی،داستان وپندزیبا 💚🌹حضورشما باعث دلگرمی ماست🌹💚 . 💚لطفا کپی باذکرصلوات🙏🌹 . . ❌تبلیغات و تبادلاتی که درکانال قرار میگیرند نه‌ تایید و نه‌ رد می‌شوند . . . .
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸خدمت به پدر مادر جوانی به محضر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) رسید و عرض کرد: ای رسول خدا! خیلی مایلم در راه خدا بجنگم. 🌹حضرت فرمود: در راه خدا جهاد کن؛ اگر کشته شوی زنده و جاوید خواهی بود و از نعمت های بهشتی بهره مند می شوی و اگر بمیری، اجر تو با خداست. چنانچه زنده برگردی، گناهانت بخشیده شده و مانند روزی که از مادر متولد شدی، از گناه پاک می گردی. جوان عرض کرد: ای رسول خدا! پدر و مادرم پیر شده اند و می گویند: ما به تو انس گرفته ایم و راضی نیستند من به جبهه بروم. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: در محضر پدر و مادرت باش. سوگند به آفریدگارم! یک شبانه روز در خدمت پدر و مادر بودن، بهتر از یک سال جهاد در جبهه جنگ است. ( البته در صورتي كه جهاد واجب عيني نباشد بلكه واجب كفائي باشد ) 📔 « بحارالأنوار ، جلد 52/74 » ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قدرت پروردگار ...👌 پرنده خیاط به جای سوزن از نوک خود و به جای نخ از الیاف سبزیجات و تار عنکبوت استفاده میکند❤️ . اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🌺خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها در دعایی می‌فرمایند: «خداوندا مرا خرج کاری کن که برای آن مرا آفریدی…». اما خداوند برای چه کاری انسان را آفرید؟! خود خداوند در قرآن علت آفرینش انسان را می‌فرماید: «و من جن‌ و انس را خلق نکردم مگر برای عبادت»(ذاریات آیه56). اما عبادت فقط نماز و‌ روزه و دعا نیست؛ انسان در هر جا و مکانی که خداوند او را قرار داده است اگر برای خداوند کار کند همان هم عبادت است؛ گویی خداوند کارگردانی است که میان انسان‌ها نقش‌های مختلف را پراکنده است؛ یک فروشنده اگر برای خدا کم فروشی نکند و گران نفروشد عبادت است. یک دانش آموز اگر برای خدا خوب درس بخواند عبادت است. یک معلم اگر برای خدا خوب و دلسوزانه درس بدهد عبادت است. یک هنرمند اگر از هنرش در راه خدا استفاده کند عبادت است. یک زن خانه‌دار اگر برای خدا امور خانه و تربیت فرزندان را انجام دهد عبادت است. یک رفتگر اگر برای خدا جارو زند عبادت است. یک بلاگر اگر برای خدا مطلب بگذارد عبادت است. یک سیاستمدار اگر در کارش برای خدا کار کند و رضایت او را در نظر گیرد عبادت است. و… هر کس در هر نقش و جایگاهی که خداوند او را قرار داده است اگر برای خدا کار کند عبادت است؛ او می‌تواند در فیلم دنیا، بازیگر مورد علاقه خداوند و‌ انبیاء و اولیا و فرشتگان شود. 🌹 اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا هرجا می‌خوان از امام زمان حرف بزنن عکس گل نرگس می‌ذارن ؟! چون اسم مادرشون نرگس بوده ؟! چون گل نرگس زمستون در میاد وقتی که خاک به نظر مرده میاد، درخت‌ها بی‌برگ شدن سرما دنیا رو گرفته؛ و دیگه کمتر کسی امید داره به بهار ... اون وقته که گل نرگس درمیاد ... اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
☘ صدقه بدهید ، حتی اگر مقدارش کم باشد ️ وقتی ازش می‌خواستیم برای یکی دعا کند، دیگر به این راحتی‌ها یادش نمی‌رفت. تا مدت‌ها بعدش می‌پرسید : «آن بنده خدا چی شد؟» روز آخری هم که دیدمش، گفت: «مریض شما حال‌شان بهتر شد؟» گفتم: «بله، فعلاً مرخص شده و توی خانه است.» گفت: «مراقب باشید بیماری‌اش برنگردد؛ برای شفای کامل صدقه بدهید؛ به افراد زیادی صدقه بدهید، حتی اگر مقدارش کم باشد.» 📚 به شیوه باران ، ص۶٧ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
سفره دلتان را براى هر كسى كه از راه رسيد باز نكنيد به اين آدمها فقط حال خوبتان را نشان دهيد حال خراب را كه آدم مفت بدست نياورده كه آنرا مفت به حراج بگذارد مى خواهيد خودتان را خالى كنيد چاهى، رودى، رودخانه اى، درختى، گل و گياهى چيزى پيدا كنيد دردهايتان را پاى آن بريزيد بهتر از اين است كه عصاى دست اين جماعت بشوى كه تو را به هر جا كه دلشان خواست بكشانند. گاهى وقتها يك حرف يك عمر پاى تو حساب مى شود ... اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🪶آرزو دارم فـردا کـه از 🪶خواب بـیـدار می‌شـید 🪶زندگی یک رنگ دیگر باشه 🪶هـمـرنـگ آرزوهــاتــون 🪶شبتون پیچیده در حریر گرم آرامش 🍃🌸JOiN👇🏼 •••❥ @haal_e_khoob🦋 .
امروز خودت رو با زیبایی های محیط زندگیت درگیر کن لذت های زندگیت رو جدی بگیر هر روز که دوباره بتونی آفتاب رو ببینی روز توست ... "Use your smile to change the world, don’t let the world change your smile." "از لبخندت برای تغییر دنیا استفاده کن، اجازه نده دنیا لبخندت را تغییر دهد." سلام رفقا🌹 روزتون بخیرونیکی ☀️💚 ▣ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
راه های حفظ ارزش سرمایه: [حتی یک میلیون] ۱. سکه یا طلای آب‌شده ۲. دلار و یورو ۳. ارزهای دیجیتال واسه هر سه تاش نیاز داری بدونی کی بخری کی بفروشی! تحلیل های ایشون اینقد دقیقه که بعضیا میگن به بالا وصله. مطمئن باش کمکت میکنه: • @.Daramad (رایگان)
هدایت شده از تبلیغات | ازصبوری شمامتشکریم🙏🌹
درآمد ماهانه ۷۰ میلیون؟ خیلی کمه بنظرم😕 ولی اگه بدردت میخوره اینجا راحت میتونی بدستش بیاری : 👇👇 @.Daramad_70 ‌🤷‍♂ واقعا ۷۰ تومن پولی نیست بازم خوددانید .... ☝️☝️
💎فردی چند گردو به بهلول داد و گفت : بشکن وبخور وبرای من دعا کن بهلول گردوها را شکست و خورد اما دعا نکرد آن مرد گفت : گردوها را می خوری نوش جان ولی من صدای دعای تو را نشنیدم... بهلول گفت : مطمئن باش اگر در راه خـدا داده ای خـدا خـودش صدای شکستن گردوها را شنیده است ♥️اگه به کسی خوبی میکنید سعی کنید بدون منت باشه و بـه خاطر خـدا باشه ♥️تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن ♥️که خواجه خود روش بنده پـروری داند 💎💎 اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💎در گوشه‌ای پیرمردی ساده بر روی صندلی چوبی نشسته است. دستانش پر از تکه‌های نان است که آرام و با دقت خورد می‌کند. گنجشک‌ها یکی پس از دیگری با جسارت نزدیک می‌شوند، گویی می‌دانند که این دستان مهربان هیچ تهدیدی برایشان ندارد. یکی روی پایش می‌نشیند، دیگری بر روی دست‌هایش و چند تای دیگر کنارش. پیرمرد آرام آن‌ها را می‌نگرد، انگار که این لحظه‌های ساده و پر از زندگی، گنجی بی‌پایان برای روحش است. 💎💎 اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
😳☝️ جل الخااالق آقای اصغری (مخترع اَبَردَوا) ، داره به کسایی که ازش مشاوره رایگان میگیرن طلا هدیه میده😐 هر بیماری ای داری اینجا بگو ، مشاوره رایگان بگیر با قرعه‌کشی طلا😐👇 https://eitaa.com/joinchat/2495742208Ca66702eb2e متاسفانه هیچ پولی برا مشاوره نمیگیره👆
💎وقتی نانوا خمیر نان سنگک را پهن میکند... و درون تنور میگذارد را دیدی که چه اتفاقی می افتد؟ خمیر به سنگها می چسبد... اما نان هر چه پخته تر می شود، از سنگها جدا میشود!! حکایت آدم‌ها همین است... سختی های دنیا ، حرارت تنور است... و این سختی هاست که انسان را پخته تر می کنند... و هر چه انسان پخته تر میشود سنگ کمتری بخود می گیرد... سنگها تعلقات دنیایی هستند... ماشین من.. خانه من..من.. من !! آنوقت که قرار است نان را از تنور خارج کنند سنگها را از آن می گیرند!! خوشا بحال آنکه در تنور دنیا آنقدر پخته میشود... که به هیچ سنگی نمی چسبد!! ما در زندگی به چه چسبیده ایم ؟ سنگ ما کدام است ؟ 💎💎 اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
هدایت شده از تبلیغات | ازصبوری شمامتشکریم🙏🌹
من تبریزی ام 😔 اتفاق عجیبی برام افتاده 😭 سال‌ها درگیر بیماری بودم 🙈 ولی با همین ابردوا که قبولش نداشتم درمان شدم هزاران بیمار از آقای اصغری تشکر میکردن ولی اصلا باور نمی‌کردم که ابردوا رو درمان 70 بیماری موثر باشه 😭 الان واقعا آرزوم اینه همه با آقای اصغری و اختراع کم‌نظیرشون ابردوا آشنا بشن😍👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2690974064C9bfb349624 می‌تونی برای هر بیماری ازشون مشاوره بگیری😍👆☝️
🔘 داستان کوتاه "بسیار سفر باید تا پخته شود خامی ... بدانیم که برای موفق شدن تنها باسواد بودن کافی نیست!! باید اطلاعات و تجربه کافی کسب کرد..."👌 چوپانی را فرزندی بود زیرک و کاردان... این پسر به‌ پدر در (احصاء) شمارش و آمارگیری از گوسفندان کمک می‌کرد‌. هر غروب پسر گوسفندان را می‌شمرد و چند و چون کار را به پدر گزارش می‌داد تا پدر از نتیجه کارش با خبر شود. تا اینکه پسر بزرگ شد و به دنبال کسب مدرک راهی شهر شد... بعد از چند سال تلاش و کوشش و جد و جهد بالاخره پسر باسواد شد و به خدمت پدر بازگشت. پدر در کمال مسرت روزی از او خواست تا باز در شمارش گوسفندان به او کمک کند؛ فرزند هم با تمام اشتیاق قبول کرد. گوسفندان وارد آغل شدند، اما گویی کار پسر به انجام نرسیده بود، چون معلوم بود که هنوز نتوانسته آنها را بشمرد.!! به همین دلیل از پدر خواهش کرد که بار دیگر گوسفندان را برگرداند و از نو وارد آغل کند؛ ولی مثل این که پسر نتوانست برای بار دوم و... بار... هم موفق شود و نصفِ شب شد.! پدر که تا آن موقع حوصله کرده و چیزی نگفته بود از کوره در رفت و با عصبانیت از پسرش پرسید: قبلاً بار اول گوسفندان را دقیق می شمردی و آمارش را به من تحویل می دادی، اما الان تا نصفِ شب هم از عهده این کار بر نیامده‌ای؟! علت چیست؟! پسر گفت: قبلاً که با سواد نبودم و ضرب و تقسیم و توان نمی‌دانستم کله گوسفندان را می‌شمردم... اما الان با سواد شده‌ام، پای گوسفندان را می‌شمرم و تقسیم بر ۴ می‌کنم ولی نمی‌دانم چرا جور در نمی‌آید...!! 👈 نتیجه! گاهی انسان به علت داشتن "یک سری اطلاعات سطحی" فکر می‌کند که با این اطلاعات باید تمام سوالات را جواب دهد یا آنها را به گونه‌ای پیچیده و در هم کند!! اما دوستان عزیز همیشه به یاد داشته باشیم که؛ هر سوال جواب آسانی دارد و نیازی نیست آن را "عجیب و غریب‌تر" کنیم.! چون شما بارها "تجربه" کرده‌اید که جواب سوالات بعد از حل آنها چه‌قدر آسان بوده است..." * پس یادمان باشد؛ "علم و سواد" قدمی است رو به جلو، نه پیچیده کردن دانسته‌های قبلی!* ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 پدر مادرهای محترم! 🔻این تفاوت‌ها رو باید به بچه‌هامون یاد بدیم ❗️همه باید بدونن دخترها عزیزترن! ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
📚خاطره یک دختر دانش آموز خانم معلم همیشه پالتواش را شبیه زنهای درباری روی شانه اش می انداخت. آنروز مادرِ دخترک را خواست. خانم معلم به مادر گفت: متأسفانه باید بگم که دخترتون نیاز به داروهای آرام بخش داره. چون دخترتون بیش فعاله و مشکل حاد تمرکز داره. اصلا چیزی یاد نمیگیره. ترس به قلب مادر زد و چشمانش در غم خیس خورد. انگار داشت چنگ می زد به گلوی خودش، اما حرف خانم معلم را قبول کرد. وقتی همه چیز همانطور شد که معلم خواسته بود، دخترک گفت: خجالت می کشم جلوی بچه ها دارو بخورم. خانم معلم پیشنهاد داد، وقت بیکاری که دختر باید دارو مصرف کند، به بهانه آوردن قهوهء خانم معلم، به دفترش برود و قرصش را بخورد. دختر خوشحال قبول کرد. مدتها گذشت و سرمای زمستان، تن زرد پاییز را برفی کرد. خانم معلم دوباره مادرش را خواست. اینبار تا جا داشت از دخترک و هوش سرشارش تعریف کرد. در راه برگشت به خانه، مادر خیلی بالاتر از ابرها سیر می کرد. لبخندزنان به دخترش گفت: چقدر خوبه که نمره هات عالی شده، چطور تونستی تا این حد تغییر کنی؟! دختر خندید: مامان من همه چیز رو مدیون خانم معلمم هستم. چطور؟ هرروز که براش قهوه می آوردم، قرص رو تو فنجون قهوه اش مینداختم. اینجوری رفتار خانم معلم خیلی آروم شد و تونست خوب به ما درس بده. خیلی وقتها، تقصیر را گردن دیگران نیندازیم... این ماهستیم که نیاز به تغییر داریم....!!! اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
✏️ مردی با اسب و سگش در جاده‌ای راه می‌رفتند. هنگام عبور از کنار درخت عظیمی، صاعقه‌ای فرود آمد و آنها را کشت. اما مرد نفهمید که دیگر این دنیا را ترک کرده است و همچنان با دو جانورش پیش رفت. پیاده‌روی درازی بود، تپه بلندی بود، آفتاب تندی بود، عرق می‌ریختند و به شدت تشنه بودند. در یک پیچ جاده دروازه تمام مرمری عظیمی دیدند که به میدانی با سنگفرش طلا باز می‌شد و در وسط آن چشمه‌ای بود که آب زلالی از آن جاری بود. رهگذر رو به مرد نگهبان کرد: «روز به خیر، اینجا کجاست که اینقدر قشنگ است؟» نگهبان گفت: «روز به خیر، اینجا بهشت است.» رهگذر گفت: «چه خوب که به بهشت رسیدیم، خیلی تشنه‌ایم.» نگهبان به چشمه اشاره کرد و گفت: «می‌توانید وارد شوید و هر چه قدر دلتان می‌خواهد بنوشید.» رهگذر گفت: «اسب و سگم هم تشنه‌اند.» نگهبان: «واقعأ متأسفم. ورود حیوانات به بهشت ممنوع است.» مرد خیلی ناامید شد، چون خیلی تشنه بود، اما حاضر نبود تنهایی آب بنوشد. از نگهبان تشکر کرد و به راهش ادامه داد. پس از اینکه مدت درازی از تپه بالا رفتند، به مزرعه‌ای رسیدند. راه ورود به این مزرعه، دروازه‌ای قدیمی بود که به یک جاده خاکی با درختانی در دو طرفش باز می‌شد. مردی در زیر سایه درخت‌ها دراز کشیده بود و صورتش را با کلاهی پوشانده بود، احتمالأ خوابیده بود. مرد رهگذر گفت: «روز به خیر.» مرد با سرش جواب داد. رهگذر گفت: «ما خیلی تشنه‌ایم؛ من، اسبم و سگم.» مرد به جایی اشاره کرد و گفت: «میان آن سنگ‌ها چشمه‌ای است. هر قدر که می‌خواهید بنوشید.» مرد، اسب و سگ، به کنار چشمه رفتند و تشنگی‌شان را فرو نشاندند. رهگذر از مرد تشکر کرد. مرد گفت: «هر وقت که دوست داشتید، می‌توانید برگردید.»رهگذر پرسید: «فقط می‌خواهم بدانم نام اینجا چیست؟» مرد گفت: «بهشت.» رهگذر پرسید: «بهشت؟ اما نگهبان دروازه مرمری هم گفت آنجا بهشت است!» مرد گفت: «آنجا بهشت نیست، دوزخ است.» رهگذر در حالی که حیران مانده بود گفت: «باید جلوی دیگران را بگیرید تا از نام شما استفاده نکنند! این اطلاعات غلط باعث سردرگمی زیادی می‌شود!» مرد گفت: «کاملاً برعکس؛ در حقیقت لطف بزرگی به ما می‌کنند. چون تمام آنهایی که حاضرند بهترین دوستانشان را ترک کنند، همانجا می‌مانند.» اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
‌ 📚داستان کوتاه یک‌ داستان یک ‌پند بیست سال پیش بود از تهران می‌آمدم... سوار اتوبوس شدم تا به شهرستان بیایم. ده‌‌هزار تومان پول داشتم... اتوبوس در یک غذاخوری بین‌راهی برای صرف شام توقف کرد. به یک مغازه ساندویچی که کنار غذاخوری بود رفتم، یک ساندویچ کالباس سفارش دادم. در آخرهای لقمه بودم که دست در جیب کردم تا مبلغ ۲۰۰ تومان پول ساندویچ را پرداخت کنم. دست در جیب پیراهن کردم پول نبود، ترس عجیبی مرا برداشت. دست در جیب سمت راست کردم؛ خالی بود! شهامت دست در جیب چپ کردن را نداشتم؛ چون اگر پول‌هایم در آن جیب هم نبود، نه پول ساندویچ را داشتم و نه پول رفتن به خانه از ترمینال. وقتی دستم خالی از آخرین جیبم برگشت، عرق عجیبی پیشانی مرا گرفت. مغازه ساندویچی شلوغ بود، جوانی بود و هزار غرور، نمی‌توانستم به فروشنده نزدیک شده و در گوشش بگویم که پولی ندارم. لقمه را آرام آرام می‌خوردم چون اگر تمام می‌شد، باید پول را می‌دادم. می‌خواستم دیر تمام شود تا فکری به حال و آبروی خودم کرده باشم. آرام در چهره چند نفری که ساندویچ می‌خوردند نگاه کردم تا از کسی کمک بگیرم ولی تیپ و قیافه و کیف سامسونت در دستم بعید می‌دانستم کسی باور کند واقعاً بی‌پولم.! با شرم نزد مرد جوانی رفتم، کارت دانشجویی‌ام را نشان دادم و آرام سرم را به نزد گوشش بردم و گفتم پول‌هایم گم شده است، در راه خدا ۲۰۰ تومان کمک کن. مرد جوان تبسمی کرد و گفت: سامسونت‌ات را بفروش اگر نداری. خنجری بر قلبم زد. سرم را نتوانستم بالا بیاورم ترسیده بودم چند نفر موضوع را بدانند. مجبور شدم پشت یخچال رفته و با صدای آرام و لرزان به فروشنده گفتم: من ساندویچ خوردم ولی پولی ندارم، ساعت‌ام را باز کردم که ۴ هزار تومان قیمت داشت به او بدهم. مرد جوان دست مرا گرفت و گویی دزد پیدا کرده بود، با صدای بلند گفت: «من این مغازه شاگرد هستم باید پیش صاحب مغازه برویم.» عصبانی شدم و گفتم: «مرد حسابی من کجا می‌توانم فرار کنم؟ تا وقتی که این اتوبوس هست من چطور می‌توانم فرار کنم در وسط بیایان؟؟» با او رفتیم، مردی جوان در داخل رستوران دور بخاری نشسته بود که چند نفر کنارش بودند. مرد ساندویچی گفت: «بیا برویم تو.» گفتم: «من بیرون هستم منتظرم برو نتیجه را بگو.» مرد ساندویچی رفت و با صاحب مغازه بیرون آمد. گفت: «اشکالی ندارد برو گذرت افتاد پول ما را می‌دهی.» گفتم: «نه!گذر من شاید اینجا نیفتد اگر چنین بمیرم مدیون مرده‌ام، یا ساعت را بگیر یا به من ۲۰۰ تومان را ببخش یا از صدقه حساب کن، که شهرم رسیدم ۲۰۰ به نیابت از شما صدقه می‌دهم.» مرد جوان گفت: «بخشیدم» آن روز یاد گرفتم که هرگز نیاز کسی را از ظاهرش تشخیص ندهم و به قول الله‌تعالی، نیازمند واقعی چنان است که انسان نادان او را از نادانی ثروتمند می‌پندارد. اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥 یک گناه ساده !! تصورش را هم نمی‌کنیم؛ که یک سوم عذاب‌های برزخ مربوط به این‌ گناه است، و قادر است تمام اعمال خیر انسان را نابود کند! سخنران استادشجاعی🎤 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 📜 اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب ها در خانه ی خدا را بکوب! و دلت را به او بسپار تنها جایی است که "ساعت کاری"ندارد و برای عموم آزاد است...❤️ شبتون خوش💫💖 🍃🌸JOiN👇🏼 •••❥ @haal_e_khoob🦋 .