eitaa logo
حکایات منبــر
363 دنبال‌کننده
3 عکس
0 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
۷۸ ✅داستان اموال پنهانی و صلوات مرحوم قطب الدّين راوندى رضوان اللّه تعالى عليه به نقل از ابوهاشم جعفرى حكايت نمايد: روزى شخصى به محضر مبارك حضرت ابوجعفر، امام محمّد جواد عليه السلام وارد شد و اظهار داشت : ياابن رسول اللّه ! پدرم سكته كرده و مرده است و داراى اموال و جواهراتى بسيار مى باشد، كه من از محلّ آن ها بى اطّلاع هستم . و من داراى عائله اى بسيار سنگين هستم ، كه از تاءمين زندگى آن ها عاجز و ناتوان مى باشم . @hekayatemenbari و سپس اظهار داشت : به هر حال من يكى از دوستان و علاقه مندان به شما هستم ، تقاضامندم به فرياد من برسى و مرا از اين مشكل نجات دهى . امام جواد عليه السلام در پاسخ به تقاضاى او فرمود: پس از آن كه نماز عشاى خود را خواندى ، بر محمّد و اهل بيتش عليهم السلام ، صلوات بفرست . پس از آن ، پدرت را در عالم خواب خواهى ديد؛ و آن گاه تو را نسبت به محلّ ثروت و اموالش آگاه مى نمايد. آن شخص به توصيه حضرت عمل كرد و چون پدر خود را در عالَم خواب ديد، به او گفت : پسرم ! من اموال خود را در فلان مكان و فلان محلّ پنهان كرده ام ، آن ها را بردار و نزد فرزند رسول خدا، حضرت ابوجعفر، امام محمّد جواد عليه السلام برسان . @hekayatemenbari هنگامى كه آن شخص از خواب بيدار گشت ، صبحگاهان به طرف محلّ مورد نظر حركت كرد. و چون به آن جا رسيد، پس از اندكى جستجو اموال را پيدا نمود و آن ها را برداشت و خدمت امام جواد عليه السلام آورد و جريان را براى حضرت بازگو كرد. و سپس گفت : شكر و سپاس خداوند متعال را، كه شما آل محمّد عليهم السلام را اين چنين گرامى داشت ؛ و از شما را از بين خلايق برگزيد، تا مردم را از مشكلات و گرفتارى ها نجات بخشيد. 📚 الخرايج والجرايح : ج 2، ص 665، ح 5 ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
۷۹ ✅داستان نامه مشکل گشا مرحوم شيخ طوسى ، كلينى و ديگر بزرگان آورده اند: در اوايل خلافت معتصم عبّاسى ، شخصى از اهالى سجستان به همراه امام محمّد جواد عليه السلام و نيز عدّه اى ديگر، راهى مكّه معظّمه گرديد. شخص سجستانى گويد: در بين راه ، جهت استراحت در محلّى نشسته بوديم و سفره غذا پهن بود، ما با عدّه اى از افراد مختلف مشغول خوردن غذا گشتيم . من به حضرت خطاب كردم و اظهار داشتم : ياابن رسول اللّه ! فدايت گردم ، در شهر ما شخصى از دوستان و محبّان شما، از طرف حكومت ، مسئول امور مردم مى باشد. ماليات زيادى را بر من مقرّر كرده است كه بپردازم ، در حالى كه من توان پرداخت آن را ندارم ، چنانچه ممكن باشد نامه اى برايش بنويسيد تا ملاحظه حال مرا نمايد و تخفيفى دهد؟ @hekayatemenbari امام عليه السلام فرمود: او را نمى شناسم . عرض كردم : اى سرورم ! او از دوستان و علاقه مندان به شما اهل بيت عصمت و طهارت مى باشد؛ و من مطمئنّ هستم كه نامه شما سودمند خواهد بود. و چون سخن و تقاضاى من به اتمام رسيد، حضرت قلم و كاغذى را در دست مبارك خود گرفت و اين عبارات را نگاشت : به نام خداوند بخشاينده مهربان ، حامل نامه از جنابعالى و نيز از عقيده ات تعريف و تمجيد كرد، توجّه داشته باش كه خوشبختى تو در گرو رفتار و كردارت مى باشد؛ بنابر اين ، سعى كن نسبت به دوستان و هم نوعان خود دلسوز باشى ، همانا خداوند متعال فرداى قيامت تو را در مقابل اعمال و كردارت مؤ اخذه و مورد بازجوئى قرار مى دهد. بعد از آن نامه را امضاء نمود و تحويل من داد. @hekayatemenbari پس از آن كه وارد سجستان شدم و نامه حضرت را به والى - كه به نام حسين بن عبداللّه نيشابورى معروف بود - دادم ، او نامه را گرفت و بوسيد و بر چشم خود نهاد و سپس آن را گشود و خواند و به من خطاب كرد و گفت : خواسته ات چيست ؟ گفتم : ماءمورين شما ماليات سنگينى بر من بسته اند و توان پرداخت آن را ندارم . سپس دستور داد: ماليات را از من بردارند و چون سخت در مضيقه بودم نيز مبلغى را لطف كرد. 📚 كافى : ج 5، ص 111، ح 6 - بحارالا نوار: ج 50، ص 86، ج 2. ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۸۰ ✅ همسایه زینب کبری(س) « يحيي مازني» كه از علماي بزرگ و راويان حديث است ميگويد: @hekayatemenbari  مدتها در مدينه در همسايگي علي عليه السّلام در يك محله زندگي مي كردم. منزل من در كنار منزلي بود كه  زينب دختر علي عليها السّلام در آنجا سكونت داشت. حتي يك دفعه هم، كسي حضرت زينب را نديد و صداي او را نشنيد. او هرگاه ميخواست به زيارت جدّ بزرگوارش برود، در دل شب مي رفت؛ در حالي كه پدرش علي عليه السّلام در پيش و برادرانش حسن و حسين عليهماالسلام در اطراف او بودند. @hekayatemenbari وقتي هم به نزديك قبر شريف رسول الله صلّي الله عليه و اله و سلّم مي رسيدند، اميرالمؤمنين عليه السّلام شمع هاي روشن اطراف قبر را خاموش مي كرد.  يك روز امام حسن عليه السّلام علت اين كار را سؤال كرد،  حضرت فرمود: اخشي ان ينظر أحد الي اختك زينب؛ از آن مي ترسم كه كسي در روشني خواهرت را ببيند.  📚فاطمة الزهراء بهجة قلب المصطفي(ص)، الرحماني الهمداني ، صفحه :642 ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
۸۱ ✅ سخاوت در کودکی و بزرگسالی نقل كرده‏ اند كه: روزى حضرت اميرالمومنين علیه السلام ميهمانى را به همراه خود به منزل آورد به حضرت زهرا عليهاالسلام فرمودند: در خانه براى مهمان چه دارى؟! حضرت فرمودند: يا على فقط يك گرده نان كه آن را براى دخترم زينب گذارده ‏ام؛ در خانه داریم. حضرت زينب(س) در بستر بود ولى هنوز بيدار بود، تا اين سخن را از مادرش شنيد با اينكه چهار ساله است!  گفت: مادر جان نان را براى مهمان ببريد. جود و سخاى زينب از همان خرد سالگى معلوم است تا چه رسد به روز عاشورا و فدا کردن فرزندانش. @hekayatemenbari وقتی دو فرزند حضرت زينب(س) بنام عون و محمد با يك مقدماتى میدان رفتند و كشته شدند و امام حسين (عليه السلام) كشته آنها را رو به خيمه آورد حضرت زينب از خيمه خود بيرون نيامد ولى برعكس هنگامى كه كشته على اكبر ميوه دل امام حسين (عليه السلام) را آوردند از خيمه بيرون آمد روى كشته على اكبر (عليه السلام) چه ناله‏ ها و چه گريه‏ هايى مى ‏كرد، مثل اينكه فرزند خودش است دو نور ديده‏ اش را داده ولى از خيمه بيرون نمى‏ آيد.  📚زندگانى حضرت زينب عليها السلام ص 26 ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
۸۲ ✅دلتنگی برادر بعد از عروسی از زبان مرحوم آیة اللّه العظمی مرعشی نجفی نقل شده است که: که بعد از عروسی حضرت زینب با عبداللّه بن جعفر، آن حضرت یک شبانه روز امام حسین علیه السلام را ندیده بود؛ چادر بر سر کرده و آماده ملاقات با برادر شده بود. برای زینب، حتی آن یک شبانه روز هم دوری از امام حسین علیه السلام، بسیار سخت بوده است. @hekayatemenbari پس از این که می خواهد به دیدار برادر برود، به ایشان خبر می دهند که امام حسین علیه السلام خودشان به دیدار شما می آیند. زینب کبری سلام اللّه علیها از فرط خستگی بر سکوی خانه و جلوی آفتاب به خواب می رود، تا این که امام حسین علیه السلام سر می رسند، اما زینب را بیدار نمی کنند، بلکه قبای خود را سایه بان خواهر می نمایند، تا حضرت زینب بیدار نشوند. حضرت زینب سلام اللّه علیها که از خواب بر می خیزند، از برادر می پرسند: چرا من را بیدار نکردید امام حسین علیه السلام می فرمایند: دلم نیامد. بعد خانم گفتند: این کار را باید یک روز جبران کنم. @hekayatemenbari و این جبران به عصر عاشورا کشید که زینب کبری با نیمی از چادر خود، نیمی از بدن عریان سید الشهدا علیه السلام را در گودال قتلگاه پوشانید. ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
۸۳ ✅غم بی انتهای زینب کبری(س) ماجرای کربلا پایان پذیرفته، ولی غم های زینب فراموش شدنی نیست. هر لحظه او کربلا و عاشورا و اسارت و درد رنج است. هر لحظه، مدینه یادآور حدیث کساء اهل بیت و دوران هجرت زینب و حسین، از سخت ترین دوران عمر اوست. در مدینه قحطی سختی رخ داده است؛ عبدالله بن جعفر که بحر جود و کرم است و عادت بر بذل و عطا دارد، به دلیل اینکه دستش از سرمایه دنیا تهی گشته راهی شام می گردد و به کار زراعت مشغول می شود. @hekayatemenbari ولی هر روزِ زینب(س) گریه و داغ دل است. مدتی می گذرد که زینب گرفتار تب وصل خانواده اش می گردد و هر لحظه مریضی او شدت پیدا می کند، تا اینکه نیمه ظهر به همسر خویش عبدالله می گوید: بستر مرا در حیاط به زیر آفتاب قرار بده. عبدالله می فرماید: او را در حیاط جای دادم که متوجه شدم چیزی را روی سینه خویش نهاده و مدام زیر لب حرفی می زند. به او نزدیک شدم دیدم پیراهنی را که یادگار از کربلاست؛ یعنی پیراهن حسین را، که خونین و پاره پاره است، بر روی سینه نهاده و مدام می گوید: حسین، حسین، حسین! @hekayatemenbari لحظاتی بعد او وارد بر حریم اهل بیت النبوة گشت و کارنامه عمرش به به خیر و سعادت ختم گردید. 📚عقیله بنی هاشم ص 57 و58 ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
۸۴ ✅ نفرین زینب (س) در حق بحر بن کعب بحر بن کعب (یا ابجر) را آوردند ابراهیم رو به او گفت: راست بگو، در روز عاشورا چه کردی؟ وای بر تو باد! @hekayatemenbari ابجر گفت: کاری انجام نداده ام، فقط روسری زینب را از سرش گرفتم و گواشواره ها را از گوشش کندم، به حدی که گوشهایش را پاره نمود... ابراهیم در حالی که گریه می کرد گفت: وای بر تو! آیا چیزی به تو نگفت. ابجر گفت: چرا، او به من گفت: خداوند دستها و پاهای تو را بشکند و با آتش دنیا قبل از آخرت تو را بسوزاند! @hekayatemenbari ابراهیم رو به او کرد و گفت: ای وای بر تو! آیا از خدا و رسول خدا (ص) خجالت نکشیدی و رعایت حال جد او را ننمودی؟ آیا هرگز دلت به حال او نسوخت و به حال او رقت و رأفت نیاوردی؟ ابراهیم گفت: دستهایت را جلو بیار. او دسته را جلو آورد. در همان لحظه دستور داد آنها را قطع کنند. سپس ابراهیم پاهای او را نیز قلم نمود و چشمان او را بیرون آورد و با انواع عذاب و شکنجه ها به درک واصل ساخت. ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
۸۵ ✅ یهودی و طلب فرزند از حضرت زینب (س) نقل می کنند: در بروجرد مردی یهودی بود به نام یوسف، معروف به دکتر. او ثروت زیادی داشت ولی فرزند نداشت. برای داشتن فرزند چند زن گرفت، دید از هیچ کدام فرزندی به دنیا نیامد. هر چه خود می دانست و هر چه گفتند عمل کرد، از دعا و دارو، اثر نبخشید. روزی مأیوس نشسته بود، مرد مسلمانی نزد او آمد و پرسید: چرا افسرده ای؟ گفت، چرا نباشم، چند میلیون مال و ثروت برای دشمنان جمع کردم! من که فرزندی ندارم که مالک شود. اوقاف وارث ثروت من می شود. مرد مسلمان گفت: من راه خوبی بهتر از راه تو می دانم. اگر توفیق داشته باشی، ما مسلمانان یک بی بی داریم زهرای مرضیه(س)، اگر او را به جان دخترش زینب کبری(س) قسم بدهی، هر چه بخواهی، از خدا می خواهد. تو هم بیا مخفیانه برو حرم زینب (س) و عرض حاجت کن تا فرزنددار شوی. @hekayatemenbari می گوید: حرف این مرد مسلمان را شنیدم و به طور مخفی از زنها و همسایه هایم و مردم با قافله ای به دمشق حرکت کردم. صبح زود رسیدیم، ولی به هتل نرفتم، اول غسل و وضو و بعد هم زیارت و گفتم: آقا یا رسول الله! دشمن تو و دامادت در خانه فرزندت برای عرض حاجت آمده، حاشا به شما بی بی جان! که مرا ناامید کنی. اگر خدا به من فرزندی دهد، نام او را از نام ائمه می گذارم و مسلمان می شوم. او با قافله برگشت. پس از سه ماه متوجه شد که زنش حامله است، چون فرزند به دنیا آمد و نام او را حسین نهادند و نام دخترش را زینب. @hekayatemenbari یهودیها فهمیدند و اعتراضها به من کردند که چرا اسم مسلمانها را برای فرزندت انتخاب کردی. هر چه دلیل آوردم نشد قصه را بازگو کردم ناگهان دیدم تمام یهودیهایی که در کنار من بودند با صدای بلند گفتند: اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمداً رسول الله و اشهد ان علیاً ولی الله و همه مسلمان شدند. ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
۸۶ ✅ نتیجه احترام یک سنی به حضرت زینب (س) یکی از شیعیان، به قصد زیارت قبر بی بی حضرت زینب (س) از ایران حرکت کرد تا به گمرک، در مرز بازرگان، رسید. شخصی که مسئول گمرک بود، پیر زن را خیلی اذیت کرد و به شدت او را آزار روحی داد؛ مرتب سؤال می کرد: برای چه به شام می روی؟ پولهایت را جای دیگر خرج کن. زن گفت: اگر به شام بروم، شکایت تو را به آن حضرت می کنم. گمرکچی گفت: برو و هر چه می خواهی بگو، من از کسی ترسی ندارم. زن پس از اینکه خودش را به حرم و به قبر مطهر رساند، پس از زیارت با دلی شکسته و گریه کنان عرض کرد: ای بی بی! تو را به جان حسین ات انتقام مرا از این مرد گمرکچی بگیر. زن هر بار به حرم مشرف می شد، خواسته اش را تکرار می کرد. @hekayatemenbari آن شب در عالم خواب بی بی زینب (س) را دید که او را صدا زد. زن متوجه شد و پرسید: شما کیستید؟! حضرت زینب (س) فرمود: دختر علی بن ابی طالب (ع) هستم، آیا از این مرد شکایت کردی؟! زن عرض کرد: بله، بی بی جان! او به واسطه دوستی ما به شما مرا به سختی آزار داد من از شما می خواهم انتقام مرا از او بگیرید. بی بی فرمود: به خاطر من از گناه او بگذر. زن گفت: از خطای او نمی گذرم. بی بی سه بار فرمایش خود را تکرار کرد و از زن خواست که گمرکچی را عفو کند و در هر بار زن با سماجت بسیار بر خواسته اش اصرار ورزید. روز بعد زن خواسته اش را دوباره تکرار کرد و شب هم بی بی را در خواب دید که به زن فرمود: از خطای گمرکچی بگذر. باز هم زن حرف بی بی را قبول نکرد و بار سوم بی بی به او فرمود: او را به من ببخش، او کار خیر کرده و من می خواهم تلافی کنم. @hekayatemenbari زن پرسید: ای بانوی دو جهان! ای دختر مولای من، این مرد گمرکچی که شیعه نبود، این قدر مرا اذیت کرد، چه کاری انجام داده که نزد شما محبوب شده است؟! حضرت فرمود: او اهل تسنن است، چند ماه پیش از این مکان رد می شد و به سمت بغداد می رفت. در بین راه چشمش به گنبد من افتاد، از همان راه دور برای من تواضع و احترام کرد؛ از این جهت او بر ما حقی دارد و تو باید او را عفو کنی و من ضامن می شوم که این کار تو را در قیامت تلافی کنم . زن از خواب بیدار شد و سجده شکر را به جای آورد و بعد به شهر خود مراجعت کرد. @hekayatemenbari در بین راه گمرکچی زن را دید و از او پرسید: آیا شکایت مرا به بی بی کردی؟! زن گفت: آری اما بی بی به خاطر تواضع و احترامی که به ایشان کردی، تو را عفو کرد. سپس ماجرا را دقیق بازگو کرد. مرد گفت: من از قوم قبیله عثمانی هستم و اکنون شیعه شدم. سپس ذکر شهادتین را به زبان جای کرد. ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
۸۷ ✅گریه جبرائیل بر مصائب حضرت زینب(س) روایت شده است که پس از ولادت حضرت زینب(س) ، امام حسین(ع) که در آن هنگام کودک سه چهار ساله بود، به محضر رسول خدا(ص) آمد و عرض کرد: 《خداوند به من خواهرى عطا کرده است .》 @hekayatemenbari پیامبر(ص) با شنیدن این سخن ، منقلب و اندوهگین شد و اشک از دیده فرو ریخت . امام حسین(ع) پرسیدند: 《براى چه اندوهگین و گریان شدید ؟!》 پیامبر(ص) فرمود: 《 اى نور چشمم! راز آن به زودى برایت آشکار شود.》 تا اینکه روزى جبرائیل نزد رسول خدا(ص) آمد، در حالى که گریه مى کرد. رسول خدا(ص) از علت گریه او پرسید. جبرائیل عرض کرد: 《 این دختر (زینب) از آغاز زندگى تا پایان عمر همواره با بلا و رنج و اندوه دست به گریبان خواهد بود؛ گاهى به درد مصیبت فراق تو مبتلا شود، زمانى دستخوش ماتم مادرش (و سپس پدرش امیر مومنان) و سپس ماتم مصیبت جانسوز برادرش امام حسن(ع) گردد و از این مصایب دردناک تر و افزون تر اینکه به مصایب جانسوز کربلا گرفتار شود، به طورى که قامتش خمیده شود و موى سرش سفید گردد.》 @hekayatemenbari پیامبر (ص) گریان شد و صورت پر اشکش را بر صورت زینب(س) نهاد و گریه سختى کرد. حضرت زهرا(س) از علت آن پرسیدند. پیامبر(ص) بخشى از بلاها و مصائبى را که بر زینب کبری(س) وارد مى شود، براى دخترشان زهرای مرضیه(س) بیان کردند. حضرت زهرا(س) پرسیدند: 《اى پدر! پاداش کسى که بر مصایب دخترم زینب(س) گریه کند چیست؟!》 پیامبر اکرم(ص) فرمود: 《پاداش او همچون پاداش کسى است که براى مصائب حسن و حسین (ع) گریه مى کند. 》 📚 ۲۰۰ داستان از فضایل ، مصائب و کرامات حضرت زینب(س) ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
۸۸ ✅امام زمان (ع) کنار قبر عمه اش در شام در مقدمه کتاب خصایص الزینبیه داستانی آمده است که نشان می دهد قبر حضرت زینب (س) در شام است و آن اینکه: مرحوم حاج محمد رضا سقازاده، که یکی از وعاظ توانمند بود، نقل می کند: @hekayatemenbari روزی به محضر یکی از علمای بزرگ و مجتهد مقدس و مهذب، حاج ملاعلی همدانی مشرف گشتم و از او درباره مرقد حضرت زینب(س) جویا شدم، او در جوابم فرمود: روزی مرحوم حضرت آیت الله العظمی آقا ضیاء عراقی (که از محققین و مراجع تقلید بود) فرمودند: شخصی شیعه مذهب از شیعیان قطیف عربستان به قصد زیارت حضرت امام رضا (ع) عازم ایران می گردد. او در طول راه پول خود را گم می کند. حیران و سرگردان می ماند و برای رفع مشکل متوسل به حضرت بقیة الله امام زمان (عج) می گردد. @hekayatemenbari در همان حال سیّد نورانی را می بیند که به او مبلغی مرحمت کرده و می گوید: این مبلغ تو را به سامره می رساند. چون به آن شهر رسیدی، پیش وکیل ما حاج میزا حسن شیرازی می روی و به او می گویی: سید مهدی می گوید آن قدر پول از طرف من به تو بدهد که تو را به مشهد برساند و مشکل مالی ات را برطرف سازد. اگر او نشانه خواست، به او بگو: امسال در فصل تابستان، شما با حاج ملاعلی کنی طهرانی، در شام در حرم عمه ام مشرف بودید، ازدحام جمعیت باعث شده بود که حرم عمه ام کثیف گردد و آشغال ریخته شود. شما عبا از دوش گرفته و با آن حرم را جاروب کردی! و حاج ملاعلی کنی نیز آن آشغال ها را بیرون می ریخت... و من در کنار شما بودم . شیعه قطیفی می گوید: چون به سامرا رسیدم و به خدمت مرحوم شیرازی شرفیاب شدم جریان را به عرض او رساندم. بی اختیار در حالی که اشک شوق می ریخت، دست در گردنم افکند و چشمهایم را بوسید و تبریک گفت و مبالغی را برایم مرحمت کرد. چون به تهران آمدم، خدمت حاج آقای کنی رسیدم و آن جریان را برای او نیز تعریف نمودم. او تصدیق کرد، ولی بسیار متأثر گشت که ای کاش این نمایندگی و افتخار نصیب او می شد. 📚 سیمای زینب کبری، ص 143 - 200 داستان از فضایل، مصایب و کرامات حضرت زینب( س) عباس عزیزی، صفحه 174 و 175 ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
۸۹ ✅توسل به حضرت زینب(س) مرحوم بهبهانی، بانی شبستان مسجد نقل می کرد: پدرم قبل از تمام شدن کار شبستان مسجد، به مرض موت مبتلا شد و در آن حال وصیت نمود که مبلغ دوازده هزار دینار حواله را صرف اتمام کار مسجد نمایید. زمانی که فوت کرد، به منظور احترام به پدر و اشتغال به مجالس ترحیم، چند روزی کار ساختمان تعطیل شد. شبی در عالم خواب پدرم را دیدم که به من گفت: چرا کار مسجد را تعطیل کردی؟ گفتم: به منظور احترام به شما و اشتغال به مجالس ترحیمتان. در جوابم گفت: اگر می خواستی برای من کاری بکنی، نباید کار ساختمان مسجد را تعطیل می کردی. زمانی که بیدار شدم تصمیم به اتمام کار ساختمان مسجد نمودم به این منظور باید حواله دینارهایی که پدرم در وصیت خود عنوان کرده بود وصول کرده و از آن مصرف می نمودم اما هر چه بیشتر جست و جو می کردم حواله ها پیدا نمی شد هر جا که احتمال وجود حواله ها می رفت گشتم، اما خبری از حواله ها نبود. سرانجام در حالی که بسیار ناراحت بودم به مسجد رفته و متوسل به حضرت زینب (س) شدم و خدا را به حق آن ساعتی که امام حسین (ع) و حضرت زینب (س) از یکدیگر وداع نمودند قسم دادم. ناگهان خوابم برد؛ پس از مدتی بیدار شدم و دیدم همان ورقه ای که حواله ها داخل آن بود کنار من است از همان ساعت کار مسجد را ادامه دادم تا به اتمام رسانیدم و همیشه این کرامت را برای دیگران نقل می کنم. ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
۹۰ ✅مجلس عزای ملائکه برای عمّه سادات مرحوم آیت الله سید نورالدین جزایری (متوفی 1348 ه ق ) در کتاب ((الخصائص الزینبیه )) آورده است که: عالم دانشمند و محدث خبیر شیخ محمد باقر قائنی ، صاحب کتاب کبریت الاحمر در کتاب کشکول خود به نام ((سفینة القماش )) می نویسد : در عصری که در نجف اشرف به تحصیل علوم حوزوی اشتغال داشتم در آنجا سیّدی زاهد و پرهیز کار بود که سواد نداشت. روزی در حرم حضرت علی(ع) به زیارت مرقد حضرت مشغول بود، دید یکی از زائران ترک زبان ، گوشه ای از حرم نشست و مشغول تلاوت قرآن شد، این سیّد جلیل احساساتی شد و به خود گفت: 《آیا سزاوار است که ترک و دیلم قران ، کتاب جدت را بخوانند و تو بی سواد باشی و از خواند آیات قرآن محروم بمانی؟!》 او از روی غیرت و همّت قسمتی از اوقاتش را در سقایی (آبرسانی) صرف کرد تا مخارج زندگی اش را تامین کند و قسمت دیگر را به تحصیل علوم پرداخت و کم کم ترقی کرد تا به حدی که در درس خارج آیت الله العظمی میرزا محمد حسن شیرازی (میرزای بزرگ ، متوفی 1312 ه ق ) شرکت می کرد و به درجه ای رسید که احتمال می دادند به حد اجتهاد رسیده است. @hekayatemenbari این سید جلیل و پارسا برای من چنین نقل کرد : در عالم خواب امام زمان حضرت ولی عصر (عج ) را دیدم ، بسیار غمگین و آشفته حال بود، به محضرش رفتم و سلام کردم ، سپس عرض کردم: 《چرا این گونه ناراحت و گریان هستی؟!》 فرمودند: 《امروز روز وفات عمه ام حضرت زینب (س ) است؛ از آن روزی که عمه ام زینب کبری(س) وفات کرده ، تاکنون هر سال در روز وفات او، فرشتگان در آسمانها مجلس عزا به پا می کنند، آن چنان می گریند که من باید بروم و آنها را ساکت کنم، آنها خطبه حضرت زینب (س) را که در بازار کوفه خواند ، می خوانند و می گریند ، من هم اکنون از آن مجلس فرشتگان مراجعت نموده ام.》   📚200داستان از فضایل مصایب و کرامات حضرت زینب علیهاالسلام عباس عزیزی ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
۹۱ ✅سؤال و جواب برادر و خواهر روزی حضرت زینب (س) از برادر بزرگوار خود امام حسین (ع) چند مطلب پرسید که در ذیل می خوانید: @hekayatemenbari حضرت زینب(س): ای برادر! مصیبت شما بزرگتر است یا مصیبت حضرت آدم حضرت امام حسین(ع): ای خواهرم! آدم بعد از فراق حضرت حوا به وصال رسید اما من بعد از فراق به شهادت می رسم. حضرت زینب(س): ای برادر! مصیبت شما نسبت به مصیبت حضرت ابراهیم خلیل در مقام مقایسه چگونه است حضرت امام حسین(ع): ای خواهرم! آتش به روی حضرت ابراهیم گلستان شد، اما آتش جنگ من سوزان گردد. حضرت زینب(س): ای برادر! مصیبت شما بزرگتر است یا مصیبت حضرت زکریا؟ حضرت امام حسین(ع): ای خواهرم! زکریا را دفن کردند، اما بدن مرا زیر سم اسبان قرار می دهند. @hekayatemenbari حضرت زینب(س): ای برادر! مصیبت شما در مقام مقایسه با مصیبت حضرت یحیی چگونه است؟ حضرت امام حسین(ع): ای خواهرم! اگر چه سر یحیی را از طریق ظلم و ستم بریدند اما بستگانش را اسیر نکردند، ولی اهل و عیالم را بعد از شهادتم اسیر خواهند کرد. حضرت زینب(س): ای برادر! مصیبت شما نسبت به ایوب چگونه است؟ حضرت امام حسین(ع): ای خواهرم! زخمهای ایوب مرهم پذیر شد و خوب گردید، امام زخمهای من خوب نخواهد شد. 📚 سیمای حضرت زینب ص 114 - 116 ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۹۲ ✅ داستان تصمیم ناگهانی وقتی كه به هارون الرشید خبر دادند كه صفوان جمّال «كاروانچی» كاروان شتر را یكجا فروخته است و بنابراین برای حمل خیمه و خرگاه خلیفه در سفر حج باید فكر دیگری كرد سخت در شگفت ماند؛ در اندیشه فرو رفت كه فروختن تمام كاروان شتر، خصوصا پس از آنكه با خلیفه قرارداد بسته است كه حمل و نقل وسائل و اسباب سفر حج را به عهده بگیرد، عادی نیست؛ بعید نیست فروختن شتران با موضوع قرارداد با ما بستگی داشته باشد. @hekayatemenbari صفوان را طلبید و به او گفت: - شنیده ام كاروان شتر را یكجا فروخته ای. - بلی یا امیرالمؤمنین! . - چرا؟! - پیر و ازكارمانده شده ام، خودم كه از عهده برنمی آیم، بچه ها هم درست در فكر نیستند، دیدم بهتر است كه بفروشم». - راستش را بگو چرا فروختی؟! - همین بود كه به عرض رساندم. - اما من می دانم چرا فروختی. حتما موسی بن جعفر از موضوع قراردادی كه برای حمل و نقل اسباب و اثاث ما بستی آگاه شده و تو را از این كار منع كرده، او به تو دستورداده شتران را بفروشی؛ علت تصمیم ناگهانی تو این است. هارون آنگاه با لحنی خشونت آمیز و آهنگی خشم آلود گفت: «صفوان! اگر سوابق و دوستیهای قدیم نبود، سرت را از روی تنه ات برمی داشتم». هارون خوب حدس زده بود. صفوان هرچند از نزدیكان دستگاه خلیفه به شمار می رفت و سوابق زیادی در دستگاه خلافت خصوصا با شخص خلیفه داشت، اما او از اخلاص كیشان و پیروان و شیعیان اهل بیت بود. @hekayatemenbari صفوان پس از آنكه پیمان حمل و نقل اسباب سفر حج را با هارون بست، روزی با امام موسی بن جعفر علیه السلام برخورد كرد، امام به او فرمود: «صفوان! همه چیز تو خوب است جز یك چیز». - آن یك چیز چیست یا ابن رسول اللّه؟! - اینكه شترانت را به این مرد كرایه داده ای! - یا ابن رسول اللّه من برای سفر حرامی كرایه نداده ام. هارون عازم حج است، برای سفر حج كرایه داده ام؛ بعلاوه خودم همراه نخواهم رفت، بعضی از كسان و غلامان خود را همراه می فرستم. - صفوان! یك چیز از تو سؤال می كنم. - بفرمایید یا ابن رسول اللّه. - تو شتران خود را به او كرایه داده ای كه آخر كار كرایه بگیری. او شتران تو را خواهد برد و تو هم اجرت مقرر را از او طلبكار خواهی شد. این طور نیست؟! - بله یا ابن رسول اللّه. - آیا آن وقت تو دوست نداری كه هارون لااقل این قدر زنده بماند كه طلب تو را بدهد؟! - چرا یاابن رسول اللّه. - هركس به هر عنوان دوست داشته باشد ستمگران باقی بمانند جزء آنها محسوب خواهد شد، و معلوم است هركس جزء ستمگران محسوب گردد در آتش خواهد رفت. بعد از این جریان بود كه صفوان تصمیم گرفت یكجا كاروان شتر را بفروشد،هرچند خودش حدس می زد ممكن است این كار به قیمت جانش تمام شود. 📚سفینة البحار ، ج2، ماده ی «ظلم» ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
۹۳ ✅ عرقِ کار امام كاظم در زمینی كه متعلق به شخص خودش بود مشغول كار و اصلاح زمین بود. فعالیت زیاد عرق امام را از تمام بدنش جاری ساخته بود. @hekayatemenbari علی بن ابی حمزه ی بطائنی در این وقت رسید و عرض كرد: «قربانت گردم، چرا این كار را به عهده ی دیگران نمی گذاری؟!»  - چرا به عهده ی دیگران بگذارم؟ افرادِ از من بهتر همواره از این كارها می كرده اند. - مثلا چه كسانی؟  - رسول خدا و امیرالمؤمنین و همه ی پدران و اجدادم. اساسا كار و فعالیت در زمین از سنن پیغمبران و اوصیای پیغمبران و بندگان شایسته ی خداوند است. 📚بحارالانوار ، ج /11ص 266، و وسائل ، ج /2ص 531. ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
۹۴ ✅برخورد با بدگويان   يكى از فرزندان عمربن خطاب كه در مدينه زندگى مى كرد امام كاظم عليه السلام را آزار مى داد و هر گاه به او مى رسيد بدگوئى مى كرد و اميرالمومنين عليه السلام را نيز مورد قرار مى داد. بعضى از ياران حضرت عرض كردند اجازه دهيد ما اين فاسق را بكشيم ، اما امام عليه السلام به شدت آنها را نهى كرد و آدرس محل كار و مزرعه آن مرد را سوال كرد. نقل شده حضرت در ناحيه اى از مركب خود پياده شد و نزد او نشست و بارويى گشاده با او صحبت كرد و خنديد. آنگاه سوال كرد: چقدر براى زراعت خود خرج كرده اى ؟ او در جواب گفت : صد دينار حضرت فرمود: اميد دارى چقدر سود نصيب تو گردد؟ @hekayatemenbari گفت : علم غيب نمى دانم . حضرت فرمود: گفتم : اميد دارى چه اندازه سود ببرى ؟ گفت : اميداوارم دويست دينار سود ببرم . امام عليه السلام كيسه اى به او داد كه سيصد دينار در آن بود فرمود: زراعت هم مال خودت باشد و خداوند آنچه اميد دارى نصيب مى كند. آن مرد سر امام عليه السلام را بوسيد و از او خواست كه از خطايش در گذرد. امام عليه السلام بر او لبخندى زد و بازگشت . وقتى امام عليه السلام به مسجد رفت آن مرد را ديد كه نشسته است ، وقتى چشمش به امام عليه السلام افتاد: گفت : اللّه اعلم حيث يجعل رسالته خداوند داناتر است كه رسالتش را در چه كسى قرار دهد. @hekayatemenbari اصحاب آن حضرت تعجب کردند که قضيه چيست ؟! وقتى امام عليه السلام به منزل خود رفت به يارانش كه از اوخواسته  بودند اجازه دهد آن مرد را بكشند فرمود: كداميك بهتر بود آنچه شما مى خواستيد انجام دهيد يا آنچه من مى خواستم انجام دهم ؟ من با مبلغى او را اصلاح كردم و با اين کار شرِّ او را از خود دور كردم . 📚بحارالانوار، ج 48، ص 102 و 103. ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
۹۵ ✅سجده شكر   هشام بن احمر گويد: همراه امام كاظم عليه السلام در اطراف مدينه حركت مى كردم كه ناگاه از بالاى مركب زانوان خود را خم كرد و بر روى زمين به سجده افتاد و مدتى طول داد سربلند كرد و سوار شد. عرض كردم : فدايت شوم چه سجده طولانى كردید ؟! حضرت فرمودند: به ياد نعمتى افتادم كه خدا به من عطا فرموده است ، دوست داشتم پروردگارم را شكر نمايم.  📚اصول کافی؛ باب الشکر ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
۹۶ ✅ توبه بشر حافی روزى امام كاظم عليه السلام از در خانه بشر در بغداد مى گذشت كه شنيد صداى ساز و آواز و ازخانه او بلند است و كنيزى براى ريختن خاكرو به در خانه آمده است . امام عليه السلام به او فرمود: اى كنيز! صاحب اين خانه آزاد است يا بنده مى باشد؟ كنيز گفت : آزاد است . امام عليه السلام فرمود: راست گفتى آزاد است كه اين چنين گناه مى كند، اگر بنده بود از مولاى خود مى ترسيد. وقتی كنيز برگشت مولاى او بشر بر سفره شراب بود، از او پرسيد چرا  دير آمدى ؟! كنيز ماجراى صحبت خود با امام عليه السلام را براى او بيان كرد. @hekayatemenbari بُشر كه سخن امام عليه السلام را از زبان كنيز شنيد پاى برهنه دويد و يه خدمت امام كاظم عليه السلام رسيد و ضمن عذرخواهى واظهار شرمندگى و گريه ازكار خود توبه كرد. به حرمت این روز که با مای برهنه محضر امام رسید و توبه کرد دیگر کفش به ما نکرد و به بشر حافی(پابرهنه) معروف شد. 📚منتهى الامال ، باب نهم ، ص 782. ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
۹۷ ✅ كمك مشروط   مرد فقير و مومنى به محضر امام كاظم عليه السلام رسيد و از او خواست تا گرفتاريش را برطرف سازد. @hekayatemenbari امام عليه السلام در چهره او خنديد و فرمود: سوالى از تو مى كنم اگر جواب آن را دادى دو برابر آنچه را طلب كردى به تو خواهم داد اما اگر جواب سوال مرا ندادى همان اندازه كه در خواست كردى را به تو مى دهم و البته او ۱۰۰درهم در خواست كرده بود كه با آن كار كند تا زندگى خود را اداره نمايد. مرد فقير عرض كرد: بپرسید . امام عليه السلام سوال كرد: اگر آرزوى چيزى در دنيا به تو واگذار شود چه چيزى را آرزو مى كنى ؟ او در پاسخ عرض كرد: آرزو مى كنم كه تقيه در دينم نصيبم گردد و بتوانم حقوق برادران دينى ام را كه بر عهده دارم انجام دهم . @hekayatemenbari امام عليه السلام فرمود: چرا ولايت ما اهلبيت را در خواست نمى كنى ؟ او گفت : اين را كه دارم ، آن را كه ندارم خواستم و من خدا را بر آنچه دارم شكر مى گويم و از آنچه ندارم در خواست مى نمايم . امام عليه السلام فرمود: احسنت ، دو هزار درهم به او بدهيد. 📚 اصول كافى ، باب الطاعة والتقوى . ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
۹۸ ✅ ارادت کبوتر به امام کاظم علیه السلام: علی بن ابوحمزه ثمالی حکایت می کند: روزی یکی از دوستان حضرت ابوالحسن امام موسی کاظم علیه السلام به دیدار  آن حضرت آمد و حضرتش را به میهمانی در منزل خود دعوت کرد. @hekayatemenbari امام دعوت دوست خود را پذیرفت و به همراه آن شخص حرکت کرد تا به منزل او رسید. همین که حضرت وارد منزل شد میزبان تختی  را مهیا نمود و امام کاظم بر ان تخت جلوس فرمود چون صاحب منزل به دنبال آوردن غذا رفت حضرت متوجه شد که یک جفت کبوتر زیر تخت در حال بازی و معاشقه با یکدیگر می باشند.. وقتی صاحب منزل با ظرف غذا  نزد حضرت وارد شد امام علیه السلام را در حال خنده و تبسم مشاهده کرد ؛ از روی تعجب اظهار داشت یا ابن رسول الله این خنده و تبسم برای چیست؟ @hekayatemenbari حضرت فرمود برای این یک جفت کبوتری است که زیر تخت مشغول شوخی و بازی هستند ،کبوتر به همسر خود می گوید: ای انیس و مونس من! ای عروس زیبای من! قسم به خداوند یکتا! بر روی زمین موجودی محبوبتر و زیباتر از تو نزد من نیست مگر این شخصیتی که روی تخت نشسته است. صاحب منزل با تعجب عرضه داشت :آِیا شما زبان حیوانات و سخن کبورتان را هم می فهمید. امام فرمود:بله  ما اهل البیت رسالت،سخن حیوانات و پرندگان را می دانیم و بلکه تمام علوم اولین و آخرین به ما داده شده است. 📚 چهل داستان و چهل حدیث از امام موسی کاظم(ع)،عبدالله صالحی،صص35-36 ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
۹۹ ✅ گره گشایی از کار دیگران علی بن طاهر صوری از یکی از اهالی ری نقل می کند که می گفت: یکی از نویسندگان «یحیی بن خالد» به حکومت ری منصوب شد. من مقداری از مالیات بدهکار بودم و می ترسیدم که اگر آن را از من مطالبه کند تهیدست شوم. عده ای گفتند: او طرفدار مذهب اهل بیت است ولی من همچنان از رفتن پیش او بیمناک بودم. @hekayatemenbari سرانجام تصمیم گرفتم به مکه روم و مولایم موسی بن جعفر علیه السلام را در جریان بگذارم. پس از اینکه خدمت امام علیه السلام رسیدم، آن حضرت نامه ای بدین مضمون به والی ری نوشت: «إعلَمْ أَنّ لِلّهِ تَحتَ عَرشِهِ ظلاًّ لاَ یسکنُهُ إلاّ مَن أسْدَی إلی أخیهِ مَعْروفاً أو نَفَّسَ عَنهُ کربَهً أو أدخَلَ عَلی قَلبِهِ سُروراً، و هذا أخوک والسلامُ» به نام خداوند بخشنده مهربان بدان! برای خداوند در زیر عرشش سایه ای است که از آن بهره ای نمی گیرد مگر کسی که به برادرش نیکی کند، یا او را از غم و اندوهی رهایی بخشد و یا او را خوشحال سازد؛ حامل نامه برادر توست. و السلام. پس از بازگشت به نزد والی رفتم و گفتم: فرستاده امام «صابر» (امام کاظم) هستم. @hekayatemenbari والی، با پای برهنه تا در خانه آمد و مرا در بغل گرفت و بوسید و از حال امام علیه السلام پرسید و پس از مشاهده دستخط امام (علیه السلام) نیمی از اموال خود را به من داد. آنگاه دفتر مالیات را خواست و روی اسم من قلم کشید و نسبت به بدهی هایم قبض رسید داد… 📚منتهی الآمال، جلد ۲، صفحه ۲۴۵؛ _ بحارالانوار، جلد ۴۸، صفحه ۱۷۴ ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
۱۰۰ ✅داستان درون آتش نشستن امام کاظم علیه السلام مرحوم شیخ حرّ عاملى و راوندى و دیگران بزرگان آورده اند: پس از آن که امام جعفر صادق علیه السلام به شهادت رسید، یکى از فرزندانش به نام عبداللّه - که بزرگ ترین فرزند حضرت بود - ادّعاى امامت کرد. @hekayatemenbari امام موسى کاظم علیه السلام دستور داد تا مقدار زیادى هیزم وسط حیاط منزلش جمع کنند؛ و سپس شخصى را به دنبال برادرش عبداللّه فرستاد تا او را نزد حضرت احضار نماید. چون عبداللّه وارد شد، دید که جمعى از اصحاب و شیعیان سرشناس نیز در آن مجلس حضور دارند. و چون عبداللّه کنار برادر خود امام کاظم علیه السلام نشست ، حضرت دستور داد تا هیزم ها را آتش بزنند؛ و با سوختن هیزم ها، آتش زیادى تهیه گردید. تمامى افراد حاضر در مجلس ، در حیرت و تعجّب فرو رفته بودند و از یکدیگر مى پرسیدند که چرا امام موسى کاظم علیه السلام چنین کارى را در آن محلّ و مجلس انجام مى دهد. @hekayatemenbari آن گاه حضرت از جاى خود برخاست و جلو آمد و در وسط آتش نشست ؛ و با افراد حاضر مشغول صحبت و مذاکره گردید. پس از گذشت ساعتى بلند شد و لباس هاى خود را تکان داد و آمد در جایگاه اوّلیه خود نشست و به برادرش عبداللّه فرمود: اگر گمان دارى بر این که تو بعد از پدرت امام جعفر صادق علیه السلام امام و خلیفه هستى ، بلند شو و همانند من در میان آتش بنشین . عبداللّه چون چنان صحنه اى را دید و چنین سخنى را شنید، رنگ چهره اش ‍ دگرگون شد و بدون آن که پاسخى دهد با ناراحتى برخاست و مجلس را ترک کرد. 📚  اثبات الهداة : ج 3، ص 196، _ بحارالا نوار: ج 48، ص 67، ح 69. ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57