eitaa logo
حکایات منبــر
543 دنبال‌کننده
1 عکس
0 ویدیو
0 فایل
📚 مرجع محتوایی مبلغین و سخنرانان نمونه کشوری . . . #تبادل و تبلیغات @Mahramaneh110 . . 🔻کانال دیگه ی ما👇👇👇 🔹️خطبا مدیا: https://eitaa.com/khotabamedia . . . .
مشاهده در ایتا
دانلود
✅️ برکت حضرت رضا علیه السلام دعبل خزاعى شاعر متعهد و آگاه ، وقتى قصيده شورانگيز خود را در حضور امام رضا(ع ) خواند، و سپس تقاضاى لباسى از آنحضرت (براى تبرك ) نمود، امام رضا(ع ) يكى از لباسهاى خود را به او داد. @hekayatemenbari وقتى دعبل از خراسان به وطن (شوش ) برگشت ، كنيزى داشت كه بسيار به او علاقمند بود، ديد زخم جانكاهى در چشمهاى او پديد آمده پزشكان آن زمان آمدند و پس از معاينه چنين نظر دادند: ((در مورد چشم راست او، ما قادر به معالجه نيستيم و راهى براى بهبود آن نمى يابيم ، اما در مورد چشم چپ او، به درمان ومعالجه مى پردازيم اميدواريم كه سلامتى خود را بازيابد)). @hekayatemenbari دعبل ، از اين پيش آمد، سخت ناراحت وغمگين شد به طورى كه بسيار گريه كرد، سپس به ياد باقى مانده لباس حضرت رضا(ع ) افتاد كه در دستش ‍ بود (و قسمت ديگر را مردم قم از او گرفته بودند). آن لباس را به چشم كنيز كشيد، و چشم او را با قسمتى از آن باقى مانده لباس ‍ در اول شب بست . وقتى كه صبح شد، و دستمال را باز كرد، ديد چشمش ‍ خوب شده به طورى كه به بركت حضرت رضا(ع ) بهتر از قبل از بيمارى گشته است . 📚استاد محمد مهدی اشتهاردی؛ داستان دوستان 🔻کانال حکایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
✅️امام رضا علیه السلام و نماز اول وقت فرقه صابئی که در قرآن هم اسمشان آمده الان هم در منطقه خوزستان و اهواز صابئین داریم اینها به حضرت یحیی خیلی اهمیت می‌دادند گرایش شان بیشتر به حضرت یحیی هست و نقشی هم برای ستاره ها قائل هستند معتقدند ستاره ها در سرنوشت آدم موثرند نه پرستش ولی یک نوع قداستی برای ستاره‌ها قائلند و پیروانی از حضرت یحیی هستند به اینها می‌گویند صابئین . 🔷رئیس اینها آدم مغرور و متکبری بود. آمد خدمت امام رضا با آقا وارد بحث بشود آقا خیلی باهاش صحبت کرد جالب است دارد که به یک نقطه ای رسیدند که گفت الانَ لانَ قَلبی؛ آقا الان قلبم نرم شد دیگر دروازه آماده توپ زدن شد، تیر آماده شلیک؛ حرف‌هایی که شما زدید قلبم آماده شد که حق را بپذیرم دیگر حرف آخر را باید امام رضا می زد. می خواهم بگویم انقدر حساس بود، رئیس یک قبیله است؛ اگر مسلمان می‌شد قبیله اش را مسلمان می‌کرد مذهبش را هم می کشید گفت آقا آماده شده‌ ام. یک مرتبه صدای اذان بلند شد. آقا امام رضا بلند شد، اطرافیان اعتراض کردند گفتند آقا تیر آماده شلیک است؟ الان آماده اند دو تا کلمه می‌گفتید کار تمام بود. حضرت فرمودند: خیر! نُصلّی و نَعود؛ نماز می‌خوانیم و برمیگردیم. 📚 سخنرانی استاد رفیعی 🔻کانال حکایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
✅️ اثر غبار حرم امام رضا علیه السلام 📝جوانی خارج از کشور درس می خواند پدرش خادم حرم حضرت رضا علیه السلام است . پسر خارج از کشور می رود تحصیل می کند. بعد از مدتی که مدرکش هم‌ می گیرد بر می گردد، پدر هرجوری می خواهد این پسر را تو خانه نگه دارد تو ایران نگه دارد بماند اینجا برایت کار راه می اندازیم سرمایه لازم را در اختیارت قرار می دهیم این پسر توجه نمی کند. می گوید من می خواهم برگردم. @hekayatemenbari می رود پیش یکی از اولیا الهی این بزرگوار می گوید کار از کار گذشته پسر تو تو ایران نخواهد ماند فقط یک کار توصیه می کنم انجام بده، چی؟ مقداری از غبار رو قبر یا رو ضریح حضرت رضا علیه السلام را بده به این بجه ات که دارد می رود در دیار غربت این خاک اورا نگه دارد. @hekayatemenbari اتفاقا غبارروبی می شود این وارد حرم می شود وارد آن ضریح می شود که غبار روبی باشد یک کاغذ می بیند افتاده رو زمین کاغذ را بر می دارد یک مقدار خاک از روی حرم حضرت رضا توی این کاغذ و می برد به پسرش می دهد می گوید بابا من که دیگر کاری از دستم بر نمی آید می خواهی بروی برو ؛ اما این خاک قبر امام رضاست نگه دار با خودت. @hekayatemenbari پدر خوابیده پسر تو اتاق نصف شب یک وقت صدای گریه ای پدرش شنید و از خواب پرید ، آمد جلو دید پسرش تو حیاط کنار باغچه دارد گریه می کند ، کاغذ هم دستش است. گفتم چیه بابا؟ گفت بابا من می خواهم تو ایران بمانم و با این دختر هم ‌می خواهم ازدواج کنم. -کی؟ - نامه نوشته. نامه را برداشتم دیدم همان کاغذ که از گوشه ی ضریح برداشته بودم خاک ریختم نگو نامه بوده یک نفر یک عریضه نوشته انداخته تو ضریح. @hekayatemenbari نامه را نگاه کردم نوشته بود: یا امام رضا! من دختر یک‌ کارگر شهرداری هستم ؛ به خاطر موقعیت بد پدر من کسی درِ خانه ی ما به خاستگاری نمی آید. زمانش رسیده که من ازدواج کنم احساس می کنم تو خانه ی پدر سربارم. جایی غیر از حرم تو پیدا نکردم بیایم عرض حاجت کنم آنی که تو صلاح می دانی حواله کن برای ازدواج با من. @hekayatemenbari بابا من فقط با این دختر می خواهم ازدواج کنم. بلند می شوند می روند به خواستگاری ولی این مرد به همسرش می گوید خانم! من یک کارگر شهرداری یک مرغ دار کم برای او ارزش قائل بشویم این عروسی است که امام رضا برای ما حواله داده؛ لذا احترامش کن. هرطوری که برای دختر خودت برای این هم‌کن. می آیند در می زنند بی مقدمه وارد خانه می شوند؛ و هیچ چی هم از این نامه گفته نمی شود. بساط مجلس به بهترین وجه ممکن فراهم میکنند. بعد از اینکه اینها ازدواج کردند می گوید نگاه کردم به دختر گفتم تو این نامه را کِی انداختی؟ دیدم همان روزی که این نامه توی ضریح افتاده همان روز غبار روبی شده و همان روز این نامه به دست این پسر رسیده . 📚 سخنرانی استاد مومنی 🔻کانال حکایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
در شهر حلّه مردی بود به نام ابوراجح، از شیعیان امیرالمومنین زندگی می کرد که شدیدا و با همه وجود و همه جا دفاع از ولایت مولا علی علیه السلام می کرد . فرمانداری آمد ناصبی بود دشمن علی بود. گفت ابوراجح را بیاورید تهدیدش کند تا دیگر کسی جرات نکند دم از علی بزند . 🔷ابوراجح را آوردند تازیانه های زیادی به او زدند ، بدن مجروحش را با ریسمان دور شهر گرداندند، بدن نیمه جانش را درِ خانه اش رها کردند و رفتند. ♦️فردای آن روز مردم حله جمع شدند گفتند برویم ابوراجح را تشییع جنازه کنیم با آن حالی که دیشب اورا دیدیم قطعا او مُرده. آمدند دیدند ابوراجح پیر جوان شده ، ابوراجحی که دندان نداشت دندان های سفید در دهان دارد . آثاری از زخم ها بر بدنش وجود ندارد . ابوراجح دیشب تورا چنان دیدیم امروز تورا سلامت می بینیم . فرمود دیشب که من را رها کردند و رفتند حضرت بقیه الله به دیدنم آمد . یوسف زهرا دستش را روی زخم های بدنم نهاد، آقای من من را شفا داد. ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
مقدس اردبیلی می گوید: چندین سال ما با چندین طلبه پیاده می آمدیم کربلا، یکسال که راهی شدیم بین راه یک طلبه ای خیلی متدین باحال و خوبی بود گاهی برایمان توسلی به آقا سیدالشهدا پیدا می کرد. رسیدیم کربلا برای زیارت اربعین از بس شلوغ بود یک وقت دیدم نمی شود برویم داخل حرم مطهر سیدالشهدا. به این طلبه ها گفتم همین گوشه ی صحن بایستیم زیارت کنیم مزاحم زوّار نشویم. حُضور الزّائر عندَ المَزور ، زیارت است . گفت همین گوشه ایستادیم من با خودم تصمیم گرفتم زیارت اربعین سیدالشهدا را برای طلبه ها بخوانم . یک دفعه به طلبه ها گفتم این طلبه ای که بین راه برایمان روضه می خواند را ندیدید کجا رفت؟ گفتند آقا تو این شلوغی ها گمش کردیم نمی دانیم. گفت: من مشغول زبارت خواندن خواستم بشوم یک وقت دیدم یک عربی مردم را می شکافد؛ آمد جلو، گفت ملّا احمد اردبیلی می خواهی چکار کنی؟ گفتم آقاجان می خواهم زیارت اربعین بخوانم ، گفت مقداری بلندتر بخوان من هم گوش کنم. بلندتر خواندم .‌ ♦️زیارت تمام شد به این طلبه ها گفتم این طلبه ای که بین راه برایمان روضه می خواند نیامد ؟ گفتند نه آقا . این عرب به من گفت ملا احمد اردبیلی چه می خواهی؟ گفتم یک نفر از طلبه ها برایمان بین راه روضه می خواند، فرمود: دلت می خواهد من برایت روضه بخوانم؟ گفتم بله. یک مرتبه دیدم این عرب یک نگاهی کرد به قبر ابی عبدالله کرد که از طرز نگاه کردنش من را منقلب کرد، دوتا کلمه هم بیشتر نگفت یک وقت ما مشغول گریه شدیم یک دفعه نگاه کردیم دیگر کسی را ندیدیم . فهمیدیم این آقا امام زمان بود. 🔷چه گفت؟ یک مرتبه صدا زد ؛ یا اباعبدالله یا اباعبدالله ! نه من و نه این مقدس اردبیلی و این طلبه ها (خودش را یک مَن حساب کرد و ما را یک طرف)هیچ کدام یادمان نمی رود از آن ساعتی که خواستی از زینبت جدا بشوی .... ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
يكى از اصحاب نزديك امام جعفر صادق عليه السلام به نام زيد شحّام حكايت كند: روزى به همراه عدّه اى در محضر پربركت آن حضرت بوديم ، يكى از شعراء به نام جعفر بن عفّان وارد شد و حضرت او را نزد خود فرا خواند و كنار خود نشانيد و فرمود: اى جعفر! شنيده ام كه درباره جدّم ، حسين عليه السلام شعر گفته اى ؟ جعفر شاعر پاسخ داد: بلى ، فدايت گردم . حضرت فرمود: چند بيتى از آن اشعار را برايم بخوان . همين كه جعفر مشغول خواندن اشعار در رثاى امام حسين عليه السلام شد، امام صادق عليه السلام به قدرى گريست كه تمام محاسن شريفش خيس ‍ گرديد؛ و تمام اهل منزل نيز گريه اى بسيار كردند. سپس حضرت فرمود: به خدا قسم ، ملائكه مقرّب الهى در اين مجلس ‍ حضور دارند و همانند ما مرثيّه جدّم حسين عليه السلام را مى شنوند؛ و بر مصيبت آن بزگوار مى گريند. آن گاه خطاب به جعفر بن عفّان نمود و اظهار داشت : خداوند تو را به جهت آن كه بر مصائب حسين سلام اللّه عليه ، مرثيّه سرائى مى كنى اهل بهشت قرار داد و گناهان تو را نيز مورد مغفرت و آمرزش خود قرار داد. بعد از آن ، امام عليه السلام فرمود: آيا مايل هستى بيش از اين درباره فضيلت مرثيّه خوانى و گريه براى جدّم ، حسين عليه السلام ، برايت بگويم ؟ جعفر بن عفّان شاعر گفت : بلى ، اى سرورم . حضرت فرمود: هركس درباره حسين عليه السلام شعرى بگويد و بگريد و ديگران را نيز بگرياند، خداوند او را مى آمرزد و اهل بهشت قرارش ‍ مى دهد. 📚 اختيار معرفة الرّجال : ص 289، ح 508. ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻کانال حکایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
مامون رقّى - كه يكى از دوستان امام جعفر صادق عليه السلام است - حكايت نمايد: در منزل آن حضرت بودم ، كه شخصى به نام سهل بن حسن خراسانى وارد شد و سلام كرد و پس از آن كه نشست ، با حالت اعتراض به حضرت اظهار داشت : ياابن رسول اللّه ! شما بيش از حدّ عطوفت و مهربانى داريد، شما اهل بيت امامت و ولايت هستيد، چه چيز مانع شده است كه قيام نمى كنيد و حقّ خود را از غاصبين و ظالمين باز پس نمى گيريد، با اين كه بيش از يك صد هزار شمشير زن آماده جهاد و فداكارى در ركاب شما هستند؟! امام صادق عليه السلام فرمود: آرام باش ، خدا حقّ تو را نگه دارد و سپس به يكى از پيش خدمتان خود فرمود: تنور را آتش كن . همين كه آتش تنور روشن شد و شعله هاى آتش زبانه كشيد، امام عليه السلام به آن شخص خراسانى خطاب نمود: برخيز و برو داخل تنور آتش ‍ بنشين . سهل خراسانى گفت : اى سرور و مولايم ! مرا در آتش ، عذاب مگردان ، و مرا مورد عفو و بخشش خويش قرار بده ، خداوند شما را مورد رحمت واسعه خويش قرار دهد. در همين لحظات شخص ديگرى به نام هارون مكّى - در حالى كه كفش هاى خود را به دست گرفته بود - وارد شد و سلام كرد. حضرت امام صادق سلام اللّه عليه ، پس از جواب سلام ، به او فرمود: اى هارون ! كفش هايت را زمين بگذار و حركت كن برو درون تنور آتش و بنشين . هارون مكّى كفش هاى خود را بر زمين نهاد و بدون چون و چرا و بهانه اى ، داخل تنور رفت و در ميان شعله هاى آتش نشست . آن گاه امام عليه السلام با سهل خراسانى مشغول مذاكره و صحبت شد و پيرامون وضعيّت فرهنگى ، اقتصادى ، اجتماعى و ديگر جوانب شهر و مردم خراسان مطالبى را مطرح نمود مثل آن كه مدّت ها در خراسان بوده و تازه از آن جا آمده است . پس از گذشت ساعتى ، حضرت فرمود: اى سهل ! بلند شو، برو ببين در تنور چه خبر است . همين كه سهل كنار تنور آمد، ديد هارون مكّى چهار زانو روى آتش ها نشسته است ، پس از آن امام عليه السلام به هارون اشاره نمود و فرمود: بلند شو بيا؛ و هارون هم از تنور بيرون آمد. بعد از آن ، حضرت خطاب به سهل خراسانى كرد و اظهار داشت : در خراسان شما چند نفر مخلص مانند اين شخص - هارون كه مطيع ما مى باشد - پيدا مى شود؟ سهل پاسخ داد: هيچ ، نه به خدا سوگند! حتّى يك نفر هم اين چنين وجود ندارد. امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: اى سهل ! ما خود مى دانيم كه در چه زمانى خروج و قيام نمائيم ؛ و آن زمان موقعى خواهد بود، كه حدّاقلّ پنج نفر هم دست ، مطيع و مخلص ما يافت شوند، در ضمن بدان كه ما خود آگاه به تمام آن مسائل بوده و هستيم . 📚بحارالا نوار: ج 47، ص 123، ح 176، به نقل از مناقب ابن شهرآشوب ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻کانال حکایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
محمّد بن قيس حكايت كند: روزى در محضر مبارك امام جعفر صادق عليه السلام نام گروهى از مسلمانان به ميان آمد و من گفتم : سوگند به خدا، من شب ها شام نمى خورم ، مگر آن كه دو يا سه نفر از اين افراد با من باشند؛ و من آن ها را دعوت مى كنم و مى آيند در منزل ما غذا مى خورند. امام صادق عليه السلام به من خطاب كرد و فرمود: فضيلت آن ها بر تو بيشتر از فضيلتى است ، كه تو بر آن ها دارى . اظهار داشتم : فدايت شوم ، چنين چيزى چطور ممكن است ؟! در حالى كه من و خانواده ام خدمتگذار و ميزبان آن ها هستيم ؛ و من از مال خودم به آن ها غذا مى دهم ؛ و پذيرائى و انفاق مى نمايم !! حضرت صادق عليه السلام فرمود: چون هنگامى كه آن ها بر تو وارد مى شوند، از جانب خداوند همراه با رزق و روزى فراوان ميهمان تو مى گردند و زمانى كه خواستند بيرون بروند، براى تو رحمت و آمرزش به جا خواهند گذاشت . 📚محجّة البيضاء: ج 3، ص 33. ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻کانال حکایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
راوى مى گويد: امام صادق عليه السلام عرض كردم : دو آيه در كتاب خدا وجود دارد كه آن دو را مى جويم ولى نمى يابم. امام عليه السلام فرمود: آن دو آيه كدام است ؟ عرض كردم : سخن خداوند عز و جل كه مى فرمايد: "ادعونى استجب لكم: بخوانيد مرا تا اجابت كنم شما را و ما او را مى خوانيم و اجابتى نمى بينيم." امام عليه السلام فرمود: گمان كرده اى خداوند خلاف وعده كرده است ؟ عرض كردم : نه فرمود: پس چرا اجابت نمى شود؟ عرض كردم : نمى دانم. فرمود : ولى من تو را آگاه مى كنم. هر كس دستوراتى را كه خداوند به او داده است اطاعت كند آنگاه او را از دعا بخواند او را اجابت مى كند. عرض كردم : راه دعا كردن چيست ؟ امام عليه السلام فرمود: با حمد خداوند شروع مى كنى و نعمتهاى را هم كه به تو داده است به زبان مى آورى سپس او را شكر مى گويى و بعد از آن بر پيامبر صلى اللّه عليه و آله صلوات مى فرستى و گناهان خود را يادآورى مى شوى و به آنها اعتراف مى كنى و از آنها به خداوند پناه مى برى، اين است راه دعا كردن! آنگاه فرمود: آيه ديگر كدام است؟! عرض كردم: سخن خداوند كه مى فرمايد: "و ما انفقتم من شى فهو يخلقه و هو خيرالرازقين: و آنچه اتفاق مى كنيد خداوند عوض آن را مى دهد و او بهترين روزى دهندگان است." و من انفاق مى كنم اما عوض آن را نمى بينم. امام عليه السلام فرمود: آيا گمان كرده اى خداوند خلاف وعده كرده است ؟ عرض كردم : نه فرمود پس چرا عوض آن را نداده است؟ گفتم : نمى دانم. فرمود: اگر كسى مال حلال را بدست آورد و در راه حلال انفاق كند، درهمى را انفاق نمى كند مگر اينكه عوض آن را به او داده مى شود. 📚اصول كافى ، باب الثناء قبل الدعا. ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻کانال حکایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
مردى به محضر امام صادق عليه السلام رسيد و از فقر و تنگدستى شكايت كرد. امام عليه السلام به او فرمود: اين طور نيست كه تو مى گويى و من تو را فقير نمى دانم . عرض كرد: سرور من به خدا سوگند شما از وضع من خبر ندارى و نمونه هايى از فقر خود را ذكر كرد و امام عليه السلام سخن او را نمى پذيرفت تا اينكه از او سوال كرد اگر صد دينار به تو بدهند حاضرى از ولايت ما دست بردارى و از ما برائت جويى ؟ جواب داد: نه ، امام پيوسته رقم دينار را بالا برد و به هزارها دينار رسانيد و آن مرد قسم مى خورد كه حاضر نيست با اين مبالغ از ولايت ائمه عليهم السلام دست كشد. آنگاه امام عليه السلام به او فرمود: آيا كسى كه چيزى دارد كه به هزارها دينار نمى فروشد فقير است. 📚 بحارالانوار، ج 67، حاجة المومن ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻کانال حکایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
مفضل بن عمرو نماينده امام صادق عليه السلام در شهر کوفه بود. او از طرف امام موظف بود به مشکلات ديني، مالي و اجتماعي مردم کوفه رسيدگي کند و در اين رابطه با جوانان شهر ارتباط صميمانه و مستحکمي برقرار کرده بود، براي همين عده ‏اي اين دوستي را نتواستند تحمل کنند، ناچار به شايعه و افتراء روي آوردند و مفضل و يارانش را به شرابخواري، ترک نماز، کبوتر بازي و حتي به سرقت و راهزني متهم کردند. اين گروه، که ابوالخطاب معزول و طرفدارانش از فعالان آن شمرده مي ‏شدند، شايع کردند که مفضل افراد بي مبالات و لاابالي را پيرامونش گرد آورده است. وقتي اين شايعات به اوج رسيد، گروهي از مومنان و مقدسان کوفه به محضر امام صادق عليه السلام چنين نوشتند: «مفضل با افراد رذل و شرابخوار و کبوتر باز همنشين است، شايسته است دستور دهيد اين افراد را از خود دور سازد.» امام صادق عليه السلام بدون اين که با آنان در اين باره سخن بگويد، نامه‏اي براي مفضل نوشته، مهر کرد و به آنان سپرد تا به مفضل برسانند. حضرت تصريح کرد که نامه را خودشان شخصا به مفضل تحويل دهند. آنان به کوفه برگشتند و دسته جمعي به خانه مفضل شتافتند و نامه امام صادق عليه السلام را به دست مفضل دادند. وي نامه را گشود و متن آن را قرائت کرد. امام عليه السلام به مفضل دستور داده بود که: چيزهايي بخرد و به محضر امام عليه السلام ارسال کند. در اين نامه اصلا اشاره ‏اي به شايعات نشده بود. مفضل نامه راخواند و آن را به دست همه حاضران داد تا بخوانند. سپس از آنان پرسيد: اکنون چه بايد کرد؟ گفتند: اين اشياء خيلي هزينه دارد. بايد بنشينيم، تبادل نظر کنيم و از شيعيان ياري جوييم. در واقع هدفشان اين بود که فعلا خانه مفضل را ترک کنند. مفضل گفت: تقاضا مي‏کنم براي صرف غذا در اينجا بمانيد. آنان به انتظار غذا نشستند. مفضل افرادي را به سراغ همان جواناني که از آن‏ها بدگويي شده و به کارهاي ناروا متهم شده بودند فرستاد و آنان را احضار کرد. وقتي نزد مفضل آمدند، نامه حضرت صادق عليه السلام را براي آنان خواند. آنان، با شنيدن کلام امام صادق عليه السلام براي انجام فرمان حضرت از خانه خارج شدند و پس از مدت کوتاهي بازگشتند. هر کدام به اندازه وسع خويش روي هم نهاده و در مجموع ۲هزار دينار و ده هزار درهم در برابر مفضل نهادند. آن گاه مفضل به شکايت کنندگان که هنوز از صرف غذا فارغ نشده بودند نگريست و گفت: شما مي‏گویيد اين جوانان را از خودم برانم و گمان مي‏ کنيد خدا به نماز و روزه شما نيازمند است؟! 📚معجم الرجال الحدیث،ج19،ص325 ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻کانال حکایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
️امام صادق سلام‌الله علیه که به اقتضای زمان، زندگی را بر خاندان خود توسعه داده بود، یک وقت اتفاق افتاد که نرخ خواربار ترقی کرد و قحط و غلا پدید آمد. به خادم خود فرمود: چقدر آذوقه و گندم ذخیره موجود داریم؟! عرض کرد: زیاد داریم، تا چند ماه ما را بس است. حضرت فرمودند: همه آنها را ببر و در بازار به مردم بفروش. عرض کرد: اگر بفروشم دیگر نخواهم توانست گندمی تهیه کنم. حضرت فرمودند: لازم نیست، بعد مثل سایر مردم روز به روز از نانوایی تهیه خواهیم کرد. لذا دستور دادند از آن به بعد خادم نانی که تهیه می‌کند نصف جو و نصف گندم باشد، یعنی از همان نانی باشد که اکثر مردم استفاده می‌کردند. حضرت فرمود: من تمکن دارم به فرزندان خودم در این سختی و تنگدستی نان گندم بدهم، اما دوست دارم خداوند ببیند من با مردم مواسات می‌کنم. 📚 مجموعه آثار شهید مطهری. ج ۱۸، ص ۴۳ ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻کانال حکایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57