eitaa logo
شربت قند و گلاب
135 دنبال‌کننده
82 عکس
75 ویدیو
0 فایل
حکایت‌ها و اشعار شنیدنی گاهی یک حرف انسان را از خواب ۴۰ ساله بیدار می‌کند. اینجا میبرمت به عالم شعر و ادبیات تا ببینی شعرا در دنیای خودشون چه داستانهایی دارند . اینجا تک بیت هایی میبینی که یک دنیا حرف دارند ارتباط با ما: @yourteacher
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤__⚫️__🖤__⚫️__🖤 از من سلام خدمت مذبوح کربلا جانها فدای آن تـن مجروح کربلا کشتی شکستگان بلاییم یاحسین در انتظار مرحمت نـــوح کــربلا... .
🖤__⚫️__🖤__⚫️__🖤 علقمه گفتم و دیدم ڪہ عمودی آمـد ناگهان در وسط معرڪہ سقا افٺــــاد شیری افتاد ز پا و همگی شیر شدنـد گــــذر گـرگ به آهـوی حـرم ها افٺـاد 👉https://eitaa.com/hekayatvaabyatnab
🖤__⚫️__🖤__⚫️__🖤 حلقه عشق ترک خورده نگین افتاده سرو قامت بدنی بود ، چنین افتاده هرکجاچشم دراین علقمه می اندازم قطـعـہ اے از پسـر اُم بنیـن افٺــاده 👉https://eitaa.com/hekayatvaabyatnab
🖤__⚫️__🖤__⚫️__🖤 مِثْلِ عبّٰاسْ كَسْي هَسْت دِلٰاوَر بٰاشَد بٰاْ هَمِهْ تِشْنِگي اَشْ يٰادِ بَرٰادَر بٰاشَد مِثْلِ عَبّٰاسْ كَسيْ هَسْت كِهْ سَقّٰا بٰاشَد جِگَرِ سُوخْتِه اشْ حَسْرَتِ دَريٰا بٰاشَد مِثْلِ عَبّٰاسْ كَسْيْ هَسْتْ اَبٰابيلْ شَوَد بٰالُ و پَر سُوخْتِه ، هَمْسٰايِه جِبْريلْ شَوَد هيچ كَس مِثْلِ اَباالْفَضْلِ وَفٰادٰار نَبُود لٰايِقِ تَشْنِگيُ و اِسْمِ عَلَمْدٰار نَبُود هَر كَسْي خْوٰاست كِهْ فَردٰا بِه شَفٰاعَتْ بِرِسَدْ يٰا اَباالْفَضْلِ بِگُوييد بِه سَلٰامَتْ بِرِسَد 👉https://eitaa.com/hekayatvaabyatnab
🖤__⚫️__🖤__⚫️__🖤 ای چشمِ تو بيمار، گرفتار، گرفتار برخيز چه پيشامده اين بار علمدار؟ گيريم كه دست و علم و مشک بيفتد برخيز فدای سرت انگار نه انگار 👉https://eitaa.com/hekayatvaabyatnab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قصه ما به "سر" رسید ...
🖤__⚫️__🖤__⚫️__🖤 ﺑﺎﺯ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﺎﺗﺮﺍﻧﻪ میخورد ﺑﺮ ﺑﺎﻡ ﺧﺎﻧﻪ ﯾﺎﺩﻡ ﺁﺭﺩ ﮐﺮﺑﻼﺭﺍ ﺩﺷﺖ پر ﺷﻮﺭ ﻭ ﺑﻼ ﺭﺍ قصه ﯾﮏ ﻇﻬﺮﻏﻤﮕﯿﻦ ﮔﺮﻡ ﻭﺧﻮﻧﯿﻦ ﻟﺮﺯﺵ ﻃﻔﻼﻥ ﻧﺎﻻﻥ ﺯﯾﺮ ﺗﯿﻎ ﻭﻧﯿﺰﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺎﺻﺪﺍﯼ ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﻮﺩﮐﺎﻧﻪ ﻭ ﺍﻧﺪﺭﯾﻦ ﺻﺤﺮﺍﯼ ﺳﻮﺯﺍﻥ میدود ﻃﻔﻠﯽ ﺳﻪ ساله ﺁﺥ “ﺑﺎﺭﺍﻥ … ﺁﺥ “ﺑﺎﺭﺍﻥ
Hossein Saadatmand - Nahad Pa Dar Forat (320) (2).mp3
3.29M
نوحه ی معروف یزدی التماس دعا🙏
🖤__⚫️__🖤__⚫️__🖤 دیدم که در محله خورجین فروش ها خولی و شمر پشت "سر"ت حرف می‌زنند 👉https://eitaa.com/hekayatvaabyatnab
🖤__⚫️__🖤__⚫️__🖤 ماجرای تابلوی عصر عاشورا از زبان استاد فرشچیان سه سال پیش از انقلاب، روز عاشورا بود، مادرم گفت: برو روضه گوش کن تا چند کلام حرف حساب بشنوی. گفتم: من حالا کاری دارم بعد خواهم رفت. رفتم اتاق، اما خودم ناراحت شدم. حال عجیبی به من دست داد، قلم را برداشتم و تابلو" عصر عاشورا" را شروع کردم. قلم را که برداشتم همین تابلو شد که الان هست، بدون هیچ تغییری. الان که بعد از سی سال به این تابلو نگاه می‌کنم، می‌بینم اگر می‌خواستم این کار را امروز بکشم، باز هم همین تابلو به وجود می‌آمد، بدون هیچ تغییری. یک چیزی دارد این تابلو که خود من هم گریه می‌کنم، و آن مرکز تصویر است که نیست و آن خود امام حسین (ع) است. 👉https://eitaa.com/hekayatvaabyatnab
🖤__⚫️__🖤__⚫️__🖤 اگر میدانستم ارباب انقدر دقیق حساب نوکری مرا ..... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ یکی از مداحان تعریف میکرد چای ریز مسجدمون فوت کرد سر مزارش رفتم گفتم یه عمر نوکری کردی برای ارباب بی کفن حضرت ابا عبد الله الحسين عليه السلام...... بیا بهم بگو ارباب برات چه کرد ایشان می گفت؛ دو سه شب از فوتش گذشته بود خوابش رو دیدم گفتم مشت علی چه خبر؟ گفت: الحمد لله جام خوبه ارباب این باغ و قصر رو بهم داده. دیدم عجب جای قشنگی بهش دادن گفتم بگو چی شد؟ چی دیدی؟ گفت شب اول قبرم امام حسين عليه السلام آمد بالای سرم صدا زد آقا مشهدی علی خوش آمدی مشهدى على توى كل عمرت ۱۲ هزار و ۴۲۷ تا برای ما چایی ریختی .... این عطیه و هدیه ما رو فعلاً بگیر تا روز قیامت جبران کنیم ..... می گفت دیدم مشت علی گریه کرد. گفتم دیگه چرا گریه میکنی؟ گفت اگه میدونستم ارباب این قدر دقیق حساب نوکری من رو داره برای هر نفر شخصاً هم چایی می ریختم هم چایی میبردم عزیزانم نوکری خود را دست کم نگیرید چیزی در این دستگاه کم و زیاد نمیشود و هر کاری ولو کوچک برای حضرت زهرا سلام الله عليها و ذریه مطهرش انجام دهیم چنان جبران میکنند که باورمان نمیشود آیت الله مظاهری 👉https://eitaa.com/hekayatvaabyatnab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🗓 به مناسبت ۲۷ تیر، روز تجلیل از اسرا و مفقودان ❇️ از شکنجه اسرای ایرانی، تا دفاع از حرم! 💬 آقای اوحدی رئیس سازمان حج و زیارت که خود از آزادگان است می‌گوید: در اردوگاه تکریت ۵ مسئول شکنجه اسرای ایرانی جوانی بود به نام «کاظم عبدالامیر مزهر النجار» معروف به کاظم عبدالامیر. 🔸 یکی از برادران کاظم، اسیر ایرانی بود، برادر دیگرش در جنگ کشته شده بود و خودش نیز بچه‌دار نمی‌شد. با این اوصاف کینه‌ خاصی نسبت به اسرای ایرانی داشت. انگار مقصر همه مشکلات خود را اسرای ایرانی می‌دانست! 🔸 در این میان آقای را بیشتر اذیت می‌کرد. او می‌دانست آقای ابوترابی فرمانده و روحانی انقلابی است، از این رو ضربات کابلی که نثار آن مجاهد می‌کرد، شدت بیشتری نسبت به دیگر اسرا داشت، اما هیچ‌گاه مرحوم ابوترابی شکایت نکرد و همواره به او احترام می‌گذاشت! 🔸 … یک روز کاظم با حالت دیگری وارد اردوگاه شد. یک راست به سمت سید آقای ابوترابی رفت و گفت: بیا اینجا کارت دارم! ما تعجب کردیم. گفتیم لابد شکنجه جدید و… 🔸 اما از آن روز رفتار کاظم با ما و خصوصاً آقای ابوترابی تغییر کرد! دیگر ما را کتک نمی‌زد. حتی به آقای ابوترابی احترام می‌گذاشت. برای همه ما این ماجرا عجیب بود. تا اینکه از خود آقای ابوترابی سؤال کردیم… 🔹 ایشان هم ماجرای آن روز را نقل کرد و گفت: کاظم عبدالامیر در آن روز به من گفت: «خانواده ما هستند و مادرم بارها سفارش سادات را به من کرده بود. بارها به من گفته بود مبادا ایرانی‌ها را اذیت کنی. 💭 اما مادرم دیشب خواب (ع) را دیده و حضرت زینب(ع) نسبت به کارهای بنده در اردوگاه به مادرم شکایت کرده! ❓ صبح مادرم بسیار از دستم ناراحت بود و از من پرسید: آیا در اردوگاه ایرانی‌ها را اذیت می‌کنی؟ حلالت نمی‌کنم. 🔹 حالا من آمده‌ام که حلالیت بطلبم.» 🔸 کم کم به مرور زمان محب حاج آقا ابوترابی در دل او جا باز کرد. او فهمیده بود آقای ابوترابی روحانی و از سادات است برای همین حتی مسائل شرعی خود و خانواده‌اش را از حاج آقا می‌پرسید. 💬 آقای اوحدی ادامه دادند: بعد از آن روز رفتار کاظم با اسرای ایرانی به ویژه ابوترابی بسیار خوب بود. تا اینکه روزی قرار شد آقای ابوترابی را به اردوگاه دیگری منتقل کنند. کاظم بسیار دلگیر و گریان بود، به هر نحوی بود سوار ماشینی شد که آقای ابوترابی را به اردوگاه دیگری منتقل می‌کرد… کاظم می‌خواست در طول مسیر تا اردوگاه بعدی نیز از حضور مرحوم ابوترابی بهره‌مند شود. 🔸 روزها گذشت تا اینکه آزاد شدند. کاظم برای خداحافظی با آنان به خصوص سید آزادگان تا مرز ایران آمد. 🔸 او پس از مدتی نتوانست دوری حاج آقا ابوترابی را تحمل کند و به هر سختی بود راهی ایران شد. او برای دیدن حاج آقا به تهران آمد. وقتی فهمید حاج‌آقا ابوترابی در مسیر مشهد و در یک سانحه رانندگی مرحوم شده‌اند به شدت متأثر شد. برای همین به مشهد و سرمزار آقای ابوترابی رفت و مدت‌ها آنجا بود. 🔸 کاظم از خدا می‌خواست تا از گناهانش نسبت به اسرای ایرانی بگذرد. او سراغ برخی دیگر از اسرای ایرانی رفت و از آن‌ها بابت شکنجه‌ها و… حلالیت طلبید. ⁉️ حالا شاید این سؤال را بپرسید که این ماجرا هر چند زیباست و نشان از یک انسان دارد، چه ربطی به دارد؟! 🔸 ربط ماجرا در اینجاست که انسان اگر توبه واقعی کند می‌تواند مقام را کسب کند. کاظم داستان ما مدتی قبل در راه دفاع از حرم حضرت زینب(ع) در به شهادت رسید.او ثابت کرد که مانند حر اگر از گذشته سیاه خود توبه کنیم، می‌توانیم حتی به مقام شهادت برسیم. __________ 📚 منبع: با تلخیص، کتاب مدافعان حرم، موسسه شهید ابراهیم هادی 🔷 برگرفته از سخنرانی 💠 🆔 @manbarak