👈 چگونه خضر علیه السلام به غلامی فروخته شد؟
🌴روزی حضرت خضر از بازار بنی اسرائیل می گذشت ناگاه چشم فقیری به او افتاد و گفت: به من صدقه بده! خداوند به تو برکت دهد! خضر گفت: من به خدا ایمان دارم ولی چیزی ندارم که به تو دهم. فقیر گفت: بوجه الله لما تصدقت علی ؛ تو را به وجه (عظمت) خدا سوگند می دهم! به من کمک کند! من در سیمای شما خیر و نیکی می بینم تو آدم خیّری هستی امیدوارم مضایقه نکنی.
🌴خضر گفت: تو مرا به امر عظیم (وجه خدا) قسم دادی و کمک خواستی ولی من چیزی ندارم که به تو احسان کنم مگر اینکه مرا به عنوان غلام بفروشی. فقیر: این کار نشدنی است چگونه تو را به نام غلام بفروشم؟ خضر: تو مرا به وجه خدا (خدای بزرگ) قسم دادی و کمک خواستی من نمی توانم ناامیدت کنم مرا به بازار ببر و بفروش و احتیاجت را برطرف کن!
🌴فقیر حضرت خضر را به بازار آورد و به چهار صد درهم فروخت. خضر علیه السلام مدتی در نزد خریدار ماند، اما خریدار به او کار واگذار نمی کرد. خضر: تو مرا برای خدمت خریدی، چرا به من کار واگذار نمی کنی؟ خریدار: من مایل نیستم که تو را به زحمت اندازم، تو پیرمرد سالخورده هستی. خضر: من به هر کاری توانا هستم و زحمتی بر من نیست. خریدار: حال که چنین است این سنگها را از اینجا به فلان جا ببر!
🌴با اینکه برای جابجا کردن سنگها شش نفر در یک روز لازم بود، ولی سنگها را در یک ساعت به مکان معین جابجا کرد.
خریدار خوشحال شد و تشویقش نمود و گفت: آفرین بر تو! کاری کردی که از عهده یک نفر بیرون بود که چنین کاری را انجام دهد.
🌴روزی برای خریدار سفری پیش آمد خواست به مسافرت برود، به خضر گفت:
من تو را درستکار می دانم می خواهم به مسافرت بروم، تو جانشین من باش، با خانواده ام به نیکی رفتار کن تا من از سفر برگردم و چون پیرمرد هستی لازم نیست کار کنی، کار برایت زحمت است. خضر: نه هرگز زحمتی برایم نیست. خریدار: حال که چنین است مقداری خشت بزن تا برگردم. خریدار به سفر رفت، خضر به تنهایی خشت درست کرد و ساختمان زیبایی بنا نمود.
🌴خریدار که از سفر برگشت، دید که خضر خشت را زده و ساختمانی را هم با آن خشت ساخته است، بسیار تعجب کرد و گفت: تو را به وجه خدا سوگند می دهم که بگویی تو کیستی و چه کاره ای؟ حضرت خضر گفت: چون مرا به وجه خدا سوگند دادی و همین مطلب مرا به زحمت انداخت و به نام غلام فروخته شدم. اکنون مجبورم که داستانم را به شما بگویم:
🌴فقیر نیازمندی از من صدقه خواست و من چیزی از مال دنیا نداشتم که به او کمک کنم. مرا به وجه خدا قسم داد، لذا خود را به عنوان غلام در اختیار او گذاشتم تا مرا به شما فروخت. اکنون به شما می گویم هرگاه سائلی از کسی چیزی بخواهد و به وجه خدا قسم دهد در صورتی که می تواند به او کمک کند، سائل را رد کند روز قیامت در حالی محشور خواهد شد که در صورت او پوست، گوشت و خون نیست، تنها استخوانهای صورتش می مانند که وقت حرکت صدا می کنند (فقط با اسکلت در محشر ظاهر می شود.)
🌴خریدار چون حضرت خضر را شناخت گفت: مرا ببخش که تو را نشناختم. و به زحمت انداختم. خضر گفت: طوری نیست. چون تو مرا نگهداشتی و درباره ام نیکی نمودی. خریدار: پدر و مادرم فدایت باد! خود و تمام هستی ام در اختیار شماست. خضر: دوست دارم مرا آزاد کنی تا خدا را عبادت کنم. خریدار: تو آزاد هستی! خضر: خداوند را سپاسگزارم که پس از بردگی مرا آزاد نمود.
📚 بحار ج 13، ص 321
👈 قوانين آسان
🌴شخصى يكى از قوانين مذهبى را شكسته و خطا كار شده بود. خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله رسيد و گفت: هلاك شدم! هلاك شدم! پيغمبر صلى الله عليه و آله پرسيد: چه كار كرده اى؟ مرد گفت: در ماه رمضان با زنم همبستر شده ام. اكنون چاره چيست؟
🌴حضرت فرمود: يك نفر غلام بخر و آزاد كن! مرد گفت: نمى توانم. پيامبر صلى الله عليه و آله: دو ماه روزه بگير! مرد: تواناى دو ماه روزه گرفتن ندارم. پيامبر صلى الله عليه و آله : برو شصت فقير را غذا بده! مرد: براى خوراك دادن شصت نفر فقير وسيله اى ندارم.
🌴پيامبر صلى الله عليه و آله كمى سكوت كرد. در اين وقت شخص ديگرى وارد شد و يك سبد خرما به پيغمبر تقديم كرد. حضرت فرمود: اين سبد خرما را ببر و در بين مردم فقير تقسيم كن!
🌴مرد عرض كرد: اى پيامبر خدا! در سراسر اين شهر هيچ كس از من فقيرتر نيست. حضرت لبخندی زد و گفت: بسيار خوب، برو اين خرماها را ميان زن و فرزندانت تقسيم كن.
📚 بحار ج 72، ص 258
https://eitaa.com/hekmat66
👈 راه ورود از درهاى بهشت
🌴مرد مؤمنى خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد و عرض كرد: يا رسول الله! من پيرمرد سالخورده ام، از انجام نماز، روزه، حج و جهاد ناتوانم، ديگر نمى توانم از عهده عبادتهايم برآيم، به من كلام سودمندى بياموز و وظيفه ام را سبك نما!
🌴حضرت فرمود: دوباره مطلبت را بگو!
مرد سه بار تقاضاى خود را تكرار نمود.
رسول خدا فرمود: آنچه در اطراف تو از درخت و كلوخ بود بر ضعف و ناتوانى تو گريست. اينك براى جبران ناتوانيت بعد از نماز صبح، ده بار بگو: (سبحان الله العظيم و بحمده و لاحول و لا قوه الا بالله العلى العظيم ) براستى خداوند بوسيله آن تو را از كورى ، ديوانگى ، خوره ، فقر و ورشكستگى نجات مى بخشد.
🌴پيرمرد عرض كرد: يا رسول الله! اين براى دنيا است، براى آخرت چه؟ فرمود: مدام بگو؛ (اللهم اهدنى من عندك وافض على من فضلك و انشر على من رحمتك و انزل على من بركاتك ) : خدايا! مرا از جانب خود هدايت نما! و از فضل و احسانت بر من بيفشان! و از رحمت و بركاتت بر من به پراكن!
🌴سپس پيامبر فرمود: اگر اين پيرمرد (كه سالها عبادت كرده و اكنون ناتوان است)اين ذكر را ادامه دهد و عمدا ترك نكند در هشت بهشت به روى وى باز مى شود و از هر كدام خواست وارد بهشت مى گردد.
📚 بحار ج 22، ص 75 و ج 68، ص 282 🖋https://eitaa.com/hekmat66☕️
👈 مقدس اردبیلی در محضر امام زمان عج
🌴عالم فاضل و پرهیزگار میر علام(که از شاگردان مقدس اردبیلی بوده است) می گوید: در یکی از شبها در صحن مقدس امیرالمؤمنین علیه السلام بودم مقدار زیادی از شب گذاشته بود که ناگاه دیدم شخصی به طرف حرم امیرالمؤمنین می رود. وقتی نزدیک او رفتم، دیدم استاد بزرگ و پرهیزگارم مولانا مقدس اردبیلی (قدس سره) است.
🌴من خود را از او پنهان کردم، مقدس به درب حرم رسید. در بسته بود، ولی به محض رسیدن او، در باز شد و وارد حرم گردید. در کنار قبر مطهر امام قرار گرفت. صدای مقدس را شنیدم مثل این که آهسته با کسی حرف می زند. سپس از حرم بیرون آمد در بسته شد.
🌴من به دنبال او رفتم، از شهر نجف خارج شد و به طرف کوفه رهسپار گشت. من هم پشت سر او بودم به طوری که او مرا نمی دید. تا این که داخل مسجد کوفه شد و به سمت محرابی که امیرالمؤمنین علیه السلام آنجا شهید شد، رفت و مدتی آنجا توقف کرد، آن گاه برگشت از مسجد بیرون آمد و به سوی نجف حرکت کرد.
🌴من همچنان دنبال او بودم تا به دروازه نجف رسیدیم، در آنجا سرفه ام گرفت، نتوانستم خود داری کنم، چون صدای سرفه مرا شنید برگشت و نگاهی به من کرد و مرا شناخت، گفت: تو میر علام هستی؟ گفتم: آری! گفت: اینجا چه می کنی؟ گفتم: از لحظه ای که شما وارد صحن مطهر شدید تاکنون همه جا با شما بوده ام. شما را به صاحب این قبر سوگند می دهم! آنچه در این شب بر تو گذشت از اول تا به آخر برایم بیان فرمایید.
🌴گفت: می گویم، به شرط این که تا زنده ام به کسی نگویی! وقتی اطمینان پیدا کرد به کسی نخواهم گفت، فرمود: فرزندم! بعضی اوقات مسائل علمی بر من مشکل می شود، به حضور آقا امیرالمؤمنین رسیده و حل مشکل را از او می خواهم و پاسخ پرسشها را از مقام آن حضرت می شنوم، امشب نیز برای حل مشکلی به حضورش رفتم و از خداوند خواستم که مولا علی علیه السلام جواب پرسشهایم را بدهد.
🌴ناگاه صدایی از قبر شریف شنیدم که فرمود: برو به مسجد کوفه و از فرزندم قائم سؤال کن! زیرا او امام زمان تو است. من هم به مسجد کوفه آمدم و به خدمت حضرت رسیدم و مسأله را پرسیدم و حضرت پاسخ داد و اینک برگشته به منزل خود می روم.
📚 بحار ج 52، ص 174 🖋https://eitaa.com/hekmat66☕️
👈 گروه دهگانه امت پيامبر صلى الله عليه و آله در محشر
🌴جمعى از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله در منزل ابوايوب انصارى بودند معاذبن جبل كه در كنار رسول خدا نشسته بود. از حضرت معناى آيه (يوم ينفخ فى الصور فتاءتون افواجا) را سؤال كرد.
🌴حضرت فرمود: اى معاذ! از مطلب بزرگى پرسش نمودى، آنگاه اشك از ديدگان پيامبر صلى الله عليه و آله جارى شد و فرمود: ده گروه از امت من در ده صفت گوناگون وارد صحراى محشر مى شوند كه از ساير مسلمانان جدا هستند:
🌴بعضى به صورت ميمون، برخى به صورت خوك، بعضى پاها بالا و صورتشان پايين به سوى محشر كشيده مى شوند، برخى كور و لال، بعضى زبانشان را مى جوند در حالى كه عفونت از دهانشان سرازير است و اهل محشر از كثافت دهان آنان ناراحت مى شوند، برخى دست و پابريده، بعضى بر شاخه هاى آتش آويخته، برخى بدبوتر از مردار گنديده و بعضى در پوشش آتشين وارد محشر مى شوند و آنها عبارتند از:
1⃣ سخن چين، به صورت ميمون.
2⃣ حرامخواران، به صورت خوك.
3⃣ ربا خواران، واژگون (پاها به طرف بالا و سرها به طرف زمين ).
4⃣ ستمگران، كور.
5⃣ خود پسندها، كر و لال.
6⃣ عالم بى عمل و قاضى ناحق، در حال جويدن زبان خود...
7⃣ آزار دهندگان همسايه، دست و پا بريده.
8⃣ خبر گزاران سلطان ظالم، آويخته به شاخه هاى آتش.
9⃣ شهوت پرستان و عياشان و آنان كه حقوق الهى را پرداخت نمى كنند، بدبوتر از مردار گنديده.
🔟 متكبران و مغروران، در پوششى از آتش در روز قيامت محشور خواهند شد.
📚 بحار ج 7، ص 33 و ج 9، ص 218 و ج 18، ص 202 با اندكی تفاوت 🖋https://eitaa.com/hekmat66☕️
👈 پيامبر صلى الله عليه و آله با مردگان سخن مى گويد!
🌴جنگ بدر پايان يافت ، دشمنان اسلام فرار كردند و جمعى از بزرگان قريش به هلاكت پرسيدند. پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد جنازه هاى كفار را در چاهى ريختند. تنها جنازه امية بن خلف روى زمين ماند زيرا وى از بس كه چاق بود در همان روز جنگ گنديده و پاشيده شده بود. پيامبر فرمود: او را به حال خود بگذاريد و سنگ و خاك آن قدر رويش بريزيد كه زير سنگ و خاك پنهان شود.
🌴سپس حضرت بر سر آن چاه آمد و هر يك از آنها را صدا زد و فرمود: آيا آنچه را كه پروردگارتان وعده داده بود، درست يافتيد؟ همچنان كه من آنچه را كه خداوند وعده داده بود حق يافتم. شما خويشان بدى براى پيغمبرتان بوديد، شما تكذيب كرديد، ديگران تصديقم نمودند. شما از وطنم بيرون رانديد، ديگران پناهم داد، شما با من جنگيديد ديگران به من كمك كردند.
🌴در اين وقت بعضى از اصحاب گفتند:
يا رسول الله ! اينان پيكرهاى مرده اند، چگونه با آنان سخن مى گويى و چه فايده اى دارد؟ رسول اكرم فرمود: براستى فهميدند آنچه را كه خداوند به آنها وعده داده بود حق است. و شما شنواتر از آنان نيستيد، ولى آنها قدرت جواب گفتن ندارند.
🖋https://eitaa.com/hekmat66☕️
📚 بحار ج 6، ص 306
🍃🌸 تو نيز بخواب
✨ سعدى در كتاب گلستان، خاطرات زيبايى از دوران جوانى و كودكى خود نقل مى كند كه گاه بسيار نكته آموز و دل انگيز است . 👌
✨در يكى از اين خاطرات مى گويد:
ياد دارم كه در ايام كودكى، اهل عبادت بودم و شبها بر مى خاستم و نماز مى گزاردم و به زهد و تقوا، رغبت بسيار داشتم .
✨شبى در خدمت پدر رحمة الله عليه نشسته بودم و تمام شب چشم بر هم نگذاشتم و قرآن گرامى را بر كنار گرفته، مى خواندم . در آن حال ديدم كه همه آنان كه گرد ما(اطراف ما) هستند، خوابيده اند .
✨پدر را گفتم: از اينان كسى سر بر نمى دارد(بیدار نمی ماند یا نمی شود) كه نمازى بخواند. خواب غفلت، چنان اينان را برده است كه گويى نخفته اند، بلكه مرده اند .
✨پدر گفت: (( تو نيز اگر مى خفتى، بهتر از آن بود كه در پوستين خلق افتى !! و عيب آنان گويى و برخود ببالى.)) 🖋https://eitaa.com/hekmat66☕️
هدایت شده از ولايت
👈 ماجراى پيدا شدن قبر على عليه السلام
🌴پس از شهادت اميرالمؤمنين على عليه السلام، فرزندانش شبانه جنازه آن حضرت را در زمين بلندى مخفيانه به خاك سپردند. سالها گذشت. جز ائمه عليهماالسلام و نزديكان آنها نمى دانستند قبر آن حضرت كجا است. تا اينكه در زمان خلافت هارون الرشيد حادثه اى سبب پيدا شدن قبر حضرت گرديد و آن حادثه چنين بود؛
🌴عبدالله بن حازم مى گويد: روزى براى شكار همراه هارون از كوفه خارج شديم، به ناحيه غريين (نجف) رسيديم ، در آن محل آهوانى را ديديم، بازها و سگهاى شكارى را به سوى آنها فرستاديم. آهوان پا به فرار گذاشته خود را به تپه اى كه در آنجا بود رساندند و بالاى آن تپه ايستادند. بازها و سگهاى شكارى از تپه بالا نرفته و برگشتند. آهوان از آن تپه پايين آمدند، بازها و سگهاى شكارى آنها را تعقيب كردند، آهوان دوباره به آن تپه پناهنده شدند و بازها و سگها دوباره بازگشتند و اين حادثه بار سوم نيز تكرار شد.
🌴هارون از اين ماجرا در شگفت شد كه اين چه قضيه است كه وقتى آهوان به آن تپه پناه مى برند. بازها و سگها جراءت رفتن و آنجا را ندارند. هارون گفت: برويد به كوفه و شخصى را كه از همه بيشتر عمر كرده باشد، پيدا كرده پيش من بياوريد. پيرمردى از طايفه اسد را پيدا كرده نزد هارون الرشيد آوردند.
🌴هارون گفت: پيرمرد! اين تپه چيست؟ ما را از حال اين تپه آگاه ساز! پيرمرد پاسخ داد: پدرم از پدرانشان نقل كرده كه آنها مى گفتند: اين تپه قبر شريف على عليه السلام است كه خداوند آنجا را حرم امن قرار داده است و هر كس به آنجا پناه ببرد در امان است. لذا آهوان در پناه آن حضرت از خطر محفوظ ماندند.
🌴هارون الرشيد از اسبش پياده شد و آب خواست و وضو گرفت و در كنار آن تپه نماز خواند، دعا كرد، گريه نمود، صورت را به زمين گذاشت و به خاك ماليد. و سپس دستور داد بارگاهى روى قبر آن حضرت ساختند. به اين گونه قبر مبارك حضرت على عليه السلام پس از صد سال و اندی آشكار گرديد. (شهادت علی عليه السلام در سال 40 هجری پيش آمد و هارون در حدود سال 170 هجری به خلافت رسيد، بنابراين بيش از 130 سال قبر علی عليه السلام مخفی بوده است).
📚 بحار ج 100، ص 252
هدایت شده از حیات طیبه
👈 الگوى زندگى براى همه
🌴دو همسر مهربان، على و فاطمه عليهماالسلام، كارهاى خانه را بين خود تقسيم كردند. حضرت فاطمه عليهما عهده دار شد كارهاى داخل خانه را انجام دهد؛ خمير درست كند، نان بپزد و خانه را جاروب كند و... و على عليه السلام نيز عهده دار شد كارهاى بيرون از خانه را انجام دهد؛ هيزم آورد و مواد خوراكى تهيه كند و...
🌴روزى على عليه السلام به فاطمه عليهاالسلام گفت: فاطمه جان ! چيز خوردنى دارى؟ زهرا عليهاالسلام پاسخ داد: نه، به خدا سوگند! سه روز است، خود و فرزندانم حسن و حسين گرسنه ايم. على: چرا به من نگفتى؟ فاطمه: پدرم رسول خدا مرا نهى كرده كه از شما چيزى بخواهم و مى فرمود: هرگز از پسر عمويت چيزى مخواه اگر چيزى آورد بپذير وگرنه از او تقاضايى مكن !
🌴على عليه السلام از خانه بيرون آمد در راه با مردى مواجه شد و مبلغ يك دينار از او قرض كرد تا غذايى براى اهل خانه تهيه كند، در آن هواى گرم مقداد پسر اسود را آشفته و پريشان ديد. پرسيد: مقداد! چه شده است؟ چرا در اين وقت از خانه بيرون آمده اى؟ مقداد: گرسنگى مرا از خانه بيرون كشانده است. نتوانستم گريه فرزندانم را تحمل كنم. امام عليه السلام: من نيز براى همين از خانه بيرون آمده ام و من اكنون اين دينار را وام گرفته ام، آن را به تو مى دهم و تو را بر خود مقدم مى دارم. آنگاه پول را به مقداد داد و خود دست خالى به سوى خانه برگشت.
🌴وارد خانه كه شد، ديد رسول خدا نشسته و فاطمه هم مشغول خواندن نماز است و چيزى سر پوشيده در بينشان هست. فاطمه كه نمازش را تمام كرد، چون سر پوش را از روى آن چيز برداشت، ديدند ظرف بزرگى پر از گوشت و نان است. پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيد: فاطمه جان ! اين غذا از كجا برايت آمده است؟ فاطمه عليهاالسلام عرض كرد: از جانب خدا است و خداوند هر كه را بخواهد بى حساب روزى مى دهد.
🌴در اين وقت رسول خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود: مى خواهى داستانى كسى را كه مانند تو و فاطمه بوده است، بيان كنم؟ عرض كرد: بلى. فرمود: مثل تو مثل زكريا است، در محراب وارد مريم شد و غذايى نزد او ديد از او پرسيد: مريم ! اين غذا از كجا است؟ پاسخ داد: از جانب خدا است و خداوند هر كه را بخواهد بدون حساب روزى مى دهد.
🌴امام باقر عليه السلام مى فرمايد: آنان يك ماه از آن ظرف غذا خوردند و اين ظرف همان است كه حضرت قائم (عج ) در آن غذا مى خورد و اكنون نزد ما است.
📚 بحار ج 14، ص 198 و ج 43، ص 31
👈 اين زنان چه كرده بودند؟
🌴اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: روزى با فاطمه محضر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رسيديم، ديديم حضرت به شدت گريه مى كند. گفتم: پدر و مادرم به فدايت يا رسول الله ! چرا گريه مى كنى؟ فرمود: يا على ! آن شب كه مرا به معراج بردند، گروهى از زنان امت خود را در عذاب سختى ديدم و از شدت عذابشان گريستم.(و اكنون گريه ام براى ايشان است).
🌴زنى را ديدم كه از موى سر آويزان است و مغز سرش از شدت حرارت مى جوشد. زنى را ديدم كه از زبانش آويزان كرده اند و از آب سوزان جهنم به گلوى او مى ريزند. زنى را ديدم، گوشت بدن خود را مى خورد و آتش از زير پاى او شعله ور است. و زنى را ديدم دست و پاى او را بسته اند و مارها و عقرب ها بر او مسلط است. زنى را ديدم از پاهايش در تنور آتشين جهنم آويزان است. زنى را ديدم ، از سر خوك و از بدن الاغ بود و به انواع عذاب گرفتار است. و زنى را به صورت سگ ديدم و آتش از نشيمنگاه او داخل مى شود و از دهانش بيرون مى آيد و فرشتگان عذاب عمودهاى آتشين بر سر و بدان او مى كوبند.
🌴حضرت فاطمه عليهاالسلام عرض كرد: پدر جان ! اين زنان در دنيا چه كرده بودند كه خداوند آنان را چنين عذاب مى كند.
🌴رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
دخترم ! زنى كه از موى سرش آويخته شده بود، موى سر خود را از نامحرم نمى پوشاند. و زنى كه از زبانش آويزان بود، بدون اجازه شوهر از خانه بيرون مى رفت. و زنى كه گوشت بدن خود را مى خورد، خود را براى ديگران زينت مى كرد و از نامحرمان پرهيز نداشت. و زنى كه دست و پايش بسته بود و مارها و عقرب ها بر او مسلط شده بودند، به وضو و طهارت لباس و غسل حيض اهميت نمى داد و نماز را سبك مى شمرد... و زنى كه سرش مانند خوك و بدنش مانند الاغ بود، او زنى سخن چين و دروغگو بود. و اما زنى كه در قيافه سگ بود و آتش از نشيمنگاه او وارد و از دهانش خارج مى شد، زنى خواننده و حسود بود.
👌سپس فرمود: واى بر آن زنى كه همسرش از او راضى نباشد و خوشابحال آن زن كه همسرش از او راضى باشد.
#معاد
📚 بحار ج 8، ص 309 و ج 18، ص 351 و ج 103، ص 245 با اندكی تفاوت
👈 گريه كنندگان در تاريخ
🌴پنج كس بسيار گريسته اند: آدم، يعقوب، يوسف، فاطمه زهرا و على بن حسين عليه السلام.
1⃣ آدم براى بهشت به اندازه اى گريست كه رد اشك بر گونه اش افتاد.
2⃣ يعقوب به اندازه اى بر يوسف خود گريست كه نور ديده اش را از دست داد. به او گفتند: يعقوب ! تو هميشه به ياد يوسف هستى يا در اين راه از گريه، آب يا هلاك مى شوى.
3⃣ يوسف از دورى پدرش يعقوب آن قدر گريه كرد كه زندانيان ناراحت شدند و به او گفتند: يا شب گريه كن روز آرام باش ! يا روز گريه كن شب آرام باش ! با زندانيان به توافق رسيد، در يكى از آنها گريه كند.
4⃣ فاطمه زهرا آن قدر گريست، اهل مدينه به تنگ آمدند و عرض كردند: ما را از گريه ات به تنگ آوردى، آن بانوى دو جهان روزها را از شهر مدينه بيرون مى رفت و در كنار قبرستان شهداء (احد) تا مى توانست مى گريست و سپس به خانه برمى گشت.
5⃣ على بن حسين (امام چهارم) بيست تا چهل سال بر پدرش حسين گريه كرد. هر گاه خوراكى را جلويش مى گذاشتند گريه مى كرد. غلامش عرض كرد: سرور من ! مى ترسم شما خودت را از گريه هلاك كنى. حضرت فرمود: من از غم غصه خود به خدا شكوه مى كنم ، من چيزى را مى دانم كه شما نمى دانيد من هرگاه قتلگاه فرزندان فاطمه را به ياد مى آورم گريه گلويم را مى فشارد.
📚 بحار ج 12، ص 264 و ج 43، ص 155 و ج 82، ص 86.
👈 فاطمه عليهاالسلام در صحراى محشر
🌴پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روزى نزد دختر گرامى اش فاطمه آمد، او را اندوهگين ديد. از او پرسيد: دختر عزيزم چرا غمگينى؟ فاطمه عليهاالسلام پاسخ داد: پدر جان ! روز قيامت را به ياد آوردم كه مردم در آن روز برهنه برانگيخته مى شوند.
🌴پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:
دخترم ! براستى آن روز، روز بسيار سهمگينى است. ولى فرشته وحى (جبرئيل ) از جانب خداوند به من خبر داد كه: آن روزى كه زمين شكافته مى شود نخستين كسى كه از دل خاك برمى خيزد، من خواهم بود، پس از من جدت حضرت ابراهيم و سپس همسر گرانقدر تو، اميرمؤمنان. آنگاه خداى مهربان جبرئيل را با هزار فرشته به سوى تو مى فرستد و بر فراز آرامگاهت هفت قبه از نور زده مى شود.
🌴سپس اسرافيل با سه جامه نور در بالاى سرعت مى ايستد و تو را با نهايت احترام ندا مى دهد كه: اى دختر گرانقدر محمد! برخيز كه روز برانگيخته شدن تو است ! و شما در نهايت امنيت و آرامش و در پوشش كامل برمى خيزى.
🌴اسرافيل آن جامه هاى بهشتى را به تو مى دهد و تو آنها را مى پوشى. آنگاه فرشته ديگرى به نام زوقاييل مركبى از نور كه زمام آن لولو تازه است و بر پشت آن كجاوه اى از طلا نصب است براى شما مى آورد و تو با شكوه و جلال بر آن مركب مى نشينى و زوقاييل مهار آن را مى كشد در حالى كه پيشاپيش تو هفتادهزار فرشته اند و در دست هر كدامشان پرچم هاى تسبيح و ستايش است.
🌴و هنگام حركت تو به سوى محشر هفتاد هزار حوريه به استقبال تو مى آيند، با نظاره كردن بر تو خوشحالى مى كنند و در دست هر كدام از آنها وسيله خوشبو كننده اى از نور مى باشد كه فضا را عطر آگين مى سازد و بر سرشان تاجهايى از گوهر ناب است كه با زبرجد سبز آراسته شده اند.
📚 بحار ج 43، ص 225