eitaa logo
حکمت و حکایت
473 دنبال‌کننده
306 عکس
867 ویدیو
17 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از حکمت و حکایت
👈 زیارت امام رضا علیه السلام بعد از رحلت از حضرت آیت الله مرعشی نجفی (ره) نقل است که چون مرحوم آقای حائری از دنیا رفتند؛ شب اول قبرش نماز لیلة الدّفن خواندم و یک سوره ی یاسین هم قرائت نمودم. بعد از چند روز به خوابم آمد. پرسیدم: آقای حائری اوضاع چطور است؟ گفت: وقتی بدنم را وارد قبر کردند، روح من مثل اینکه لباس را از تن درآوری از بدنم جدا شد. به طوری که بدنم را می دیدم. در حالت بهت و حیرت نشسته بودم. ناگهان متوجه شدم از طرف پایین پایم صدایی بلند شد، نگاه کردم دیدم دو نفر که همه ی وجودشان آتش است به سمت من می آیند. چشم هایشان تشخیص داده نمی شد. ولی فهمیدم که دو نفر هستند. ترسی وجودم را فرا گرفت. در همان جا در حالت بی کسی و غربت به خدا توجه کردم. در این هنگام متوجّه صدایی از بالای سرم شدم. دیدم نوری به طرف من می آید، هر چه این نور بیشتر به به طرفم می آمد آن دو نفر آتشین به عقب می رفتند. این کار ادامه داشت تا حدّی که از آن دونفر اثری نماند. بالای سرم آقایی نوارنی را دیدم که تبسّمی به لب داشت، گفتند: آقای حائری ترسیدی؟ گفتم: آقا بله، چه ترسی؟ شما چه کسی هستید؟ آقا فرمودند: من علی بن موسی الرضا هستم، آقای حائری شما 38 مرتبه به زیارت من آمدید، 38 مرتبه به بازدیدت می آیم. این اولینش است. 37 مرتبه دیگر نیز می آیم. 📗 ، ص 144 ✍ محمدتقی مقدم 🖋https://eitaa.com/hekmat66☕️
هدایت شده از حکمت و حکایت
👈 دزد اموال نه دزد عقاید رئیس گروهی از دزدان، اموال قافله ای را غارت نمود در میان کاروانیان شخصی بود که بر روی طاقه های پارچه خود جمله بسم الله الرحمن الرحیم را نوشته بود (در میان تجار سابق برای محفوظ ماندن اموالشان از دست راهزنان این عمل مرسوم بوده است) وقتی که چشم رئیس راهزنان به این جمله شریفه افتاد فوراً دستور داد که این اموال را به صاحبانش برگردانید. برخی از دزدها به او اعتراض نموده و علت این کار را جویا شدند رئیسشان گفت: آخر ما دزد اموال مردم هستیم نه دزد عقیده آنها، چون اگر به آن نوشته ترتیب اثر ندهیم آنها بی اعتقاد خواهند شد. 📗 ✍ محمود قاری ‌زاده‌ کاشانی 🖋https://eitaa.com/hekmat66☕️
هدایت شده از حکمت و حکایت
🔸مردی به پیامبر خدا ،حضرت سلیمان ، مراجعه کرد و گفت: ای پیامبر میخواهم، به من زبان یکی از حیوانات را یاد دهی. سلیمان گفت: توان تحمل آن را نداری. 🔸اما مرد اصرار کرد سلیمان پرسید، کدام زبان؟ جواب داد: زبان گربه ها، چرا که در محله ما فراوان یافت می شوند. 🔸سلیمان در گوش او دمید و عملا" زبان گربه ها را آموخت روزی دید دو گربه با هم سخن میگفتند. 🔸یکی گفت: غذایی نداری که دارم از گرسنگی میمیرم. دومی گفت: نه، اما در این خانه خروسی هست که فردا میمیرد، آنگاه آن را میخوریم. 🔸مرد شنید و گفت: به خدا نمیگذارم خروسم را بخورید، آنرا خواهم فروخت، فردا صبح زود آنرا فروخت گربه امد و از دیگری پرسید: آیا خروس مرد؟ گفت: نه، صاحبش فروختش، اما، گوسفند نر آنها خواهد مرد و آن را خواهیم خورد. 🔸صاحب منزل باز هم شنید و رفت گوسفند را فروخت. گربه گرسنه آمد و پرسید: آیا گوسفند مرد؟ گفت: نه! صاحبش آن را فروخت. 🔺اما صاحب خانه خواهد مرد، و غذایی برای تسلی دهندگان خواهند گذاشت و ما هم از آن میخوریم! مرد شنید و به شدت برآشفت نزد پیامبر رفت و گفت: گربه ها میگویند امروز خواهم مرد! خواهش میکنم کاری بکن! 🔺پیامبر پاسخ داد: خداوند خروس را فدای تو کرد اما آنرا فروختی، 🔺سپس گوسفند را فدای تو کرد آن را هم فروختی، پس خود را برای وصیت و کفن و دفن آماده کن! . 🔅خداوند الطاف مخفی دارد، ما انسانها آن را درک نمی کنیم. او بلا را از ما دور میکند، و ما با نادانی خود آن را باز پس میخوانیم !!
هدایت شده از حکمت و حکایت
👈 شيطان و عابد در بنی اسرائيل عابدی بود به او گفتند: در فلان مكان درختی است كه قومی آن را می پرستند. خشمناك شد و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را قطع كند. ابليس به صورت پير مردی در راه وی آمد و گفت: كجا می روی؟ عابد گفت: می روم تا درخت مورد پرستش مردم را قطع كنم، تا مردم خدای را نه درخت را بپرستند. ابليس گفت: دست بدار تا سخنی باز گويم. گفت: بگو، گفت: خدای را رسولانی است اگر قطع اين درخت لازم بود خدای آنان را می فرستاد. عابد گفت: ناچار بايد اين كار انجام دهم. ابليس گفت: نگذارم و با وی گلاويز شد، عابد وی را بر زمين زد. ابليس گفت: مرا رها كن تا سخن ديگری برايت گويم، و آن اين است كه تو مردی مستمند هستی اگر ترا مالي باشد كه بكارگيری و بر عابدان انفاق كنی بهتر از قطع آن درخت است. دست از اين درخت بردار تا هر روز دو دينار در زير بالش تو گذارم. عابد گفت: راست می گويی، يك دينار صدقه می دهم و يك دينار بكار برم بهتر از اين است كه قطع درخت كنم؛ مرا به اين كار امر نكرده اند و من پيامبر صلي الله عليه و آله نيستم كه غم بيهوده خورم؛ و دست از شيطان برداشت. دو روز در زير بستر خود دو دينار ديد و خرج می نمود، ولی روز سوم چيزی نديد و ناراحت شد و تبر برگرفت كه قطع درخت كند. شيطان در راهش آمد و گفت: به كجا می روی؟ گفت: می روم قطع درخت كنم، گفت: هرگز نتوانی و با عابد گلاويز شد و عابد را روی زمين انداخت و گفت: بازگرد و گرنه سرت را از تن جدا كنم. گفت: مرا رها كن تا بروم؛ لكن بگو چرا آن دفعه من نيرومندتر بودم؟ ابليس گفت: بار اول تو برای خدا و با اخلاص قصد قطع درخت را داشتی لذا خدا مرا مسخر تو كرد و اين بار برای خود و دينار خشمگين شدی، و من بر تو مسلط شدم. 📗 🖋https://eitaa.com/hekmat66☕️
هدایت شده از حکمت و حکایت
👈 می بیند و می شنود علی بن الحسین (ع) چون طهارت می کرد و وضو می ساخت، روی وی زرد می شد. می گفتند: ای پسر رسول خدا! این زردی از چیست؟ می گفت: آیا نمی دانید که پیش که خواهم ایستاد. و چون زلیخا، یوسف (ع) را به خویشتن دعوت کرد، پیش تر برخاست و آن بت که وی را می پرستید، روی پوشانید. یوسف گفت: تو از سنگی شرم می داری، من از آفریدگار هفت آسمان و زمین شرم ندارم که می بیند و می شنود؟ و رسول (ص) گفت: خدای را چنان پرست که گویی تو وی را پیش رو می بینی، و اگر این نتوانی، باری به حقیقت بدان که وی تو را می بیند؛ چنان که خود فرموده است: «ان الله کان علیکم رقیبا» همانا خدا شما را مراقب است و می نگرد. (سوره نساء، آیه 1) 📗 🖋https://eitaa.com/hekmat66☕️
هدایت شده از حکمت و حکایت
amal be ahd.ali.mp3
2.7M
🌷 تشرف راننده کامیون خدمت امام زمان (عج) 🖋https://eitaa.com/hekmat66☕️ 👤|
هدایت شده از عارفانه
دستگاه سونوگرافی ما دقیقتر است یا پیشگویی آن عالِم ! 🔻یکی از مریدان آیت الله کشمیری حدودا ۱۷ سال بچه دار نمیشد 🙏خدمت آیت الله کشمیری عرض کرد دعا کنید خداوند متعال به من فرزندی عطا کند ✔️ایشان هم فرمودند: انشاالله به زودی خدای تعالی به شما پسری عطا می فرماید 🔰طولی نکشید که همسرش باردار شد . پس از چند ماه که به سونوگرافی رفت گفتند فرزند شما دختر است . ❗️تعجب کرد که دعا و پیشگویی آقای کشمیری در اصل فرزنددار شدن درست بود ولی نوع فرزند معکوس شد لذا به تهران رفت و دوباره آزمایش داد و گفتند فرزند شما دختر است ! ❓خدمت آیت الله کشمیری آمد و گفت اگر بچه به دنیا بیاید اسمش را چه بگذارم؟ ⚜فرمود: علی با شنیدن این پاسخ فهمید پیشگویی آقای کشمیری تغییر نکرده است ⭕️ دوباره به تهران رفت و به دکتر گفت دستگاه شما اشتباه کرده ، فرزند پسر است 🖐دکتر به او میگوید : دستگاههای ما دقیق است ، شما از کجا میگویید پسر است؟! 〽️سپس پیشگویی آیت الله کشمیری را برای دکتر نقل کرده بود ❌دکتر میگوید : دستگاه های امروزی آن قدر دقیق است که انسان را از این پیشگویی ها بینیاز میکند و حتماً پیشگویی این آقا اشتباه است . دوست دارم زایمان خانم شما در بیمارستان ما باشد که بدانید آیا دستگاه سونوگرافی ما دقیقتر پیشبینی میکند یا عالِم شما ! ☀️ زمان زایمان همسرش را به همانجا برده بود وقتی بچه به دنیا می آید میبیند که پسر است دکتر تعجب میکند و میگوید : این آقا کیست که دید باطنی او از تمام دستگاههای ما قوی تر و دقیق تر است ⁉️ 🙏 و به دیدن آیت الله کشمیری اظهار تمایل می کند .(1) 📚 1- سر دلبران (خاطرات عرفانی حضرت آیت الله مبشر کاشانی) صفحه ۱۴۳.
هدایت شده از حکمت و حکایت
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
😱 مرتاض هندی که شش ماه خواب و شش ماه بیدار است با عمری بیش از 900 سال 🌹عنایت خاص حضرت رضا علیه السلام به او به خاطر ادبش در مجلس مناظره ی مامون 📚منبع : آیت الله وحید خراسانی درس خارج اصول سال 81 جلسه 51
هدایت شده از حکمت و حکایت
👈 خدمتکار پدر و مادر همنشین انبیا است روزی حضرت موسی علیه السلام در ضمن مناجات به پروردگار خود عرض کرد خدایا می خواهم همنشینی که در بهشت دارم ببینم چگونه شخصی است. جبرئیل بر او نازل شد و عرض کرد یا موسی فلان قصاب در محله فلانی همنشین تو خواهد بود. حضرت موسی به درب دکان قصاب آمده، دید جوانی شبیه شبگردان مشغول فروختن گوشت است. شامگاه که شد جوان مقداری گوشت برداشت و بسوی منزل روان گردید. موسی از پی او تا درب منزلش آمد و به او گفت مهمان نمی خواهی؟ جوان گفت خوش آمدید. او را به درون برد. حضرت موسی دید جوان غذائی تهیه نمود، آنگاه زنبیلی از سقف به زیر آورد و پیرزنی فرتوت و کهنسال را از درون زنبیل خارج کرد. او را شستشو داده غذایش را با دست خویش به او خورانید. موقعی که خواست زنبیل را به جای اول بیاویزد زبان پیرزن به کلماتی که مفهوم نمی شد حرکت نمود. بعد از آن جوان برای حضرت موسی غذا آورد و خوردند. حضرت پرسید حکایت تو با این پیرزن چگونه است؟ عرض کرد این پیرزن مادر من است چون مرا بضاعتی نیست که جهت او کنیزی بخرم ناچار خودم کمر به خدمت او بسته ام. حضرت موسی پرسید آن کلماتی که به زبان جاری کرد چه بود؟ جوان گفت هر وقت او را شستشو می دهم و غذا به او می خورانم می گوید: «غفر الله لک و جعلک جلیس موسی یوم القیمة فی قبته و درجته» خداوند ترا ببخشد و همنشین حضرت موسی در بهشت باشی به همان درجه جایگاه. موسی علیه السلام فرمود ای جوان بشارت می دهم به تو که خداوند دعای او را درباره ات مستجاب گردانیده، جبرئیل به من خبر داد که در بهشت تو همنشین من هستی.
🔸موشي در خانه ی صاحب مزرعه، تله موش ديد. 🔹به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد. همه گفتند: تله موش؛ مشکل توست به ما ربطی ندارد... 🔸ماری دمش در تله موش گیر کرد و زن مزرعه دار را که آنجا بود گزيد و سپس آن مرغ را سر بریدند و از آن برايش سوپ درست کردند و گوسفند را نیز برای عيادت کنندگان از زن مزرعه دار، سر بريدند. زن مزرعه دار زنده نماند و مُرد. گاو را براي مراسم ترحيم کُشتند. 🔺«و در اين مدت موش از سوراخ ديوار نگاه مي کرد و به مشکلی که به ديگران ربط نداشت فکر می کرد. » 📚کلیله و دمنه 🔅امام صادق علیه السّلام فرمود: خدای متعال می‌فرماید: مردم خانواده من هستند، پس محبوبترین آنان نزد من كسانی هستند كه با مردم مهربان‌تر و در راه برآوردن نیازهای آنان كوشاتر باشند. 📚«الكافی، ج 2، ص 199»
مولوي تمثيل آورده است كه فردي نشسته بود و "ياربّ" ميگفت. شيطان براو ظاهر ميشود وميگويد: تابه حال اين همه "ياربّ" گفته اي، چه فايده داشته است!؟ مرد دلش شکست و از دعا کردن منصرف شد و خوابيد. شب كسي به خواب او آمد و گفت چرا ديگر "ياربّ" نمي گويي!؟ جواب داد : چون جوابي نمي شنوم و ميترسم ازدرگاه خدا مردود باشم ، پس چرا دعا بكنم!؟ گفت خدا مرا فرستاده است تا به تو بگويم اين "ياربّ" گفتن هایت همان لبّيك و جواب ماست! يعني اگر خداوند نخواهد صداي ما به درگاهش بلندشود ، اصلا نميگذارد " ياربّ" بگوييم!
هدایت شده از عارفانه
🌸🍃پیامبر اکرم(ص) می‌فرماید: «دشمنان تو از جن، ابلیس و سپاهیان او است: 👈پس اگر نزد تو آمد و گفت: فرزندت مُرد، به خود بگو: زندگان برای مردن آفریده شده ‏اند. 👈اگر آمد و گفت: مال تو از دست رفت، بگو: ستایش خدای را که می‌دهد و می‌گیرد و زکات را از من برد. 👈اگر آمد و گفت: مردم به تو ستم می‌کنند، ولی تو ستم نمی‌کنی بگو: روز قیامت آنان که ستم کردند گرفتارند. 👈اگر آمد و گفت: چه قدر نیکی می‌کنی، بگو: گناهان من بیش از نیکی‏های من است. 👈اگر آمد و گفت: چه قدر نماز می‌گزاری بگو: غفلت من از نمازهایم بیش تر است. 👈اگر آمد و گفت: چه قدر بخشش می‌کنی، بگو آن قدر که می‌گیرم، از آن چه می‌بخشم زیادتر است. 👈اگر گفت: چه قدر به تو ستم می‌کنند بگو: من بیش تر ستم کرده ‏ام. 👈اگر گفت: چه قدر برای خدا کار می‌کنی، بگو: چه بسیار معصیت‏ها کرده ‏ام».
💠قضاوت امام حسن (ع) در عصر خلافت علی (ع) عصر خلافت امام علی (ع) بود، قصابی را که در دستش چاقوی خون آلود بود، در خرابه ای دیدند، و در همان خرابه جنازه خون آلود شخصی افتاده بود، قرائن ظاهری نشان می داد که قاتل او همین قصاب است، مأمورین او را دستگیر کرده و به حضور علی (ع) آوردند. امام علی (ع) به قصاب گفت: چه کسی آن شخص را (که جنازه اش در خرابه است) کشته؟ قصاب گفت: من او را کشتم. امام علی (ع) بر اساس ظاهر جریان، و اقرار قصاب، دستور داد تا قصاب را به عنوان قصاص اعدام کنند. مأمورین او را به سوی قتلگاه می بردند، در راه قاتل حقیقی می دوید و فریاد می زد: عجله نکنید او را من کشته ام قصاب بی گناه است. مأمورین، قصاب و قاتل حقیقی را به حضور علی (ع) بردند، و جریان را به عرض رسانیدند، و قاتل حقیقی سوگند یاد کرد که من او را کشته ام . امام به قصاب گفت: پس چرا تو اقرار کردی که من او را کشته ام؟ قصاب گفت: من در یک بن بستی قرار گرفته بودم، چاقوی خون آلود در دست من، و کنارم جنازه خون آلود افتاده، چاره ای ندیدم جز اینکه بگویم من نکشته ام ولی حقیقت این است که من گوسفندی را ذبح کرده بودم چاقوی خون آلود در دستم بود، به خرابه برای تخلی رفته بودم. جنازه خون آلودی را در آنجا دیدم، وحشت زده برخاستم مأمورین سر رسیدند و مرا به عنوان قاتل دستگیر کردند. علی (ع) به حاضران فرمود: این قصاب و این شخص را که خود را قاتل معرفی می کند نزد حسن (ع) ببرید تا او قضاوت کند، آنها به حضور امام حسن (ع) آمدند و جریان را گفتند، امام حسن (ع) فرمود: به امیرمؤمنان عرض کنید: اگر این مرد قاتل، آن شخص را کشته است در عوض جان قصاب را حفظ کرده است، و خداوند در قرآن می فرماید: و من احیا نفساً فکانما احیاالناس جمیعاً و هر کس انسانی را از مرگ نجات دهد، چنان است که گویی همه مردم را نجات بخشیده است (مائده - 32). امام علی (ع) دستور داد، هم قاتل و هم قصاب را آزاد نمودند و دیه مقتول را از بیت المال، به ورثه او عطا فرمود 📚نورالثقلین ج 1، ص 620 -
هدایت شده از عارفانه
✍️ اگر کارد به استخوانت رسیده‌! 📂 مرحوم علامه مجلسی نقل میکند: 👤 فردی به نام "ابوالوفای شیرازی" در زمان حکومت ابی علی الیاس زندانی و تهدید به قتل شد. ایشان متوسل به حضرات اهل بیت میشود. شب در عالم رؤیا، پیامبر اکرم را زیارت میکند .حضرت میفرمایند: ♨️ اگر کارد به استخوان رسید و شمشیر به گردنت رسید، یوسف زهرای اطهر، فرزندم را صدا بزن و بگو:"یا صاحبَ الزَّمان اَنا مُستَغیثٌ بکَ" "الغَوثَ اَدرِکنی"(مهدی جان؛من به تو پناهنده شدم. به فریادم برس؛ یا غوث حقیقی؛ به فریادم برس...). 💬 ابوالوفا میگوید: من این جملات را در عالم رؤیا گفتم و از خواب پریدم. یک وقت دیدم مامورین ابی علی الیاس آمدند و ما را پیش او بردند. وی گفت: به چه کسی متوسل شدی؟گفتم: "به منجی عالم بشریت, به فریاد درماندگان و بیچارگان" ☄️ سپس معلوم شد در خواب به ابی علی الیاس گفته بودند: "اگر دوست ما را رها نکنی نابودت می کنیم و حکومتت را بهم می ریزیم...". بعد مبلغی پول و هدایا به ابوالوفا داد و آزادش کرد. 📚 بحارالانوار جلد۵۳ ص۶۷۸
♥️پسری که پدرش را از عذاب قبر نجات داد ✨ رسول‌ خدا (ص) فرمودند: حضرت‌ عيسی (ع) از كنار قبری عبور كردند، ديدند كه‌ صاحب‌ آن‌ قبر را عذاب‌ میكنند. سپس‌ در سال‌ آينده‌ از كنار آن‌ قبر عبور نمودند، ديدند كه‌ صاحب‌ آن‌ قبر را عذاب‌ نمیكنند. گفت‌: بار پروردگارا! من‌ سال‌ قبل که‌ از اينجا عبور میكردم‌، ديدم‌ صاحبش‌ معذّب‌ است، ولی الان ديدم‌ عذاب‌ از او برداشته‌ شده‌ است‌. 💥خداوند فرمود: ای روح‌الله‌! از اين‌ مرد يك‌ فرزندی به‌‌ بلوغ‌ رسيده‌، آن‌ فرزند صالح‌ و نيكوكردار است‌ که راهی را برای مردم‌ هموار نمود و يتيمی را مسكن‌ داد، پس‌ من‌ به‌ بركت‌ عمل‌ فرزندش‌ از گناه‌ او درگذشتم‌ و اورا بخشیدم و عذابش برداشته شد. 📚امالی صدوق مجلس ۷۷ ص ۳۰۶
شاگـرد از استاد درباره جلب رضـایت خدا و بهترین راه‌آن پرسید. استاد به او گفت: به برو و به مرده ها توهین کن! شاگرد دستور استاد را اجرا کرد و نزد او برگشت. استاد از او سـوال کـرد جواب دادند؟ شاگرد گفت خیر. استاد گفت پس بار دیگر به آنجا برو وآنها را ستایش کن! شاگرد اطاعت کـرد و همان روز عصر نزد استاد بـرگشت. استاد بـار دیگر از او پرسید آیا ها جواب دادند؟ شاگرد گفت خیر جواب ندادند استاد گفت : برای جلب رضایت خدا، همیـن طور رفتار کـن! نـه به ستایش‌ مـردم توجه کن و نه به ها و تمسخـرهای آنها! در این صورت است کـه می تـوانی راه خـودت را در پیش گیری!
☘️ نماز را اول وقت بخوانیم. یکی از کارمندان شهرداری نقل کرد: به عللی مرا از کار بر کنار کردند. رفتم خدمت آیة الله نخودکی. به من فرمود: نمازهایت را اول وقت بخوان، چهل روز دیگر کارت درست می‌شود. روز چهلم در خیابان نزدیک یک قهوه‌خانه نشسته بودم، شهردار سابق مشهد آقای محمدعلی روشن با درشکه از آن محل عبور می‌کرد. بلند شدم، سلام کردم. او درشکه را نگه داشت و گفت: چرا اینجا نشسته‌ای؟! مگر کار نداری؟! شرح حال خود را گفتم. گفت: با من بیا. با او سوار درشکه شدم و رفتیم به شهرداری. او دستور داد از من رفع اتهام شد، مرا به خدمت بازگرداند و مشغول کار شدم. درست پس از چهل روز چنین شد.
☘️ آیت الله جاودان نقل کردند: پسر مرحوم شیخ حسنعلی نخودکی، هنگامی که پدرش در بستر بیماری به سر می بردند، به ملاقات پدر رفت. پدرشان به وی با غضب گفتند: چرا در راه به نامحرم نگاه کردی؟! پسر جواب داد: نگاه نکردم! داشتم گوشه ای از خیابان را نگاه میکردم که ناگهان چشمم به نامحرم افتاد و زود رویم را برگرداندم. مرحوم نخودکی فرمودند: مگر تو در آن گوشه خیابان کاری داشتی که آنجا را نگاه می کردی؟! دلیلی برای نگاه کردن به آن گوشه خیابان وجود نداشت. . ✨ پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله: ⚠️از نگاه هایِ اضافی بپرهیزید چرا که تخمِ هوس می پراکنَد و غفلت می آورَد. 📚بحارالانوار، ج۶٩، ص١٩
☘️ شیخی به نام ابراهیم نقل کرده است: از گیلان به زیارت مشهد مقدس آمدم و در آن شهر هرچه پول داشتم مصرف شد. بدون خرجی ماندم. حساب کردم تا مراجعت به وطن به پانصد تومان احتیاج دارم. به حرم مشرف شدم و به امام رضا علیه السلام عرض کردم: به پانصد تومان نیازمندم که به گیلان بازگردم، انتظار مرحمت دارم. اما تا روز دیگر خبری نشد. ⚡️⚡️⚡️ مجدداً در حرم عرض حاجت کردم و گفتم: سیّدی من گدای متکبری هستم و این بار هم احتیاج خود را به حضورت عرض می کنم، اما اگر اعتنایی نفرمایی دیگر باز نخواهم گشت و چیزی نخواهم گفت، ولی یادداشت می‌کنم که امام رضا علیه السلام مهمان‌نواز نیست!!! چون از حرم خارج گردیدم شنیدم که از پشت سر کسی مرا صدا می زند، بازگشتم دیدم. شیخی است که بعدا فهمیدم او را حاج شیخ حسنعلی نخودکی می خوانند. حاج شیخ مرا مخاطب ساخت و فرمود: آقا شیخ ابراهیم گیلانی چرا اینقدر جسورانه در محضر امام سخن گفتی؟ شایسته نیست که چنین بی ادب و گستاخ باشی و سپس پاکتی به من دادند. ⚡️⚡️⚡️ از اطلاع شیخ بر مکنونات باطنی خود و سخنی که سرّاً با امام خود در میان نهاده بودم، غرق تعجب شدم. به خانه آمدم و پاکت را گشودم، با کمال شگفتی دیدم که پانصد تومان است. تصمیم گرفتم که صبح روز دیگر به خانه حاج شیخ بروم و از او بپرسم که چگونه از راز دل من آگاه شده و این پول از کجاست؟ اما شب در خواب دیدم که شیخ به در خانه آمدند و فرمودند: آقا شیخ ابراهیم تو به پانصد تومان پول حاجت داشتی به تو داده شد، دیگر از کجا دانستم و از کجا آوردم، به تو مربوط نیست. بدان که اگر برای این پرسش به خانه من بیایی تو را نخواهم پذیرفت. از خواب بیدار شدم و دیگر برای این کار به خانه ایشان نرفتم و به گیلان بازگشتم. 📗نشان از بی‌نشان‌ها
☘️ دو تن از کسبه بازار مشهد نقل کرده‌اند: از تنگی معیشت سخت در مضیقه بودیم و برای رفع این گرفتاری به خدمت مرحوم حاج شیخ حسنعلی شرفیاب شدیم. جماعتی در انتظار نوبت بودند و ما هم منتظر نشستیم. اما ناگهان حضرت شیخ ما دو تن را از میان آن گروه به نزد خود طلبیدند و به یکی از ما فرمودند: تو باید کاری بکنی ولی نمی‌کنی و به دیگری فرمودند: تو کاری که نباید بکنی، انجام می دهی، بروید و به وظیفه خود عمل نمایید تا وضع شما اصلاح شود. اعتراف می‌کنیم که یکی از ما نماز نمی‌گزارد و آن دیگری شراب می نوشید. به توصیه حاج شیخ وظایف خود را مراعات کردیم و در اثر آن معیشت ما از تنگی به وسعت باز آمد.
✍️ محمدجواد درّی نقل کرده‌اند: روزی سر مزار حاج شیخ حسنعلی فاتحه می‌خواندم، مردی آمد و بسیار گریست. علت را پرسیدم، گفت: روزی صاحب این قبر را با اتومبیل خود به شهر تربت می بردم، در راه بنزین تمام شد و وسیله من از حرکت باز ماند و ناچار بودم که قریب دو فرسنگ راه را پیاده بپیمایم، تا به جاده تهران مشهد برسم و از اتومبیل‌های عبوری مقداری بنزین بگیرم. اما حاج شیخ به من فرمودند: ماشین را روشن کن. عرض کردم بنزین نداریم. باز اصرار فرمودند و من انکار کردم، ولی به سبب اصرار مسافرین دیگر که گفتند: تو ماشین را روشن کن، شاید این آقا توجهی فرموده باشند. ⚡️⚡️⚡️ ناچار پشت فرمان نشستم و کلید را چرخاندم. با کمال شگفتی اتومبیل روشن شد و مسافران را سوار کردم و به مقصد رسانیدم. حاج شیخ به من فرمودند: تا آن زمان که مخزن بنزین را باز نکرده باشی، این اتومبیل احتیاجی به بنزین نخواهد داشت. من مدت پانزده روز با آن ماشین بدون ریختن بنزین مسافرتها کردم تا یکروز وسوسه شدم و باک ماشین را باز کردم که ببینم چه در آن است، دیدم همچنان خشک و خالی است، ولی با کمال تأسف تا مجددا بنزین در آن نریختم اتومبیل حرکت نکرد. 📗نشان از بی‌نشان‌ها
☘️ شخصی آمد خدمت مرحوم حاج شیخ حسنعلی نخودکی و گفته بود: آشیخ یک سری ملخ آمده اند، دارند مزرعه مرا می‌خورند. آقا فرموده بود: تو حق فقرا را نمیدهی، زکات نمیدهی! پس حق فقرا را ملخ ها میخورند. چون زکات نمی‌دهی آنها برمیدارند، آیا قول میدهی زکات بدهی؟ گفت: بله آقا! آقا شیخ یک دعا برایش نوشت و فرمود: برو این دعا را توی آن زمین چال کن و از قول من به آن ملخ ها بگو: ملخ ها شیخ حسن گفته بلند شوید، بروید پای این ساقه های گندم و علفهای هرزه زمین را بخورید، من زکات می‌دهم. من آمدم دعا را در زمین چال کردم و حرف آشیخ حسنعلی را هم برای ملخ ها گفتم. ملخ ها از روی خوشه های گندم بلند شدند و پای ساقه های گندم نشستند و شروع کردند علفهای هرزه را خوردن، علفهای هرزه را می‌خوردند و سیر می‌شدند. کم کم گندم ها رشد کردند و مزرعه ما آن سال محصول بسیار عالی داد و ما هم به قول خودمان عمل کردیم. 📗داستان هایی از مردان خدا (علی میر خلف زاده)
حکایت شنیدنی توبه مصطفی دیوونه.mp3
7.08M
🎤 حکایت شنیدنی توبه مصطفی دیوونه
💠 مرحوم کربلایی کاظم ساروقی • کشاورز ساده‌ای بود که علاوه بر نداشتن سواد، فردی نیز کم حافظه بود تا حدّی‌که یک مسیر را بعد از مدت‌ها پیمودن، باز گم می‌کرد. ولیکن موهبتی بزرگ از طرف حق‌تعالی نصیب او گشت که اعجاب همه را برانگیخت و آن، حفظ همه آیات قرآن کریم بود، آن‌هم به‌نحوی که می‌دانست هر آیه در کجای قرآن و در چه سوره‌ای قرار دارد و اگر در جایی حرفی از آیه، اشتباه چاپ شده بود او می‌فهمید و یا اگر در کتابی آیه و یا آیاتی از قرآن در ضمن مطالب عربی وجود داشت، او آن آیات را می‌شناخت و نشان می‌داد، و اگر از او سوال می‌شد چگونه منوجه این امر می‌شوی؟ می‌فرمود این کلمات مانند نور برای من می‌درخشد. و مهم‌تر آن‌که چنان تسلطی بر آیات الهی قرآن پیدا کرده بود که سوره‌های قرآن را می ‌توانست از آخر به سمت اول بخواند، مرحوم آیت‌الله حاج سیّدمحمّدتقی خوانساری(ره) پس از آزمایش‌های متعدد، به او فرمود که قرآن را می‌توانی معکوساً بخوانی؟ او گفت: آری! و شروع کرد به خواندن سورة بقره، از آخر به اول و آقای خوانساری(ره) فرمودند: بسیار عجیب است، من شصت سال «قل‌هوالله احد» را که چهار آیه است می‌خوانم، ولی نمی‌توانم بدون فکر و تأمل از آخر به اول بخوانم ولی این مرد عامی، سوره بقره را که ۲۸۶ آیه است، بدون تأمل، مستقیماً و معکوساً از حفظ می‌خواند. • بله او کربلایی محمد کاظم کریمی ساروقی است‌که در سال ۱۳۰۰ه-ق، در دهکده ساروق از توابع اراک به‌دنیا آمد، و در دوران جوانی خویش در امام‌زاده آن منطقه که برای زیارت و فاتحه خوانی رفته بود دو نفر جوان را می‌بیند که با لباس‌های سفید و تمیز به سوی او می‌آیند و آن دو نفر در داخل امام‌زاده، دعاهایی می‌خوانند که محمد کاظم خیلی متوجه نمی‌شود و هم‌چنان ساکت و آرام می‌ایستد، ولی می‌بیند داخل امام‌زاده که معمولا تاریک بود امروز خیلی روشن شده، بعلاوه در اطراف سقف امام‌زاده کلماتی روشن نوشته شده و یکی از آن دو نفر رو به محمد کاظم می‌کند و می‌‌فرماید: «چرا چیزی نمی‌خوانی؟ » محمد کاظم می‌گوید: «آقا آخر من که مکتب نرفته‌ام و سواد ندارم » آن جوان می‌فرماید: «ولی تو می‌توانی بخوانی»، آن‌گاه دست خود را روی سینه محمد کاظم می‌گذارد و مقداری فشار می‌دهد و می‌فرماید: «حالا بخوان»، و محمد کاظم می‌گوید: «چه بخوانم؟» آن آقا شروع به‌خواندن آیات ۵۳ تا ۵۹ سوره اعراف می‌کند و محمد کاظم تکرار می‌کند و از آن لحظه به بعد احساس می‌کند حافظ کل قرآن شده است. و بزرگان و علمای حوزه‌های علمیه قم، نجف، کربلا، کاظمین، مانند مرحوم آیة الله هبة الله شهرستانی، سید محمد میلانی، علامه امینی، مرعشی نجفی، سید محسن حکیم، بروجردی... (رحمة الله علیهم)، امتحان‌های عدیده‌ای از او بعمل آوردند، و همگی تصدیق کردند که موهبتی الهی نصیب وی گشته است. 🔹اما چگونه کربلایی کاظم به این مقام دست پیدا کرد؟ درکنار پرهیز از لقمه حرام و شبه ناک، و مراقبت بر خواندن نماز شب، و عمل به دستورات شریعت، یکی دیگر از عوامل مهم، در سیره کربلایی کاظم توجه فوق العاده وی نسبت به حال فقرا و پرداخت انفاق به آن‌ها بود. او روستای خود را به دلیل این‌که ارباب، زکات اموالش را پرداخت نمی‌کند، ترک می‌کند و بعد از مدت‌ها، پس از اطمینان کامل از توبه صاحب ملک، دوباره به روستا بر می‌گردد؛ و صاحب ملک قطعه زمین کوچکی را نیز به کربلایی کاظم می‌دهد تا افزون بر کار برای ارباب، بر روی زمین خودش نیز کار کند. و سیره ایشان این بود، در موقعی که خرمن را می‎کوبید و گندم را از کاه جدا می‌کرد، سهم مالک را می‌پرداخت و همان‌جا زکات سهم خود را جدا می‌کرد و به مستحقّی که به‌طور کامل از وضع زندگی و معاش او مطلّع بود، می‌داد. افزون بر این، پس از جدا کردن خرج سالانه خود و بذری که برای کاشت سال بعد کنار می‌گذاشت، مابقی را بین فقرا تقسیم می‌کرد و این رویّه و روش کربلایی کاظم در رسیدگی به حال فقرا بود. • حتی ساعتی، قبل از آن‌که قرار بود در آن امام‌زاده، به چنین فیض عظیمی نائل شود، در موقع خرمن، و هنگامی که هنوز گندم را از کاه جدا نکرده بود، همان شخصی که هر ساله زکات مال خود را به او می‌داد، به سراغش می‌آ‌ید و می‌گوید: بچه‌هایم نان ندارند، ایشان می‌گوید: می‌بینی که باد نمی‌آید؛ ولی سعی می‌کنم مقداری گندم برایت تهیه کنم، شخص مستمند می‌رود. پس از رفتن او، کربلایی به وسیله غربال مقداری گندم از کاه جدا کرده، وزن می‌کند و به منزل او می‌برد؛ و موقع برگشت، در داخل امام‌زاده آن واقعه شگفت رخ می‌دهد.