eitaa logo
حکمت و حکایت
435 دنبال‌کننده
305 عکس
867 ویدیو
17 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
در حكايات الصالحين آورده اند كه : فقيرى محتاج و عيالوار، براى طلب پول از خانه بيرون آمد، نمى دانست كه به كجا برود. ناگاه گذارش به كنار مجلس واعظى افتاد كه حاضران را به فرستادن صلوات ترغيب مى فرمود. آن فقير در آن جا ايستاد و شنيد كه واعظ مى گفت : در فرستادن صلوات ، تقصير مكنيد كه اگر توانگر بر آن سرور صلوات فرستد، در مالش بركت به هم مى رسد و اگر فقير صلوات فرستد، حق تعالى از آسمان روزى بر او مى فرستد. آن فقير از آن مجلس بيرون رفت و به فرستادن صلوات مشغول شد؛ بعد سه روز، از ويرانه اى مى گذشت ، پايش به سنگى خورد. آن سنگ كنده شد و سبوى پر از زر، در زير آن سنگ ظاهر گرديد. آن مرد گفت : وعده روزى من از آسمان است ، و روى زمين را نمى خواهيم ، و آن سنگ را در جاى خود گذاشت و به خانه آمد، صورت حال را با زن گفت . آن مرد، همسايه اى داشت كه يهودى بر بام خانه خود بود؛ و حكايت آن مرد را كه با زنش مى گفت ، شنيد. و فى الحال ، از بام فرود آمده ، به ويرانه رفت ، آن سبو را برداشته ، به خانه آمد. وقتى سر آن را گشود، ديد كه سبو، پر از مار و عقرب است . به اطرافيان خود گفت : اين همسايه مسلمان ، دشمن ما است . وقتى كه من در بام بودم ، فهميد، و آن سخن را براى اين گفت كه در طمع افتم ، و آن سبو را به خانه آورم ، و از آن ضررى به من رسد. پس بهتر آن است كه آن را به بام برده از راه ، روزنه ، در خانه او ريزم ، تا آن كه ضررى را كه براى من مى خواست ، به خودش برگردد. به بام آمد، در وقتى كه آن زن فقير، به شوهر خود مى گفت : روا باشد كه تو سبوى پر از زر بيابى و آن را بگذارى و ما در فقر و تنگدستى باشيم ؟ آن مرد مى گفت : من اميدوارم كه روزى ما از آسمان نازل شود. ناگاه يهودى ، سر سبو را گشود و آن را سرنگون ساخت ؛ آن مرد، آوازى شنيده سر را بالا كرده ديد كه از روزنه خانه او، زر فرو ريخت . فرياد زد: اى زن ! اين زر است كه از آسمان فرو مى ريزد، و آن زرها را بر مى داشت ، و صلوات مى فرستاد. وقتى يهودى ديد كه از سبو زر مى ريزد، آن را برداشت ، در آن مكان ، ديد كه همان مار و عقرب است . باقى را نيز، در خانه درويش ريخت ، و همه زر سرخ بود. آن يهودى دانست كه اين سرى است از اسرار غيبى كه به ظهور مى رسد. در خاطرش گذشت كه اين همان حكم آب نيل دارد، كه در زمان حضرت موسى على نبيا و آله و عليه السلام در نظر قبطى خون مى نمود، و در نظر سبطى آب بود. و فى الحال ، آن درويش را به بام طلبيده ، به دست او مسلمان شد و از بركت صلوات بر آن حضرت ، مسلمان را دولت غناء، و يهودى را سعادت اسلام روزى شد.
💎خواجة بخشنده و غلام وفادار ودرويشي كه بسيار فقير بودو در زمستان لباس و غذا نداشت. هرروز در شهر هرات غلامان حاكم شهر را مي‌ديد كه جامه‌های زيبا و گرانقيمت بر تن دارند و كمربندهاي ابريشمين بر كمر مي‌بندند. روزي با جسارت رو به آسمان كرد و گفت خدايا! بنده نوازي را از رئيس بخشندة شهر ما ياد بگير. ما هم بندة تو هستيم. زمان گذشت و روزي شاه خواجه را دستگير كرد و دست و پايش را بست. مي‌خواست بيند طلاها را چه كرده است؟ هرچه از غلامان مي‌پرسيد آن ها چيزي نمي‌گفتند. يك ماه غلامان را شكنجه كرد و مي‌گفت بگوييد خزانة طلا و پول حاكم كجاست؟ اگر نگوييد گلويتان را مي‌برم و زبانتان را از گلويتان بيرون مي‌كشم. اما غلامان شب و روز شكنجه را تحمل مي‌كردند و هيچ نمي‌گفتند. شاه انها را پاره پاره كرد ولي هيچ يك لب به سخن باز نكردند و راز خواجه را فاش نكردند. شبي درويش در خواب صدايي شنيد كه مي‌گفت: ای مرد! بندگي و اطاعت را از اين غلامان ياد بگير. 💠💠
💠در زمان مالک دینار جوانی از زمره اهل معصیت و طغیان از دنیا رفت ؛ مردم به خاطر آلودگی او جنازه اش را تجهیز نکردند ، بلکه در مکان پستی و محلّ پر از زباله ای انداختند و رفتند . شبانه در عالم رؤیا از جانب حق تعالی به مالک دینار گفتند : بدن بنده ما را بردار و پس از غسل و کفن در گورستان صالحان و پاکان دفن کن . عرضه داشت : او از گروه فاسقان و بدکاران است ، چگونه و با چه وسیله مقرّب درگاه احدیت شد ؟ جواب آمد : در وقت جان دادن با چشم گریان گفت : 👈 یا مَنْ لَهُ الدُّنیا وَ الآخِرَهُ إرْحَمْ مَن لَیْسَ لَهُ الدُّنیا وَ الآخرَهُ . « ای که دنیا و آخرت از اوست ، رحم کن به کسی که نه دنیا دارد نه آخرت » . مالک ! کدام دردمند به درگاه ما آمد که دردش را درمان نکردیم ؟ و کدام حاجتمند به پیشگاه ما نالید که حاجتش را برنیاوردیم ؟ 📚 ملا فتح اللّه کاشانی در تفسیر « منهج الصادقین »
👈 قلب ها را از کینه پاک کنیم 💠روزی لقمان به فرزندش گفت : « از فردا یک کیسه با خودت بیاور و در آن به تعداد آدم‌هایی که دوست نداری و از آنان بدت می‌آید پیاز قرار بده » روز بعد فرزند همین کار را انجام داد و لقمان گفت : « هرجا که می‌روی این کیسه را با خود حمل کن » فرزنش بعد از چند روز خسته شد و به او شکایت برد که پیازها گندیده و بوی تعفن گرفته است و این بوی تعفن مرا را اذیت می‌کند. لقمان پاسخ داد : « این شبیه وضعیتی است که تو کینه دیگران را در دل نگه داری . این کینه ، قلب و دلت را فاسد می‌کند و بیشتر از همه خودت را اذیت خواهد کرد ...
👈دل سوزاندن ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺻﺎﻟﺤﺎﻥ ﺑﺮﺍﻳﻢ ﻧﻘﻞ ﻛﺮﺩ: 💠ﭘﻴﺮﺯﻧﻰ ﺁﻣﺪ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﺎﺝ ﺷﻴﺦ ﺭﺟﺐ ﻋﻠﻰ ﺧﻴﺎﻁ ﺗﻬﺮﺍﻧﻰ ﻛﻪ ﺍﻫﻞ ﻣﻜﺎﺷﻔﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﭘﺴﺮﻡ ﺟﻮﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﺮﻳﺾ ﺷﺪﻩ ﻫﺮﭼﻪ ﺣﻜﻴﻢ ﻭ ﺩﻭﺍ ﻛﺮﺩﻩ‌ﺍﻡ ﺑﻰ ﻓﺎﻳﺪﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻃﺒﺄ ﺟﻮﺍﺑﺶ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ؛ ﻳﻚ ﻓﻜﺮﻯ بکنید. ﺷﻴﺦ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﭘﺎﺋﻴﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻟﺤﻈﺎﺗﻰ ﺗﺎﻣﻞ ﻛﺮﺩ، ﺑﻌﺪ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﭘﺴﺮﺕ ﺳﻠﺎّﺥ ﺍﺳﺖ؟ ﮔﻔﺖ: ﺑﻠﻪ. ﺷﻴﺦ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺧﻮﺏ ﻧﻤﻰ ﺷﻮﺩ! پیرزن ﮔﻔﺖ: ﭼﺮﺍ؟ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺑﺨﺎﻃﺮﺍﻳﻨﻜﻪ ﮔﻮﺳﺎﻟﻪ ﺍﻯ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﻯ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻛﺸﺘﻪ. ﻭ ﭘﺴﺮ ﺷﻤﺎ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺯﻧﺪﻩ ﻧﻴﺴﺖ، ﺩﻝ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻩ ﺁﻧﻬﻢ ﺩﻝ ﻳﻚ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺁﻩ ﻛﺸﻴﺪﻩ. پیرزن ﮔﻔﺖ: ﺁﺷﻴﺦ ﻳﻚ ﻛﺎﺭ ﺑﻜﻦ ﭘﺴﺮﻡ ﻧﻤﻴﺮﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﮔﺮﻳﻪ ﻛﺮﺩ. ﺁﺷﻴﺦ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺁﺧﻪ ﻣﻦ ﭼﻪ ﻛﺎﺭﻛﻨﻢ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﻛﻪ ﻧﻴﺴﺖ. ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺩﻝ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻩ ﻭ ﺁﻩ ﺁﻥ ﺣﻴﻮﺍﻥ ﮔﺮﻓﺘﻪ . چند روز بعد ﺁﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﻣﺮﺩ. ﺍﻳﻦ آدم ﺩﻝ ﻳﻚ ﺣﻴﻮﺍن ﺭﺍ ﺳﻮﺯﺍﻧدﻭ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭﺍﻯ ﺑﺤﺎﻝ ﺁﻥ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﺩﻝ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺴﻮﺯﺍﻧﻨﺪ
👈علت فقر 💠 شخصی بهه حضور *امیرالمؤمنین * رسید و از تنگی معیشت خود شکایت کرد امام فرمود: فقر و تنگدستی تو شاید به این سبب است که با قلم گره دار می نویسی عرضه داشت: خیر یا امیرالمؤمنین حضرت فرمود: شاید با شانه شکسته موی خویش را می آرایی. گفت: نه. فرمود: شاید از کسی که عمرش از تو بیشتر است جلوتر می روی (رعایت ادب بزرگ تر نمی کنی و جلوتر از آنها راه میروی). | گفت: نه. حضرت فرمود: شاید بعد از طلوع فجر می خوابی گفت: نه، فرمود: شاید که در مورد پدر و مادر خود از دعای خیر دریغ می ورزی. عرضه داشت: آری یا امیرالمؤمنین! پس آنگاه امام دستور فرمود که برای رفع بلای تنگدستی، پدر و مادر خود را از دعا فراموش نکند و فرمود: از رسول اکرم صلی الله شنیدم که فرمود: ترک دعای خیر برای پدر و مادر روزی آدمی را می برد و او را به تنگدستی مبتلا می سازد.
👈 شرط با شیطان 💠روزی زنی با شیطان شرط گذاشت که مرد خیاطی را وادار به طلاق همسرش کنند. شیطان خندید و گفت به اینکه کاری ندارد. پس به دکان مرد خیاط رفت و شروع به وسوسه کردن وی کرد. اما خیاط زنش را دوست داشت و فکر طلاق به سرش نیامد. شیطان سرافکنده برگشت و این بار زن به دکان مرد خیاط رفت و گفت: چند متر از گرانترین پارچه ای که داری برای زنی که پسرم دوستش دارد میخواهم. خیاط پارچه ای را برید و به زن داد. زنک به در خانه مرد خیاط رفت و در زد. چون زن خیاط در را باز کرد به او گفت: خیر ببینی خواهر میترسم نمازم قضا شود میخواهم اجازه دهی در همین ایوان خانه ات نمازم را بخوانم. زن خیاط گفت بفرمایید. زن پس از آنکه نمازش تمام شد پنهانی پارچه را پشت در اتاق گذاشت و از خانه خارج شد. خیاط که به خانه برگشت پارچه را دید و فورا داستان آن زن و معشوقه ی پسرش را به یاد آورد و همسرش را همان موقع طلاق داد. بعد از این اتفاق شیطان به زن گفت: اکنون من به مکر و حیله زنان اعتراف می کنم. زن به شیطان گفت نظرت چیست مرد خیاط و همسرش را به یکدیگر بازگردانم؟ شیطان با تعجب گفت چگونه؟ زن گفت بنشین و نگاه کن. روز بعد زنک به دکان خیاط رفت و به او گفت: از همان پارچه ی زیبایی که دیروز خریدم می خواهم چون دیروز برای ادای نماز به خانه ای رفتم و پارچه را آنجا جا گذاشتم. مرد خیاط بعد از شنیدن این حرف سراسیمه دکان را رها کرده و دنبال زنش رفت....
🔸نقل است؛ شاه عباس صفوی رجال کشور را به ضیافت شاهانه میهمان کرد، دستور داد تا در سرقلیانها به جای تنباکو، از "پِهن" اسب استفاده کنند. 🔹میهمانها مشغول کشیدن قلیان شدند! دود و بوی پهنِ اسب فضا را پر کرد، اما رجال از بیم ناراحتی‌ شاه پشت سر هم بر نی قلیان پُک عمیق زده و با احساس رضایت دودش را هوا میدادند! 🔸شاه رو به آنها گفت: سرقلیانها با بهترین تنباکو پر شده اند، آن را حاکم همدان برایمان فرستاده. 🔹همه از تنباکو و عطر آن تعریف کرده و گفتند: براستی تنباکویی بهتر از این نمی‌توان یافت. 🔸شاه به رییس نگهبانان دربار که پک‌های عمیقی به قلیان میزد گفت: تنباکویش چطور است؟ 🔹رییس نگهبانان گفت: به سر اعلیحضرت قسم، پنجاه سال است قلیان می‌کشم، اما تنباکویی به این عطر و مزه ندیده ام! 🔺شاه با تحقیر به آنها نگاهی‌ کرد و گفت: مرده شوی تان را ببرد که به خاطر حفظ پست و مقام، حاضرید به جای تنباکو، پهن اسب بکشید و به‌‌‌ به‌‌‌‌‌‌ و چه چه کنید!
👈 برکت مهمان 💠 زنی بود که مهمان دوست نداشت...!! روزی همسر او به نزد حضرت محمد(صل الله علیه و آله وسلم)میرود و بازگو میکند که همسر من مهمان دوست ندارد...!!! حضرت محمد به مرد میگوید: برو و به همسرت بگو من فردا مهمان شما هستم... فردای آنرور حضرت محمد مهمان آن زن و مرد میشود... هنگام رفتن از آن خانه زن میبیند که پشت عبای حضرت محمد(ص) پر از مار و عقرب است. زن فریاد میزند یا محمد(ص) عبای خود را بیرون بیاورید... حضرت محمد(ص)* می فرمایند "... اینها قضا و بلای خانه شما است که من می برم... پس مهمان حبیب خداست و از روزی اهل خانه کم نمیشود و قضا و بلای اهل خانه را با خود می برد... 📕«داستانهای بحارالانوار»
👈قضاوت ✨روزی لقمان در كنار چشمه‌ای نشسته بود. مردی كه از آنجا مي‌گذشت. از لقمان پرسيد: «چند ساعت ديگر به ده بعدی خواهم رسيد؟» لقمان گفت: «راه برو.» آن مرد پنداشت كه لقمان نشنيده است. دوباره سوال كرد: «مگر نشنيدي؟ پرسيدم چند ساعت ديگر به ده بعدی خواهم رسيد؟» لقمان گفت: «راه برو.» آن مرد پنداشت كه لقمان ديوانه است و رفتن را پيشه كرد. ✔️زماني كه چند قدمي راه رفته بود، لقمان به بانگ بلند گفت: «ای مرد، يک ساعت ديگر بدان ده خواهی رسيد.» مرد گفت: «چرا اول نگفتی؟» لقمان گفت: «چون راه رفتن تو را نديده بودم، نمی دانستم تند می‌روی يا كُند. حال كه ديدم دانستم كه تو يک ساعت ديگر به ده بعدی خواهی رسيد.» 💥دوست من ، تو راه رفتن دیگران را ببین و بعد در موردشان قضاوت کن💥
✍شیطان به گفت: می خواهم تو را نصیحت کنم. 🔅حضرت یحیی فرمود: من میل به تو ندارم؛ ولی می خواهم بدانم طبقات مردم نزد شما چگونه اند.شیطان گفت: مردم از نظر ما به سه دسته تقسیم می شوند: ۱- عده ای مانند شما معصومند، از آنها مأیوسم و می دانیم که نیرنگ ما در آنها اثر نمی کند. ۲- دسته ای هم برعکس، در پیش ما شبیه توپی هستند که به هر طرف می خواهیم می گردانیم. ۳- دسته ای هم هستند که از دست آنها رنج می برم؛ زیرا می خورند؛ ولی سپس از کرده خود می شوند و می کنند و تمام زحمات ما را به هدر می دهند. دفعه دیگر نزدیک است که موفق شویم؛ اما آنها به یاد می افتند و از چنگال ما فرار می کنند... ما از چنین افرادی پیوسته رنج می بریم... 📚کشکول ممتاز، ص 426
🔰مرحوم آيت الله العظمي مرعشي فرمودند: چهارده سال پدرم فوت کرده بود، ايشان را خواب نمي‌ديدم. خيلي دلم مي‌خواست پدرم را خواب ببينم. آ سيد محمود، پدر ايشان، آ سيد محمود مرعشي معروف به سيد محمود حکيم فرمودند: بعد از چهارده سال من متوسل به سيد الشهداء، أباعبدالله(ع) شدم که داستانش معروف است کربلا ايشان رفتند و پايين پاي امام حسين، توسل به علي اکبر، بالاخره پدر را خواب ديدم. گفتم: بابا چهارده سال است من دلم تنگ شده، يکي از علما از دنيا رفت، همان شب اول بستگانش او را خواب ديدند و پرسيدند: بابا به اين زودي، هنوز خودت گرفتار هستي. گفت: کسي حق الناس به گردنش نباشد، آزاد است و مي‌تواند راحت در دنيا بيايد. من حق الناس بر گردنم نبود. بالاخره گفتم: بابا چهارده سال است که من انتظار مي‌کشم. گفت: بابا گرفتار هستم. گفتم: گرفتار چه هستي؟ فرمودند: مبلغي به مشهدي محمد يزدي در نجف که نزديک حرم حضرت امير مغازه دارد و نخود و لوبيا مي‌فروشد، من يک مبلغي به ايشان بدهکار هستم. ظاهراً هفتصد دينار بوده است. آقاي مرعشي مي‌فرمايند: گذرنامه سخت مي‌شد براي عراق گرفت. با يک سختي زيادي براي عتبات گذرنامه گرفتم و به نجف آمدم و سؤال کردم: مشهدي محمد يزدي؟ گفتند: چند تا داريم. گفتم: کنار حرم يک دکان يا مغازه به من نشان دادند و مي‌گويد: رفتم ديدم يک پيرمرد بداخلاقي نشسته، جنس‌هايش هم همه جنس‌هاي خاک خورده است. سلام کردم و گفتم: مشهدي محمد يزدي شما هستي؟ گفت: چه کار داري؟ گفتم: از او چيزي نمي‌خواهم، پدرم سيد محمود مرعشي به من گفته که به شما بدهکار هستم. گفت: يادم نمي‌آيد! گفتم: دفتري نداري؟ گفت: اين مغازه چقدر فروش دارد که دفتر داشته باشم؟ تمام کاغذها را نگاه کردم و يک به يک بررسي کردم، دو سه ساعت طول کشيد. يک مرتبه ديدم نوشته: سيد محمود مرعشي هفتصد دينار، ايشان فرمودند: يک مقداري هم بيشتر به او دادم و از او طلب رضايت کردم، بعد خودم يا ديگري در خواب ديديم که پدر راحت شدند. حالا من نمي‌دانم اين بحث‌هاي اختلاس و بردن‌ها که ميلياردي هم هست، واقعاً کساني که اين کارها را مي‌کنند،يک خرده به معاد معتقد نيستند.
استاد فاطمی نیا : 🍃مي گويند شاهزاده اي متحول شده و در راه خدا و آخرت قرار گرفت. سبب تحولش اين بود كه روزي براي شكار آهو رفته بود، ناگهان از غيب ، صدايي شنيد كه ميگويد: "أَلهذا خُلقت!؟" " آيا براي همين آفريده شده اي؟!" اين جمله باعث تنبه و بيداري او شد! اين صدا بايد روزي چندين بار از درون خود ما برخيزد! هدف خلقت عبوديت است ؛ همه ي كارهاي ما بايد در مسير عبوديت و تقرب خداوند باشد.
💥مرحوم حجةالاسلام آقای حاج سید حسین نوری که از علماء شهرستان گرگان بودند و از منتظرین و علاقمندان واقعی حضرت بقیة الله ارواحنافداه، می فرمود: من عادت کرده بودم و ورد زبانم شده بود که بگویم: «اللهم ارنی الطلعة الرشیدة» و زیاد به یاد آن حضرت بودم و کسی از این راز اطلاع نداشت. یک روز یکی از اولیاء خدا از تهران به گرگان نزد من آمد و گفت: تشرفی برایم حاصل شده بود، حضرت بقیة الله علیه السلام به شما سلام رساندند و فرمودند: «ما از شما ممنون و متشکریم که نام ما را زیاد می بری و ما را فراموش نکرده‌ای!» 📗روح مهربان ١ و کتاب ملاقات با امام زمان 🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
💠زمان در برزخ معنایی ندارد💠 ✅ زمان از مشخصات و مختصات عالم دنیاست که روز و شب و ماه و سال دارد و وقتی دنیا به پایان می‌رسد خصوصیات آنهم تمام می‌شود و چنانچه کسی وارد برزخ شود دیگر این گذر زمان معنای دیگری پیدا می‌کند و ممکن است برای یک نفر یکساعت دنیا هزار سال بگذرد و برعکس هزار سال برای یک شخص دیگر به اندازه یکساعت دنیا باشد، این روایت به این نکته به خوبی اشاره میکند: 🌷 روزی امیرالمومنین علی (ع) با جمعی از یاران خود به قبرستان رفتند و خطاب به آنان فرمودند: ❓آیا می خواهید چیزی را به شما نشان دهم که تاکنون ندیده باشید؟ عرض کردند: بلی یا امیرالمومنین. 🔘 پس حضرت بر سر قبر کهنه ای که نشان می داد صاحب آن مدت ها پیش فوت نموده، رفته و فرمودند: «یا عَبدالله؛ قُم بِاذنِ الله؛ ای بنده ی خدا؛ به اِذن خداوند برخیز» ⭕️در همان حال قبر شکافته شد و پیرمردی با محاسن و موهای سفید از قبر بیرون آمد و عرض کرد: «السلامُ عَلیک یا وَلی الله». 🔻حضرت جواب او را داده و فرمودند: چند سال است که از دنیا رفته ای؟ 🔻مرد پاسخ داد: فدایت شوم، سال نشده. 🔻حضرت فرمودند: چند ماه است؟ 🔻مرد پاسخ داد: به ماه هم نرسیده. 🔻حضرت فرمودند: چند روز است؟ 🔻مرد عرض کرد: روز هم نشده است. 🔻حضرت فرمودند: چند ساعت است؟ 🔻مرد پاسخ داد: به ساعت هم نرسیده است، ⭕️چرا که تا داخل قبر خویش گردیدم، بعد از سؤال نکیر و منکر، حوریِ زیباروی و خوش صورتی را در قبر دیدم و در آن لحظه به ناگاه گردنبندی که در گردن داشت پاره گردید و دانه های آن متفرق شد و من و او مشغول جمع کردن دانه ها گردیدیم که به ناگاه شما مرا فراخواندید. ⭕️پس حضرت علی (ع) فرمودند: ای مرد به جایگاه خود بازگرد و انشاءالله خداوند تو را از رحمت بی پایانش بی نصیب نفرماید. ⚛ وقتی آن مرد به درون قبر بازگشت حضرت به همراهان خود فرمودند: او صد سال بود که از دنیا رفته و به دلیل اعمالش تا قیام قیامت دچار عذاب عالم برزخ نخواهد گردید. 🔶 آنگاه حضرت بر سر قبری که تازه بود و گویا صاحب آن ساعاتی پیش از دنیا رفته بود آمدند و صاحب آن قبر را صدا زدند. 🔸پس جوانی سیاه روی با حالی زار از قبر بیرون آمد و پاسخ داد: «السلامُ عَلیک یا امیرالمومنین». 🔸حضرت جواب سلام او را داده و فرمودند: جوان؛ چند ساعت است که از دنیا چشم فروبسته ای؟ 🔸عرض کرد: فدایت شوم، از ساعت گذشته است. 🔸حضرت فرمودند: چند روز است؟ 🔸پاسخ داد: از روز زیادتر است. 🔸حضرت فرمودند: چند سال است؟ 🔸پاسخ داد: سال های فراوانی است، آنقدر گرفتاری و رنج و عذاب بر من غالب شده است که خاطرم نیست چند سال است، گویا صد سال است. 🔳 پس حضرت فرمودند: به جایگاه خود بازگرد و در حق او دعا فرمودند و به برکت دعای آن حضرت در عقاب و عذاب او تخفیفی داده شد. 🔳 سپس امیرالمومنین علی (ع) فرمودند: او را همین امروز و شاید یک ساعت پیش دفن کرده اند و همانا آگاه باشید که فرق میان انسان مومن و منافق در قبر این چنین است. 📕جواهر: 181، جهنم میعادگاه پیروان شیطان: 38، برزخ ص 59
💥آیت‌الله کاشانی فرمودند: شخصی به نام نوروزی برای من نقل کرد: پسرم مریض شد ‌وقتی دکتر بردم گفتند سرطان است، چندین دکتر مراجعه کردم، همه گفتند درد ایشان درمان ندارد، ناچار پسرم را به انگلستان بردم، تا آنجا هم بعد از چند روز آزمایش و عکسبرداری همین تشخیص را دادند و گفتند اگر عمل هم بکنید فایده ندارد، بارها به خدا عرض کردم که خدایا این همه ثروت را که به من عنایت فرموده ای از من بگیر، فقط این یک پسر را برای من نگه دار، عاقبت پسرم را از بیمارستان انگلستان مرخص کردم، سوار هواپیما شدیم به طرف تهران، در حالی که سرم دستش بود و از شدت درد ضعیف و رنجور شده بود. ✨💫✨ یک نفر در هواپیما به من گفت این مریض را چرا اینجا آوردی؟ گفتم کجا ببرم؟ گفت: مسجد مقدس جمکران! این جور مریض ها را باید حضرت صاحب الزمان علیه السلام شفا بدهد. من در همان هواپیما نذر کردم که اگر خداوند پسرم را شفا دهد یک بیمارستان به نام مسجد مقدس جمکران بنا کنم، شروع کردم در هواپیما با امام زمان علیه السلام راز و نیاز کردن، عرض کردم: ای پسر فاطمه به حق فاطمه زهرا سلام الله علیها به این پسر شفا عنایت فرما! ✨💫✨ در همین حال بودم که یک مرتبه پسرم از خواب بیدار شد و گفت: بابا به من انار بده! گفتم: چشم، تهران برای شما انار می دهم. بار دوم از خواب بیدار شد و گفت: بابا به من بیسکویت بده! معلوم شد که در خواب دیده سید بزرگواری برای ایشان انار آورده و فرموده شما خوب شدید سرم را بیرون بیاورید! چون تهران رسیدیم سرم را از دست ایشان بیرون آوردم دیدم حالش خیلی خوب است چند روز در تهران ماندیم، به دکترها مراجعه کردم آزمایش و عکسبرداری گفتند پسر شما سالم است! چون قبلا دیده بودند گفتند این فقط معجزه بود که خداوند به حرمت حضرت صاحب الزمان علیه السلام و مسجد مقدس جمکران ایشان را شفا داده است. 📗شیفتگان حضرت مهدی علیه السلام، ج٣
💥شیخ زاهد عابد شمس الدین محمدبن قارون می گوید: در حله حاکمی بود که او را مرجان صغیر می گفتند، او مرد ناصبی و مخالف شیعه بود. روزی بعضی از مغرضین به او گفتند که ابوراجح حمامی که شیعه است، دائما بعضی از صحابه را لعن می کند. مرجان دستور داد تا او را حاضر کنند وقتی او حاضر شد دستور داد او را بزنند. ✨💫✨ مأمورین به قدری او را زدند که نزدیک به هلاکت رسید، تمام بدن او را مجروح کردند و آنقدر با چوب و تازیانه به صورتش زدند که دندانهای او ریخت و زبان او را بیرون آوردند و به سیمهای آهنی آن را بستند و بینی او را سوراخ کردند و ریسمانی از مو داخل سوراخ بینی او کردند و سر آن ریسمان را به دست مأموران دادند تا او را در کوچه های حله بگردانند و خلاصه بقدری او را اذیت کردند که به زمین افتاد و مشرف به هلاکت بود، خبر وضع او را به حاکم(مرجان) دادند آن ظالم دستور داد که او را بکشند. ✨💫✨ حاضرین گفتند او پیرمرد است و بقدری مجروح شده که خود به خود همین امشب خواهد مرد و آنها زیاد اصرار کردند که او را نکشد. فرزندانش جسد مجروح و بیهوش ابوراجح را به منزل بردند و تردیدی نداشتند که در همان شب تواهد مرد. ولی صبح وقتی که مردم به نزد او رفتند دیدند او ایستاده و مشغول نماز است! بدنش سالم و دندانهایش که ریخته بود دوباره درآمده و دندانهای سالم دارد و اثری از جراحتهایی که روز قبل بر او وارد شده دیده نمی شود 💥مردم تعجب کردند، از او پرسیدند چه شد که آنهمه جراحت از بدن تو برطرف شدد. گفت: من در نیمه های شب، به حالی افتاده بودم که مرگ را در یک قدمی خود می دیدم، در دل از خدا طلب دادرسی و استغاثه کردم، از مولایم حضرت بقیة الله ارواحنافداه کمک خواستم، اتاق تاریک بود، ناگهان دیدم اتاق پر از نور شد، حضرت ولیعصر علیه السلام را دیدم که به اتاق من آمدند و دست مبارک خود را به روی من کشیدند و فرمودند از منزل بیرون برو و برای مخارج عیالت کاری کن، که خدا تو را عافیت عنایت فرموده است. و حالا می بینید که من بحمدلله صحیح و سالم شده ام. ✨💫✨ شیخ محمد بن قارون راوی این قضیه می گوید: به خدا قسم من دائما با ابوراجح در تماس بودم، او مردی لاغراندام و زردرنگ و بدصورت و کوسه ای بود. آن روز صبح با آن جمعی که به خانه او رفتند منهم بودم، او را بقدری سرحال و چاق و خوش صورت و ریش او بلند و صورت او سرخ دیدم که فوق العاده تعجب کردم و عجیبتر اینکه تا آخر عمر در همان قیافه بود مثل یک جوان بیست ساله و تغییر نکرد! ✨💫✨ وقتی قضیه او بین مردم پخش شد حاکم او را خواست و وقتی دید روز گذشته او را با آن حال دیده و امروز علاوه بر آنکه اثری از آن جراحت در وجودش نیست، بلکه در سیمای یک جوان سرحال آمده و حتی دندانهایش روییده است فوق‌العاده ترسید و از آن به بعد حتی در کاخش پشت به مقام حضرت ولیعصر علیه السلام که در حله بود نمی نشست و به شیعیان و اهل حله محبت و نیکی می کرد و پس از مدت کوتاهی مورد غضب واقع شد و به درک واصل گردید. 📗ملاقات با امام زمان ص ١۵٠
🍃جزای اعمال🍃 🔸یکی از اصحاب موسی بن جعفر علیهما السلام به آن حضرت عرض کرد: یک نفر کافر است و از برخی از مسائل غیبی خبر می‌دهد. امام کاظم علیه السلام او را احضار نمود و فرمود: تو چگونه از غیب خبر می‌دهی؟ او گفت: من با خواسته نفس خود مخالفت می‌کنم از این رو می‌توانم از غیب خبر بدهم. امام علیه السلام فرمود: آیا نفس تو مایل است که مسلمان شوی؟ عرض کرد: مایل نیستم که مسلمان شوم. امام علیه السلام فرمود: با نفس خود مخالفت کن و مسلمان شو. پس او پذیرفت و مسلمان شد. چون روز دیگر نزد امام علیه السلام آمد و امام از او سؤالات غیبی نمود نتوانست پاسخ بدهد. پس گفت: تعجّب است که قبل از مسلمان شدن قدرت بر غیب گویی داشتم و اکنون که مسلمان شده‌ام از آن عاجز مانده ام؟! امام علیه السلام به او فرمود: هنگامی که تو کافر بودی پاداش مجاهده و مخالفت با نفس تو در دنیا داده می‌شد، و پاداش آخرتی نداشتی و لکن اکنون که مسلمان هستی قابلیّت پاداش آخرتی پیدا کردی و خداوند پاداش مجاهده با نفس را در آخرت به تو خواهد داد و این پاداش برای تو بهتر و فروان تر می‌باشد. [۱] مؤلّف گوید: کافر چون نمی تواند قصد قربت کند و عمل خود را برای خدا انجام بدهد، پاداشی در آخرت نخواهد داشت چرا که خداوند می‌فرماید: ﴿فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَدا﴾ [۲] از سویی خداوند پاداش هیچ عمل کننده ای که خدمت و احسانی به مردم نموده باشد را ضایع نخواهد نمود و اگر او مؤمن نباشد خداوند پاداش او را در دنیا قرار خواهد داد چنان که می‌فرماید: ﴿إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ إِنَّا لا نُضیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلا﴾. 📗📗📗📗 [۱]: . چهل حکایت: ص۶۵. [۲]: . آخر سوره کهف.
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 شیخ جعفر آقایِ مجتهدی و عنایت امام زمان به پیرزن آلمانی
🍃یک بار بچه‌های کوچک کتابی خوانده بودند و خیلی از جن وحشت کرده بودند . آیت الله بهجت به بچه‌ها فرمودند : بیایید با شما کار دارم . دیدم آقا به آن‌ها فرمودند: جن ترس ندارد ، آن‌ها کاری به مومن ندارند . 🍃ایشان گفتند:"من خودم وارد منزلی شدم(منزل عمویشان در کربلا) خواستم بروم داخل اتاق، صاحبخانه گفت: آن‌جا نرو جن دارد. گفتم: باشد به من کاری ندارند. رفتم داخل اتاق دراز کشیدم ، عمامه‌ام را پهلوی خودم گذاشتم و عبایم را روی سرم کشیدم. 🍃پاسی از شب که گذشت ، صدای پای آن‌ها را بیرون در اتاق می‌شنیدم. یک دفعه احساس کردم که یکی از این پاها به در اتاق نزدیک شد. از پنجره خودش را بالا کشید و داخل اتاق را نگاه کرد. دید که من اینجا خوابیدم و عمامه‌ام کنارم است. رفت به آن‌ها گفت: برویم ."
! یکی از غسال ها به نام موسوی می گوید:مدت های زیادی در بخش غسالخانه مسئول تحویل جنازه بودم. اینجا بعضی ها مسئول کشیک شب هستند تا جنازه هایی را که شب توی منزل فوت می کنند و جوازشون توسط دکتر صادر شده و شبانه به بهشت زهرا (س) حمل میشود را تحویل بگیرند.یک شب یک خانم سالمندی را آوردند که تحویل گرفتیم، فردا صبح که می خواستیم برای شستشو بفرستیم خانم های غسال گفتند که از گوشه دهان این بنده خدا کرم های ریز زنده در حرکت بود، خیلی چندش آور بود، از روی کنجکاوی ماجرا را برای یکی از بستگانش که کمی آرام تر بود و آدم با تجربه و دنیا دیده ای به نظر می رسید، تعریف کردم و اون بنده خدا بعد از چند بار استغفار گفت:این خانم مرحومه از بستگان ماست و یک ایراد بزرگ داشت که آدم بسیار بد دهنی بود و دائم به این و آن حرف رکیک و ناسزا می گفت و هیچ کس از زخم زبان اون در امان نبود و حتما دلیلش همین می تواند باشد. از تعجب هاج و واج مانده بودم. آرام از پیرمرد عذرخواهی کردم و به داخل برگشتم.
☘یا فاطمه(س)☘ یکی از اساتیدم قدس سره برایم نقل کرده است که جناب آقا سید احمد کربلایی روزی کلید حجره اش را گم کرده بود و درب حجره اش قفل بود. مرحوم سید گفت: مگر جده ام فاطمه زهرا سلام الله علیها از مادر موسی کمتر است؟ نام او را به زبان آورد و گفت: یا فاطمه! و قفل را کشید و باز شد! منبع:هزار و یک کلمه
🔴پروردگار ظالم است یا عادل؟ 📝زنى به حضور حضرت داوود (ع) آمد و گفت: اى پیامبر خدا پروردگار تو ظالم است یا عادل؟ 💠داوود (ع) فرمود: خداوند عادلى است که هرگز ظلم نمى کند. سپس فرمود: مگر چه حادثه اى براى تو رخ داده است که این سؤال را مى کنى؟ زن گفت: من بیوه زن هستم و سه دختر دارم، با دستم ریسندگى مى کنم، دیروز شال بافته خود را در میان پارچه اى گذاشته بودم و به طرف بازار مى بردم تا بفروشم و با پول آن غذاى کودکانم را تهیه سازم ، ناگهان پرنده اى آمد و آن پارچه را از دستم ربود و برد و تهیدست و محزون ماندم و چیزى ندارم که معاش کودکانم را تأمین نمایم . هنوز سخن زن تمام نشده بود که ... در خانه داوود (ع) را زدند ، حضرت اجازه وارد شدن به خانه را داد ، ناگهان ده نفر تاجر به حضور داوود (ع) آمدند و هر کدام صد دینار (جمعاً هزار دینار) نزد آن حضرت گذاردند و عرض کردند: این پولها را به مستحقش بدهید. حضرت داوود (ع) از آن ها پرسید : علت این که شما دسته جمعى این مبلغ را به اینجا آورده اید چیست ؟ عرض کردند: ما سوار کشتى بودیم ، طوفانى برخاست ، کشتى آسیب دید و نزدیک بود غرق گردد و همه ما به هلاکت برسیم ، ناگهان پرنده اى دیدیم ، پارچه سرخ بسته اى به سوى ما انداخت ، آن را گشودیم ، در آن شال بافته دیدیم ، به وسیله آن مورد آسیب دیده کشتى را محکم بستیم و کشتى بى خطر گردید و سپس طوفان آرام شد و به ساحل رسیدیم و ما هنگام خطر نذر کردیم که اگر نجات یابیم هر کدام صد دینار، بپردازیم و اکنون این مبلغ را که هزار دینار از ده نفر ماست به حضورت آورده ایم تا هر که را بخواهى ، به او صدقه بدهى. حضرت داوود (ع) به زن متوجه شد و به او فرمود : پروردگار تو در دریا براى تو هدیه مى فرستد، ولى تو او را ظالم مى خوانى ؟ سپس هزار دینار را به آن زن داد و فرمود : این پول را در تأمین معاش کودکانت مصرف کن ، خداوند به حال و روزگار تو ، آگاهتر از دیگران است.
حسان [مرحوم استاد حبیب الله چایچیان] که اشعارش - در ثنا و رثای آل الله شهرتی شایان دارد - صحنه ای را یادآور می شود: علامۀ امینی بالایِ منبر، با شور و هیجان، با استفادۀ شگفت آور از احادیث عترت و آیات قرآن، مشغول صحبت بود. جمعیت شنوندگان در خانه و کوچه و خیابان، به حدی بود که رفت و آمد وسایط نقلیّه متوقف شده بود. تمام افکار مجذوب جاذبه گفتار شیوای او بود که ناگهان، یک نفر صفوف حاضرین را شکافت و با عجله خود را به بالای منبر رساند و به علّامه خبر داد: ⚡️⚡️⚡️ استاد بزرگ و ادیب دانشمندی از دانشگاه الأزهر مصر که در اثر خواندنِ کتاب الغدیر به قبول مذهب تشیّع افتخار یافته است! و برای عرض ادب و تشکّر از این لطف الهی، به زیارت حضرت رضا "علیه السلام" مشرّف شده و در آنجا اشعارِ بسیار زیبا به زبان عربی سروده است، اینک می خواهد شما را نیز زیارت نماید. علامه امینی کلام خود را قطع کرد و فرمود: به ایشان بگویید بیاید و اشعار خود را در پشتِ بلندگو قرائت کند! سپس بالایِ منبر، بر جای خود نشستند و آن استاد مصری دو پله پائین تر ایستاده، اشعار عربیِ بسیار بلیغ و زیبای خود را در مدحِ حضرت رضا "علیه السلام" قرائت کرد. علامه امینی بلافاصله رو به من کرد و فرمود: حسان، تو هم اشعارت را در مدح حضرت رضا علیه السلام بخوان! ⚡️⚡️⚡️ من که قبلا قرار نبود در آن جمعیّتِ انبوه، که دامنه اش تا خیابانهای اطراف کشیده شده بود، شعری بخوانم مضطربانه عرض کردم: حضرت آقای امینی، قربانت گردم! شما که می دانید من اشعارم را همیشه از روی کتاب و یا دفترچه می خوانم. حالا که من همراهم شعری برای خواندن ندارم! ولی ایشان بدون توجّه به عرایضِ من، باز پشت بلندگو تکرار فرمودند: حسان، به عنوان پذیرایی از مهمان عزیز، تو هم باید شعری در مدحِ حضرت رضا "علیه السلام" بخوانی! در حال درماندگی ناگهان متوجه شدم که اشعارِ نیمه تمامی که شبِ گذشته در مدح حضرت رضا "علیه السلام" سروده بودم، در جیب من است! لذا با عجله عرض کردم: حضرت آقای امینی! یک شعر نیمه تمام را دیشب سروده ام در جیب خود یافتم و با اجازۀ شما همان را می خوانم: حاجتم بود حجّ ِ بیت الله قسمتم شد حریم قبلۀ طوس ⚡️⚡️⚡️ وقتی شعرم را که بیش از بیست بیت بود خواندم، استاد مصری باتوجّه مرا در آغوش کشید، بوسید و گفت: چگونه توانستی اشعار عربی مرا، در این چند لحظه با همان قافیه به شعر فارسی برگردانی؟! تازه متوجه شدم که این یک اعجاز از حضرت رضا "علیه السلام" است. شعری که شب قبل در مدح آن حضرت سروده بودم، با شعری که آن استاد مصری در مشهد مقدّس گفته بود به طوری در قافیه و معنا هماهنگ و یکسان بودند که آن استاد مصری خیال کرده بود من در همان مجلس، اشعارِ عربی او را به شعر فارسی برگردانده ام! 📗مقاله علامه امینی، در دانشنامه امام علی علیه السلام، ج۱۲. استاد ابوالحسنی منذر