eitaa logo
حکمت و حکایت
436 دنبال‌کننده
305 عکس
866 ویدیو
17 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💢حماقت ، بدتر از گناه ✅عده ای از اصحاب، در حضور حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله از مردى به خاطر عبادات بسیار و صفات خوبش ستايش می‌كردند. رسول الله پرسيدند: «کسی که از او تعریف می‌کنید، عقلش چگونه است؟» اصحاب گفتند: «يا رسول اللَّه! ما از كوشش در عبادت و خوبی‌هاى گوناگونش خبر می‌دهيم؛ اما شما از عقلش مى ‌پرسيد؟» حضرت محمد صلی الله علیه و آله فرمودند: «گرفتاریهایی که از حماقت احمق به وجود می‌آید، بزرگتر از بلایی است که از گناه گناهکار پدید می‌آید. در روز قیامت، مردم به میزان عقلشان به درجات عالى و قرب پروردگار می‌رسند.» 📚تحف العقول - صفحه ۹۱
🔰موضوع: آوره اند که داروغه بغداد در بین جمعی ادعا می کرد که تا به حال هیچکس نتوانسته است مرا گول بزند. بهلول در میان آن جمع بود گفت : گول زدن تو کار آسانی است ولی به زحمتش نمی ارزد داروغه گفت چون از عهده آن بر نمی آیی این حرف را می زنی . بهلول گفت حیف که الساعه کار خیلی واجبی دارم والا همین الساعه تو را گول می زدم! داروغه گفت حاضری بروی و فوری کارت را انجام بدهی و برگردی ؟ بهلول گفت بلی . پس همین جا منتظر من باش فوری می آیم . بهلول رفت و دیگر برنگشت. داروغه پس از دو ساعت معطلی بنا کرد به غرغر کردن و بعد گفت این اولین دفعه است که این دیوانه مرا به این قسم گول زد و چندین ساعت بی جهت مرا معطل و از کار باز نمود.
🔰موضوع: روزی بهلول بر هارون‌الرشید وارد شد. خلیفه گفت: مرا پندی بده! بهلول پرسید: اگر در بیابانی بی‌آب، تشنگی بر تو غلبه نماید چندان که مشرف به موت گردی، در مقابل جرعه‌ای آب که عطش تو را فرو نشاند چه می‌دهی؟ گفت : صد دینار طلا پرسید: اگر صاحب آب به پول رضایت ندهد؟ گفت: نصف پادشاهی‌ام را. بهلول گفت: حال اگر به حبس‌البول مبتلا گردی و رفع آن نتوانی، چه می‌دهی که آن را علاج کنند؟ گفت: نیم دیگر سلطنتم را. بهلول گفت: پس ای خلیفه، این سلطنت که به آبی و بولی وابسته است، تو را مغرور نسازد که با خلق خدای به بدی رفتار کنی.
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕌خاطراتی شیرین از مرحوم حجت‌الاسلام والمسلمین کافی ره راجع به «پیاده‌روی اربعین»
🔰 حضرت شعیب میگفت : گناه نکنید که خدا بر شما بلا نازل میکند.. یکی آمد و گفت من خیلی هم گناه کردم ولی خدا اصلا بلایی بر من نازل نکرده! خداوند به حضرت شعیب وحی میکند که به او بگو اتفاقا تو سر تا پا در زنجیر هستی.. آن فرد از حضرت شعیب درخواست نشانه میکند. خداوند میگوید به او بگو که عباداتش را فقط به عنوان تکلیف انجام میدهد و هیچ لذتی از آنها نمیبرد.. امام صادق علیه السلام فرمودند: خداوند كمترين كاري كه درباره گناهکار انجام مـیدهد اين است كـه او را از لذّت مناجات محروم مي‌سـازد.
خداوند به حضرت شعیب (علیه السلام) وحی کرد که صد هزار نفر از پیروانت را مجازات خواهم کرد.چهل هزار نفر از آنان بدکار و بقیه خوب هستند. حضرت شعیب (علیه السلام) پرسید خدایا، بدکاران باید کیفر ببینند، اما خوبان چرا؟ خداوند فرمود برای اینکه خوبان با گناهکاران سازش کردند و از خشم و غضب من نسبت به گناهکاران، خشمگین نگشتند.
پادشاهی در خواب دید تمام دندان‌هایش افتادند! دنبال تعبیر کنندگان خواب فرستاد ... اولی گفت: تعبیرش این است که مرگ تمام خویشاوندانت را به چشم خواهی دید. پادشاه ناراحت شد و دستور داد او را بکشند... دومی گفت: تعبیرش این است که عمر پادشاه از تمام خویشاوندانش طولانی تر خواهد بود... پادشاه خوشحال شد و به او جایزه داد! هر دو یک مطلب یکسان را بیان کردند اما با دو بیان متفاوت... کمی شیرین زبان تر باشیم!
💠✨داستان قضاوت حضرت علی(ع) ✍🏻روزی نزد عمر دو طفل را آوردند ڪه به هم جزیی چسبیده بودند. یڪی از آن دو مرده بود. از عمر پرسیدند، عمر گفت: با آهنی مرده را از زنده جدا کنید. ✍🏻قضاوت را نزد امیرالمومنین(ع) آوردند. امام فرمودند: اگر چنین کنید توان کنترل خونریزی نداشته باشید و احتمال مرگ طفل زنده نیز هست. ✍🏻امام در چاره امر فرمودند: طفل مرده را دفن کنید و زنده را مرتب همان جا سر قبر مرده شیر دهید. پس از 3 روز مرده از زنده جدا خواهد شد. چنین کردند و فرزند زنده سالم از مرده جدا شد.
مداومت به زیارت عاشورا یكى از بزرگان مى فرمود: مرحوم آیة اللّه حاج حسین خادمى و حاج شیخ عباس قمى و حاج شیخ عبدالجواد مداحیان روضه خوان امام حسین علیه السلام را در خواب دیدم كه در غرفه اى از غرفه هاى بهشت دور یكدیگر جمع بودند. از آیة اللّه خادمى احوالپرسى كردم و گفتم : با هم بودن شما یك آیة اللّه و آقاى حاج شیخ عباس قمى یك محدث و حاج شیخ عبدالجواد روضه خوان، چه مناسبتى دارد كه با یكدیگر یك جا قرار گرفته اید؟ جواب دادند: ما همگى مداومت به زیارت عاشورا داشتیم و در مقدار خواندن زیارت عاشورا مثل هم بودیم .
همسر ملانصرالدين از او پرسيد: فردا چه مي كني؟ گفت: اگر هوا آفتابي باشد به مزرعه مي روم و اگر باراني باشد به کوهستان مي روم و علوفه مي چينم. همسرش گفت: بگو ان شاءالله ملا گفت: ان شاءالله ندارد فردا يا هوا آفتابيست يا باراني!! از قضا فردا در ميان راه به راهزنان رسيد و اورا گرفتند و كتك زدند و هرچه داشت با خود بردند . ملا نه به مزرعه رسيد و نه به كوهستان رفت. به خانه برگشت و در زد. همسرش گفت: كيست؟ ملا گفت: ان شاءالله كه منم! همیشه ان شاءلله بگویید حتی در مورد قطعی ترین کار ها خداوند در قران می فرماید: هرگز درباره چیزی نگو فردا چنین می کنم* مگر اینکه بگویی اگر خدا بخواهد»
شیخ رجبعلی خیاط می گوید: در صبحی کار گناهی به ذهنم رسید ولی زود از انجام آن منصرف شدم. به مقصد خارج از شهر حرکت کردم. کاروان شترها را دیدم که هیزم با خود به شهر می آوردند. یکی از شتر ها نزدیک من حرکتی انجام داد که اگر حرک پایش به من می خورد مرده بودم. خیلی در حیرت ماندم که خدایا چرا شتر نزدیک من چنین حرکت ترسناکی انجام داد. سر نماز ظهر متوجه خطایم شدم. پرسیدم، من که فقط نیت گناه از ذهنم گذشت و کاری نکردم. گفتند، ما نیز پای شتر را فقط سمت تو بالا آوردیم، به بدن تو که نگذاشتیم برسد!!!
سوظن...بد گمانی 🔅مردي صبح از خواب بيدار شد و ديد تبرش ناپديد شده. شك كرد كه همسايه اش آن را دزديده باشد، براي همين، تمام روز او را زير نظر گرفت. متوجه شد كه همسايه اش در دزدي مهارت دارد، مثل يك دزد راه مي رود، مثل دزدي كه مي خواهد چيزي را پنهان كند، پچ پچ مي كند ،آن قدر از شكش مطمئن شد كه تصميم گرفت به خانه برگردد، لباسش را عوض كند، نزد قاضي برود و شكايت كند. اما همين كه وارد خانه شد، تبرش را پيدا كرد. زنش آن را جابه جا كرده بود. مرد از خانه بيرون رفت و دوباره همسايه اش را زير نظر گرفت و دريافت كه او مثل يك آدم شريف راه مي رود، حرف مي زند، و رفتار مي رود ☝️ مراقب افکارمان باشیم . سوظن و بدگمانی راه نفوذ افکار منفی و شیطان است.
🔰حکایت_مرد_حلوا_فروش مردی به نزد حلوا فروشی رفت و گفت: مقداری حلوای نسيه به من بده حلوا فروش قدری حلوا برايش در کفه ترازو گذاشت و گفت : امتحان کن ببين خوب است يا نه. مرد گفت:روزه ام، باشد موقع افطار حلوا فروش گفت: هنوز ۱۰ روز به ماه رمضان مانده ؛ چطور است که حالا روزه گرفته ای .مرد گفت: قضای روزه پارسال است. حلوا فروش حلوايش را از کفه ترازو برداشت و گفت : تو قرض خدا را به يک سال بعد می اندازی قرض من را به اين زودی ها نخواهی داد . من به تو حلوا نمی دهم...!
ز حکيمی پرسيدند: چرا از کسی که اذيتت مي کند انتقام نمی‌گيری؟ با خنده جواب داد: آيا حکيمانه است سگی را که گازت گرفته گاز بگيری؟! 🕊ميان پرواز تا پرتاب تفاوت از زمين تا آسمان است پرواز که کنی، آنجا ميرسی که خودت میخواهی پرتابت که کنند ، آنجا ميروی که آنان ميخواهند پس پرواز را بياموز...!!! پرنده‌ای که "پرواز" بلد نيست به "قفس" ميگويد "تقدير"
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
راز پیرمرد سم فروش
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️🔊 عنایت ویژه سید الشهدا به یک بیمار فقیر☝️ "به بیماری سختی مبتلا شده بودم و پزشکان از درمان من عاجز شده بودند... ..چند روز بعد از عاشورا احساس کردم با عالمی نورانی همنشین هستم و او وقتی کنار من رسید حالم را جویا شد و گفت هر چه می خواهی بگو. من گفتم که شفایم را از امام حسین (ع) می خواهم..!"
🔰مثل_سنگ‌ریزه یک سنگریزه در کفش گاه تو را از حرکت بازمی‌دارد ،سنگریزه ها را در یاب! یک نگاه نامهربانانه به پدر ، به مادر، گاه کارهمان سنگریزه را می کند.
🔰مسلمانی رفت خانه يک مسيحی ... برايش انگور آوردند خورد، برايش شراب آوردند گفت: حرام است. مسيحی گفت: عجبا از شما مسلمانان انگور مي خوريد اما مي گوييد شراب حرام است در حالي اين از آن بدست آمده... مسلمان گفت: ببين اين زن شماست و اين هم دختر شماست. درسته؟ گفت بله. گفت: ببين خدا اين را به شما حلال كرده و آن را حرام.. در حالي كه آن از اين به دست آمده است. مسيحی همانجا اسلام آورد.
📚ابن سیرین كسی را گفت: چگونه ای؟ گفت: چگونه است حال كسی كه پانصد درهم بدهكار است، عیالوار است و هیچ چیز ندارد؟ ابن سیرین به خانه خود رفت و هزار درهم آورد و به وی داد و گفت: پانصد درهم به طلبكار بده و باقی را خرج خانه كن و واى بر من اگر پس از این حال كسی را بپرسم! گفتند: مجبور نبودی كه قرض و خرج او را بدهی. گفت: وقتی حال كسی را بپرسی و او حال خود بگوید و تو چاره ای برای او نیندیشی، در احوالپرسی منافق باشی... 👈 اينچنين است رسم انسانيت و مردانگى...
جناب آقای عطا الله سلطانی از قول آقای حاج ابراهیم اسفهلانی نقل کردند: زمانی یکی از پیرزن های فامیل ما همراه خانواده اش به مکه ی مکرمه مشرّف می شود، او در صحرای عرفات که تمام خیمه ها یک رنگ است از خانوادهٔ خود جدا شده و آنها را گم می کند و هر چه جستجو می کند به نتیجه ای نمی رسد، به زبان اهالی آنجا هم آشنایی نداشته است که از آنها سوال کند تا او را راهنمایی کنند. در این هنگام ناامید شده و تمام درها را به روی خود بسته می بیند و متوسل به ساحت مقدس حضرت " بقیة الله علیه السلام " می شود و عرضه می دارد: آقا جان! من یک پیرزن تنها چه کنم؟ ⚡️⚡️⚡️ در همین حال یکمرتبه آقای مجتهدی را مشاهده می کند که از مقابل به طرف او می آیند، بعد از سلام به آقا می گوید: گم شده ام. آقا به او می گویند: با چه کسی آمده اید؟ می گوید همراه خانواده ام. ایشان می فرمایند: همراه من بیایید تا شما را به خیمه خانواده تان برسانم و به راه می افتند. هنوز چند قدمی بیشتر برنداشته که به خیمه می رسند. هنگامي که پیرزن به خانواده اش می رسد هر چه به ایشان اصرار می کند که بفرمایید داخل آب یخی میل نمایید آنگاه تشریف ببرید، می فرمایند: کار دارم باید بروم. ⚡️⚡️⚡️ بعد از اینکه آن پیرزن همراه خانواده اش به ایران مراجعت می کند و آقای حاج ابراهیم به دیدنش می رود، پیرزن از ایشان می پرسد به دیدن آقای مجتهدی رفته اید ؟ آقای حاج ابراهيم با تعجب می گوید: آقا به مکه مشرف نشده اند!! آن پیرزن می گوید: خودم ایشان را در عرفات دیدم و مرا به خیمه رساندند و جریان گم شدنش را در عرفات را برای آشنایان نقل می کند که همگی با شنیدن این مطلب حیران و مبهوت می شوند. 📗لاله ای از ملکوت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☘️شیخ جعفر آقای مجتهدی ره 👈 شفای فرزند پیرزن آلمانی
✨"سلیمان بن خالد" از امام صادق علیه‌السلام پرسید: من به مردی مالی سپردم ولی او انکار کرد، و سوگند خورد که چیزی به او نداده‌ام و مال من را هرگز پس نداد. پس از مدتی، مالی از او به دست من افتاد؛ آیا می‌توانم تلافی کنم و آن را به جای مالی که از من گرفت و انکار کرد، بردارم؟ 👈امام صادق علیه السلام فرمودند: نه! این کار خیانت است. اگر او خیانت کرد، تو خیانت مکن و کاری را که برای او زشت می‌دانی، خودت مرتکب نشو. 📚الکافی ج ۵ - ص ۹۸
مرحوم کاشانی مردی وارسته و کریم النفس بود. منزل ایشان در کوی آب و برق مشهد، خانهٔ امید دوستان آل الله به شمار می رفت و ایشان غالباً میزبان افراد بیشماری در طول هفته بودند و سفرهٔ این مرد عارف همیشه گسترده بود. مرحوم کاشانی تعریف کردند: جوانی مرتباً به سراغ من می آمد و از بی سروسامانی زندگی خود شکوه داشت و من آنچه به نظرم می رسید از او دریغ نمی کردم ولی گره از کار او گشوده نمی شد! شبی از من دعوت شد تا در میلاد مبارک حضرت علی " علیه السلام " شرکت کنم و من به آن جوان گفتم که امشب شب برات است با من همراه باش تا ببینم چه می شود. ⚡️⚡️⚡️ مجلس بسیار با شکوهی بود و از طبقات مختلف در آن شرکت کرده بودند. مداحان یکی پس از دیگری مدیحه سرایی می کردند و میرفتند. ساعتی از شروع مجلس گذشته بود که آقای مجتهدی آمدند و در کنار من نشستند. آن جوان را به ایشان معرفی کردم و گفتم: مدتی است که با گرفتاری ها دست و پنجه نرم می کند ولی از پس آنها بر نمی اید. امشب شب عزیزی است اگر در حق او لطفی کنید ممنون خواهم شد. آقای مجتهدی نگاه نافذ خود را به صورت او دوختند و پس از چند لحظه درنگ به او فرمودند: شما باید رضایت پدر خود را جلب کنید! جوان گفت: پدرم دو سال است که مرده است! ⚡️⚡️⚡️ گفتند: گرفتاری شما هم از دو سال پیش شروع شده است. مگر فراموش کرده ای که در آن روز آخر در میان شما چه گذشته است؟ شما در ساعات آخرین عمر پدرتان به سختی او را رنجاندید و پدر خود را در آن ساعات بحرانی به حالت قهر تنها گذاشتید. جوان در حالی که عرق شرم بر سر و رویش نشسته بود رو به من کرد و گفت: آقا درست میگوید! نبایستی او را تنها می گذاشتم آخر من تنها پسر او بودم. چه اشتباه بزرگی مرتکب شده ام! آن جوان با بکار بستن دستور ایشان در عرض یک ماه زندگی اش سر و سامان گرفت و هنوز هم با آرامش و در کمال راحتی زندگی میکند و دعاگوی آن مرد خدا است. 📗در محضر لاهوتیان
✍️يكى از اعضاى هيئت امناى مسجد مقدّس جمكران، كه بيش از بيست سال است كه توفيق خدمت به اين مسجد را دارد، چنين نقل مى كند: «دقيقاً خاطرم نيست كه سال ۵۱ بود يا ۵۲. شب جمعه اى بود و من طبق معمول به مسجد مشرف شده بودم. جلوى ايوان مسجد قديمى، كنار مرحوم حاج ابوالقاسم ـ كارمند مسجد كه داخل دكه مخصوص جمع آورى هدايا بود ـ نشسته بودم. نماز مغرب و عشا تمام شده بود و جمعيت كم و بيش مشرف مى شدند. ناگهان خانمى جلو آمد در حالى كه دست دختر ۱۲ ساله اش را گرفته بود و پسر بچه۹ ساله اى را هم در بغل داشت. نگاهى كردم و گفتم: بفرماييد! امرى داشتيد؟ زن سلام كرد و بدون هيچ مقدمه اى گفت: من نذر كرده ام كه اگر امام زمان(عليه السلام) امشب بچه ام را شفا دهد، پنج هزار تومان بدهم. حالا اول مى خواهم هزار تومان بدهم. پرسيدم: آمدى كه امتحان كنى؟ گفت: پس چه كنم؟ بلافاصله گفتم: نقدى معامله كن; با قاطعيت بگو اين پنج هزار تومان را مى دهم و شفاى بچه ام را مى خواهم! كمى فكر كرد و گفت: خيلى خب، قبوله. و بعد پنج هزار تومان را داد; قبض را گرفت و رفت. آخر شب بود و من قضيه را به كلّى فراموش كرده بودم. خانمى را ديدم كه دست پسر بچه و دخترش را گرفته بود و به طرف دكّه مى آمد. به نظرم رسيد كه قبلا دختر بچه را ديده ام، ولى چيزى يادم نيامد. زن شروع به دعا كردن نمود و تكرار مى كرد و مى گفت: حاج آقا! خدا به شما طول عمر بدهد! خدا ان شاءاللّه به شما توفيق بدهد! پرسيدم: چى شده خانم؟ گفت: اين بچه همان بچه اى است كه وقتى اول شب خدمتتان آمدم بغلم بود. و بعد پاهاى كودك را نشان داد. كاملا خوب شده بود و آثارى از ضعف يا فلج در پسرك نبود. زن سفارش كرد كه شما را به خدا كسى نفهمد. گفتم: خانم! اين اتفاقات براى ما غير منتظره نيست. تقريباً هميشه از اين جور معجزه ها را مى بينيم. گفت: هفته ديگر ان شاءاللّه با پدرش مى آييم و گوسفندى هم مى آوريم. هفته بعد كه آمدند، گوسفندى را ذبح كردند و خيلى اظهار تشكر نمودند. بچه را كه ديدم، او را بغل كردم و بوسيدم.