eitaa logo
حکمت و حکایت
435 دنبال‌کننده
305 عکس
867 ویدیو
17 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
امام صاحب دلهاست....کبوتر ... آهو.....شیر.... در ایام متوکل عباسی زنی ادعا کرد که من حضرت زینب هستم و متوکل به او گفت: تو زن جوانی هستی و از آن زمان سالهای زیادی گذشته است. آن زن گفت : رسول خدا در من تصرف کرد و من هر چهل سال به چهل سال جوان می شوم. متوکل، بزرگان و علما را جمع کرد و راه چاره خواست. متوکل به آنان گفت: آیا غیر از گذشت سال، دلیل دیگری برای رد سخنان او دارید؟ گفتند: نه. آنان به متوکل گفتند : هادی علیه السلام را بیاور شاید او بتواند باطل بودن این زن را روشن کند. امام علیه السلام حاضر شد و فرمود: این دروغگو است و زینب سلام الله علیها در فلان سال وفات کرده است. متوکل پرسید : آیا غیر از این، دلیلی برای دروغگو بودن هست؟ امام علیه السلام فرمود: بله و آن این است که گوشت فرزندان فاطمه سلام الله علیها بر درندگان حرام است. تو این زن را به قفس درندگان بینداز تا معلوم شود که دروغ می گوید. متوکل خواست او را در قفس بیندازد، او گفت: این آقا می خواهد مرا به کشتن بدهد، یک نفر دیگر را آزمایش کنید. برخی از دشمنان امام علیه السلام به متوکل پیشنهاد کردند که خود امام علیه السلام داخل قفس برود. متوکل به امام عرض کرد: آیا می شود خود شما داخل قفس بروید؟! نردبانی آوردند و امام علیه السلام داخل قفس رفت و در داخل قفس شش شیر درنده بود. وقتی امام علیه السلام داخل شد شیرها آمدند و در برابر امام علیه السلام خوابیدند و امام علیه السلام آنها را نوازش کرد و با دست اشاره می کرد و هر شیری به کناری می رفت. وزیر متوکل به او گفت : زود او را از داخل قفس بیرون بیاور و گرنه آبروی ما می رود. متوکل از امام هادی علیه السلام خواست که بیرون بیاید و امام علیه السلام بیرون آمد. امام فرمود : هر کس می گوید فرزند فاطمه (سلام الله علیها) است داخل شود. متوکل به آن زن گفت : داخل شو. آن زن گفت : من دروغ می گفتم و احتیاج، مرا به این کار وا داشت و مادر متوکل شفاعت کرد و آن زن از مرگ نجات یافت. منابــع : - بحار الانوار ج ۵۰ ص ۱۴۹ ح ۳۵ چاپ ایران. - منتهی الامال ج ۲ ص ۶۵۴ چاپ هجرت.
خاطره ای از علامه جعفری درباره زیباترین دختر دنیا از علامه جعفری می پرسند چی شد که به این کمالات رسیدی ؟! ایشان در جواب خاطره ای از دوران طلبگی تعریف میکنند و اظهار میکنند که هر چه دارند از کراماتی است که به دنبال این امتحان الهی نصیبشان شده :«ما در نجف در مدرسه صدر اقامت داشتیم . خیلی مقید بودیم که ، در جشن ها و ایام سرور ، مجالس جشن بگیریم ، و ایام سوگواری را هم ، سوگواری می گرفتیم ، یک شبی مصادف شده بود با ولادت حضرت فاطمه زهرا (س) اول شب نماز مغرب و عشا می خواندیم و یک شربتی می خوردیم آنگاه با فکاهیاتی مجلس جشن و سرور ترتیب می دادیم . یک آقایی بود به نام آقا شیخ حیدر علی اصفهانی ، که نجف آبادی بود، معدن ذوق بود . او که ، می آمد من به الکفایه ، قطعا به وجود می آمد جلسه دست او قرار می گرفت . مدیر مدرسه مان ، مرحوم آقا سید اسماعیل اصفهانی هم آنجا بود ، به آقا شیخ علی گفت : آقا شب نمی گذره ، حرفی داری بگو ، ایشان یک تکه کاغذ روزنامه در آورد . عکس یک دختر بود که ، زیرش نوشته بود « اجمل بنات عصرها » « زیباترین دختر روزگار » گفت : آقایان من درباره این عکس از شما سوالی می کنم . اگر شما را مخیر کنند بین اینکه با این دختر بطور مشروع و قانونی ازدواج کنید – از همان اولین لحظه ملاقات عقد جاری شود و حتی یک لحظه هم خلاف شرع نباشد و هزار سال هم زندگی کنید، با کمال خوشرویی و بدون غصه ، یا اینکه جمال علی (ع) را مستحبا زیارت و ملاقات کنید . کدام را انتخاب می کنید . سوال خیلی حساب شده بود . طرف دختر حلال بود و زیارت علی (ع) هم مستحبی . گفت آقایان واقعیت را بگویید . جا نماز آب نکشید ، عجله نکنید ، درست جواب دهید. اول کاغذ را مدیر مدرسه گرفت و نگاه کرد و خطاب به پسرش که در کنارش نشسته بود با لهجه اصفهانی گفت : سید محمد! ما یک چیزی بگوئیم نری به مادرت بگوئی ها؟ معلوم شد نظر آقا چیست. شاگرد اول ما نمره اش را گرفت! همه زدند زیر خنده. کاغذ را به دومی دادند. نگاهی به عکس کرد و گفت: آقا شیخ علی، اختیار داری، وقتی آقا (مدیر مدرسه) اینطور فرمودند مگر ما قدرت داریم که خلافش را بگوئیم. آقا فرمودند دیگه! خوب در هر تکه خنده راه می افتاد. نفر سوم گفت : آقا شیخ حیدر این روایت از امام علی (ع) معروف است که فرموده اند « یا حارث حمدانی من یمت یرنی » (ای حارث حمدانی هر کی بمیرد مرا ملاقات می کند) پس ما انشاالله در موقعش جمال علی (ع) را ملاقات می کنیم! باز هم همه زدند زیر خنده، خوب اهل ذوق بودند. واقعا سوال مشکلی بود. یکی از آقایان گفت : آقا شیخ حیدر گفتی زیارت آقا مستحبی است؟ گفتی آن هم شرعی صد در صد؟ آقا شیخ حیدر گفت : بلی. گفت : والله چه عرض کنم (باز هم خنده حضار ) نفر پنجم من بودم. این کاغذ را دادند دست من. دیدم که نمی توانم نگاه کنم، کاغذ را رد کردم به نفر بعدی، گفتم : من یک لحظه دیدار علی (ع) را به هزاران سال زناشویی با این زن نمی دهم. یک وقت دیدم یک حالت خیلی عجیبی دست داد. تا آن وقت همچو حالتی ندیده بودم. شبیه به خواب و بیهوشی بلند شدم. اول شب وارد حجره ام شدم، حالت غیر عادی، حجره رو به مشرق دیگر نفهمیدم، یکبار به حالتی دست یافتم. یک دفعه دیدم یک اتاق بزرگی است یک آقایی نشسته در صدر مجلس، تمام علامات و قیافه ای که شیعه و سنی درباره امام علی (ع) نوشته در این مرد موجود است. یک جوانی پیش من در سمت راستم نشسته بود. پرسیدم این آقا کیست؟ گفت : این آقا خود علی (ع) است، من سیر او را نگاه کردم. آمدم بیرون، رفتم همان جلسه، کاغذ رسیده دست نفر نهم یا دهم، رنگم پریده بود. نمی دانم شاید مرحوم شمس آبادی بود خطاب به من گفت : آقا شیخ محمد تقی شما کجا رفتید و آمدید؟ نمی خواستم ماجرا را بگویم، اگر بگم عیششون بهم می خوره، اصرار کردند و من بالاخره قضیه را گفتم و ماجرا را شرح دادم، خیلی منقلب شدند. خدا رحمت کند آقا سید اسماعیل ( مدیر ) را خطاب به آقا شیخ حیدر گفت : آقا دیگر از این شوخی ها نکن، ما را بد آزمایش کردی. این از خاطرات بزرگ زندگی من است — منبع: سایت علمی دانشجویان ایران
استاد فاطمی نیا : داستان زیبای شفای یک سنی به دست امیرالمومنین در زمان علامه امینی قدس الله نفسه در عراق، پسر وزیر معارف (وزیر معارف) بیماری سختی پیدا می کند و اطباء ناامید می شوند. پدرش مایوس می گردد، او که سنی هم بوده و دستش از همه جا کوتاه می شود، نامه ای به علامه می نویسد و در آن می گوید: علامه امینی شما که اینقدر به علی (علیه السلام) ارادت دارید و عمرتان را در این راه گذرانده اید، الان فرزند من دارد می میرد، آیا از علی (علیه السلام) کاری ساخته است؟! علامه امینی نامه را دریافت می کند و مطالعه می ناید، فورا می نویسد:"بسم الله الرحمن الرحیم خداوند به برکت امیر المومنین فرزند شما را شفا داد!" و نامه را می دهد به نامه رسان که به به وزیر معارف برساند. علامه لباس می پوشد و به حرم حضرت امیر مشرف شده و عرض می کند: من یک حواله ای فرستاده ام، شما مرا روسیاه نفرمائید! می گویند: همین که نامه می رسد به بالای سر مریض، فورا بلند می شود و شفا پیدا می کند! .
امام رضا (ع): هر صبح و شب برای گناهانتان طلب عفو می کنیم ♥️ به دیوار شهر طوس نزدیک شدیم. صدای شیونی بلند شد. رفتیم طرف صدا. جنازه ای افتاده بود روی زمین. چند نفر هم می زدند توی سر و صورتشان. امام از اسب آمدند پایین. جنازه را بغل کردند. انگار نوزاد کوچکشان باشد. دستشان را گذاشتند روی سینه میت. _ بهشت مبارکت باشد. دیگر نترس.♡❤️ رفتم جلو: چطور می شناسیدش آقا؟ این اولین باری است که آمده اید طوس. نگاه کرد: موسی جان! نمی دانی هر صبح و شب اعمالتان را نشان ما می دهند؟ همه تان را خوب می شناسیم. عمل خوبی ببینیم شکر می کنیم و برای گناهانتان طلب عفو می کنیم. ┘◄ برگرفته از کتاب « آفتابِ هشتمین» از مجموعه کتب 14 خورشید و یک آفتاب
👈 داستان غدیر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در دهمین سال هجرت به همراه قبایل و طوایف مختلف عازم حج گردید. و روز شنبه بیست و چهارم یا بیست و پنجم ذیعقدةالحرام به قصد حج، پیاده از مدینه خارج شد و تمامی زنان و اهل حرم خود را نیز در هودج ها قرار داد و به همراه تمام مهاجرین و انصار و قبایل عرب حرکت فرمودند. پس از آنکه رسول خدا مناسک حج را انجام دادند، به همراه حاجیان که حدود 124 هزار نفر بودند، قصد بازگشت به مدینه را فرمودند. پیامبر و همراهانشان در روز پنجشنبه هجدهم ذیحجه به غدیر خم رسیدند و آن مکانی بود که راههای متعدد (راه مدینه و مصر و عراق) از آنجا منشعب می شد. در این روز جبرئیل امین فرود آمد و از سوی خدا سبحان این آیه را آورد: «يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ ۖ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ ۚ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ ۗ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِين: ای پیامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، کاملا (به مردم) برسان، و اگر نکنی، رسالت او را انجام نداده ای. خداوند تو را از (خطرات) مردم نگاه می دارد؛ خداوند جمعیت کافران را هدایت نمی کند.» (مائده، آیه 67) امین وحی الهی آیه فوق الذکر را آورد و از طرف خداوند به آن حضرت امر کرد که علی علیه السلام را به ولایت و امامت، معرفی و منصوب فرماید. در آن هنگام اذان ظهر گفته شد و حضرت نماز ظهر را به جماعت خواندند، پس از اتمام نماز بر محل مرتفعی که از جهاز شتران ساخته شده بود، قرار گرفتند و با صدای بلند این گونه فرمودند: حمد و ستایش مخصوص خداست. از او یاری می خواهیم و به او ایمان داریم و توکل ما به اوست. ای مردم، همانا خداوند مرا آگاه کرده است که دوران عمرم سپری شده و به زودی دعوت خداوند را اجابت کرده و به سرای باقی خواهم شتافت... بیندیشید و مواظب باشید که پس از درگذشت من با دو چیز گرانبها که من در میان شما می گذارم، به خوبی رفتار کنید. آنکه بزرگ تر است کتاب خداست که یک طرف آن در دست خدا و طرف دیگر آن در دست شماست (کنایه از این کتاب خدا وسیله ارتباط با خداست) و امانت دیگر عترت من می باشد و همانا خدای مهربان مرا آگاه فرمود که این دو هرگز از یکدیگر جدا نخواهند شد تا کنار حوض بر من وارد شوند. بنابراین از آن دو باز نایستید و کوتاهی نکنید که هلاک خواهید شد. سپس دست علی علیه السلام را گرفت و او را بلند نمود و فرمود: هر کس که من مولای او هستم علی علیه السلام مولای اوست و این سخن را سه بار تکرار فرمود. سپس به دعا گشود و فرمود: بار خدایا، دوست بدار آن کس را که علی علیه السلام را دوست بدارد و دشمن بدار آن کس را که علی علیه السلام را دشمن بدارد. یاری فرما یاران او را و خوار گردان، خوارکنندگان او را. او را محور و میزان حق و راستی قرار بده. آنگاه فرمود: این سخن را آنها که حاضرند به غائبین اطلاع دهند. هنوز جمعیت پراکنده نشده بود که جبرئیل رسید و این آیه را ابلاغ کرد: «اَلْیوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دینَکمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دیناً»(مائده/ 3) در این موقع پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: الله اکبر! بر اکمال دین و اتمام نعمت و خشنودی خدا به رسالت من و ولایت علی علیه السلام بعد از من، سپس مردم به امیرالمؤمنین تهنیت و تبریک گفتند. پیش از همه ابوبکر و عمر بودند که تبریک گفتند. عمر گفت: به به برای تو ای پسر ابوطالب که صبح و شام را درک کردی در حالی که مولای من و مولای هر مرد و زن مؤمن گشتی. 📗 ، ج 1 ✍ علامه امینی
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آیت‌الله بهجت(ره): امام رضا(ع) به من فرمودند مگه میشه کسی به ما اهل بیت پناه بیاره، و ما پناهش ندیم!!!
👈 آبروی مؤمن امیرمؤمنان علیه السلام پنج وسق (حدود پنج بار) خرما برای مردی فرستاد. آن مرد شخصی آبرومند بود و از کسی تقاضای کمک نمی کرد، شخصی در آنجا بود به علی علیه السلام گفت: آن مرد که تقاضای کمک نکرد، چرا برای آن خرما فرستادی؟ به علاوه یک وسق برای او کافی بود. امیرمؤمنان علی علیه السلام به او فرمود: خداوند امثال تو را در جامعه ما زیاد نکند، من می دهم، تو بخل می ورزی، اگر من آنچه را که مورد حاجت او است، پس از سؤال او به او بدهم، چیزی به او نداده ام، بلکه قیمت آبرویی را که به من داده، به او داده ام. زیرا اگر صبر کنم تا او سؤال کند، در حقیقت او را وادار کرده ام که آبرویش را به من بدهد، آن رویی را که در هنگام عبادت و پرستش خدای خود و خدای من، به خاک می سایید. 📗 ، ج 2، ص 118 ✍ شیخ حرّ عاملی
👈 حفظ آبروی مومن از طلبه ای نقل شده که گفت: روزی به مغازه سبزی فروشی رفته بودم، دیدم مرحوم حاج میرزا علی قاضی (استاد عرفان علامه طباطبایی و خیلی از بزرگان) خم شده و مشغول جدا کردن کاهو می باشد، ولی بر خلاف معمول کاهوهای پلاسیده و خشن را بر می دارد. بعد از خرید، به دنبال او رفتم و علت این کار غیر عادی را سؤال نمودم. مرحوم قاضی رحمه الله فرمودند: آقا جان! این مرد فروشنده انسان شریف و محتاجی است و من چون نمی خواهم چیزی بلا عوض به او بدهم تا عزت و شرف او پایمال شود و نیز برای این که به کمک بلا عوض عادت نکند از این کاهوهایی که خریداری ندارد و در نهایت برای فروشنده ضرر است بر می دارم تا هم از ضرر او جلوگیری کرده و هم بدین وسیله کمکی به وی نموده باشم. در ضمن برای ما هم فرقی ندارد که کاهوی لطیف و نازک بخوریم یا کاهوی پلاسیده و کلفت. 📗 ، ج 3 ✍ محمد رحمتی شهرضا
👈 پنجاه سال عمر در مقابل یک لقمه نان حضرت عیسی بن مریم علیه السلام با جمعی در جائی نشسته بود، مردی هیزم شکن از آن راه با خوشحالی و خوردن نان می گذشت، حضرت عیسی علیه السلام به اطرافیان خود فرمود: شما تعجب ندارید از این که این مرد بیش از یک ساعت زنده نیست. در آخر همان روز آن مرد را دیدند که با بسته ای هیزم می آید تعجب کردند و از حضرت علت نمردن او را پرسیدند. او بعد از احوالپرسی از مرد هیزم شکن، فرمود: هیزمت را باز کن، وقتی که باز کرد مار سیاهی را در لای هیزم او دید، حضرت علیه السلام فرمود: این مار باید این مرد را بکشد ولی تو چه کردی که از این خطر عظیم نجات یافتی؟ گفت: نان می خوردم فقیری از مقابل من گذشت، قدری به او دادم و او درباره من دعا کرد. حضرت علیه السلام فرمود: در اثر همان دستگیری از مستمند خداوند این بلای ناگهانی را از تو برداشت و پنجاه سال دیگر زنده خواهی بود. 📗 ، ج 3 ✍ آیت الله مکارم شیرازی 🖋https://eitaa.com/hekmat66☕️
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅36 بار بازدید امام رضا (ع) از شیخ عبدالکریم پس از مرگ ❤️یا امام رئوف...😭😭😭
👈 سخن عزراییل مرحوم شهید دستغیب(ره) در کتاب «داستانهای شگفت» حکایتی درباره اهمیت زیارت عاشورا آورده اند که خلاصه آن چنین است: یکی از علمای نجف حدود یکصد سال پیش، در خواب حضرت عزراییل را می بیند. پس از سلام می پرسد: از کجا می آیی؟ ملک الموت می فرماید: از شیراز! روح مرحوم میرزا ابراهیم محلاتی را قبض کردم. شیخ می پرسد: روح او در چه حالی است؟ عرزاییل می فرماید: در بهترین حالات و بهترین باغهای عالم برزخ. خداوند هزار ملک را برای انجام دستورات شیخ قرار داده است. آن عالم پرسید: آیا برای مقام علمی و تدریس و تربیت شاگرد به چنین مقامی دست یافته است؟ فرمود: نه! گفتم: آیا برای نماز جماعت و بیان احکام! فرمود: نه! گفتم پس برای چه؟ فرمود: برای خواندن زیارت عاشورا. نقل است که مرحوم میرزا، سی سال آخر عمرش زیارت عاشورا را ترک نکرد و هر روز که به سبب بیماری یا امر دیگری نمی توانست بخواند، نایب می گرفت. 📗 ✍ آیت الله شهید دستغیب
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 ماجرای عجیب و تکان دهنده ی های گنبد حضرت (ع) حضرت علیه السلام
👈 سه مصیبت بزرگ مردی به محضر امام سجاد علیه السلام آمد و از حال و روزگار دنیای خود شكایت كرد. امام سجاد علیه السلام فرمود بیچاره انسان كه در هر روز، دستخوش سه مصیبت است كه از هیچ یک عبرت نمی گیرد؛ در صورتی كه اگر عبرت می گرفت، مصائب دنیا برای او آسان می شد. 1⃣ هر روز كه از عمر او می گذرد از عمر او كاسته می گردد، در صورتی كه اگر از مال او چیزی كاسته می شد قابل جبران بود، ولی كاهش عمر قابل جبران نیست. 2⃣ هر روز، رزقی كه به او می رسد اگر از راه حلال باشد حساب دارد، و اگر ار راه حرام باشد عِقاب دارد و این حساب و عِقاب در دادگاه الهی در انتظار او است. 3⃣ مصیبت سوم از همه بزرگ تر است و آن اینكه هر روز كه از عمر انسان می گذرد، به همان اندازه به آخرت نزدیک می گردد، ولی نمی داند كه رهسپار بهشت است یا دوزخ؟ اگر به راستی در فكر این سه مصیبت باشد، گرفتاری های مادی در برابر آنها ناچیز است و آسان خواهد شد. 📗 ✍ محمدمحمدی اشتهاردی
🔻روزی مرحوم آخوند کاشی مشغول وضوگرفتن بودند.. که شخصی با آمد، وضو گرفت و به داخل اتاق رفت و به نماز ایستاد... 🔶با توجه با این که مرحوم کاشی خیلی بادقت وضو میگرفت و همه و ادعیه ی وضو را بجا می آورد؛ قبل از اينكه وضوی آخوند تمام شود، آن شخص نماز ظهر و عصر خود را هم خوانده بود...! 🔻به هنگام خروج، با مرحوم کاشی رو به رو شد. ایشان پرسیدند: چه کار می کردی؟.... گفت: هیچ. فرمود: تو هیچ کار نمی کردی!؟ گفت: نه! (می دانست که اگر بگوید نماز می خواندم، کار بیخ پیدا می کند)! آقا فرمود: مگر تو نماز نمی خواندی!؟ گفت: نه! آخوند فرمود: من خودم داشتی نماز می خواندی...! گفت: نه آقا اشتباه دیدید! سؤال کردند: پس چه کار می کردی؟ گفت: فقط آمده بودم به خدا بگویم من نیستم، همین! 📌این جمله در مرحوم آخوند (رحمة الله عليه) خیلی تأثیر گذاشت... تا مدت ها هر وقت از آخوند می پرسیدند، ایشان با حال خاصی می فرمود: من یاغی نیستم... ✅خدایا ما خودمون هم میدونیم که عبادتی در شأن خدایی تو نکردیم... نماز و روزه مان اصلاً جایی دستش بند نیست!... فقط اومدیم بگیم که: 👈خدایا ما یاغی نیستیم.... بنده ایم.... اگه اشتباهی کردیم مال بوده.....
🔆خدا به موسی گفت: قحطی خواهد آمد، به قومت بگو آماده شوند ! موسی به قومش گفت و قومش از دیوار خانه ها سوراخ ایجاد کردند که در هنگام سختی به داد هم برسند که این قحطی بگذرد ! مدتی گذشت اما قحطی نیامد ، موسی پیش خدا رفت و علت را پرسید خدا به او گفت من دیدم که قوم تو به هم رحم کردند ! من چگونه به این قوم رحم نکنم ؟ 🔰🔰🔰🔰🔰🔰 پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله فرمودند: ✨ارْحَموا ترحَموا وَ اغْفِروا یَغفِرلَکُم؛✨ کسان را رحم کنید تا به شما رحم کنند دیگران را ببخشید تا بخشیده شوید. 📙نهج الفصاحه
در ایام متوکل عباسی زنی ادعا کرد که من حضرت زینب هستم و متوکل به او گفت: تو زن جوانی هستی و از آن زمان سالهای زیادی گذشته است. آن زن گفت : رسول خدا در من تصرف کرد و من هر چهل سال به چهل سال جوان می شوم. متوکل، بزرگان و علما را جمع کرد و راه چاره خواست. متوکل به آنان گفت: آیا غیر از گذشت سال، دلیل دیگری برای رد سخنان او دارید؟ گفتند: نه. آنان به متوکل گفتند : هادی علیه السلام را بیاور شاید او بتواند باطل بودن این زن را روشن کند. امام علیه السلام حاضر شد و فرمود: این دروغگو است و زینب سلام الله علیها در فلان سال وفات کرده است. متوکل پرسید : آیا غیر از این، دلیلی برای دروغگو بودن هست؟ امام علیه السلام فرمود: بله و آن این است که گوشت فرزندان فاطمه سلام الله علیها بر درندگان حرام است. تو این زن را به قفس درندگان بینداز تا معلوم شود که دروغ می گوید. متوکل خواست او را در قفس بیندازد، او گفت: این آقا می خواهد مرا به کشتن بدهد، یک نفر دیگر را آزمایش کنید. برخی از دشمنان امام علیه السلام به متوکل پیشنهاد کردند که خود امام علیه السلام داخل قفس برود. متوکل به امام عرض کرد: آیا می شود خود شما داخل قفس بروید؟! نردبانی آوردند و امام علیه السلام داخل قفس رفت و در داخل قفس شش شیر درنده بود. وقتی امام علیه السلام داخل شد شیرها آمدند و در برابر امام علیه السلام خوابیدند و امام علیه السلام آنها را نوازش کرد و با دست اشاره می کرد و هر شیری به کناری می رفت. وزیر متوکل به او گفت : زود او را از داخل قفس بیرون بیاور و گرنه آبروی ما می رود. متوکل از امام هادی علیه السلام خواست که بیرون بیاید و امام علیه السلام بیرون آمد. امام فرمود : هر کس می گوید فرزند فاطمه (سلام الله علیها) است داخل شود. متوکل به آن زن گفت : داخل شو. آن زن گفت : من دروغ می گفتم و احتیاج، مرا به این کار وا داشت و مادر متوکل شفاعت کرد و آن زن از مرگ نجات یافت. منابــع : - بحار الانوار ج ۵۰ ص ۱۴۹ ح ۳۵ چاپ ایران. - منتهی الامال ج ۲ ص ۶۵۴ چاپ هجرت.
خاطره ای از علامه جعفری درباره زیباترین دختر دنیا از علامه جعفری می پرسند چی شد که به این کمالات رسیدی ؟! ایشان در جواب خاطره ای از دوران طلبگی تعریف میکنند و اظهار میکنند که هر چه دارند از کراماتی است که به دنبال این امتحان الهی نصیبشان شده :«ما در نجف در مدرسه صدر اقامت داشتیم . خیلی مقید بودیم که ، در جشن ها و ایام سرور ، مجالس جشن بگیریم ، و ایام سوگواری را هم ، سوگواری می گرفتیم ، یک شبی مصادف شده بود با ولادت حضرت فاطمه زهرا (س) اول شب نماز مغرب و عشا می خواندیم و یک شربتی می خوردیم آنگاه با فکاهیاتی مجلس جشن و سرور ترتیب می دادیم . یک آقایی بود به نام آقا شیخ حیدر علی اصفهانی ، که نجف آبادی بود، معدن ذوق بود . او که ، می آمد من به الکفایه ، قطعا به وجود می آمد جلسه دست او قرار می گرفت . مدیر مدرسه مان ، مرحوم آقا سید اسماعیل اصفهانی هم آنجا بود ، به آقا شیخ علی گفت : آقا شب نمی گذره ، حرفی داری بگو ، ایشان یک تکه کاغذ روزنامه در آورد . عکس یک دختر بود که ، زیرش نوشته بود « اجمل بنات عصرها » « زیباترین دختر روزگار » گفت : آقایان من درباره این عکس از شما سوالی می کنم . اگر شما را مخیر کنند بین اینکه با این دختر بطور مشروع و قانونی ازدواج کنید – از همان اولین لحظه ملاقات عقد جاری شود و حتی یک لحظه هم خلاف شرع نباشد و هزار سال هم زندگی کنید، با کمال خوشرویی و بدون غصه ، یا اینکه جمال علی (ع) را مستحبا زیارت و ملاقات کنید . کدام را انتخاب می کنید . سوال خیلی حساب شده بود . طرف دختر حلال بود و زیارت علی (ع) هم مستحبی . گفت آقایان واقعیت را بگویید . جا نماز آب نکشید ، عجله نکنید ، درست جواب دهید. اول کاغذ را مدیر مدرسه گرفت و نگاه کرد و خطاب به پسرش که در کنارش نشسته بود با لهجه اصفهانی گفت : سید محمد! ما یک چیزی بگوئیم نری به مادرت بگوئی ها؟ معلوم شد نظر آقا چیست. شاگرد اول ما نمره اش را گرفت! همه زدند زیر خنده. کاغذ را به دومی دادند. نگاهی به عکس کرد و گفت: آقا شیخ علی، اختیار داری، وقتی آقا (مدیر مدرسه) اینطور فرمودند مگر ما قدرت داریم که خلافش را بگوئیم. آقا فرمودند دیگه! خوب در هر تکه خنده راه می افتاد. نفر سوم گفت : آقا شیخ حیدر این روایت از امام علی (ع) معروف است که فرموده اند « یا حارث حمدانی من یمت یرنی » (ای حارث حمدانی هر کی بمیرد مرا ملاقات می کند) پس ما انشاالله در موقعش جمال علی (ع) را ملاقات می کنیم! باز هم همه زدند زیر خنده، خوب اهل ذوق بودند. واقعا سوال مشکلی بود. یکی از آقایان گفت : آقا شیخ حیدر گفتی زیارت آقا مستحبی است؟ گفتی آن هم شرعی صد در صد؟ آقا شیخ حیدر گفت : بلی. گفت : والله چه عرض کنم (باز هم خنده حضار ) نفر پنجم من بودم. این کاغذ را دادند دست من. دیدم که نمی توانم نگاه کنم، کاغذ را رد کردم به نفر بعدی، گفتم : من یک لحظه دیدار علی (ع) را به هزاران سال زناشویی با این زن نمی دهم. یک وقت دیدم یک حالت خیلی عجیبی دست داد. تا آن وقت همچو حالتی ندیده بودم. شبیه به خواب و بیهوشی بلند شدم. اول شب وارد حجره ام شدم، حالت غیر عادی، حجره رو به مشرق دیگر نفهمیدم، یکبار به حالتی دست یافتم. یک دفعه دیدم یک اتاق بزرگی است یک آقایی نشسته در صدر مجلس، تمام علامات و قیافه ای که شیعه و سنی درباره امام علی (ع) نوشته در این مرد موجود است. یک جوانی پیش من در سمت راستم نشسته بود. پرسیدم این آقا کیست؟ گفت : این آقا خود علی (ع) است، من سیر او را نگاه کردم. آمدم بیرون، رفتم همان جلسه، کاغذ رسیده دست نفر نهم یا دهم، رنگم پریده بود. نمی دانم شاید مرحوم شمس آبادی بود خطاب به من گفت : آقا شیخ محمد تقی شما کجا رفتید و آمدید؟ نمی خواستم ماجرا را بگویم، اگر بگم عیششون بهم می خوره، اصرار کردند و من بالاخره قضیه را گفتم و ماجرا را شرح دادم، خیلی منقلب شدند. خدا رحمت کند آقا سید اسماعیل ( مدیر ) را خطاب به آقا شیخ حیدر گفت : آقا دیگر از این شوخی ها نکن، ما را بد آزمایش کردی. این از خاطرات بزرگ زندگی من است — منبع: سایت علمی دانشجویان ایران
استاد فاطمی نیا : داستان زیبای شفای یک سنی به دست امیرالمومنین در زمان علامه امینی قدس الله نفسه در عراق، پسر وزیر معارف (وزیر معارف) بیماری سختی پیدا می کند و اطباء ناامید می شوند. پدرش مایوس می گردد، او که سنی هم بوده و دستش از همه جا کوتاه می شود، نامه ای به علامه می نویسد و در آن می گوید: علامه امینی شما که اینقدر به علی (علیه السلام) ارادت دارید و عمرتان را در این راه گذرانده اید، الان فرزند من دارد می میرد، آیا از علی (علیه السلام) کاری ساخته است؟! علامه امینی نامه را دریافت می کند و مطالعه می ناید، فورا می نویسد:"بسم الله الرحمن الرحیم خداوند به برکت امیر المومنین فرزند شما را شفا داد!" و نامه را می دهد به نامه رسان که به به وزیر معارف برساند. علامه لباس می پوشد و به حرم حضرت امیر مشرف شده و عرض می کند: من یک حواله ای فرستاده ام، شما مرا روسیاه نفرمائید! می گویند: همین که نامه می رسد به بالای سر مریض، فورا بلند می شود و شفا پیدا می کند! .
امام رضا (ع): هر صبح و شب برای گناهانتان طلب عفو می کنیم ♥️ به دیوار شهر طوس نزدیک شدیم. صدای شیونی بلند شد. رفتیم طرف صدا. جنازه ای افتاده بود روی زمین. چند نفر هم می زدند توی سر و صورتشان. امام از اسب آمدند پایین. جنازه را بغل کردند. انگار نوزاد کوچکشان باشد. دستشان را گذاشتند روی سینه میت. _ بهشت مبارکت باشد. دیگر نترس.♡❤️ رفتم جلو: چطور می شناسیدش آقا؟ این اولین باری است که آمده اید طوس. نگاه کرد: موسی جان! نمی دانی هر صبح و شب اعمالتان را نشان ما می دهند؟ همه تان را خوب می شناسیم. عمل خوبی ببینیم شکر می کنیم و برای گناهانتان طلب عفو می کنیم. ┘◄ برگرفته از کتاب « آفتابِ هشتمین» از مجموعه کتب 14 خورشید و یک آفتاب
👈 بدهکاری به مردم یکی از علمای تهران نقل می کرد: که من در نجف اشرف طلبه بودم، خبر آوردند که پدرت فوت کرده و جنازه او را به نجف فرستادیم. جنازه را به نجف آوردند و او را دفن کردیم، چند روزی از دفن او گذشته بود که در عالم خواب به حضور پدرم رسیدم و دیدم ناراحت است. تعجّب کردم که چرا کسی که هفتاد سال راه دین رفته باید ناراحت باشد و لذا پرسیدم: «چرا شما را بی نشاط می بینم؟» گفت: «من هیجده تومان به مشهدی تقی نعلبند بدهکارم و مرا گرفته اند و نمی گذارند سر جایم بروم.» از خواب بیدار شدم، نامه ای به برادرم نوشتم که ببینم این مشهدی تقی نعلبند کیست؟ و آیا پدرمان به او بدهکار بوده یا نه؟ مدّتی بعد جواب نامه آمد که ما نزد مشهدی تقی نعلبند رفتیم و گفتیم: «چیزی از پدر ما طلب داشتی؟» گفت: «آری، هیجده تومان طلبکار بودم» گفتیم: «چرا نیامدی طلب خود را بگیری؟». گفت: «پدرتان باید در دفترش می نوشت.» بالاخره ما آن بدهی را پرداخت کردیم. 📗 ، ج 2، ص 582 ✍ شهید آیت الله دستغیب
🌼‌شفای مفلوج و سفارش به دعای فرج 🌼 🌿یکی از خدمه جمکران می‌گوید: «یک روز قبل از عاشورای حسینی در مسجد جمکران مشغول قدم زدن بودم. مسجد بسیار خلوت بود. ناگهان متوجه مردی شدم که بسیار هیجان زده بود و به هر یک از خدّام که می‌رسید، آنها را بغل می‌کرد و می‌بوسید. 🌿جلو رفتم تا جریان را جویا شوم، امّا همین که به او رسیدم مرا نیز در آغوش کشید؛ می‌بوسید و اشک می‌ریخت. وقتی جریان را از او پرسیدم، گفت: چند وقت قبل با اتومبیل تصادف کردم و فلج شدم. پاهایم از کار افتاد. 🌿هر شب به خدا و ائمه معصومین (علیهم السلام) متوسل می‌شدم. امروز، همراه خانواده‌ام به مسجد آمدم. از ظهر به بعد حال خوشی داشتم؛ به آقا امام زمان (علیه السلام) متوسل بودم و از ایشان تقاضای شفا می‌کردم. 🌿 نیم ساعت پیش، ناگهان متوجه شدم که مسجد، نوری عجیب و بوی خوشی دارد. به اطراف نگاه کردم و دیدم که مولا امیرالمؤمنین، امام حسین، قمر بنی هاشم و امام زمان (علیهم السلام) در مسجد حضور دارند. با دیدن آنها دست و پای خود را گم کردم. و نمی دانستم چه کنم که امام زمان (علیه السلام) به من نگاه کرد و همان لحظه لطف ایشان شامل حالم شد و به من فرمود: شما خوب شدید! بروید و به دیگران بگویید که برای فرج من دعا کنند که ظهور ان شاءاللّه نزدیک است. 🌿 بعد ادامه داد: امشب عزاداری خوب و مفصلی در این جا برقرار می‌شود که ما هم حضور داریم». 🌿خادم می‌گوید: «مردِ شفا گرفته یک انگشتری طلا به دفتر داد و با خوشحالی رفت. مسجد خلوت بود. آخر شب، هیأتی از تبریز به جمکران آمد و به عزاداری و نوحه خوانی پرداختند. مجلس بسیار با حال و سوزناک بود. من همان لحظه به یاد حرف آن مرد افتادم». ✍واحد تحقیقات مسجد مقدس جمکران
لطفا كمي شيرين زبانتر... پادشاهی در خواب دید تمام دندان‌هایش افتادند! دنبال تعبیر کنندگان خواب فرستاد ... اولی گفت: تعبیرش این است که مرگ تمام خویشاوندانت را به چشم خواهی دید. پادشاه ناراحت شد و دستور داد او را بکشند... دومی گفت: تعبیرش این است که عمر پادشاه از تمام خویشاوندانش طولانی تر خواهد بود... پادشاه خوشحال شد و به او جایزه داد! هر دو یک مطلب یکسان را بیان کردند اما با دو بیان متفاوت... کمی شیرین زبان تر باشیم!
و علیه السلام حجت الاسلام و المسلمین آقاى حاج سیّدمحمد تقى حشمت الواعظین طباطبائى قمى داستانى را از آیت الله العظمى مرعشى نجفى قدس سره این چنین نقل فرمود: ✅یکى از علماى نجف اشرف، که مدّتى در قم آمده بود، براى من چنین نقل کرد که : من مشکلى داشتم به مسجد جمکران رفتم درد دل خود را به محضر حضرت بقیة الله حجةّبن الحسن العسکرى امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشریف عرضه داشتم و از وى خواستم که نزد خدا شفاعت کند تا مشکلم حل شود. براى همین منظور به کرّات به مسجد جمکران رفتم ولى نتیجه اى ندیدم. روزى هنگام نماز دلم شکست و عرض کردم: مولاجان، آیا جایز است که در محضر شما و در منزل شما باشم و به دیگرى متوسل شوم؟ شما امام من مى باشید، آیا زشت نیست با وجود امام حتّى به علمدار کربلا قمربنى هاشم (ع ) متوسل شوم و او را نزد خدا شفیع قرار دهم؟! از شدت تاثر بین خواب و بیدارى قرار گرفته بودم. ناگهان با چهره نورانى قطب عالم امکان حضرت حجّت بن الحسن العسکرى عجل الله تعالى فرجه الشریف مواجه شدم . بدون تامل به حضرتش سلام کردم . حضرت با محبت و بزرگوارى جوابم را دادند و فرمودند: نه تنها زشت نیست و نه تنها ناراحت نمى شوم به علمدار کربلا متوّسل شوى، بلکه شما را راهنمائى هم مى کنم که به حضرتش چه بگویى . چون خواستى از حضرت ابوالفضل (ع) حاجت بخواهى، این چنین بگو: 👇👇 «یا ابا الغوث ادرکنى» اى آقا پناهم بده.
💠 داستان"برادران پیامبر در آخرالزمان"💠 ⚠️دیندارے در آخرالزمان سخت است... اما در همین دورہ ڪسانے هستند ڪہ مقامشان از برخے از اصحاب پیامبر هم بالاتر است... 📜 روایت 💠پیامبر(ص) روزي در جمعي از اصحاب خود دو بار فرمود : 🔰خداوندا! برادران مرا بہ من بنمايان. 🔷اصحاب عرض كردند : 🔰يا رسول اللَّہ! مگر ما برادران شما نيستيم⁉️ 💠فرمود : 🔰نہ! شما اصحاب من مي باشيد، برادران من مردمي در آخر الزمان هستند كہ بہ من ايمان مي آورند با اين كہ مرا نديدہ اند. 🌹خداوند آنها را با نام و نام پدرانشان، پيش از آن كہ از صلب پدران و رحم مادرانشان بيرون بيايند، بہ من شناساندہ است. 💐ثابت ماندن يكي از آنها بر دين خود، از صاف كردن درخت خاردار (قتاد) با دست در شب ظلماني، دشوارتر است. 🌸و يا مانند كسي است كہ پارہ اي از آتش چوب درخت «غضا» را در دست نگاہ دارد. 🌷آنها چراغهاي شب تار مي باشند، پروردگار آنان را از هر فتنہ تيرہ و تاري نجات مي دهد. 📙بحار الأنوار ، علامہ مجلسي ، ج 52 ، ص 124 🍃🌹الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌹🍃
نويسنده كتاب معادشناسى، علامه سيد محمد حسين حسينى نقل مىكند: دوستى به نام دكتر حسين احسان داشتم، زمستانها شش ماه به كربلا مسافرت مىكرد و در آنجا مطب داشت و از فقراء مزد نمىگرفت، بسيار شخص باصفا و خيرانديش بود كه حدود پانزده سال قبل از دنيا رفت، او نقل مىكرد، براى زيارت به كاظمين مشرف شدم در كنار شط دجله ديدم جنازهاى را با ماشين آوردند و پياده كردند و بر دوش گرفتند و به طرف حرم مطهر امام كاظم (عليه السلام) و امام محمد تقى (عليه السلام) بردند، من هم كه عازم حرم بودند، به دنبال جنازه حركت كردم، ناگاه ديدم يك سگ سياه و وحشت انگيز بر روى جنازه نشسته است، بسيار تعجب كردم، با خود مىگفتم، چرا آن سگ روى جنازه رفته، ولى متوجه نبودم كه آن سگ بدن برزخى آن جنازه است، نه سگ خارجى، از افرادى كه نزديكم بودم پرسيدم: روى جنازه چيست؟. گفتند: چيزى نيست، همان پارچهاى است كه مىبينى، در اين هنگام دريافتم، آن سگى را كه مىبينم شكلى مثالى و برزخى صاحب آن جنازه است كه تنها من مىبينم ولى ديگران نمىبينند، ديگر چيزى نگفتم تا جنازه را به صحن مطهر رسانيدند، هنگام ورود به صحن ديدم آن سگ از روى تابوت به پائين پريد و در گوشهاى در بيرون صحن ايستاد، تا اين كه آن جنازه را طواف دادند و بيرون آوردند، ديدم دوباره آن سگ به روى تابوت پريد و بر بالاى آن جنازه رفت. صاحب آن جنازه يك فرد مجرم و متجاوزى بود كه صورت برزخى او به صورت سگ، مجسم شده بود، و چون مرحوم دكتر حسين احسان داراى صفاى باطن، و ذهن پاك بود، داراى چشم برزخى شده و آن منظره را مىديد، ولى ديگران چيزى نمی ديدند