هدایت شده از تبسم و دیدنی
مردی در کنار چاه زن زیبایی را دید
ازاو پرسید : زیرکی زنان به چیست ؟
زن داد و فریاد کرد ومردم را فراخواند
مرد بسیار وحشت کرد و پرسید :
چرا داد میزنید ؟ من قصد اذیت کردن شما را نداشتم ، دیدم خانم محترم و زیبا رویی هستی ، خواستم ازشما سوالی بپرسم .
در این هنگام تا قبل از رسیدن مردم ، زن سطل آبی ازچاه بیرون کشید وآن را برسرخود ریخت، مرد با تعجب پرسید :
چرا این کار را کردی ؟
زن خطاب به مردمی که برای کمک آمده بودند گفت :
ای مردم من درچاه افتاده بودم . این مرد جان مرا نجات داد ، مردم از مرد تشکرکرده و متفرق شدند .
دراین هنگام زن خطاب به مرد گفت :
این است زیرکی ما زنان . اگر آزارمان دهید ، شما مردان را به کام مرگ میکشیم و اگر بر ما احترام گذارید ، خوشبخت تان میسازیم
👈 دزد اموال نه دزد عقاید
رئیس گروهی از دزدان، اموال قافله ای را غارت نمود در میان کاروانیان شخصی بود که بر روی طاقه های پارچه خود جمله بسم الله الرحمن الرحیم را نوشته بود (در میان تجار سابق برای محفوظ ماندن اموالشان از دست راهزنان این عمل مرسوم بوده است) وقتی که چشم رئیس راهزنان به این جمله شریفه افتاد فوراً دستور داد که این اموال را به صاحبانش برگردانید.
برخی از دزدها به او اعتراض نموده و علت این کار را جویا شدند رئیسشان گفت: آخر ما دزد اموال مردم هستیم نه دزد عقیده آنها، چون اگر به آن نوشته ترتیب اثر ندهیم آنها بی اعتقاد خواهند شد.
📗 #تجلی_سعادت
✍ محمود قاری زاده کاشانی
🖋https://eitaa.com/hekmat66☕️
👈 حکایت پدر و پسران او
آورده اند که مردی کاسب و پیشه ور، پسری چند داشت که با هم خصومت و منازعت می کردند. مرد کهنسال، یک بسته چوب طلب کرد و پسران را گفت از شما هر یک به قوتی که او دارد، در شکستن بسته چوب ها سعی کند. کسی از آنان، آن بسته را خم کردن نتوانست تا چه رسد به شکستن.
پس پدر به فرزندان خطاب کرد و گفت اکنون بسته چوب ها را از هم جدا کرده، هر چوب را جداگانه بشکنید. هر یک از پسرانش با اطاعت کردن امر پدر و با کمال سهولت، چوب را جداگانه بشکستند.
پدر ناصح فرمود آنچه شما مشاهده کردید، نمونه احوال شما است. یعنی تا مادامی که متفق باشید، عافیت و سلامت نصیب شما باشد و چون از دیگر بریده و جدا شوید، تباهی و هلاکت عاید حال شما گردد.
👌 تا افراد قومی با هم متفق باشند، بر دشمن غالب و مسلط شوند و چون خلاف و نفاق در میان آنها پیدا شود، موجب فتح و پیروزی دشمن گردد.
📗 #حکایات_دلپسند
✍ محمدمهدی واصف
🖋https://eitaa.com/hekmat66☕️
🔸مردی به پیامبر خدا ،حضرت سلیمان ، مراجعه کرد و گفت:
ای پیامبر میخواهم، به من زبان یکی از حیوانات را یاد دهی.
سلیمان گفت: توان تحمل آن را نداری.
🔸اما مرد اصرار کرد
سلیمان پرسید، کدام زبان؟
جواب داد: زبان گربه ها، چرا که در محله ما فراوان یافت می شوند.
🔸سلیمان در گوش او دمید و عملا" زبان گربه ها را آموخت
روزی دید دو گربه با هم سخن میگفتند.
🔸یکی گفت: غذایی نداری که دارم از گرسنگی میمیرم.
دومی گفت: نه، اما در این خانه خروسی هست که فردا میمیرد،
آنگاه آن را میخوریم.
🔸مرد شنید و گفت: به خدا نمیگذارم خروسم را بخورید،
آنرا خواهم فروخت، فردا صبح زود آنرا فروخت
گربه امد و از دیگری پرسید: آیا خروس مرد؟ گفت: نه، صاحبش فروختش،
اما، گوسفند نر آنها خواهد مرد و آن را خواهیم خورد.
🔸صاحب منزل باز هم شنید و رفت گوسفند را فروخت.
گربه گرسنه آمد و پرسید: آیا گوسفند مرد؟
گفت: نه! صاحبش آن را فروخت.
🔺اما صاحب خانه خواهد مرد، و غذایی برای تسلی دهندگان خواهند گذاشت
و ما هم از آن میخوریم! مرد شنید و به شدت برآشفت
نزد پیامبر رفت و گفت: گربه ها میگویند امروز خواهم مرد!
خواهش میکنم کاری بکن!
🔺پیامبر پاسخ داد: خداوند خروس را فدای تو کرد اما آنرا فروختی،
🔺سپس گوسفند را فدای تو کرد آن را هم فروختی، پس خود را برای وصیت
و کفن و دفن آماده کن!
.
🔅خداوند الطاف مخفی دارد،
ما انسانها آن را درک نمی کنیم.
او بلا را از ما دور میکند،
و ما با نادانی خود آن را باز پس میخوانیم !!
👈 شيطان و عابد
در بنی اسرائيل عابدی بود به او گفتند: در فلان مكان درختی است كه قومی آن را می پرستند. خشمناك شد و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را قطع كند. ابليس به صورت پير مردی در راه وی آمد و گفت: كجا می روی؟ عابد گفت: می روم تا درخت مورد پرستش مردم را قطع كنم، تا مردم خدای را نه درخت را بپرستند.
ابليس گفت: دست بدار تا سخنی باز گويم. گفت: بگو، گفت: خدای را رسولانی است اگر قطع اين درخت لازم بود خدای آنان را می فرستاد. عابد گفت: ناچار بايد اين كار انجام دهم.
ابليس گفت: نگذارم و با وی گلاويز شد، عابد وی را بر زمين زد. ابليس گفت: مرا رها كن تا سخن ديگری برايت گويم، و آن اين است كه تو مردی مستمند هستی اگر ترا مالي باشد كه بكارگيری و بر عابدان انفاق كنی بهتر از قطع آن درخت است.
دست از اين درخت بردار تا هر روز دو دينار در زير بالش تو گذارم.
عابد گفت: راست می گويی، يك دينار صدقه می دهم و يك دينار بكار برم بهتر از اين است كه قطع درخت كنم؛ مرا به اين كار امر نكرده اند و من پيامبر صلي الله عليه و آله نيستم كه غم بيهوده خورم؛ و دست از شيطان برداشت.
دو روز در زير بستر خود دو دينار ديد و خرج می نمود، ولی روز سوم چيزی نديد و ناراحت شد و تبر برگرفت كه قطع درخت كند.
شيطان در راهش آمد و گفت: به كجا می روی؟ گفت: می روم قطع درخت كنم، گفت: هرگز نتوانی و با عابد گلاويز شد و عابد را روی زمين انداخت و گفت: بازگرد و گرنه سرت را از تن جدا كنم. گفت: مرا رها كن تا بروم؛ لكن بگو چرا آن دفعه من نيرومندتر بودم؟
ابليس گفت: بار اول تو برای خدا و با اخلاص قصد قطع درخت را داشتی لذا خدا مرا مسخر تو كرد و اين بار برای خود و دينار خشمگين شدی، و من بر تو مسلط شدم.
📗 #احياء_العلوم
🖋https://eitaa.com/hekmat66☕️
👈 می بیند و می شنود
علی بن الحسین (ع) چون طهارت می کرد و وضو می ساخت، روی وی زرد می شد. می گفتند: ای پسر رسول خدا! این زردی از چیست؟ می گفت: آیا نمی دانید که پیش که خواهم ایستاد.
و چون زلیخا، یوسف (ع) را به خویشتن دعوت کرد، پیش تر برخاست و آن بت که وی را می پرستید، روی پوشانید. یوسف گفت: تو از سنگی شرم می داری، من از آفریدگار هفت آسمان و زمین شرم ندارم که می بیند و می شنود؟
و رسول (ص) گفت: خدای را چنان پرست که گویی تو وی را پیش رو می بینی، و اگر این نتوانی، باری به حقیقت بدان که وی تو را می بیند؛ چنان که خود فرموده است: «ان الله کان علیکم رقیبا» همانا خدا شما را مراقب است و می نگرد. (سوره نساء، آیه 1)
📗 #کیمیای_سعادت
🖋https://eitaa.com/hekmat66☕️
حکایت شنیدنی توبه مصطفی دیوونه.mp3
7.08M
🌷حکایت شنیدنی توبه مصطفی دیوونه
🖋https://eitaa.com/hekmat66☕️
👤| #استاد_عالی
amal be ahd.ali.mp3
2.7M
🌷 تشرف راننده کامیون خدمت امام زمان (عج)
🖋https://eitaa.com/hekmat66☕️
👤| #استاد_عالی
هدایت شده از عارفانه
دستگاه سونوگرافی ما دقیقتر است یا پیشگویی آن عالِم !
🔻یکی از مریدان آیت الله کشمیری حدودا ۱۷ سال بچه دار نمیشد
🙏خدمت آیت الله کشمیری عرض کرد دعا کنید خداوند متعال به من فرزندی عطا کند
✔️ایشان هم فرمودند: انشاالله به زودی خدای تعالی به شما پسری عطا می فرماید
🔰طولی نکشید که همسرش باردار شد . پس از چند ماه که به سونوگرافی رفت گفتند فرزند شما دختر است .
❗️تعجب کرد که دعا و پیشگویی آقای کشمیری در اصل فرزنددار شدن درست بود ولی نوع فرزند معکوس شد لذا به تهران رفت و دوباره آزمایش داد و گفتند فرزند شما دختر است !
❓خدمت آیت الله کشمیری آمد و گفت اگر بچه به دنیا بیاید اسمش را چه بگذارم؟
⚜فرمود: علی
با شنیدن این پاسخ فهمید پیشگویی آقای کشمیری تغییر نکرده است
⭕️ دوباره به تهران رفت و به دکتر گفت دستگاه شما اشتباه کرده ، فرزند پسر است
🖐دکتر به او میگوید : دستگاههای ما دقیق است ، شما از کجا میگویید پسر است؟!
〽️سپس پیشگویی آیت الله کشمیری را برای دکتر نقل کرده بود
❌دکتر میگوید : دستگاه های امروزی آن قدر دقیق است که انسان را از این پیشگویی ها بینیاز میکند و حتماً پیشگویی این آقا اشتباه است . دوست دارم زایمان خانم شما در بیمارستان ما باشد که بدانید آیا دستگاه سونوگرافی ما دقیقتر پیشبینی میکند یا عالِم شما !
☀️ زمان زایمان همسرش را به همانجا برده بود وقتی بچه به دنیا می آید میبیند که پسر است دکتر تعجب میکند و میگوید :
این آقا کیست که دید باطنی او از تمام دستگاههای ما قوی تر و دقیق تر است ⁉️
🙏 و به دیدن آیت الله کشمیری اظهار تمایل می کند .(1)
📚 1- سر دلبران (خاطرات عرفانی حضرت آیت الله مبشر کاشانی) صفحه ۱۴۳.
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
😱 مرتاض هندی که شش ماه خواب و شش ماه بیدار است با عمری بیش از 900 سال
🌹عنایت خاص حضرت رضا علیه السلام به او به خاطر ادبش در مجلس مناظره ی مامون
📚منبع : آیت الله وحید خراسانی درس خارج اصول سال 81 جلسه 51
👈 خدمتکار پدر و مادر همنشین انبیا است
روزی حضرت موسی علیه السلام در ضمن مناجات به پروردگار خود عرض کرد خدایا می خواهم همنشینی که در بهشت دارم ببینم چگونه شخصی است. جبرئیل بر او نازل شد و عرض کرد یا موسی فلان قصاب در محله فلانی همنشین تو خواهد بود.
حضرت موسی به درب دکان قصاب آمده، دید جوانی شبیه شبگردان مشغول فروختن گوشت است. شامگاه که شد جوان مقداری گوشت برداشت و بسوی منزل روان گردید. موسی از پی او تا درب منزلش آمد و به او گفت مهمان نمی خواهی؟ جوان گفت خوش آمدید. او را به درون برد.
حضرت موسی دید جوان غذائی تهیه نمود، آنگاه زنبیلی از سقف به زیر آورد و پیرزنی فرتوت و کهنسال را از درون زنبیل خارج کرد. او را شستشو داده غذایش را با دست خویش به او خورانید. موقعی که خواست زنبیل را به جای اول بیاویزد زبان پیرزن به کلماتی که مفهوم نمی شد حرکت نمود.
بعد از آن جوان برای حضرت موسی غذا آورد و خوردند. حضرت پرسید حکایت تو با این پیرزن چگونه است؟ عرض کرد این پیرزن مادر من است چون مرا بضاعتی نیست که جهت او کنیزی بخرم ناچار خودم کمر به خدمت او بسته ام.
حضرت موسی پرسید آن کلماتی که به زبان جاری کرد چه بود؟ جوان گفت هر وقت او را شستشو می دهم و غذا به او می خورانم می گوید: «غفر الله لک و جعلک جلیس موسی یوم القیمة فی قبته و درجته» خداوند ترا ببخشد و همنشین حضرت موسی در بهشت باشی به همان درجه جایگاه.
موسی علیه السلام فرمود ای جوان بشارت می دهم به تو که خداوند دعای او را درباره ات مستجاب گردانیده، جبرئیل به من خبر داد که در بهشت تو همنشین من هستی.
از سلمان پرسیدند ریش تو بهتر است یا دم سگ؟ سلمان در پاسخ فرمود: اگر ریش من از پل صراط عبور کند ریش من بهتر است اگر عبور نکند دم سگ بهتر خواهد بود ...
❌ چرا پیش او نشستی ؟!
❇️ عارف فرزانه مرحوم کربلایی احمد میرزا حسینعلی تهرانی ماجرایی را بیان کردند و فرمودند :
✔️زمانی که در کربلا بودم یکی از دوستان قدیم خود را کنار ضریح امام حسین علیه السلام دیدم
🔻فرصتی دست داد تا از او از احوال شهر و محله مان سوال کنم
⭕️پس از گذشت لحظاتی شروع به غیبت کردن کرد و من همان لحظه درخواست کردم غیبت نکند و موضوع بحث را عوض کردم
🔵درست لحظاتی بعد از این جریان حضرت سید الشهدا جلوه ای عنایت کرد و فرمود :
👈به جهت کفاره ی این عصیان برخیز و انفاق کن
🖐من عرض کردم من که غیبت نکردم و بلکه مانع غیبت او نیز شدم
🔆حضرت فرمود :
⭕️درست است که غیبت نکردی اما تو که از قبل میدانستی او اهل غیبت است چرا پیش او نشستی ؟!!
📚 منبع :تندیس عشق صفحه 122
✅ دعای حضرت رضا (علیه السلام) به کوهی که امروزه در خراسان از آن دیگ سنگی درست میکنند :
✔️« ابو الصّلت هروى نقل كرد:
وقتى كه علىّ بن موسى الرضا (عليهما السّلام) بسوى مأمون رهسپار شد در بين راه به قريه حمراء رسيد...
🔻حضرت از مركب فرود آمد و فرمود: آبى برايم بياوريد
🔻 گفتند: يا ابن رسول اللَّه آبى با ما نيست
👈 حضرت با دست خويش زمين را زیر و رو کرد
آبى پديد آمد كه خود و اصحابش كه با او بودند بدان وضو ساختند،
و آثار آن آب اكنون و تا اين روزگار باقى است
🔵 و چون به سناباد(قريه سناباد اکنون در جنوب غربي مشهد و جزء شهر است) وارد شد تكيه بكوهى [كه امروزه از آن ديگ سنگى ميسازند] كرده و گفت:
🙏 « اللَّهُمَ انْفَعْ بِهِ وَ بَارِكْ فِيمَا يُجْعَلُ فِيمَا يُنْحَتُ مِنْه »
(خداوندا! اين كوه را آن طور قرار ده كه از آن نفع برند، و بركت ده آنچه در آن مينهند و آنچه از آن ميسازند)
🔷 سپس دستور داد كه براى حضرت از سنگ آن كوه چند ديگ ساختند،
♻️ و ميفرمود: در ظرف ديگر براى من چيزى نپزيد مگر در همين ظرفهاى سنگى .
👈و از اين رو مردم بسوى حضرت هدايت يافته و بركت دعاى حضرت در آن كوه ظاهر شد.... »(1)
✍ پ ن :
♻️همین دعای مستجاب، باعث برکت و فوائد زیادی در این سنگ شده که علم امروزی هم همین فوائد (سرشار از آهن و منیزیم) و ضرر نداشتنش را تایید میکند .
⛔️ لذا به حرف های اشتباهی که در برخی سایتها گفته میشود اعتنا نکنید
📚 1-عيون أخبار الرضا عليه السلام ؛ ج2 ؛ ص136
👈 هنگامى كه حسن عليه السلام به دنيا آمد
اسماء بنت عميس مى گويد: وقتى ولادت حسن و حسين من قابله حضرت فاطمه عليهاالسلام بودم، وقتى كه حسن به دنيا آمد، پيامبر صلى الله عليه و آله تشريف آورد و فرمود: اسماء پسرم را نزد من بياور!
من حسن عليه السلام را در ميان پارچه زرد رنگى پيچيدم و نزد آن حضرت بردم، رسول خدا صلى الله عليه و آله آن پارچه زرد رنگ را به دور انداخت و فرمود: اسماء! مگر من به شما نگفتم كه نوزاد را به پارچه زرد نپيچيد!من همان لحظه حسن عليه السلام را در ميان پارچه سفيدى پيچيدم و خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله بردم. پيامبر صلى الله عليه و آله در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت.
سپس به على عليه السلام فرمود: نام پسرم را چه گذاشته اى؟ على عليه السلام عرض كرد: يا رسول الله! من در نامگذارى او از شما سبقت نمى گيرم. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: من نيز در نامگذارى او از پروردگارم پيشى نمى گيرم.
هماندم جبرئيل نازل شد و گفت: يا محمد! خداوند به تو سلام مى رساند و مى فرمايد: چون على براى تو مانند هارون است براى موسى، ولى بعد از تو پيامبر نخواهد بود. بنابراين پسرت را با پسر هارون همنام كن! رسول خدا عليه السلام فرمود: نام پسر هارون چه بود؟ جبرئيل گفت: نام او شبر بود. پيامبر فرمود: زبان من عربى است. جبرئيل: نام او را حسن بگذار! لذا پيامبر صلى الله عليه و آله او را حسن ناميد.
روز هفتم تولد حسن عليه السلام، پيامبر صلى الله عليه و آله دو قوچ ابلق (سياه و سفيد) عقيقه (قربانى) كرد، يك ران آن را با يك دينار طلا به قابله داد، و موى سر حسن را تراشيد و به وزن آن صدقه داد و سپس سر نوزاد را با حلوق (بوی خوش قرمز يا زرد رنگ كه از زعفران و غيره می گيرند) خوشبو نمود، آنگاه به اسماء فرمود: ماليدن خون از كارهاى مردمان جاهليت است. (در جاهليت بر سر نوزاد اندكى خون مى ماليدند).
📗 #بحارالانوار، ج 43، ص 238
بابا! میان انگشتان آقا را می بینم
وقتی به تراجم علمای سلف مراجعه کنیم، می بینیم که افراد بسیاری در میان آن ها بوده اند که صاحب کرامات و معنویات بوده اند. هم در علمیات صاحب کرامت بوده اند و هم در عملیات و عبودیت. و جمع بین او دو نیز کرامت است!
شخصی پسر نابینایش را نزد مرحوم شیخ جعفر شوشتری برده بود که به جهت استشفای او سوره ی حمد بخواند. ایشان فرموده بود:
ما جوان ها هنوز حال و نفس پیرها را نداریم، به نزد پدرم بروید.
وی نزد پدر ایشان رفته بود، و ایشان هم دست روی چشم بچه گذاشته و مشغول خواندن سوره ی حمد شده بود، مقداری که خوانده بود بچه گفته بود: بابا! از میان انگشتان آقا می بینم. و وقتی که حمد تمام شده بود، همه جا و همه چیز را کاملا دیده بود!
در محضر ایت الله بهجت
🌹جواب عجیب آیت الله بهجت به دکتر جراحِ آمریکائی را حتما بخوانید⁉️
🌺یک از دوستان ما در آمریکا استاد دانشگاه است، در آنجا اینقدر از چشم برزخی و توانایی های معنوی مرحوم آیت الله بهجت تعریف کردند که آنها مشتاق دیدار با ایشان شدند،
🌸حضرت اقای بهجت گفتند زیاد نیایند حدودا بیست نفر رسیدند خدمت آقا، خیلی جالب است ای کاش عکس های آن را به نمایش بگذارند،
🌼حضرت آقا چند جمله ای آنها را نصیحت کردند، یکی از این ها جراح بود در دل خودش گفت: این عارفی که چشم برزخی دارد ای کاش می آمد من بینی او را عمل میکردم... و در دلش می خندید،
🌹مجلس تمام شد و همه برای خداحافظی نزد ایشان رفتند نوبت به این پزشک که رسید حضرت آقا به مترجم گفتند: به ایشان بگویید وقتی آنجا نشسته است دیگر در دلش به بینی من نخندد، این پزشک دق کرد و نشست...
👈 ازدواج یوسف و زلیخا
هنگامی که حضرت یوسف علیه السلام به سلطنت مصر رسید، چون در سالهای قحطی عزیز مصر فوت کرده بود زلیخا کم کم فقیر گردید، چشمانش کور شد، به علت فقر و کوری بر سر راه می نشست و از مردم برای گذران خود گدایی می کرد.
به او پیشنهاد کردند، خوب است از ملک بخواهی به تو عنایتی کند سالها خدمت او می کردی. شاید به پاس خدمات و محبتهای گذشته به رحم نماید. ولی باز هم عده ای او را از این کار منع می کردند که ممکن است به واسطه عشق ورزی و هوا پرستی ای که نسبت به او داشتی تا به زندان افتاد و آن همه رنج کشید خاطرات گذشته برایش تجدید شود و تو را کیفر نماید. زلیخا گفت: یوسفی را که من می شناسم آن قدر کریم و بردبار است که هرگز با من آن معامله را نخواهد کرد.
روزی بر سر راه او بر یک بلندی نشست. (هر وقت حضرت یوسف علیه السلام خارج می شد جمعیت کثیری از رجال و بزرگان مصر با او همراه بودند) زلیخا همین که احساس کرد یوسف نزدیک او رسید گفت: «سبحان من جعل الملوک عبیداً بمعصیتهم و العبید ملوکا بطاعتهم» پاک و منزه است خداوندی که پادشاهان را به واسطه نافرمانی بنده می کند و بندگان را بر اثر اطاعت و فرمان برداری پادشاه می نماید.
یوسف علیه السلام پرسید: تو کیستی. گفت: همان کسی که از جان، تو را خدمت می کرد و آنی از یاد تو غافل نمی شد هوا پرست بود، به کیفر اعمال بد خود به این روز افتاده که از مردم برای گذران زندگی گدایی می کند که برخی به او ترحم می کنند و برخی نمی کنند. بعد از عزیز اولین شخص مصر بود و اینک ذلیل ترین افراد، این است جزای گنهکاران.
یوسف گریه زیادی کرد و بعد پرسید: آیا هنوز چیزی از عشق و علاقه نسبت به من در قلبت باقی مانده؟ گفت: آری، به خدای ابراهیم قسم، یک نگاه به صورت تو، بیش از تمام دنیا برای من ارزش دارد که سطح آن را طلا و نقره گرفته باشند. یوسف پرسید: زلیخا چه تو را به این عشق واداشت؟ گفت: زیبایی تو. یوسف گفت: پس چه خواهی کرد اگر پیامبر آخرالزمان را ببینی که از من زیباتر و خوش خوتر و با سخاوت تر است که نامش محمد صلی الله علیه و آله است؟
زلیخا گفت: راست می گویی. یوسف علیه السلام پرسید تو که او را ندیده ای، از کجا تصدیق می کنی؟ گفت همین که نامش را بردی محبتش در قلبم واقع شد. خداوند به یوسف وحی کرد زلیخا راست می گوید ما نیز او را به واسطه علاقه و محبتی که به پیامبر ما محمد صلی الله علیه و آله دارد، دوست داریم و به این خاطر تو با زلیخا ازدواج کن. آن روز یوسف به زلیخا چیزی نگفت و رفت.
روز بعد به وسیله شخصی به او پیغام داد که اگر میل داری تو را به ازدواج خود درآورم. زلیخا گفت: می دانم که ملک مرا مسخره می نماید، آن وقت که جوان و زیبا بودم مرا از خود دور کرد، اکنون که پیر و بینوا و کور شده ام مرا می گیرد؟!
حضرت یوسف علیه السلام دستور داد آماده ازدواج شود و به گفته خود وفا کرد شبی که خواست عروسی کند به نماز ایستاد، دو رکعت نماز خواند خدا را به اسم اعظمش قسم داد. خداوند جوانی و شادابی زلیخا را به او باز گرداند، چشمانش شفا یافت، مانند همان زمانی که به او عشق می ورزید، در آن شب یوسف او را دختری بکر یافت، خداوند دو پسر از زلیخا به یوسف داد، با هم به خوشی زندگی کردند تا مرگ بین آنها جدایی انداخت.
هنگامی که یوسف علیه السلام مالک خزاین زمین شد با گرسنگی بسر می برد و نان جو می خورد، به او می گفتند با این که خزینه های زمین در دست توست به گرسنگی می گذرانی؟ می گفت می ترسم سیر شوم و گرسنگان را فراموش نمایم.
📗 #بحارالانوار، ج 12 ص 282
🖋https://eitaa.com/hekmat66☕️
✅قضاوت دقیق و خاص امیر المومنین (علیه السلام ) در باره ی دخترى كه برادرانش تهمت حامله شدن به او زدند :
🔸« هفت يا ده برادر در قبيلهاى از قبايلعرب بودند كه تنها يكخواهرداشتند
⛔️به وى گفتند: هر آنچه خداوند از مال و منال دنيا به ما بدهد، دراختيار تو مىگذاريم و تو را صاحباختيار آن مىسازيم و فقط تو ازدواج نكن؛ چرا كهغيرت ما چنين كارى را برنمىتابد
🙏خواهر، در اين خصوص با آنان موافقت كرد وراضى شد و در خدمت آنان ماند و آنان هم وى را بزرگ مىداشتند.
💧روزى، او حيض شده بود. پس از پاكى، تصميم به غسل گرفت و كنار آبى كه نزديك محلّهشان بود، رفت.
🐛چون در آب نشسته بود، زالويى وارد رحم وى شد.
🗡چند روزى گذشت و زالو بزرگ شد و شكم دختر، بالا آمد. برادران پنداشتند كه وى، باردار است و خيانت ورزيده است و تصميم به كشتن او گرفتند.
👈شمارى از آنان گفتند: جريان وى را پيش على بن ابى طالب، امير مؤمنان، ببريم كه او داورى كند.
🔷على عليه السلام تشتى پُر از لجنْ حاضر كرد و به دختر فرمود كه در آن بنشيند. هنگامى كه زالو بوى لجن را احساس كرد، از شكم دختر، بيرون آمد.
🙏[برادران] گفتند: اى على! تو پروردگار مايى! تو پروردگار متعال مايى! تو حقيقتا علم غيب دارى!
⭕️على عليه السلام آنان را توبيخ كرد و فرمود: «پيامبر خدا از طرف خداوند به من خبر دادهبود كه اين حادثه، در اين روز و در اين ماه و در اين ساعت، اتّفاق خواهدافتاد».
📚منبع : دانش نامه امير المومنين ج11 ص549
🖋https://eitaa.com/hekmat66☕️
👈 آن را نمی توانم، این را نمی خواهم
در زمان بایزید بسطامی، کافری در شهر می زیست. همسایگان وی، پیوسته او را به اسلام دعوت می کردند و او همچنان بر آیین خود، پای می فشرد. روزی همسایگان، همگی گرد او جمع شدند و گفتند: بر ما است که خیر تو گوییم و برای تو خیر خواهیم. بدان که اسلام، آخرین دین است و هر که نه بر این آیین است، گمراه است. تو را چه می شود که دعوت ما را پاسخ نمی گویی و بر دین خود مانده ای.
گفت: بارها اندیشیده ام که به دین شما روی آورم؛ ولی هر بار که چنین قصدی می کنم، باز پشیمان می شوم. گفتند: چیست که تو را از آن نیت خیر باز می گرداند؟ گفت: هر بار پیش خود می گویم اگر مسلمانی، آن است که بایزید دارد، من نتوانم، و اگر آن است که شما دارید، نخواهم.
📗 #مثنوی_معنوی
🖋https://eitaa.com/hekmat66☕️
جواني نزد شیخی آمد واز او پرسيد:
من جوان كـم سني هـستم امـا آرزو هـاي
بزرگـي دارم و نميتوانم خـود را از نگاه كردن
بـه دختـران جـوان منـع كـنم، چـاره ام چـيست؟
شیخ نيز كوزه اي پر از شير به او داد و
بـه او توصـيه كـرد كـه كوزه را بـه سـلامـت
به جـاي معـيني ببـرد و هـيچ چـيز از كوزه نريزد
واز یکی از شاگردانش نیز درخواست كرد
او را هـمراهي كند واگر یک قطره از شـير را
ريخت جلوي همه مردم او را حسابی كتك بزند!
جوان نيز شير را به سلامت به مقصد
رساند و هيچ چيز از آن نريخت. وقتي شیخ
از او پرسـيد چند دختـر را در سـر راهـت ديدي؟
جوان جواب داد هيچ، فقط به فكرآن بودم
كه شير را نريزم كه مبـادا در جـلوي مردم كتك بـخـورم و در نـزد مـردم خـوار و خـفـيـف شـوم..
شیخ هم گفت: اين حكايت انسان مؤمن است
كه هميشه خداوند را ناظر بر كارهايش ميبيند
وحواسش را جمع میکند تا سمت
گناه کشیده نشود و از روز قيامت بيم دارد...
🖋https://eitaa.com/hekmat66☕️
هدایت شده از حیات طیبه
✨🌸✨🌸✨
از كاسبي پرسيدند:
چگونه در اين کـوچه ی پرت و بي عابر کسب روزی ميكني؟
.
گفت:آن خدايي که فـرشته مرگش،مرا درهرسوراخي که باشم پيدا ميكند،چگونه فرشتگانِ روزيش مرا گم ميكنند...!
#قضاوت_امیرالمومنین_ع
▫️مردعربی از حضرت علی (ع) پرسيد : اگر من آب بنوشم حرام است؟
▫️ فرمودند : نه
▫️گفت: اگر خرما بخورم حرام است؟
▫️فرمودند: نه
▫️گفت: پس چطور اگه ايندو را با هم مخلوط كنم و مدتي در آفتاب بگذارم تا شراب شود خوردنش حرام است !
▫️اميرالمومنين (ع) فرمودند : اگر آب به روی سرت بپاشم دردی احساس ميكنی؟
▫️ گفت : نه
▫️فرمودند:اگر مشتی خاك بپاشم چطور ؟
▫️گفت : نه
▫️فرمودند : اگر ايندو را با هم مخلوط كنم و مدتي در آفتاب بگذارم آنگاه به سرت بزنم چطور ؟
▫️گفت : فرق سرم شكافته ميشود.
▫️حضرت فرمودند : حكايت آن نيز اينگونه است .
📙کتاب قضاوتهای امیرالمومنین(ع)
👈 عنایت امام زمان عج به نمازگزاران عاشق
ملا زین العابدین سلماسی، شاگرد علامه بحرالعلوم می گوید: در خدمت بحر العلوم به حرم مطهر امام حسن عسکری علیه السلام رفتیم، برای زیارت و نماز. پس از زیارت، چند نفر بودیم که به امامت علامه نماز خواندیم. ایشان پس از تشهد رکعت دوم، کمی ایستاد و به جایی خیره ماند. توقفش از حالت عادی بیشتر شد. پس از تمام شدن نماز، کنجکاو شده بودیم تا بدانیم علت توقف علامه چه بود؛ اما هیچکدام از ما جرات نمی کرد از ایشان علت را سوال کند.
برگشتیم منزل. سر سفره یکی از دوستان به من گفت: شما از سید بپرس. گفتم: شما از من به سید نزدیکتری، خودت بپرس. آرام صحبت می کردیم، اما علامه متوجه ما شد و گفت: شما دو نفر درباره چی حرف می زنید؟ من جرات کردم و گفتم: آقا می خواهیم بدانیم سر توقف شما در حال نماز چه بود؟ ایشان با آرامش جواب داد: در حال نماز بودیم که حضرت بقیة الله ارواحنا الفداء برای زیارت پدر بزرگوارش وارد حرم شد، من از دیدن چهره نورانی حضرت مبهوت شدم و آن حالت به من دست داد.
🍂در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
🍂حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
📗 #نماز_نیاز_عاشقان
✍ سیدحسین هاشمینژاد