#مسابقه_قهرمان_من
#کانون_هلال_احمر_دانشگاه_قم
#کد۳۱
حسین زمان هست، عباسش اما کجاست؟!
میدانی قلمی که در دست توست ، همان علم شکستهی عباس است.
همان علمِ بر زمین فتادهی معروف.
همانی که آن روزها رقصش در آسمان ها آوازه داشت.
و عباس امروز اگر بود، بی شک علم اش نه در آسمان ها ، که بر کاغذِ ذهنِ مردمان میچرخید.
زیرا حسینی که دیروز علمدار میخواست ، امروز قلمدار میخواهد.
که خامنه ای ، این حسین زمان، فرمود : امروز جنگ، جنگ روایت هاست.
این جنگ را شمشیری نیست که عَلَمی بخواهد. که فریب دارد و قلم میخواهد.
اگر دیروز
علم بدست ها
راهنمای لشگر بودند،
امروز
این قلم بدستان اند
که باید راهنمای امت باشند!
یاران!
علمداری را امروز
قلمداری ست جلودار.
این همه علمدار و قلمدار گفتن ها را روا دانستم چرا که
تصویرِ ولیِّ بدون آن ،
تصویر بغض علی ست هنگام گفتنِ و فی العین قذی و فی الحلق شجا...
تصویر ناله ی حسین است هنگام گفتنِ الان انکسر ظهری و قلت حیلتی...
راستی...
آیا میدانی
حسینی که انکسر ظهری گفت را
اصلا کسی جوابی هم داد؟!
منکه ندیدم. تو دیدی؟
آن کمری که شکست را التیامی هم آمد؟!
دوایش عباس است. میدانی که؟
آری علمدار میخواهد. نمی آیی؟!
امروز که او نیست،
حسینِ زمان هست. عباسش اما کجاست؟!
منکه علمداری را کنارش نمیبینم. تو میبینی؟
نگاهی کن.
خدا کند خوش خبر باشی...
با خود میگویم اگر رهبری را غریب بدانیم ، مهدی فاطمه را چه کنیم؟
او را که الطرید دانستند.
باورش سخت است
هزار و چهارصد سال
امامی در غمِ غربت پدر
و همزمان خود نیز در همان غربت!
ضمنا...
بدون عباس!
بدون زینب!
رفیق!
قلم روی میزت،
همان عَلَمِ بر زمین ماندهی عباس است!
حسین تنهاست...
کودکان غزه عمو میخواهند...
هنوز هم حرامیان خیمهی مسلمین را رها نکرده اند. ما اما چرا.
و این است که میگویم حسین با همان حالت انکسر ظهری اش
هنوز هم یکه و تنها مانده...
چرا که اگر علمداری داشت،
امت اش این روز ها را نمیدید.
@helal_qomuni
#مسابقه_قهرمان_من
#کانون_هلال_احمر_دانشگاه_قم
#کد۳۳
از شدت سرما، نفسم سرد شده بود′..
از درو دیوار صدا میریخت. صدای بمب، موشک، تیر و تفنگ و ترکش.
در آغوش گرم مادرم میلرزیدم. لحظه به لحظه فشرده شدنم را در آغوش مادرم بیشتر حس میکردم. موشکی به خانه کناریمان خورد و منفجر شد. کل خانه های منطقه لرزید. اشک مادرم روی گونهام چکید و با خونهای روی لبم ترکیب شد.
صبح هفته پیش، پدرم برای هیزم آوردن به بیرون از خانه رفته بود′. ظهر شد بابا نیامد. مادرم با گام های بلند و پر استرس از اینور خانه به آنور قدم برمیداشت.
خورشید تاریک شد. بابا نیامد. دیگر مادرم خستهام، کنار مبل روی زمین نشسته و با بغض به دیوار زل زده بود′. صبح روز بعد، دست در دست مادرم، به سر خاکی رفتیم. عکس پدرم را که بر قبر خاکی دیدم، سردرد عجیبی گرفتم. دنیا برایم سیاه شد. با خودم گفتم حالا که دیگر کسی برایمان هیزم نمیآورد، تب روی پیشانی ام خانه را گرم میکند.
شبها خاطرات برادر کوچکم و دلتنگیاش میخواهد سینه آزردهام را شرحه شرحه کند.
دیشب خواب دیدم در روزی آفتابی، قاصدکها در آسمان پرواز میکردند. در پارک سر خیابان مشغول بازی بودیم. من میدویدم و برادرم دنبالم میآمد. صدای جیغ های شعف بار و دوستداشتنیمان، هنوز در گوشم میپیچد. در شیرینی خواب غرق بودم که تلخی موشکی، به بدن نیمه جانم لگدی زد.
با جیغی هراسناک از خواب پریدم. هرچه مادرم را صدا میزدم، کسی جوابی نمیداد. بوی باروت و دود در کل خانه حس میشد. بلند شدم کلید لامپ را زدم، برق ها رفته بود′. سراسیمه به سمت حیاط دویدم، آنجا هم کسی نبود′. نور ماه به روی دستانم تابید. کف دستم چیز هایی نوشته بود′. دستخط مادرم بود. کمی دقت کردم، نام و فامیلام را با خودکار نوشته بود′. قطره آبی که انگار اشک مادرم بود′ روی روز تولدم، جوهر خودکار را پخش کرده بود′. راه پله هارا، دوتا یکی به بالا دویدم تا وارد خانه شدم.
مادرم گوشه خانه، غرق در خون افتاده بود″...
این همه بود′
کاش هیچ وقت نبود...
@helal_qomuni
#مسابقه_قهرمان_من
#کانون_هلال_احمر_دانشگاه_قم
#کد۳۲
عنوان داستانک: دوچرخه ای برای اسماعیل
بوی نان تازه در خانه میپیچد، اسماعیل خواب و بیدار در تشکش غَلت میزند.خواهرش ساره اما ،وقت خروس خوان ، پیش از بیدار شدن مادرشان بیدار است.
حالا دارد با سلیقه ی دخترانه اش روبان های رنگی ای را در کیسه ای می گذارد . مادر اجازه ی رفتنش را میدهد و ساره باشادی و هیجان به سمت کوچه می دود. کوچه ها رایکی پس از دیگری میگذراند .هر از گاهی همسایه ای با اشاره دست به "دختر ابو اسماعیل "سلامی میکند. یکی از همسایه ها جلویش را میگیرد؛
_کجا میروی این وقت صبح؟ صبحانه خورده ای؟
_نه نخوردم.کار مهمتری دارم عمو.راستی وقت ناهار برایتان نان می آورم.
پیرمرد سری تکان میدهد و لبخندی به رویش میزند..
و ساره باز هم می دود. نفس کم می آورد دست به زانو میگیرد.فقط چند قدم مانده به خرابه . نگاهی به درون خرابه میاندازد ،آرزو میکند کاش دوچرخه را انقدر دور نبرده بودند.
الان که دوستانش همراهش نبودند می ترسید برود داخل خرابه ، آخر اسم آنجا را "خرابه ارواح " گذاشته بودند. کاش برادرش بود ، اگر بود زود شیر می شد و با شجاعت می رفت داخل.
بالاخره می رود تو ،کمی می ترسد ،ولی نه زیاد...قدمهایش را بسمت دوچرخه تند تر می کند،دوچرخه را با رضایت نگاه میکندو از میان علف های بلند و هرز باغچه ی آن خانه خرابه میکشدش بیرون...
از آنجا که بیرون می آید اول با دستمالی که در جیبش گذاشته بود دوچرخه را کمی تمیز میکند و بعد دانه دانه روبان هارا از کیسه می آورد بیرون و با دقت به دسته های کناری دوچرخه گره میزند.
دوچرخه مانند اسب سفید شاهزاده ها شده ..زیبا و برّاق... از درخشش دوچرخه چشمانش برق میزند...
دلش ضعف میرود ، بوی نان خیالیِ داغ در تنور را تصور میکند...دهانش آب میفتد..
برای بار هزارم واکنش اسماعیل وقتی دوچرخه را ببیند خیال میکند ؛
(اسماعیل چشم گشاد میکند ، آرام به سمت من و مادر که پشت دوچرخه ایستادیم می آید ،اول دستی به روی بدنه دوچرخه و بعد فریاد بلندی از
خوشحالی میزند.!)
ساره سوار دوچرخه میشود و تند تند پا میزند به سمت خانه...
اسماعیل با چشمان نیمه باز سر سفره صبحانه صبحانه نشسته .آن روز سفره بسیار رنگین است.مادر چند نان گرم را درون پارچه میپیچد برای عمو مُخلص،چند نان هم در گوشه ای از سفره میگذارد و پارچه ی سفره را رویش میکشد تا خشک نشوند...تکه ای هم میدهد به اسماعیل و او هم میچپاند در لپش.
ناگهان صدایی مهیب میاید ،آسمان آبی غزه خاکستری میشود،مردم در خانه هایشان، در کوچه ،مغازه یا هرکجا ک هستند بسوی صدا برمیگردند.
مادرزیرلب ذکری میگوید .اسماعیل خشکش زده ..با نگاهش پنجره ی خانه را میبیند دودی غلیظ کمی ان طرف تر در آسمان پخش شده.. به فرار پرندگان از توده ی دود وغبار نگاه میکند. صدای همهمه و فریاد همسایه ها می آید.
مادر نمیخواد وحشتش را بروز دهد نباید بگذارد ترس به دل بچه ها راه پیدا کند ...با پاهایی لرزان میرود در اتاق صادق و سراسیمه نوزاد را بغل میکند.به اسماعیل اشاره میکند ؛
_برو ببیین چه شده!یاالله
اسماعیل همانطور که نان در دهانش قلمبه شده از خانه بیرون میزند، به دنبال دیگر بچهای محل که خودشان هم نمیدانند کجا میروند،میدود.بچه ها می ایستند ، اسماعیل هم می ایستد. چند نفر کمی دورتر به آوار اشاره میکنند .اسماعیل هم نگاهش میرود به همان سو....به همان خانه ی خرابه که چند وقتی بود برای بازی با خواهرش و دوستانشان آنجا میرفتند ...باد می وزد و چند روبان سبز و آبی و صورتی از زیر دیوار های همان خانه خرابه می آید بیرون و در هوا می رقصد.....
دست خاکی و ظریفی از زیر آن آجرها مشخص است.
اسماعیل چشم گشاد میکند،آرام به سمت ویرانه میرود ، آجرهارا کنار میزند، بدون کمک کسی آجر ها راهل میدهد آن طرف تر .... و آنوقت جسم کوچک دختری بر رکاب دوچرخه شبیه به شاهزاده ای سوار بر اسب سفید نمایان میشود...
اسماعیل فریادی از غم میزند...از شدت هق هق گریه اش ، نان گرم تنوری از دهانش بیرون می پرد .صورتش را سیل اشک پوشانده .صورت پسری خیس از اشک است ولی کسی متوجه اش نیست ،هر کس میان ویرانه ای به دنبال عزیزانش میگردد... .کبوترهای سفید در گوشه کنار باغچه ی خرابه افتاده اند که فقط میشود از پر های سفیدشان تشخیصشان داد...
صدای مهیب دیگری می آید،این بار پرنده ای نمی پرد ، پرنده ای هم نمی میرد ، در خانه اسماعیل پرنده ای نبود...دو فرشته بود...
تنور خاموش میشود.سفره صبحانه پر از خاک میشود.نان های تازه خشک میشوند و
اسماعیل هم...اسماعیل هم... تنها میشود.تنهای تنها......
@helal_qomuni
#مسابقه_قهرمان_من
#کانون_هلال_احمر_دانشگاه_قم
#کد۳۴
برای بچه هایی مظلومِ غزّه....
قدرت!
از کلمه ی قدرت بدم آمده!
قدرتی که طفلی شیرخوار راازهم میدرد ، قدرتی که کودکی را تکه تکه میکند، قدرتی که بیماری رنجور و زخمی را آتش میزند، قدرتی که مادری داغدیده را هدف گلوله قرار میدهد، مظلومانی که پناه آورده اند به بیمارستانی که مثلا امن است را....منفجر میکند...
قدرت در بازوهای شیاطینِ انسانی، جان هزاران مظلوم بیگناه را گرفته...آواره شان کرده!داغدارشان کرده! یتیمشان کرده! خانه هاشان را ویران کرده!
اینها معنی قدرت است؟ یعنی اگر معنی این کلمه را داشتی یورش ببری؟؟ چون زور داری حیوانی درنده شوی؟ آخر حیوان هم نمیشود بشما گفت! کدام حیوان درنده ای تاکنون جنایتی مرتکب شده؟ که اگر شکاری کرده برای ارضای نیاز گرسنگی بر یک هدف بسنده کرده!
قدرتِ شیطانی شما را تبدیل به موجودی کرده که حتی نمیشود نام درنده برشما گذاشت...
دیشب دیدم پسری زخمی بر بالین برادر مُحتضرش شهادتین تلقین میکرد...برادر بزرگتر ده دوازده ساله بنظر میرسید.. مگر کودکی به این سن چقدر در قلب کوچکش توان دارد؟که داغی به این وسعت را تحمل کند...بخدا اگر برای این صحنه بمیریم کم است...بارها خودم را جای برادر بزرگتر گذاشتم...چه کشیده در آن لحظات؟ درتمام لحظاتی که برای برادر کوچکِ محتضرش تلقین میگفت چه خاطراتی رامرور میکرد؟؟ بازیهایشان را؟ راه مدرسه تا خانه را که باهم میرفتن؟ شبها که قبل از خواب برای مسواک زدن ازهم سبقت میگرفتن؟ دلخوشیهای کوچک کودکانه ای که بین خودشان دونفر بود را؟ کیکی که آنروز مادرشان پخته بود و چقدر ذوق کرده بودند برای خوردنش دورهم؟ شاید یاد آنشبی افتاده بود که مادرشان اجازه داد شب را باهم خانه ی مادربزرگ بمانند..یاد آنروز که پدرشان دوتا ماشین پلاستیکی پلیس برایشان خریده بود؟
خدایا..من فقط چند ثانیه از زندگی این دو کودک را در فضای مجازی دیدم ولی...تمام زندگیشان را در ذهن و جانم مرور میکنم..تمام حدس هایم را درباره ی زندگی کوتاهشان درکنارهم رادر ذهنم زنده میکنم...
نمیتوانم آن چند ثانیه فیلم را از یاد ببرم...
بارها با خودم مرور کردم به چه گناهی دیگر به این کودکان اجازه ی خندیدن ندادند؟ مگر بچه باید اینطور زخمی و ترکش خورده شود؟ مگر سرباز جنگی است؟ بچه ها در تمام دنیا باید شاد باشند، بازی کنند و آرزو های کوچک قشنگ داشته باشند...
از قدرتی که شادی کودکانِ غزّه را گرفته بیزارم..ننگ براین قدرت ...ننگ براین ناتوانی که بخداقسم در ظاهر قدرت است!
روضه های کربلا برایم زنده شده! صحنه ی شهادت حضرت علی اصغر را بارها و بارها در غزه دیدم...دیگر چه چیز دلمان را آرام میکند؟دیگر چه کسی لبخند برلب هایمان می آورد؟
با عجزی عمیق و چشمانی لبریز از اشک هرلحظه زمزمه میکنم: الهی مولای مارابرسان.....
@helal_qomuni
‼️ توجه ‼️ توجه
📣 اطلاعیه 📣
✅ به اطلاع اعضای کانون دانشجویی هلال احمر می رسانند:
با توجه به جشن میلاد حضرت صاحب الزمان (عج) و انجام برنامه های فرهنگی و مذهبی و برنامه هایی در قالب حمایت روانی در جوار مسجد مقدس جمکران از اعضای علاقه مند جهت همکاری دعوت بعمل می آید و مشخصات خود را در ایتا به آقای بخشی ۰۹۳۶۴۰۸۲۷۰۱ ارسال فرمایند.
🕙 زمان و تاریخ:
شنبه ۱۴۰۲/۱۲/۰۵ لغایت یکشنبه ۱۴۰۲/۱۲/۰۶
🔰آقایان: شیفت ها از ساعت ۸ لغایت ۲۴ شب
🔰خانم ها: شیفت ها از ساعت ۱۴ لغایت ۲۲ شب
🔴زمان شیفت ها:
💠روز اول: ۸-۱۴/۱۴-۲۲/۲۲-۸
💠روز دوم: ۸-۱۴
⚠️باتوجه برنامه سالانه قبل دوستانی که مشخصات خود را سریعتر اعلام فرمایند در لوحه قرار داده خواهد شد و خدمات بصورت داوطلبانه می باشد.
🔴مشخصات اعضاء:
۱- نام و نام خانوادگی
۲- نام پدر
۳- تاریخ تولد
۴- کدملی
۵- نام دانشگاه
۶- تلفن همراه
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
مُسـافرِ
دیــارِ
أحـــــرار
ـــــــــــــــــــ
♥️✋🏼؛
🕊️همـهدعوتیم...
برای چندروزخلوت
با درون خـــود؛
اینـــبار با دعوتـِ
مُستقیم شُـهدا🌿
🗓••
تـارٻخ اعزامـ خواهران:
۲۳ بهمن ماه ۱٤۰۲ به مدت ۵ روز
[هزینـه ثبت نام
۱۰۰ هزار تومان]
شماره کارت ۵۸۹۴۶۳۱۸۵۹۷۶۳۴۱۹ بانک رفاه به نام مصطفی بخشی
بـــَرای ثبت نام و
دریافتـ اطلاعات بیشتر
در ایتا به آقای بخشی ۰۹۳۶۴۰۸۲۷۰۱ پیام دهید؛
🔴مشخصات اعضاء:
۱- نام و نام خانوادگی
۲- نام پدر
۳- تاریخ تولد
۴- کدملی
۵- نام دانشگاه
۶- تلفن همراه
۷- ارسال فیش واریزی
#ویژه_خواهران
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
کانون هلال احمر دانشگاه قم
👌ما هزینه می کنیم تا به شما رایگان بیاموزیم چگونه سبک زندگی سالمی را داشته باشید... 💠سبک زندگی سال
جهت دریافت گواهی مجازی سبک زندگی سالم از دیدگاه طب سنتی،شرکت کنندگان محترم
به شناسه زیر مراجعه کنند:
@starlight81
✅ به اطلاع اعضای کانون دانشجویی هلال احمر می رسانند:
به مناسبت چهل و پنجمین سال پیروزی انقلاب اسلامی جهت حضور پرشور در "راهپیمایی ۲۲ بهمن" و با توجه به ارزشیابی در کانون ها حضور شما در برنامه ثبت می گردد و بعنوان فعالیت می باشد.
🕓زمان برگزاری:
یکشنبه ۲۲ بهمن ساعت ۹ صبح
🏛محل برگزاری:
خیابان صفاییه چهار راه شهدا
🔴مشخصات اعضاء:
۱- نام و نام خانوادگی
۲- نام پدر
۳- تاریخ تولد
۴- کدملی
۵- نام دانشگاه
۶- تلفن همراه
⚠️پس از ثبت نام اعضا در محل حضور به قید قرعه به تعدادی از اعضا جوایزی اهدا میگردد.
جهت ثبت نام برای قرعه کشی و شرکت در برنامه مشخصات خود رابه شناسه زیر ارسال نمایید:
@starlight81
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
✅ به اطلاع اعضای کانون دانشجویی هلال احمر می رسانند:
به مناسبت چهل و پنجمین سال پیروزی انقلاب اسلامی جهت حضور پرشور در "راهپیمایی ۲۲ بهمن" و با توجه به ارزشیابی در کانون ها حضور شما در برنامه ثبت می گردد و بعنوان فعالیت می باشد.
🕓زمان برگزاری:
یکشنبه ۲۲ بهمن ساعت ۹ صبح
🏛محل برگزاری:
خیابان صفاییه چهار راه شهدا
🔴مشخصات اعضاء:
۱- نام و نام خانوادگی
۲- نام پدر
۳- تاریخ تولد
۴- کدملی
۵- نام دانشگاه
۶- تلفن همراه
⚠️پس از ثبت نام اعضا در محل حضور به قید قرعه به تعدادی از اعضا جوایزی اهدا میگردد.
جهت ثبت نام برای قرعه کشی و شرکت در برنامه مشخصات خود رابه شناسه زیر ارسال نمایید:
@starlight81
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
هدایت شده از M.Ghaderi محمد قادری
https://docs.google.com/forms/d/e/1FAIpQLSfnc65LKbo0HNgfY-GtSZxtvzGVWJ6M6qUAef1WYnRRPRLI8A/viewform
عضو محترم داوطلب جمعیت هلال احمر استان قم، جهت شرکت در «کنگره بین المللی اشغال فلسطین و نقض حقوق» تا فردا ۷ صبح فرصت دارید، در لینک فوق ثبت نام نمایید.
با سلام
پیرو اطلاع رسانی قبلی در خصوص کنگره بین المللی فلسطین
شرایطی پیش اماده تعدادی از علاقمندان کانون هلال احمر در این برنامه به صورت حضوری شرکت کنند
لذا خواهرانی که علاقمند هستند در این برنامه شرکت کنند
با ارسال مشخصات خود به شناسه زیر ثبت نام کنند:
@starlight81
مشخصات :
نام و نام خانوادگی:
کدملی:
تاریخ تولد:
رشته تحصیلی
نام دانشگاه:
شماره موبایل:
زمان حرکت : سحرگاه روز پنجشنبه ۱۷ اسفند ماه
زمان بازگشت: تا شامگاه همان روز
شرایط شرکت کننده:
🔰اولویت با اعضای فعال و اعضایی که رشته تحصیلی حقوق باشد
‼️همایش از ساعت ۸ تا ساعت ۱۵ می باشد و امکان خارج شدن از فضای همایش نمی باشد
🌟امکان شرکت برای دوستان شما با شرایط بالا می باشد لذا اطلاع رسانی فرمایید
کانون هلال احمر دانشگاه قم
با سلام پیرو اطلاع رسانی قبلی در خصوص کنگره بین المللی فلسطین شرایطی پیش اماده تعدادی از علاقمندان
مهلت ثبت نام تا فردا۸صبح
ایاب و ذهاب توسط سازمانهلال احمر فراهم میشود
این اردوی کنگره رایگان است⭕️
کانون هلال احمر دانشگاه قم
https://EitaaBot.ir/poll/sktnv کد1تا30
کد۲۱
لطفا به شناسه ادمین مراجعه کنند:
@starlight81
کانون هلال احمر دانشگاه قم
https://EitaaBot.ir/poll/sktnv کد1تا30
کد۱۳
لطفا به شناسه ادمین مراجعه کنند:
@starlight81
🔰سازمان دانشجویان جهاد دانشگاهی دانشگاه قم با همکاری کانون نشاط و کانون هلال احمر برگزار میکند:
📖 کارگاه آموزشی کاربردی شناخت شباهت ها برای ازدواج بهتر (رایگان)
#ویژه_عموم خواهران
🔺با حضور مشاور برجسته سرکار خانم بلشلی (مدرس مهارت های زندگی)
🔸زمان:دوشنبه 21 اسفند ؛ساعت 11:30 _ 13:00
🔹مکان: دانشگاه قم ساختمان آموزشی خامنهای، سالن یاس
@kanoonneshat
@helal_qomuni
🔰سازمان دانشجویان جهاددانشگاهی شعبه قم،باهمکاری کانون هلال احمر برگزارمی کند:
«سلسله نشت های آگاهی»
🔅نشست اول:۲۷فروردین
🔅نشست دوم:۳اردیبهشت
🔅نشست سوم:۱۰اردیبهشت
🔹ساعت۱۱:۳۰الی۱۳
📍محل برگزاری:ساختمان آموزشی امام خامنه ای سالن یاس
#جهاددانشگاهی_دانشجو_مهارت_آینده
@jd_qomuni
@helal_qomuni