eitaa logo
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
980 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
491 ویدیو
55 فایل
•[ بـِـسْمِ رَبِّ الشُّهَدا ]• •{ڪانال شہید محمد ابراهیم همت}• 🌹|وَقتے عِشْق عاقل مےشود،عَقْل عاشق مے شود،آنگاہ شہید مےشوید|🌹 🌷شهید مصطفی چمران🌷 @deltange_hemmat68 @shahidhemmat68 انِتقاد،پیشْنَهاد،پروفایلِ سفارشی
مشاهده در ایتا
دانلود
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
. 📝 متن خاکریز خاطرات ۵۷ ✍ بخوانید و ببینید این پزشک با پیکر بی‌سرِ فرزندش چه می کند #متن_خاطره پز
#طرح_مربع 👆خاکریز خاطرات ۵۸ 🌸 کاش ما هم مانند این شهید پیش خدا این همه عزیز بودیم #حضرت_عباس #آرزو #مرگ #شهادت #شهیدابوالفضل_شفیعی http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طرح_مربع 👆خاکریز خاطرات ۵۸ 🌸 کاش ما هم مانند این شهید پیش خدا این همه عزیز بودیم #حضرت_عباس #آرزو
#طرح_مستطیل 👆خاکریز خاطرات ۵۸ 🌸 کاش ما هم مانند این شهید پیش خدا این همه عزیز بودیم #حضرت_عباس #آرزو #مرگ #شهادت #شهیدابوالفضل_شفیعی http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طرح_مستطیل 👆خاکریز خاطرات ۵۸ 🌸 کاش ما هم مانند این شهید پیش خدا این همه عزیز بودیم #حضرت_عباس #آر
. 📝 متن خاکریز خاطرات ۵۸ ✍ کاش ما هم مانند این شهید پیش خدا این همه عزیز بودیم با ابوالفضل بچه محل بودیم. صبحِ روزِ عملیاتِ خیبر پیکرِ غرقِ خونش رو دیدم. تمام بدنش پر از تیر و ترکش ، و دو تا دستانش قطع شده بود ... دیدم وصیت‌نامه‌اش رو گذاشته توی جیبش. همون اولِ وصیت نامه نوشته بود: خدایا! دوست دارم همانطور‌که اسمم رو ابالفضل گذاشتند، مثلِ حضرت ابالفضل(ع) شهید بشم... 📌خاطره‌ای از زندگی شهید ابوالفضل شفیعی 📚منبع: کتاب خط عاشقی 1 ، صفحه 93 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
شهیدی که دعوتنامه را از حضرت عباس گرفت❗️ 🌿گفتم هنوز که فراخوان ندادند، هر وقت اعلام کردند، آنوقت برو، اما در جوابم مثالی زد که دیگر چیزی نگفتم، گفت گاهی سر سفره آب نیست و آب نیاز است، من میروم آب می آورم یا شما می گویید که بروم آب بیاورم، در هر دو شکل من آب را به سفره آوردم اما کیفیت آب آوردن ها خیلی فرق دارد. 🌹هر وقت می گفتم شاید مادرت راضی به رفتنت نشود، می گفت آن کسی که مرا دعوت کرده خودش هم مادرم را راضی می کند.... توی حرم (ع) بودم که برای اذان صبح در را بستند و حرم به طرز عجیبی خلوت بود، به ضریح چسبیدم و گفتم آقا سرِ دوراهیم😔، نمی دانم همینجا بمانم یا به حرم خواهرت بروم، که درها باز شد و مردم با شعار «لبیک یا زینب» وارد حرم شدند، آقا دعوتنامه را بهم داد💔 گفتم بعد از تو مردم از ما می پرسند که آیا ارزشش را داشت؟ جان پسرت به چه قیمت⁉️ گفت: خیلی ها خودشان می دانند ولی اگر هم کسی پرسید بگو؟ قیمت خون دختر سه ساله حسین چقدر است...😔 شهید مدافع حرم حمید قاسم پور http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f