#خاطرات_شهدا 🌷
🔹↫جهیزیه ی #فاطمه حاضر شده بود.
یک عکس قاب گرفته از بابای #شهیدش را هم آوردم،دادم دست فاطمه...
گفتم: بیا مادر!
اینو بگذار روی وسایلت...
🔸↫به شوخی ادامه دادم:
بالاخره #پدرت هم باید وسایلت رو ببینه که اگر چیزی کم و کسری داری برات بیاره...
🔹↫شب #عبدالحسین را خواب دیدم،گویی از آسمان آمده بود؛با ظاهری آراسته و چهره ی روشن و نورانی✨...
🔸↫یک پارچ خالی تو دستش بود، داد بهم!!با خنده گفت:این رو هم بگذار روی جهیزیه ی #فاطمه!.
🔹↫فردا رفتیم سراغ #جهیزیه.
دیدیم همه چیز خریدهایم؛
غیر از #پارچ...
🌷 #شهید_عبدالحسین_برونسی
💟 @hemmat_hadi
🌷 #طنز_جبهه
💠پزشک همراه
🔸↫ناز و غمزه #امدادگر جماعت هم دیدنی بود و كشیدنی. اما به قول خودشان #پزشك نه امدادگر! چقدر ما بسیجیها مهم بودیم كه #شبهای_عملیات پزشك همراه داشتیم! چه اندازه هم این دكترها #نگران حال ما بودند!
🔹↫آنها می گفتند: نترسید بروید جلو ما پشت سرتان هستیم فقط سعی كنید #تیر و تركش را از جایی بخورید كه #زخمتان قابل بستن و پانسمان كردن باشد.
🔸↫ما از فرط #علاقه به آنها اطمینان می دادیم كه روشی پیش بگیریم كه به #شهادت یا #اسارت منتهی بشود و اگر جزییاتش را می خواستند بدانند در توضیح آن می گفتیم: نمی خواهیم با #قتل_نفس بار شما را سنگین كنیم یا وسیله #آموزش و كارورزیتان باشیم.
#لبخند_بزن_بسیجی 😁
❤️ @hemmat_hadi
🌷 #خــــاطرات_شهدا
💠متبرک ترين شیر دنیا #شیـــر می سازد!
🌷↫ #کرمانشاه بود و چند ماهی قبل از عملیات کربلای چهار در #شلمچه. و ما در قرارگاه نجف بودیم و مقر ما در سرپل ذهاب. برای انجامِ کاری به کرمانشاه آمده بودیم و طبقِ معمولِ آن روزها وضعیت شهر قرمز بود و شهر زیر حملاتِ هوایی دشمن....
🌷↫در غربِ میدان نفت، محله ای بود که « #موشک_آباد» لقب گرفته بود و موشک هایی که از خاک دشمن شلیک می شد اغلب در این منطقه فرود می آمد، محله ای نوساز با خیابان هایی پهن و خانه هایی ویلاساز و شیک و بزرگ. خیابان کاملاً خلوت بود و حمله #هوایی در حالِ انجام و ما با وانتِ تویوتایی در حال رد شدن بودیم....
🌷↫مادری با کودک شیرخواره اش مقداری سبزی خریده بود و به خانه بازمی گشت که ترکش به سر او اصابت کرده بود و روی زمین افتاده بود. او شهید شده بود و کودک شیرخواره اش داشت از سینه گرم مادر شیر می خورد.
🌷↫و من امروز می گویم: اگر همه ما هم نباشیم، تنها همین یک کودک کافی است که حقِ دشمن را کفِ دستش بگذارد؛ کودکی که پاک ترین و #متبرک_ترین شیر دنیا را خورده است!
🌷↫....و امروز آرزو دارم که روزی این #شیرمرد را ببینم و بر دستش بوسه بزنم،شما چطور؟
💟: @hemmat_hadi🌷
🌷 #طـنز_جبهــه
💠آب آلوده
🔸↫ماسک و سایر وسایل آموزش را آماده کردند. بحث #بمبهای_شیمیایی بود که به سرعت منطقه را #آلوده می کند و باعث #کشتار جمعی می شود.
🔹↫مربی توضیح می داد که روی بلندی بروید، پارچه خیس جلو بینی بگیرید. آتش روشن کنید و از این قبیل #تذکرات.
🔸↫بعد اضافه کرد: به هیچ وجه از #آبهای_آشامیدنی آلوده و سمی استفاده نکنید. حرف که به اینجا رسید یکی از برادران #سیگاری دسته گفت: اگر آب را #بجوشانیم و با آن #چای درست کنیم چطور؟ عیبی ندارد؟ همه خندیدند و او جواب داد: برای چایی عیب ندارد، حتی می توانید نجوشانید!
#لبخند_بزن_بسیجی😁
❤️🍃 @hemmat_hadi
#خاطرات_شهدا🌷
🔸⇐ابراهیم هرگز جلوی دیگران #لخت نمیشد و همیشه لباس های #گشاد میپوشید. همچنین در مقابل #نامحرم به شدت حیا داشت.
🔹⇐یکبار در مراسم یکی از #شهدا به بهشت زهرا رفتیم. آنجا پیکر #شهید را می شستند و مردم نگاه میکردند.
🔸⇐ابراهیم گفت: خدا کنه ما اینطور نشیم! کسی که آدم رو #شستشو میکنه، اگه دقت لازم رو نداشته باشه، جلوی #مردم خیلی بد میشه.
🔹⇐بعد ادامه داد: «من که از #خدا خواستم مثل مادر سادات حضرت زهرا(س) #گمنام باشم و دیگه کارم به #غسالخانه نرسه»
#شهید_گمنام
#شهید_ابراهیم_هادی🌷
♥️🍃 @hemmat_hadi
#کلام_بزرگان
آنان که به من #بدی کردند،
مرا هشیار کردند..
آنان که از من #انتقاد کردند،
به من راه و رسم زندگی آموختند..
آنان که به من #بی_اعتنایی کردند،
به من صبر وتحمل آموختند..
آنان که به من #خوبی کردند،
به من مهر، وفا و دوستی آموختند..
پس خدایا...
به همه آنان که
باعث #تعالی دنیوی
و اُخروی من شدند؛
خیر و نیکیِ دنیا و آخرت عطا بفرما
#شهید_مصطفی_چمران
🍃🌹 @hemmat_hadi
#کاروان_راهیان_نور💫
#هــــویــــــــزه
🔰روزهای اول جنگ، شهر اشغال شدهی #هویزه... #دختر جوانی را به همراه مادرش به مقر بعثی ها میآورند
یکی از مسئولین #بعثی (ستوان عطوان) دستور میدهد دختر را به داخل #سنگرش بیاورند! #مادر را بیرون سنگر نگه میدارند؛ لحظه ای شیون مادر قطع نمی شود...
🔰دقایقی بعد بانوی جوان با حالتی مضطرب، دستان #خونی و #چادر و لباس پاره شده سراسیمه از داخل سنگر به بیرون فرار می کند... تعدادی از سربازان به داخل سنگر می روند و با #جسد ستوان عطوان مواجه می شوند
دختر جوان #هویزه_ای حاضر نشده #عفتش را به بهای آزادی بفروشد و با سرنیزه، ستوان را به هلاکت رسانده و حتی اجازه نداده #چادر از سرش برداشته شود...
🔰خبر به گوش #سرهنگ_هاشم فرمانده مقر می رسد؛با دستور سرهنگ یک گالن #بنزین روی دختر جوان خالی می کنند... در چشم بهم زدنی آتش تمام #چادر بانو را فرا میگیرد و همانند شعله ای به این سو و آن سو میدود... و لحظاتی بعد جز دودی که از #خاکستر بلند میشود چیزی باقی نمی ماند!!...
فریادهای دلخراش #مادر برای بعثی ها قابل تحمل نیست، مادر را نیز به همان سبک به #وصال جگر گوشه اش می رسانند...
#شرمنده_ایم_اگر_عفت_نداریم😔
♥️🍃 @hemmat_hadi
پنجمین روز #شهادت عباس بود، دیدیم کسی به در خانه پدرم میکوبد.
جلوی در رفتیم دیدیم یک آقای #روشن_دلی است.
پدرم آمد و گفت: «بفرمایید»
مرد نابینا گفت: «عباس شهید شده؟»
گفتیم: «بله»
گفت: «من کسی را ندارم، من یک هفتهای است که #حمام نرفتم، این شهید من را هر هفته روزهای #جمعه کول میکرد و به حمام میبرد و لباسهایم را نیز میشست و بدون چشم داشت میرفت»
#شهید_عباس_بابایی🌷
❤️ @hemmat_hadi
🌷 #طنز_جبهه
💠 آپاراتی دشمن
🔸↫راننده #آمبولانس بودم در خط حلبچه، یك روز با ماشین بدون #زاپاس رفته بودم جلو شهید و مجروح بیاورم. دست بر قضا یكی از لاستیكها #پنچر شد.
🔹↫رفتم واحد #بهداری و به یكی از برادران واحد گفتم: #آپاراتی این نزدیكیها نیست؟ مكثی كرد و گفت: چرا چرا. پرسیدم: كجا؟
🔸↫جواب داد: لاستیك را باز كن ببر آن طرف خاكریز (منظورش محل استقرار نیروهای #عراقی بود) به یك دو راهی می رسی، بعد دست چپ صد متر جلوتر #سنگر_فرماندهی است.
🔹↫برو آنجا بگو مرا فلانی فرستاده، #پسر_خاله ات! اگر احیانا قبول نكرد با همان لاستیك #بكوب به مغز سرش ملاحظه منرا هم نكن.
#لبخند_بزن_بسیجی 😁
💟: @hemmat_hadi🌷
#مهــــــــدی_جــان!
هر زمان که می گوییم :
" العجل یا مولای یا صاحب الزمان "
زمزمه هایت را #میشنوم که میگویی:
🌾صبر کن #چشم_دلت نیل شود می آیم
🍂شعــر من حضـرت هابیـل شـود می آیم
🌾 #قول دادم که بیایم به خدا #حرف نیست
🍂 دلــ❤️ به آیینـــه که تبـدیل شود می آیم
العجل یا مولای ........... #العجل
مولایم!!! ﻏﯿﺒﺖ ﮐـــــــــــــﺒـــــــﺮﯼِ ﺗﻮ ﺯﻣﺎﻧﯽ
ﺗﻤﺎﻡ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ...
ﻏﻔﻠﺖ ﮐـــــــــــــﺒـــــــﺮﯼِ ﻣﺎ
ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻮﺩ ✋!!
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃
❤️ @hemmat_hadi