eitaa logo
سلام بر ابراهیم
2هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
345 ویدیو
4 فایل
🌼 یا الله 🌹گـویند چـرا تـودل به شھیدان دادے؟ واللہ ڪہ مـن نـدادم، آنـھابـردند دل هایی که در مسیر عاشقی کم بیاورند می میرند. ‌ 🌷‌تقدیم به روح آسمانی شهیدان 💟 #ابراهیم_همت و #ابراهیم_هادی ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
✫⇠ ✫⇠در کانال کمیل چه گذشت؟😭 7⃣1⃣ 🔻خیانت ✨درست در زمانی که می رفت پیروزی رزمندگان ما تثبیت شود، خوش خدمتی منافقین به کمک بعثی ها آمد! آنها با فریاد «عقب نشینی کنید» بین نیروهای پیش رفته هرج و مرج ایجاد کردند! آنها فریاد می زدند و می گفتند: دستور رسیده، عقب نشینی کنید. فرمانده گردان برادر ثابت نیا فریاد می زد و از بچه ها می خواست که عقب نشینی نکنند. عقب نشینی دستور او نبود اما وضعیت نیروها بهم ریخته بود. تلاشها و فریاد های بنکدار و ابراهیم هادی هم که روی خاکریز دشمن بودند بی اثر بود! ✨بعضی از نیروها که فکر می کردند دستور از فرمانده گردان بوده است به کانال سوم برگشتند. تعداد نیروها ما هم در خاکریز اول کم شد. باقی مانده نیروها هم مجبور شدند سنگرهای خط دشمن را رها کرده و دوباره به سمت کانال سوم بیایند و در آن پناه بگیرند. آنها در کانال مستقر شدند تا گردان مالک برسد. در این بین بعثی های فراری به سنگرهای خود بازگشتند و از بچه ها تلفات گرفتند. آتش از زمین و آسمان می بارید اما علی اکبرهای خمینی بخاطر ایمان و اعتقاد به هدف حاضر نمی شدند به هیچ وجه مواضع خود را به بعثی ها واگذار کنند. در این زمان در کانال سوم، پنجاه نفر سالم، چهل نفر مجروح، هفده نفر هم شهید داشتیم. ✨بدترین اتفاق نفوذ نیروهای منافقین در میان نیروهای خودی و حتی اخبار غلط از پشت بی سیم ها بود. بارها شنیدم شخصی از پشت بی سیم خودش را همت معرفی می کرد و دستورعقب نشینی به یگان ها می داد. اما همه ما که صدای همت را می شناختیم می دانستیم این صدای منافقین هست. از همان ساعت اول این عملیات حضور منافقین را حس می کردیم. بارها شنیدم قبل از رسیدن به مواضع دشمن، برخی نیروها با صدای بلند الله اکبر می گفتند. این یعنی خبر دادن به دشمن. ✨یادم هست که منافقین روی خط بی سیم گردان کمیل آمدند و از طرف ما به قرارگاه اعلام کردند ما نمی توانیم اهداف مورد نظر را تصرف کنیم. در صورتی که گردان کمیل به اهداف خود رسیده بود و گردان مالک برای ادامه عملیات باید فرستاده می شد. حتی منافقین به دروغ گفتند خط تیپ نجف آزاد شده، برای همین حاجی پور از قرارگاه تصمیم گرفت که گردان مالک را از سمت لشکر نجف بفرستد و گردان مالک از آنجا ادامه عملیات دهد. اما متاسفانه گردان مالک زمانی به محدوده لشکر نجف رسیده بود که دیر شده بود، نیروهای لشکر نجف هم در حال عقب نشینی بودند. ✨هنوز هوا روشن نشده بود. حاج همت از پشت بی سیم گفت به ساعت و زمان دقت کنید. ساعتی دیگر صبح خواهد شد. ثابت نیا فرمانده گردان نیروهای باقی مانده در کانال سوم را به بنکدار معاون گردان سپرد و گفت موقعیت را از دست ندهید. نیروها خسته و بی روحیه بودند. ما تا پیروزی‌ هیچ فاصله ای نداشتیم اما... ساعت پنج صبح بود. در زیر آتش دشمن بود که صدای اذان ابراهیم هادی با سفیر گلوله های دشمن گره خورد. بچه ها متوجه شدند وقت نماز صبح است. نیروها به نوبت و به حالت نشسته نماز صبح را در خاک و خون اقامه کردند. ...🖊 📚منبع :کتاب راز کانال کمیل 💟: @hemmat_hadi
﴾﷽﴿ 📚 ✫⇠ در کانال کمیل چه گذشت؟😭 8⃣1⃣ 🔻صبح هجدهم ✨خورشید روز دوشنبه هجده بهمن آسمان فکه را روشن کرد. با روشن شدن هوا غباری از غم و اندوه و بهت، سراسر منطقه را فرا گرفت. در آن هوای گرگ و میش، نور شهدا زیباتر از تلالو خورشید صبحگاهی، میدان مین را روشن کرده بود. حالا می شد به خوبی حماسه های فرزندان دلاور خمینی را به چشم دید. میدان مین پر میان آتش و دود و گرد و غبار، درخشش دیگری داشت. در هر گوشه ای از میدان نبرد که نگاه می کردی پیکری غرق در خون افتاده بود. در گوشه ای بدن های بی سر افتاده بود و در گوشه ای دیگر سرهای بی بدن! شهدا آرام و مطمئن در هاله ای از مظلومیت، رو به آسمان رحمت الهی خوابیده بودند. خون شهدا زمین تشنه را سیراب کرده بود و دست ها و پاهای قطعه قطعه شان مرهمی بود بر زخم های فکه! ✨قبل از روشن شدن هوا، همه ی نیروهای سالم چهار گردان (حمزه، مقداد، انصار، مالک) عقب نشینی کردند. حالا در منطقه ی عملیاتی فقط گردان کمیل باقی مانده بود. دیگه هوا کاملا روشن شده بود. ما که از سرمای سحر رنج می بردیم، حالا آفتاب ملایم صبحگاهی برای ما لذت آفرین بود. البته در آن شرایط لذت معنا نداشت، وقتی در هشتاد متری دشمن باشی و ندانی که چه اتفاقی خواهد افتاد، از سرما و گرما چیزی متوجه نمی شوی. با بالا آمدن آفتاب حتی نمی توانستیم تکان بخوریم. دشمن هم فکر می کرد ما عقب نشینی کرده ایم. 👈 ...🖊 📚منبع :کتاب راز کانال کمیل 💟: @hemmat_hadi
✫⇠ ✫⇠در کانال کمیل چه گذشت؟😭 9⃣1⃣ 🔻کماندوهای بعثی ✨آتش دشمن تقریبا قطع شده بود. ما که با زحمت خود را در کانال سوم مخفی کرده بودیم، متوجه شدیم که کماندوهای بعثی به ما نزدیک می شوند! ابراهیم هادی گفت امکان تحرک داخل کانال نیست بگذارید بعثی ها کاملا جلو بیایند. با آتش من، همه شروع به تیراندازی کنند. تعدادی از مجروحان در لابه لای سیم های خاردارها و میدان مین، بین خاکریز ب شکل و کانال سوم جا مانده بود. خون از پیکرهای نیمه جان آنها جاری بود و توان حرکت نداشتند کماندهای بعثی با غرور خاصی جلو آمدند. آنها به جای اینکه مجروحان را به عنوان اسیر به عقب منتقل کنند، مشغول هدف گیری شدند. بعد شروع به شلیک کردند. بعثی ها به مجروحان تیر خلاص می زدند و هلهله می کردند. آنها مغرورانه از کشتن زخمی ها سرمست شده و جلو می آمدند. هر لحظه صدای گلوله ها نزدیک تر می شد. با هر گلوله ای صدای ناله یک مجروح خاموش می شد! ✨یکباره ابراهیم هادی تمام قامت در کانال ایستاد و با فریاد (سلام الله علیها) کماندوهایی را که بالای سر شهدا پایکوبی می کردند به رگبار بست. همه از جا بلند شدند و شروع به تیراندازی کردند. بچه ها انتقام مجروحانی که با تیر خلاص به شهادت رسیدند را گرفتند. با رگبار بچه ها بیشتر نیروهایی بعثی به هلاکت رسیدند و برخی مجروح روی زمین افتادند. کماندوها غافلگیر شدند. چند نفر از آنها شروع به دویدن کردند و روی مین های خودشان رفتند. با انفجار مین ها چند نفر از آنها به جهنم رفتند. بعثی ها تازه متوجه حضور ما شدند، عرض کم کانال سوم، قدرت دفاعی مرا بیشتر می کرد. بعد از آن، نیروهای دشمن به قدری آتش بر روی کانال ریختند که فکر می کردند یک تیپ آنجا مستقر شده! ...🖊 📚منبع :کتاب راز کانال کمیل 💟: @hemmat_hadi
⭕چند سالته؟! از بیت امام تا لشگر ویژه شهدا؛ در سن۲۱ سالگی فرمانده لشگر ویژه شهدا فرمانده ای که گروهک های ضد انقلاب برای زنده و مرده‌ی او جایزه تعیین کردند... و عاقبت در سن ۲۵ سالگی به رسید! شهادت دو برادر در یک روز؛ در سن ۲۱ سالگی مسئول واحد اطلاعات و عملیات سپاه پاسداران در دزفول و سوسنگرد و چندی بعد به فرماندهی لشگر علی ابن ابیطالب رسید. و در سن ۲۵ سالگی در کنار برادرش مجید به رسید! فرمانده ای با دست قطع شده؛ از گردان حبیب بن مظاهر تا فرماندهی تیپ ۱۰ سیدالشهدا در عملیات والفجر ۲ با وجود شدت زخم خود را به سنگر دشمن رساند و با سیم ارتباطی آن‌ها با عقبه‌شان قطع کرد. و در نهایت در ۲۸ سالگی به رسید! چشم بینا و مغز متفکر دفاع مقدس؛ فرمانده قرارگاه نصر در عملیات های فتح المبین، بیت المقدس، رمضان که در نهایت در سن ۲۷ سالگی به رسید! سردار خیبر ، ابراهیمِ قربانگاهِ جزیره‌ی مجنون فرمانده لشگر۲۷ محمد رسول الله؛ که در سن ۲۸ سالگی به رسید! فرمانده سپاه و حماسه ساز هویزه؛ در سال ۵۸ نمایشگاه پیش بینی جنگ در اهواز بر پا نمود! در سال ۵۹ کلاسهای قرآن و نهج البلاغه و تاریخ اسلام در سپاه پاسداران برگزار کرد. و در ۱۶ دی ماه ۵۹ در سن ۲۲ سالگی به رسید! دیده بان ولایت و انقلاب؛ در بزرگی او همین بس که می گوید: من این است که حرف‌هایم را زودتر از زمان خودم گفتم... که در سن ۲۷ سالگی به رسید! از بی برکتی خجالت میکشم! آنگاه که انسان می تواند خود را بسوزاند و از این سوختن، نور مشعل نسل هایی گردد در تاریکی دنیا‌... ما در مانده ایم! درگیر هزاران تعلقات پوچ و بی ارزش... و بازیچه ی و و ... از عبور کنیم... راستی تو... ؟! 💟 @hemmat_hadi
﴾﷽﴿ 📚 ✫⇠ در کانال کمیل چه گذشت؟😭 0⃣2⃣ 🔻یک روز در کانال ✨یک ساعت بعد آتش بعثی ها خاموش شد. لحظاتی بعد بچه ها دیدند تعدادی بعثی با برانکارد برای انتقال مجروحان خودشان جلو آمدند. یکی از بچه ها که نشانه گیری خوبی داشت نشانه گیری کرد و... بنکدار معاون گردان فریاد زد: نزنید، کسی حق تیراندازی ندارد، مگر ما مثل آنها خبیث هستیم. هر وقت برای جنگ جلو آمدند مردانه با آنها می جنگیم. بچه ها در عین جوانمردی گذاشتند تا بعثی ها مجروحاشان را جمع کنند و به عقب ببرند و خشم خود را از اینکه چند ساعت قبل، آنها مجروحان ما را تیر خلاص زدند. به دستور فرمانده در خودشان فرو بردند. ✨اما در پشت صحنه فرمانده گردان خود را به فرمانده تیپ برادر حاجی پور رساند و درخواست نیروی کمکی کرد. اما در جواب خواهش و تمنایش، برادر حاجی پور فقط سکوت کرد و آرام آرام اشک ریخت. از قرارگاه دستور توقف عملیات صادر شده بود. این یعنی اینکه از دست حاجی پور کاری برنمی آمد. حالا باید تا دستور بعدی و اعزام گردان ها برای انجام عملیات صبر کرد. با روشن شدن هوا و آتش شدید دشمن، برادر ثابت نیا نتوانست به کانال بر گردد. او با هزار امید در منطقه ماند، تا شب بعد، با گرفتن نیرو به کمک یاران خود برود. ✨اما از آن سو، بیش از صد نفر از نیروهای کمیل، به همراه معاون گردان در کانال سوم بودند. حدود 120 نفر هم در کانال دوم زمین گیر شده بودند. حالا کانال زیر آتش شدید دشمن بود. اما بچه ها مصمم بودن تا برگشت فرمانده مقاومت کنند. اما عراقی ها با پاتک سنگین خود و با کمک هلی کوپترهای خود به کانال حمله کردند. اما بچه ها ما با شجاعت تمام، بعثی ها را مجبور به عقب نشینی کردند.دو نفر از بچه ها از کانال دوم، سینه خیز به کانال سوم آمدند. اخبار کانال دوم را دادند که تعدادی از سالم ها و مجروح ها و شهدا داخل کانال دوم هستند. 👈 ...🖊 📚منبع :کتاب راز کانال کمیل 💟: @hemmat_hadi🌷
✫⇠ ✫⇠در کانال کمیل چه گذشت؟😭 1⃣2⃣ 🔻روز دوم در کانال ✨خورشید آرام آرام غروب کرد. سکوت مرموزی منطقه فکه را فرا گرفت. برادر بنکدار، معاون گردان بیم این داشت که ثابت نیا محل دقیق کانال را گم کرده باشد. به همین خاطر چند گروه دو نفره تشکیل شد تا به عقب برگردند و محل دقیق کانال را برای فرماندهان شرح دهند. از آن چند گروه، فقط دو نفر توانستند به عقب برسند و بقیه با آتش بعثی ها به شهادت رسیده یا اسیر شدند. آن دو نفر خسته و مجروح وضعیت را به فرمانده تیپ توضیح دادند و از شرایط بچه ها در کانال گفتند. اما در کمال ناباوری شنیدند که دیگر برای اعزام نیروی کمکی خیلی دیر شده! عملیات متوقف شد. ما می توانستیم از تاریکی شب استفاده کرده و به عقب برگردیم، ولی احساس می کردیم برای ادامه عملیات، در اختیار داشتن کانال سوم و این موقعیت حساس، بسیار مهم است. سه شنبه 19 بهمن روز دوم محاصره فرا رسید. یاران ثابت نیا، ثابت و استوار در کانال مانده بودند. اگر چه از عطش و گرسنگی می سوختند، اما با شجاعت و مظلومیت وصف ناپذیر در برابر پاتک های دشمن که مدام انجام می شد، مقاومت می کردند. تنها چیزی که در آن لحظات به آنها روحیه ی ایستادگی و مقاومت می داد، شنیدن صدای اذان ابراهیم هادی در مواقع نماز بود. ✨در اثر پاتک های دشمن، بخشی از کانال های T شکل سوم که با فاصله از هم بود به دست بعثی ها افتاد. تعدادی از بعثی ها و نیروهای سودانی و منافقین در آن ها مستقر شدند. برخی از بچه ها که این موضوع را نمی دانستند. آنها به بچه ها دست تکان می دادند و به فارسی از بچه ها می خواستند تا به سمت آنها بروند. برخی از بچه ها از کانال بالا آمدند و به سمت آنها رفتند. اما دشمن بی رحمانه آنها را گرفته و به شهادت رساند. پیکر غرق به خون بچه ها بر روی زمین افتاد و بعثی ها مستانه می خندیدند. ساعتی بعد بچه ها به سمت آنها حمله کردند و بعد از دیگری شدید، آنها را مجبور به عقب نشینی از کانال شدند. ...🖊 📚منبع :کتاب راز کانال کمیل 💟: @hemmat_hadi🌷
﴾﷽﴿ 📚 ✫⇠ در کانال کمیل چه گذشت؟😭 2⃣2⃣ 🔻فرماندهی ابراهیم هادی ✨غروب روز 19 بهمن چند نفر از بچه ها به بنکدار گفتند: ما که سالم هستیم عقب برویم و در مرحله بعدی عملیات، با نیروهای بیشتری بیاییم و مجروحان و شهدا را به عقب ببریم. آنها می‌گفتند اینجا بمانیم شهادتمان صدرصد هست، اگر مهمات تمام کنیم، اسیر شدنمان صدرصد است. عده ای هم گفتند ما می مانیم تا فرمانده گردان برادر ثابت نیا بر گردد. بنکدار گفت هر کس می خواهد برود عقب باید صبر کند تا هوا کاملا تاریک شود. عصر همان روز بنکدار با حاجی پور تماس گرفت. او گفت هر طور شده بچه های باقی مانده را عقب بیاور، کاری از دست ما ساخته نیست. بنکدار با ابراهیم صحبت کرد. قرار شد نیروها به سمت کانال دوم برگشته و از آنجا به عقب برگردند. ✨ابراهیم با بچه ها صحبت کرد و گفت اگه مجروحی همراهمان نباشد، درصد موفقیت عقب نشینی زیاد هست، ولی اگر آنها را اینجا بگذاریم بعثی ها آنها را به شهادت می رسانند. پس هر کس می تواند مجروحان را به عقب بیاورد. اما غروب بنکدار معاون گردان به سختی مجروح شد. بدن نیمه جانش به شدت به آب احتیاج داشت. او ناله می زد و مدام از بچه ها آب می خواست. آبی نبود که به او بدهند. می گفت از همین آب لجن ها به من بدهید. یکی از بچه ها با درب قمقمه از چاله ای که آب جمع شده بود به او آب داد، به خاطر تلخی و شوری، به محض خوردن بالا آورد. ساعتی بعد معاون دوم گردان، داود ملک آرا هم شهید شد. ✨حالا ابراهیم مجبور بود به تنهایی نیروهای باقی مانده و مجروحان را به سمت عقب هدایت کند. حالا بعد از شهادت بنکدار و معاون دوم گردان، هدایت و فرماندهی نیروهای محاصره شده گردان کمیل به دوش ابراهیم هادی افتاد. قرارگاه از طریق ارتباط بی سیم گفت هر کاری می توانید برای نجات خودتان انجام بدهید و به عقب برگردید. هوا تاریک شد. ابراهیم با صدای دلنشین خود اذان گفت. بچه ها نشسته نماز خواندند. 👈 ...🖊 📚منبع :کتاب راز کانال کمیل 💟: @hemmat_hadi🌷
حمایت از حقوق حیوانات به سبک شهید ابراهیم هادی! 👇 ... همین که مینی‌بوس از شهر خارج شد یکدفعه ترمز کرد و انگار یک چیزی به ماشین خورد. راننده لحظه‌ای توقف کرد و به حرکتش ادامه داد. ابراهیم از شیشه نگاه کرد و متوجه شد مینی‌بوس با یک سگ برخورد کرده. به راننده گفت: نگه دار ببینیم چی شد؟ راننده گفت: چیزی نیست. سگ بود. ابراهیم بلندتر گفت: نگه دار، من می‌خوام پیاده بشم. ماشین ایستاد. ابراهیم کرایه دو نفر رو داد و پیاده شدیم. کمی به حال و روز حیوان نگاه کرد، یک تکه چوب برداشت و با مقداری پلاستیک که کنار جاده افتاده بود، پای سگ را آتل بست. یکی از کُردهای محلی جلو آمد. از کار ابراهیم خوشش آمده بود. ابراهیم کمی پول به او داد و گفت: مراقب این زبون بسته باش. اگه شد کمی استخون براش تهیه کن. 📌 حتی سگ از محبت ابراهیم بی‌نصیب نبود... 🌹 شهید ابراهیم هادی 🏷 📗 سلام بر ابراهیم، ج2، ص98 💟 @hemmat_hadi
✨﷽✨ ✍داستان کوتاه پند آموز 💭 یه روز یه خانم مثل هر روز بعد ازکلی آرایش کنار آینه ،پوشش نامناسب راهی خیابونای شهرشد. همینطوری که داشت می رفت وسط متلک های جوونا یه صدایی توجهش را جلب کرد:خواهرم حجابت خواهرم بخاطر خدا حجابت رو رعایت کن نگاه کرد،دید یه جوون ریشوئه ازهمونا که متنفر بود ازشون با یه پیرهن روی شلوار به دوستش گفت باید حال اینو بگیرم،وگرنه خوابم نمیبره. تصمیم گرفت مسیرش و به سمت اون آقا کج کنه ویه چیزی بگه دلش خنک شه 💭 وقتی مقابل پسر رسیدچشماشو تا آخر باز کرد و دندوناشو روی هم فشار داد وگفت تو اگه راست میگی چشمای خودتو درویش کن با اون ریشای مسخره ات، بعدشم با دوستش زدن زیر خنده و رفتن ، پسر سرشو رو به آسمون بلند کردو گفت: خدایا این کم رو ازمن قبول کن 💭 پسره از ماشین پیاده شد و چند قدمی کنار دختر قدم زدو به یک بار حمله کردو به زور اورا به سمت ماشینش کشید. دختر شروع کرد به داد و فریاد، اما اینار کسی جلو نیومد، اینبار با صدای بلند التماس کرد، اماهمه تماشاچی بودن ، هیچکس ازاونایی که تو خیابون بهش متلک می انداختن وزیباییشو ستایش می کردن 'حاضر نبودن جونشو به خطر بندازن 💭 دیگه داشت نا امید می شد دید یه جوون به سمتشون میدوه و فریاد میزنه، آهای بی غیرت ولش کن، مگه خودت ناموس نداری ، وقتی بهشون رسید ،سرشو انداخت پایین و گفت خواهرم شما برو.و یه تنه مقابل دزدای ناموس ایستاد 💭 دختر درحالی که هنوز شوکه بود و دست وپاش می لرزید یکدفعه با صدای هیاهو به خودش اومد و دید جوون ریشو از همونا که پیرهن روی شلوار میندازن و ازهمونا که ب نظرش افراطی بودن افتاده روی زمین و تمام بدنش غرق به خون و ناخوادآگاه یاد دیروز افتاد وقتی خواستن به زور سوارش کنن همون کسی ازجونش گذشت که توی خیابون بهش گفت:خواهرم حجابت! ✅مثل شهید امر به معروف علی خلیلی 💟: @hemmat_hadi🌷
✫⇠ ✫⇠در کانال کمیل چه گذشت؟😭 3⃣2⃣ 🔻شهادت فرمانده ✨شب سوم محاصره از راه رسید. از شدت درگیری در اطراف تپه های دوقلو می شد حدس زد که نیروهای ایرانی دوباره عملیات کرده اند. بچه ها درست حدس زده بودند. مرحله جدید عملیات برای نجات سالم ها و انتقال مجروحان انجام شد. درگیری تا صبح طول کشید ولی نیروها نتوانستند عملیات را ادامه بدهند. البته در این شرایط سالم ها می توانستد از شرایط ایجاد شده استفاده نمایند و به عقب برگردند اما به خاطر مجروحان این کار را نکردند. ✨آن شب تعدادی امدادگر و آر پی جی زن در اختیار ثابت نیا فرمانده گردان برای کمک به گردان کمیل قرار گرفت. امدادگران تعدادی از مجروحان که از شب اول در میدان مین مانده بودند را به عقب بردند اما ثابت نیا با آنها برنگشت. ثابت نیا در حوالی کانال دوم بود تا خودش را به کانال سوم برساند، اما ترکش سرکش، پهلوی فرمانده دلاور گردان کمیل را شکافت و او را به زمین انداخت و روح ملکوتی اش به آسمان پرواز کرد. او تا لحظه شهادت لحظه ای از نیروهای دلاورش غافل نشد و خود نیز عاشقانه به یاران شهیدش پیوست. ✨اتفاقی دیگری که در آن شب افتاد این بود که از آن طرف بی سیم به ما اعلام کردند نیروی کمکی از سمت راست به کمک شما می آید. در حالی که سمت راست ما نیروهای دشمن بودند. چند دقیقه بعد سرکله ستون نیروهای کمکی با لباس بسیجی و سربند پیدا شد. آنها به سمت ما می آمدند.بچه ها شک کردند. یک تیر به جلوی پای آنها زدند و آنها همگی متواری شدند. آنها نیروهای منافقین بودند. ...🖊 📚منبع :کتاب راز کانال کمیل 💟: @hemmat_hadi🌷
﴾﷽﴿ 📚 ✫⇠ در کانال کمیل چه گذشت؟😭 4⃣2⃣ 🔻بازگشت به کانال دوم ✨بعثی ها تعداد دوشکای خود را بر روی خاکریز بیشتر کردند. عملیات سه شنبه شب و سرگرم شدن بعثی ها در نبرد بر روی تپه های دوقلو، جست جو برای یافتن معبر برای عقب نشینی به سمت کانال دوم را کمی راحت تر کرد. به سختی یه معبر ایجاد کردیم. مهمترین مانع عبور از این معبر، وجود چهارلولی بود که وقتی آتش می کرد، می خواست حتی زمین را ببلعد. دو نفر از بچه ها از ابراهیم اجازه گرفتند چهارلول را منهدم کنند. ابراهیم بهشون گفت ممکن است برگشتی در کار نباشد. آنها گفتند: نجات بچه ها برای ما افتخار است. ابراهیم آنها را در آغوش گرفت و گفت: تا امام چنین سربازانی دارد شکست معنا ندارد. آنها دقایقی بعد چهارلول را منهدم کردند. ابراهیم هادی و بقیه منتظر آن دو نفر بودند و دعا می کردند تا بر گردد اما خبری از آن دو نفر نشد. ✨وقتی از آمدن آن دو نفر نا امید شدیم و آتش دشمن کمتر شد. ابراهیم از افراد سالم خواست مجروحان را بردارند و از کانال سوم به سرعت به کانال دوم بروند. فاصله کانال سوم تا دوم حدود سیصد متر بود. بچه ها می‌بایست دوباره از همان میدان مین و سیم های خاردار بروند. مجروحان اصرار می کردند افراد سالم بدون آنها بروند. اما همه با هم راهی شدیم. تشنگی، گرسنگی و جراحت، دیگر توانی برای کسی باقی نگذاشته بود. سنگینی مجروحان هم ادامه راه را برای سالم ها دشوار می کرد. در وسط راه بودیم که بعثی ها منور زدند. آسمان مثل روز روشن شد. یکباره آتش بی امان دشمن روی بچه ها باز شد. هر یک از بچه ها که تیر می خورد، درد را به جان می خرید و صدایی از او بلند نمی شد. در این هنگام یکی از دوشکاهای دشمن که در دل زمین مخفی شده بود، متوجه حضور بچه ها در وسط مین شد. دوشکا یکباره به سوی بچه ها آتش گشود. یکی از بچه ها به سرعت با آر پی جی دوشکا را خاموش کرد، اما آن بسیجی خودش هم شمعش خاموش شد. ✨دوباره منور و آتش دشمن شروع شد. عده ای با گلوله های دشمن مهمان خدا شدند و چند نفری در اثر برخورد با مین به شدت زخمی و شهید شدند. بچه هایی که جراحتشان کمتر بود خود را به مجروحان رساندند و سعی کردند کشان کشان مجروحان را به عقب ببرند. اما دشمن از این فرصت استفاده کرد و آنها را نشانه گرفت. عجب شبی بود. چقدر داغ دوستان و رفقایمان را دیدیم. 👈 ...🖊 📚منبع :کتاب راز کانال کمیل 💟: @hemmat_hadi🌷
🔸رفته بود #سوریه جنگیده بود تا نیاز نباشد اینجا در تهران مقابل تروریست‌ها👹 بایستند 💥اما رد خشونت جایی وسط همین #پایتخت امن غرب آسیا سربرآورد؛ ⇜تهران #خیابان_پاسداران، گلستان هفتم، مقابل منزل نورعلی تابنده، قطب دراویش گنابادی. 🔹منزل جدید #محمدحسین تا خانه پدری‌اش فاصله چندانی ندارد. حالا او در حیاط امامزاده علی‌اکبر(علیه‌السلام) چیذر آرمیده است. 🔸همانجایی که سال‌ها توفیق #خادمی‌اش را داشت و اینک خود زیارتگاه عاشقانـ❤️ و دلسوختگان شده است. #شهید_محمدحسین_حدادیان #سالروز_شهادت 💟 @hemmat_hadi
علی فرزند دهم و #آخر خانواده بود که سال 69 با خواهر آخرمان که دو قلو بودند متولد شد. در بین شهدای #خان‌طومان علی تنها بسیجی👤 آن جمع بود که به #شهادت رسید🌷 #شهید_علی_جمشیدی 💟: @hemmat_hadi
سلام بر ابراهیم
🔸رفته بود #سوریه جنگیده بود تا نیاز نباشد اینجا در تهران مقابل تروریست‌ها👹 بایستند 💥اما رد خشونت جا
🌷 ❤️✨محمدحسین خیلی دوران دفاع مقدس را می‌خورد. با غبطه می‌گفت: ‌ای کاش من هم در بودم. خوش به حال شما که بودید. خوش به حال شما که دیدید ❤️✨یکی از برنامه‌های همیشگی‌اش زیارت و قطعه شهدای گمنام🌷 بهشت زهرا(س)بود.وقتی پیکر دوستان شهید حرمش شهیدان کریمیان و امیر سیاوشی را آوردند و در به خاک سپردند ، حال و هوای عجیبی داشت. ❤️✨ارتباط خاصی با داشت و همیشه کلام شهدا را نصب‌العین خودش قرار می‌داد محمد بود. وقتی بحث جبهه مقاومت مطرح شد، همه تلاشش را کرد که به برود. ❤️✨یک روز آمد و کنارم نشست و گفت: اگر من یک زمان بخواهم بروم سوریه، مخالفت می‌کنید؟ نظرتان چیست⁉️ گفتم: یک عمر است که به (ع) می‌گویم: بابی وامی و نفسی و اهلی و مالی واسرتی، آقا جون همه زندگی‌ من به فدایت، حالا که وقتش شده ، بگویم نه نرو همان که در اینجا حافظ توست در سوریه هم است همه عالم محضر خداست. ❤️✨گفت: وقتی راضی هستی یعنی همه راضی‌اند. عاشقانه تلاش کرد برای رفتن، اعزام‌ها خیلی راحت نبود. یک روز -صبح برای خواندن نماز📿 صبح بیدار شدم که دخترم هراسان آمد و گفت: مادر ساکش را بسته و می‌خواهد برود ❤️✨رفتم و گفتم: می‌روی؟ قبل رفتن بیا چندتا عکس با هم بیندازیم. عکس‌ها را که انداختیم، و راهی‌اش کردم. وقتی رفت گفتم با برمی‌گردد اما مصلحت خدا بر این بود که برگردد. ❤️✨وقتی از آمد از اوضاع آنجا برایم گفت، اعتقادش نسبت به حفظ انقلاب و بیشتر شده بود می‌گفت: مامان نمی‌دانید چه خبر است؟ خدا نکند آن که در سوریه ایجاد شده در ایران پیاده شود. می‌گفت: تا زنده‌ایم است به این خائنان اجازه بدهیم مملکت ما را مانند سوریه کنند 💟 @hemmat_hadi
#اسفند_عجب_ماهی_است! شهادت #حمید_باکری: ۶ اسفندماه شهادت #حسین_خرازی: ۸ اسفندماه شهادت #امیرحاج_امینی: ۱۰ اسفندماه شهادت #ابراهیم_همت: ۱۷ اسفندماه شهادت #حجت_رحیمی: ۱۸ اسفندماه شهادت #حسین_برونسی: ۲۳ اسفندماه شهادت #عباس_کریمی: ۲۴ اسفندماه شهادت #مهدی_باکری: ۲۵ اسفندماه #سالگرد_شهادت همه شهدای عزیز🌷 بالاخص شهدا #اسفندماه را تبریک و تسلیت عرض می نماییم. 💥ضمنا در اسفندماه هفته #ایثار و #شهادت هم هست که این موضوع هم به قابلیت این ماه اضافه شده است‌‌‌👌 💟: @hemmat_hadi🌷
#پنجشنبه ڪه از راه میرسد #چفیه و پلاڪم را برمے دارم و راه مےافتم به سمت #مـــــزارشان 🌷 همانجا ڪه #عشقـ❤️ برایم مفهومے #واقعے دارد... #پنجشنبه_های_دلتنگی💔 💟 @hemmat_hadi
سلامتی وفرج مولا صلواٺ🌹: ✫⇠ ✫⇠در کانال کمیل چه گذشت؟😭 5⃣2⃣ 🔻رسیدن به کانال دوم ✨سرانجام تعدادی از نیروها با کشاندن مجروحان به هر نحوی که بود، در میان حجم عظیم آتش، خود را به کانال دوم رساندند.آنها با سرعت خود را از ارتفاع سه متری به داخل کانال انداختند تا از آتش دشمن در امان بمانند. اما غیر از آتش، سفره دیگری هم در کانال پهن شده بود! سیم خاردارهای حلقوی درون کانال، مانند اژدهایی به روی فرزندان خمینی (ره) دهان گشود. بچه ها بر اثر برخورد با سیم خاردارها مجروح شده و عده ای نیز در لا به لای آنها گرفتار شدند. ✨عده کمی هم که آسیب کمتری دیده بودند، سعی کردند دوستان خود را از لا به لای سیم خاردارهای دشمن نجات دهند. دست ها، پاها، لباس و هر چیزی که به دستشان می آمد به سرعت می کشیدند تا آنها را از سیم خاردارها رهانیده و در گوشه ای از کانال پناه دهند. اما با این وضع جراحت بدن مجروحان بیشتر می شد، ولی برای نجات آنها چاره ای غیر از این نبود. ابراهیم وارد کانال شد و فریاد زد: به مجروح ها کاری نداشته باشید. بعد گفت یه برانکارد بیارین. برانکارد آوردند. ابراهیم آن را بر روی سیم خاردارها قرار داد و به روی آن رفت و بچه هایی که لای سیم خاردار گیر کرده بودند را بلند می کرد و به کنار کانال می آورد. این چندمین جایی هست که قدرت بدنی بالای ابراهیم کارساز بود. ✨تعدادی از بچه های سالم و مجروح کانال دوم که نتوانسته بودند عقب بروند، با دیدن بچه ها خوشحال شده و روحیه گرفتند. رسیدن به کانال دوم، دیگر رمقی برای نیرو ها باقی نگذاشته بود. خون از بدن های چاک چاکشان جاری بود. آنها زخم خورده سیم های خاردار بودند. سالم ها هم رمق حرکت کردن نداشتند. آن شب تا صبح، صدای ناله ی ضعیفی از چند مجروح به گوش می رسید. فکر می کردیم وضع کانال دوم بهتر باشد، اما اینجا هم آب و غذا پیدا نمی شد. این کانال همان کانالی هست که به کانال کمیل معروف شد. ...🖊 📚منبع :کتاب راز کانال کمیل 💟: @hemmat_hadi🌷
﴾﷽﴿ 📚 ✫⇠ در کانال کمیل چه گذشت؟😭 6⃣2⃣ 🔻دعای توسل و نماز جماعت ✨در آن شرایط و اوضاع عجیب، یکی از بچه ها پیشنهاد داد که دعای توسل بخوانیم. شاید الان کسی باور نکند اما همه ی بچه های کانال همراهی کردند. در شرایطی که گلوله های دشمن از بالای سر ما و از بالای کانال زوزه کشان عبور می کرد شروع به خواندن دعا کردیم. هر کس در گوشه ای سر خود را به دیوار کانال گذاشته و زمزمه می کرد. تا اینکه مداح به این عبارت رسید: یا فاطمه الزهرا (س) یا بنت محمد (ص) ... صدای ناله و ضجه بچه ها بلند شد. صدایی که من می شنیدم خیلی بالاتر از افراد داخل کانال بود. احساس می کردم همه ی ملائک با بسیجیان مظلوم داخل کانال همنوا شده اند. ساعتی بعد دعا تمام شد. من هم مثل بقیه سرما را تحمل کردم و خوابیدم. ✨شب سوم محاصره هم داشت رخت بر می بست که صدایی آشنا شنیدم. صدای ملکوتی اذان صبح ابراهیم، به جان و تن خسته ی یاران کمیل رمقی دوباره ببخشید. الله اکبر... بچه ها بلند شدند. مجروحان و سالم ترها با خاک کانال تیمم کردند. در اینجا ارتفاع کانال اجازه می داد که ایستاده نماز بخوانیم. دیدنی ترین و جان خراش ترین صحنه ها را مجروحانی آفریدند که دستی برای تیمم در بدن نداشتند. نماز جماعت یاران کمیل، نشان از ایستادگی و مقاومت داشت. اما نه مکان و نه وضعیت جسمانی نیروها، اجازه ی جمع شدن را نمی داد. ✨هر سه چهار نفری که به هم نزدیک بودند، عاشقانه جسم نحیف و مجروح خود را به نسیم جان فزای نماز جماعت نوازش می دادند. این اولین باری بود که در مکانی کوچک و زیر آتش دشمن، چندین نماز جماعت برگزار می شد. نمی دانید چه نمازی بود. همه در اوج معنویت بودند. همه احساس می کردند که برای آخرین بار است که با معشوق خود، خلوت کرده اند و راز و نیاز می کنند. ✨وقتی هوا روشن شد، بیسیم چی گردان کمیل با هزار سختی موقعیت ما را گزارش کرد و تقاضای آتش بر روی مواضع دشمن کرد. چند دقیقه بعد گلوله ها شلیک شد. اما چون نیروهای توپخانه از موقعیت ما آگاهی نداشتند، گلوله ها به اطراف کانال اصابت کرد. او هر چه سعی کرد نتوانست موقعیت دشمن را به توپخانه گزارش بدهد. بعد با ناراحتی اعلام کرد: خواهش می کنم دیگر شلیک نکنید، جان بچه های کمیل در خطر است. 👈 ...🖊 📚منبع :کتاب راز کانال کمیل 💟: @hemmat_hadi🌷
#شهادت فقط درخون غلطیدن نیست🚫 شهادت🌷 هنگامی رخ میدهدکه #دلت اززخمِ کنایه دیگران بگیرد💔 و #خون همان اشکیست که ازآه دلت جاری میشود😢 وآن هنگام که #مردان به دنبال راهی برای #شهادت هستند تواینجا هرروز #شهیدمیشوی #مادر 💟: @hemmat_hadi🌷
🌷 💠کرامات شهید 🔰من امسال نا امید بودم ودل شکسته مدتیه پدر و همسرم خیلی بزرگی پیداکرده بودند. طوری که حاضر نمی شدن هم دیگر رو ببینن من هم چون زندگی می کنم به ناچارقبول کردم که از خانوادم دور💕 باشم. خیلی سخت گذشت. 🔰یه شب داشتم مدافع حرم و نگاه می کردم که متوجه شهادت شهید غلامی🌷 شدم. دلمـ ازبس گرفته بود گفتم: ان شاءالله به تشییع میرم و کلی آروم میشم که بعد متوجه شدم مراسم تهران برگزارمیشه. بازم دلم شکست💔 🔰گفتم : حتما نداشتم تومراسم حضور داشته باشم. یک روزقبل خاک سپاری داشتم می رفتم شهرمون البته با شوهرم ولی از اول طی کرده بود من تورو می رسونم خونه برو تا عصری بشین غروب میام دنبالت بریم. منم هیچی نگفتم. 🔰ولی نزدیک های راه ی دفعه افتادم بهش شدم که شهیدغلامی بهم لطف کن، کاری کن پدرم وهمسرم باهم آشتی کنن من ۱۰۰ تا هدیه می کنم به روح مطهرت✨ 🔰هرچند ته دلم می دونستم نمی شه چون هم پدرم وهم همسرم هردو و یه دنده بودند وقتی نزدیک خونه پدرم شدیم یه دفعه پدرم اومد بیرون و با روبوسی کرد باورم نمی شد انگار داشتم خواب میدیدم خیلی راحت هردوباهم کردن چیزی که امکان نداشت 🔰ولی آنقدرکه شهید با آبرو بودن که روی من گناه کار رو زمین ننداختن و خدا به حرمت خون پاک به من عنایت ویژه ای کردند 💟: @hemmat_hadi🌷
🌷 💠نحوه ی شهادت ❤️✨ این طور شروع شد که ما باید از چند کیلومتر آب عبور میکردیم، هور را پشت سر گذاشته، وارد جزیره میشدیم، میجنگیدیم عبور میکردیم و میرفتیم طرف و طرف هدفهایی که مشخص شده بود. ❤️✨بیشتر این نیروها را باید در شب اول وارد میکردیم تا بروند برای پاکسازی. بخشی از این نیرو باید با قایق میآمد و بخشی دیگر در روزی که شبش میشد و بخشی هم اول تاریکی شب که این بخش آخر باید با هلیکوپترها هلیبرد میشدند. ❤️✨آن پل باید گرفته میشد تا نتوانند وارد جزیره بشوند سریع به هدف هایش رسید و از آنجا مدام گزارش میداد. ما وارد جزیره شدیم. با حمید تماس گرفتیم گفت دستش است. گفت: «اگر میخواهید بیاورید مشکلی نیست. بردارید بیاورید.» ❤️✨با حمید تماس گرفتم گفتم آماده باشد برای بعدی. خبر رسید با مشکل جدی مواجه شده و عملیات نتوانسته در آنجا پیش برود. حالا ما باید توقف میکردیم تا وضع سمت چپمان مشخص شود. شب شد. سر و سامانی به امکانات دادیم و استراحتی هم به بچه ها. ❤️✨مجبور شدیم برویم طلایه، نزدیک آن پلهایی که عراقیها طلایه را از آنجا پشتیبانی تدارکاتی میکردند. بیشتر قوای آن طرف پل بود. ما ماندیم و جزایر و فردا صبح، که جنگ توی جزیره ها شروع شد. ❤️✨روز اول پاتک آنها شکست خورد دنیای آتش روی متمرکز بود و ما دست بسته و تنها جزیره منتهی میشد به چند جا. اطراف جزیره آب بود و وسطش و همه مجبور بودند از جاده عبور کنند و جاده هم بلند بود و هر کس، چه پیاده چه سواره، از آنجا میگذشت هدف تیر مستقیم تانک قرار میگرفت. ❤️✨نزدیک صبح هنوز مشغول درگیری بودیم که خبر رسید عراق رفته را پشت سر گذاشته، دارد می آید توی جزیره. سریع یکی از مسئولان لشکر را (شهید مرتضی یاغچیان معاون دوم لشکر عاشورا) فرستاد برود پیش . که تا رفت خبر آوردند توی جاده، دویست متر جلوتر از ما، 🕊 💟: @hemmat_hadi🌷
🗓یکم آذر ۱۳۳۴، در شهرستان #میاندوآب چشم به جهان گشود. پدرش فیض اله و مادرش اقدس نام داشت که وقتی حمید یک سالش بود، در اثر سانحه رانندگی فوت کرد. وی تا پایان دوره منوسطه تحصیل کرد و موفق به اخذ #دیپلم شد. 🗓سال ۱۳۵۸ ازدواج کرد💍 که ثمره آن یک #پسر و یک #دختر بود. با آغاز جنگ تحمیلی عراق بر علیه ایران🇮🇷، همگام و همراه با برادر بزرگوارش #مهدی، به عنوان پاسدار عازم میدان نبرد حق علیه باطل گشت و جانفشانیهای بسیاری از خود به نمایش گذارد تا اینکه #ششم_اسفند سال ۱۳۶۲ با سمت معاون لشکر ۳۱ عاشورا در جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت ترکش به #شهادت رسید🌷 💢اما تاکنون اثری از #پیکر مطهر ایشان به دست نیامده است #شهید_حمید_باکری #سالروز_شهادت 💟 @hemmat_hadi
هدایت شده از طرح شهید ابراهیم هادی
با سلام بخش دوم کمک رسانی ها کدشماره 1⃣ 🌹دوستان عزیز لطفا تصویر و باز کنید برای کمک به این بزرگوار با ارسال کدشون به پیوی مراجعه کنید کد شماره ی2⃣ 🌹جوانی هستند کد پدرشونو بعلت بیماری ناعلاج از دست دادند با کلی قرض (حدود15میلیون هزینه بیمارستان و دفن و ...)و برادری معلول و .. شغلشون کارگرساختمان هست و بعلت سردی هوا و اوضاع ساخت و ساز فعلا بیکار هستند عزیزانی که میتونند به این بنده خدا کمک کنند به پیوی مراجعه کنند @shahidhadi
سلام بر ابراهیم
با سلام بخش دوم کمک رسانی ها کدشماره 1⃣ 🌹دوستان عزیز لطفا تصویر و باز کنید برای کمک به این بزر
✨بسم رب الشهدا و الصدیقین✨ کد شماره ② 💟شهید رحیمی🌷 50تومن 💟 شهید همت 🌷20تومن 💟 مرحوم رشیدی🌷50 ت 💟شهید علمدار🌷50ت 💟شهیدخرازی🌷100ت 💟 از طرح ثابت بسیجیان 🌷29ت 💟 🌷 5ت 💟شهیدابراهیم هادی🌷40ت 💟شهیدابراهیم همت🌷10ت دوستانی که تو لیست بسیجیان ثبت نام نکردند و دوست دارند هرزگاهی که تونستند کمک بدند مثل طرح کمک ازدواج و جهازیه و یا کد ② میتوند به ایدی مربوطه مراجعه کنند 🌷 🔺🔺🔺فوری دوستان کد 2 نزدیک دوتومن کمک فوری نیاز داره البته بنده خدا گفتند به محض اینکه سلامتیشون بدست بیارن و برن سرکار خودشون حامی طرح میشند لطفا کمکهاتونو دریغ نفرمایید دم عیدم هست اجرتون باصاحب زمان عج الله
✨♥️✨ 🌸کالای‌ حب‌ فاطمه را مشتری خداسٺ ✨رزق گدای فاطمه، از دیگران جداسٺ 🌸آری! بهشت، زیر قدم‌های مادر اسٺ ✨وقتےکه پای ‌فاطمه برخاک ‌کربلاسٺ ❣میــــــــــلاد یگانه گوهـــــــر هستی ✨حضرت فاطمــــه زهـــــرا(س)✨ ❣و روز مــــــــــادر و زن مبـــارک باد 💠: @hemmat_hadi
༻﷽༺ 🌷هــرڪجا بودے تبســـم با تــو بــود 🌷اے ڪۂ دریاے تلاطـــــم باتــوبــود #هشتــم__اسفنـد ❣سالـروزشهادت فرمانده دلها مبارڪ 🕊شـادے روح شهـــدا صــــلواٺ🕊 💟 @hemmat_hadi
💐🍃🌼🍃🌸🍃 🍂🌺🍃💐 💐🍃 🍂 ❤️ ✍سردار رشید اسلام شهید حاج حسین خرازى به سال ۱۳۳۶ در یکى از محله‌هاى مستضعف‌نشین شهر شهیدپرور اصفهان بنام کوى کلم در خانواده‌اى آگاه، متقى و باایمان متولد شد از همان آغاز کودکى باهوش و مودب بود. در دوران کودکى به دلیل مداومت پدر برحضور در نماز جماعت و مراسم دینى، او نیز به این مجالس راه پیدا کرد... 🍂 💐🍃 🍂🌺🍃💐 💐🍃🌼🍃🌸🍃
💐🍃🌼🍃🌸🍃 🍂🌺🍃💐 💐🍃 🍂 💖 ✍شهید حاج حسین خرازى از همان آغاز پیروزى انقلاب اسلامى درگیر فعالیت در کمیته انقلاب اسلامى، مبارزه با ضد انقلاب داخلى و جنگهاى کردستان بود و لحظه‌اى آرام نداشت. به خاطر روحیه نظامى و استعدادى که در این زمینه داشت، مسئولیتهایى را در اصفهان پذیرفت و با شروع فعالیت ضد انقلابیون در گنبد، ماموریتى به آن خطه داشت از بیمارستان یزد – همانجایى که بسترى بود – به منزل تلفن کرد و به پدرش گفت: “من مجروح شده‌ام و دستم خراشى جزیى برداشته، لازم نیست شما زحمت بکشید و به یزد بیایید، چون مسئله چندان مهمى نیست. همین روزها که مرخص شدم خودم به دیدارتان مى‌آیم.” در عملیات کربلاى ۵ در جلسه‌اى با حضور فرماندهان گردانها و یگانها از آنان بیعت گرفت که تا پاى جان ایستادگى کنند و گفت: “هر کس عاشق شهادت نیست از همین حالا در عملیات شرکت نکند، زیرا که این یکى از آن عملیات‌هاى عاشقانه است و از حسابهاى عادى خارج است... 🍂 💐🍃 🍂🌺🍃💐 💐🍃🌼🍃🌸🍃
💐🍃🌼🍃🌸🍃 🍂🌺🍃💐 💐🍃 🍂 💖 ✍در بسیار از عملیاتها حاج حسین مجروح شد، اما براى جلوگیرى از تضعیف روحیه همرزمانش حاضر نمى‌شد به پشت جبهه انتقال یابد. این سردار بزرگ در روز هشتم اسفند ۱۳۶۵ در جوار قرب الهى ماوا گزید. رهبر معظم انقلاب و فرمانده کل قوا در مورد ایشان مى‌فرمایند: او (حسین خرازى) سردار رشید اسلام و پرچمدار جهاد و شهادت بود که با ذخیره‌اى از ایمان و تقوا و جهاد وتلاش شبانه‌روزى براى خدا و نبرد بى‌امان با دشمنان اسلام، در آسمان شهادت پرواز کرد و بر آستان رحمت الهى فرود آمد و به لقاءالله پیوست... 🍂 💐🍃 🍂🌺🍃💐 💐🍃🌼🍃🌸🍃
🍃❤️🍃 میگفت؛ وقتی تو جبهه هدایای مردمی رو باز می کردیمـ . نایلون رو باز کردمـ دیدمـ یه قوطی خالیه کمپوته که داخلش یه نامه است،نوشته بود: . برادر رزمنده سلامـ، مـن یک دانش آموز دبستانی هستمـ، . خانمـ معلمـ گفته بود برای کمک به رزمندگان جبهه های حق علیه باطل نفری یک کمپوت هدیه بفرستیمـ . با مادرمـ رفتمـ از مغازه بقالی کمپوت بخرمـ، قیمت هرکدام از کمپوت ها را پرسیدیمـ، اما قیمت آنها خیلی گران بود... . حتی کمپود گلابی که قیمتش ۲۵ تومان بود و از همه ارزان تر بود را نمیتوانستمـ بخرمـ. آخه پول ما برای سیر کردن شکمـ خانواده یمان همـ نیست. در راه برگشت کنار خیابان این قوطی خالی را پیدا کردمـ و چند بار آن را با دقت شستم تا تمیز شد.... . حالا یک خواهش از شما برادر رزمنده دارمـ، هروقت تشنه شدید با این قوطی آب بخورید تا من خوشحال شومـ که توانستمـ به جبهه ها کمکی کنمـ... بچه ها تو سنگر برای خوردن آب توی این قوطی نوبت می گرفتند آب خوردنی که همراهش چند قطره اشک بود… . . . شادی روح رفیق و همراه شهیدمون صلوات + وعجل فرجهمـ ❤️ @hemmat_hadi