❣ #خاطرات_شهدا
#شهید_همت
🌼⇜مأموریتم که تموم شد، رفتم با حاج #همت دربارهی برگشتنم صحبت کردم. شهید همت بهم گفت: یه خاطره برات بگم گفتم بگو
🌸⇜حاجیگفت: وقتیتوی #پاوه مأموریتم تموم شد ، به شهید ناصر #کاظمی گفتم: مأموریتم تموم شده و می خوام برم. ناصر پرسید: #بریده_ای؟ از سوالش تعجب کردم وگفتم: منظورت رو نمی فهمم، حکمم سه ماهه بوده و حالا تموم شده...
🌼⇜ناصر کاظمی گفت: مأموریت و مدت #مأموریت زیاد مهم نیست! اگه بریدی بیا #تسویه_حساب کن و برو، اگر هم نبریدی بمان و کار کن، اینجا کار زیاده و بهت احتیاج داریم...منصرف شدم و دیگه باهاش درباره برگشتن حرف نزدم...
❣ #شهید_ابراهیم_همت
❣ شادی روحش #صلوات
♥️ @hemmat_hadi
#خاطرات_شهدا🌷
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی🌷
🎓کارشناسی ارشد نرم افزار
🌷بسیار با ایمان و همیشه #باوضو بود و همواره به مسجد فاطمه زهرا در محله خودمان می رفت. هیچگاه #نماز_اول_وقت، دعای توسل و کمیلش ترک نشد.
🌷بسیار #باحیا بود و چشمش حیا داشت. در هنگام مواجه با نامحرمان سرش پایین بود به گونه ای که یکی از اساتید دانشگاه از #حیایش تعریف می کرد و می گفت هیچگاه مستقیم به خانم ها نگاه نمی کرد.
🌷اهل #زهد بود و از سر کار که می آمد برای استراحت بدون متکا دراز می کشید.
خواندن #دعای_عهد کار همیشگی او بود، هرروز صبح پیش از رفتن به محل کار #قرآن تلاوت میکرد و همیشه تا ساعتی پس از پایان ساعت کار، در محل کارش میماند تا تمام حقوقی که دریافت میکند #حلال باشد.👌✔
🌷وی در #ماموریت جعفر طیار در عملیات نصر 2 منطقه حلب ناحیه العیس سوریه، در تاریخ 5 آذر 1394 به فیض شهادت نائل آمد.
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی🌷
💠 @hemmat_hadi
#خاطرات_شهدا 🌷
✍به نقل از همسر شهید:
🔰همیشه خودش این شعر را می خواند: "عاشقانـ❤️ را سر شوریده به پیکرعجب است
دادن #سر نه عجب، داشتن آن عجب است"
فقط به او می گویم: #مبارکت باشد.
🔰صادق همیشه خنده ی خاصی به لب داشت حتی اگر جایی از بدنش هم #درد می کرد آن خنده را داشت و دایما شوخی می کرد تنها حرف جدی مان راجع به #شهادتش بود.
🔰چیزی که تا به الان بین ✓من و ✓خدا و ✓صادق بود اینکه وقتی خود #صادق بود من به حد کافی برایش مراسم و تعزیه گرفته بودم و #خودش آرامم می کرد.
🔰الان به او می گویم:من هم چنان احساس می کنم که به #ماموریت رفته است و به ماموریت واقعی اش رسیده است و هر آن #منتظرم اما دیگر نه برای برگشتش بلکه برای عملی کردن #قولش؛ قول داده است من را ببرد.
#شهید_صادق_عدالت_اکبری
#شهید_مدافع_حرم
💠 @hemmat_hadi
#خاطرات_شهدا 🌷
💠شهید آبشناسان، تکاوری که به #شیرصحرا شهرت داشت
🔰شهید آبشناسان در تمام لحظات عمرش از اوایل جوانی به #ورزش و تحرک پایبند بود و در طول خدمت درجات پایین تر همواره در سمت #افسر ورزش یگان انجام وظیفه می کرد
🔰به ورزش باستانی علاقه وافر داشت و همواره در منزل و محل کار و حتی در #ماموریت ها به این ورزش می پرداخت
🔰و همواره با ذکر# نام_مولی المومنین (ع)، الگوی جوانمردان بود و با یاد حق به پالایش تن و روان می پرداخت.
🔰این شهید والامقام #ارتش، در آخرین روزهای عمر شریف خود نیز با وجود #48سال سن به گواهی همرزمانش هر روز صبح در محل کار به ورزش و آماده کردن جسم خود می پرداخت
🔰و همیشه این #شعر در دفتر کارش نقش بسته بود و هم اکنون نیز زینت بخش سنگ مزارش🌷 است:
🔹ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
🔸موجیم که آسودگی ما عدم ماست.
#شهید_حسن_آبشناسان
#شهید_جاویدالاثر
❤️ @hemmat_hadi
#خاطرات_شهدا 🌷
💠شهادت را برای همسرم خواستم
🔰زمانی که آقا صادق به #ماموریت می رفتند من برایشان نامه ای می نوشتم و در بین لباس یا قسمتی از چمدانش می گذاشتم که #ببیند.
🔰سال گذشته وقتی ایشان برای بار اول به #کربلا رفتند من دو تا نامه نوشتم که یکی برای خودشان بود که گفتم در #بین_الحرمین روبه حرم حضرت ابولفضل(ع) ایستاده و این نامه را از طرف من بخوانید
🔰و دیگری را بعد از #اربعین در حرم امام حسین(ع) بیانداز و #نخوان!
با اینکه مطمئن بودم نمی خواند اما نمیدانم چرا آن دفعه نامه را خوانده بود.
🔰من در نامه #شهادت آقا صادق را از آقا خواسته و نوشته بودم:« آقا جان تو رابه جان خواهرت #زینب(س) قسم می دهم که تمام مسلمانان مشتاق را به نهایت #سعادت، ارج و قرب واسطه شوی در نزد حق تعالی.
🔰 #صادقم، پاره ی تنم در مسیر تو قدم گذاشته و به تو می سپارمش! آقا جان آرزوی #شهادت در سر دارد من نیز عاشق شهادتم اما آتشم به اندازه ی عشق و علاقه صادق تند نیست
🔰آرزویی همچون برادر زاده ی شیرین زبانت #قاسم را دارد و شهادت شیرین تر از عسل است برایش.»
#آقا_صادق که این نامه را خوانده بود وقتی به خانه برگشت خوشحال بود و گفت: باور نداشتم که اینگونه از ته دلـ برایم بخواهی تا #شهیدشوم.
🔰من در اوایل نمی توانستم این دعا را بگویم و برایم #سخت بود اما می دیدم که دراین دنیا عذاب می کشد، بعد ها متوجه شدم که من #خودخواه شده ام و آقا صادق را فقط برای خودم می خواهم اما از سال گذشته به این فکر افتادم که بهتر است کمی هم آقا صادق را #برای_خودش بخواهم.
راوی:(همسر شهید)
#شهید_عدالت_اکبری
❤️ @hemmat_hadi🌹
#خاطرات_شهدا🌷
💠▫️یک روز ما از سمت واحد خود به #ماموریت اعزام شدیم و به علت طولانی شدن زمان آن که با یک شب زمستانی سرد همزمان شده بود مجبور شدیم که هنگام برگشت از ماموریت به علت نماز و گرسنگی به یگان خدمتیه بابک برویم.
💠▫️ #بابک آن شب نگهبان بود با خشم گفتیم بابا کجا بودی اخه یخ کردیم پشت در، لبخندی زد و ما را به داخل ساختمان راهنمایی کرد وارد اتاقش که شدیم با #سجاده ای رو به رو شدیم که به سمت قبله و روی آن کلام #الله مجید و زیارت عاشورا بود
💠▫️ تعجب کردم گفتم بابک نماز می خوندی با خنده گفت همینجوری میگن. یه نگاهی که به روی تختش انداختیم با کتاب های #مذهبی و درسی زیادی رو به رو شدیم من هم از سر کنجکاوی در حال ورق زدن آن کتاب ها بودم که احساس کردم بابک نیست، بعد از چند دقیقه با سفره، نان و مقداری غذا امد
💠▫️گفت شما خیلی خسته اید تا یکم شام میخورید منم #نمازم را تمام میکنم.ما به خوردن شام مشغول شدیم و #بابک هم به ما ملحق شد اما شام نمی خورد میگفت شما بخورید من میلی ندارم و دیرتر شام میخورم
💠▫️تا آنجایی که مثل #پروانه دور ما می چرخید و پذیرایی می کرد خلاصه شام که تمام شد نماز را خواندیم و آماده ی رفتن به ادامه مسیر که چشممان به #آشپزخانه افتاد و با خنده گفتیم: کلک خان برای خودت چی کنار گذاشتی که شام نمیخوری بابک خنده ی ارامی کرد و میخواست مانع رفتن ما به آشپزخانه شود.
💠▫️ما هم که اصرار او را دیدیم بیشتر برای رفتن به آشپزخانه #تحریک می شدیم.خلاصه نتوانست جلوی ما را بگیرد و ما وارد شدم و دیدیم که در آشپزخانه و کابینت چیزی نیست در یخچال را باز کردیم و چیزی جز بطری #آب نیافتیم نگاهم به سمت بابک رفت که کمی گونه و گوشهایش سرخ شده بودو خندهاش را از ما می دزدید.
💠▫️این جا بود که متوجه شدیم بابک همان شام را که #سهمیه خودش بود برای ما حاضر کرده است.
راوی:سجاد جعفری
#شهید_بابک_نوری_هریس
❤️ @hemmat_hadi
📜فرازی از وصیت نامه
🌹#شهید_حمیدرضا_اسداللهی🕊
ما خودمان را سربازانی در پادگان تو
می دانیم.
حال یکی از این سربازان عزم #ماموریت دارد.
مشکلی پیش نمی آید چون #فرمانده هست.!!!
فقط باید مواظب باشیم که از این پادگان #خارج نشویم.
آقاجان تو کمکمان کن.
و زندگی چه #شیرین می شود وقتی که پادگان تو شود.این زندگی همان #بهشت است.
🌺برای تعجیل درفرجش صلوات
❤️ @hemmat_hadi
#خاطرات_شهدا🌷
✍ به نقل از همسر شهید صحرایی
🔰من از دوران راهنمایی، بعد از نمازهایم که #دعا میکردم، از خدا می خواستم یک #همسری قسمت من بکند که به کمک هم بتوانیم هر چه بیشتر به خدا نزدیک شویم و با هم بتوانیم به #کمال برسیم، وقتی گفتن خواستگارت #پاسدار هست، تا حدودی خیالم راحت شد، چون میدانستم هر کسی لیاقت ندارد وارد سپاه شود و بعد از صحبتهایش در جلسه خواستگاری گفتم: این پسر #همانی هست که همیشه از خدا می خواستم،
🔰در خواستگاری از شغلش گفت و از #سختی هایی که ممکن است به جهت شغلش داشته باشیم، و مهمترین چیزی که گفت این بود که دوست دارم همسر آینده من #راضی و #رازدار باشد
🔰 می گفت اگر گاهی نان شب نداشتیم بخوریم، کسی #نباید بفهمد و اگر برایمان مائده آسمانی از آسمان آمد هم کسی نباید بداند و باید به آن چیزهایی که داریم راضی باشیم و همیشه #شکرگذار... بعد از صحبتهایش فهمیدم که #معرفتش خیلی بیشتر از آن چیزی هست که همیشه از خدا میخواستم.
🔰مهریه ام ۱۱۴ سکه و یک جلد قرآن کریم بود.
پنج سال و نیم با هم زندگی کردیم، ولی از اول عقدمان ایشان در #ماموریت بود. و به این ماموریت رفتن ها و سختی ها #عشق می ورزید،
در دوران نامزدی مان یک سال مرز زاهدان بود، بعد از عروسی دو سال مرز کرمانشاه و ۶ ماه، پیرانشهر بود و یکماه سوریه، که به #شهادت ختم شد.
🔰روح الله #مخلص بود، دوست داشت کارهایش طوری باشد که فقط خدا ازش راضی باشد و نظر #عرف جامعه برایش مهم نبود.
#شهید_روح_الله_صحرایی🌷
#شهید_مدافع_حرم
💟 @hemmat_hadi
#خاطرات_شهدا 🌷
✨۲ سال بود که وارد #سپاه شده بود. مدتی به عنوان تیرانداز نمونه انتخاب شده بود. وقتی اعتراض مرا از خطرناک بودن کارش می شنید می گفت #مادرجان غصه مرا نخور، من به عشق کسی می روم که اگر تیر بخورم می دانم #خودش برای بردن من خواهد آمد.
✨به من می گفت مادر اگر روزی نبودم ۱۳ روز #روزه_قضا برای من بگیر. خمس مالش را پرداخت کرده بود. قبل از اعزام به #سوریه خیلی روی خودش کار کرد و برای عروج و آسمانی شدن کاملا آماده شده بود.
✨عباس سخنی از سوریه با من نزد و تنها گفت برای یک #ماموریت ۴۵ روزه خواهد رفت. من طاقت دوری از او را نداشتم برای همین زمانی که ساکش را می بست بیرون رفتم تا خداحافظی کردن و #رفتنش را نبینم.
✨آن شب چند بار تماس گرفت وقتی متوجه حال #خراب من شد از مسئولان مربوطه اجازه گرفت و به منزل آمد او به من گفت #مادر هر زمان که جنگی رخ دهد و من در آن حاضر شوم #شهید خواهم شد چون آن را از امام حسین(ع) خواسته ام.
✨پس بعد از شهادت من گریه نکن و هر زمان که به یاد من افتادی و دلتنگ شدی به یاد #علی_اکبر امام حسین(ع) گریه کن. می گفت کسانی که برای دفاع از حریم اهل بیت به سوریه می روند در حقیقت می روند تا #دشمن به کشور ما نیاید چرا که هدف اصلی دشمنان #ایران است از این رو ما با حضور در سوریه دشمن را در پشت مرزهای سوریه نگه داشته ایم تا #امنیت در کشور ما همچنان ادامه یاید.
#شهید_عباس_آسمیه
💟 @hemmat_hadi
🔹در فتنه 88 که در #تبریز هم جریان پیدا کرده بود، #پدرش به عنوان فرمانده سپاه ناحیه تبریز فعالیت داشت و مأموریت هایی را به بسیجیان و #پاسداران محول می کرد.
🔸یک مرتبه #پدرصادق به خودش می گوید: «آقا رضا تو که به این سادگی جوانان مردم را به مأموریت می فرستی که احتمال هرگونه خطری برای شان وجود دارد، چرا #پسر خودت را نمی فرستی⁉️»
🔹وقتی این جرقه در ذهنش زده می شود #صادق را صدا می زند و می گوید: آماده شو و تیمی که برای #مأموریت اعزام می کنم را همراهی کن.
🔸صادق با ادب و #احترام کامل و بدون اینکه اعتراضی به خواسته پدرش داشته باشد، دستش را بر روی چشمانش گذاشته می گوید: « #چشم_بابا!»
#شهید_صادق_عدالت_اکبری
💟: @hemmat_hadi
🌾در زمان فتنه 88 من باردار بودم و او با توجه به اتفاقات و #اغتشاشات تهران دائم در #مأموریت بود. شبانه روز🌗 درگیر بود و کمتر دیده می شد.
🌾هم و غمش #حفظ_نظام بود و بارها به خاطر همین دغدغه اش مجروح💔 شد و سخت ترین آن وقتی بود که با قمه و چاقو⚔ او را زده بودند.
🌾با حال و روز بدی که داشتم خودم را به سختی به #بیمارستان رساندم، پشت پرده روی تخت🛌 بود. #پوتینش را درآورده بود. ناخودآگاه پایم به پوتینش خورد. #خون، درون پوتین موج زد!
🌾آنقدر از او خون رفته بود که پوتین هایش #پر_خون بود. من حسابی ترسیده بودم😔
🎤راوی: همسر شهید
#شهید_مصطفی_صدرزاده
💟: @hemmat_hadi🌷
❣ #خاطرات_شهدا
#شهید_همت
🌼⇜مأموریتم که تموم شد، رفتم با حاج #همت دربارهی برگشتنم صحبت کردم. شهید همت بهم گفت: یه خاطره برات بگم گفتم بگو
🌸⇜حاجیگفت: وقتیتوی #پاوه مأموریتم تموم شد ، به شهید ناصر #کاظمی گفتم: مأموریتم تموم شده و می خوام برم. ناصر پرسید: #بریده_ای؟ از سوالش تعجب کردم وگفتم: منظورت رو نمی فهمم، حکمم سه ماهه بوده و حالا تموم شده...
🌼⇜ناصر کاظمی گفت: مأموریت و مدت #مأموریت زیاد مهم نیست! اگه بریدی بیا #تسویه_حساب کن و برو، اگر هم نبریدی بمان و کار کن، اینجا کار زیاده و بهت احتیاج داریم...منصرف شدم و دیگه باهاش درباره برگشتن حرف نزدم...
❣ #شهید_ابراهیم_همت
❣ شادی روحش #صلوات
❤️ @hemmat_hadi