#خاطرات_شهدا 🌷
🔰ایشان دو سالی بود که پیگیر رفتن به #سوریه شده بود و تمام کارهایش را انجام داده بود و من خبر نداشتم. وقتی خبردار شدم که قرار است #برود گفتم شما گفتی اگر در کشور خودمان جنگ شد رضایت بدهم بروی اما #سوریه کشورما نیست.
🔰خوب یادم است که #شب_شهادت امام کاظم (علیه الاسلام) بود که رو کرد به آسمان و گفت #یاموسیبنجعفر خودتان به دل همسرم بیاندازید راضی شود تا بروم.آن شب #خواب_دیدم به همراه همسرم به سوریه رفتهایم. زنان #عرب زیادی آنجا بودند.
🔰مردان برای نبردرفتند و یکی از #فرماندهان ما را در پناهگاهی برد و گفت اینجا به زودی تخریب میشود و همه کشته خواهند شد اما ما باید تا #آخرین_قطره خونمان از شما دفاع کنیم.ترس و وحشت بر من غلبه کرده بود راهی مکانی شدم که #سقف نداشت
🔰آنجا شروع کردم به #دعا کردن و گفتم خدایا مرا ببخش که رضایت نمیدادم همسرم برای دفاع از این مردم #بیدفاع به سوریه بیاید درحالی که خودم انتظار دارم الان از همه جای دنیا برای کمک به ما بیایند.
#دفعه_آخر از حلب زنگ زد و گفت اینجا درگیری شدید شده و شاید چند روزی نتوانم تماس بگیرم اما اگر هر اتفاقی بیفتد راضیام به #رضای_خدا و از من پرسید که آیا من هم راضی ام که پاسخ مثبت دادم و پرسید به خودش توکل کنیم که گفتم توکل بر خدا و به مشیت او راضی هستم.
🔰ایشان به من گفت اگر قسمت من به برگشتن #نبود میخواهم به کسانی که مرا یاد میکنند بگویی بجای من #حضرت_فاطمه(س) را یاد کنند و سه بار بگویند"یا زهرا(س)".به ایشان گفتم انشالله حتما برمیگردی که دوباره همان گفتهها را تکرار کرد و از من قول گرفت به #حجاب حضرت زهرا(س) تاسی کنم و به پیروی از بانو #روبند بزنم.
#شهید_جواد_جهانی
💟 @hemmat_hadi
حجت #عاشق_شهادت بود 5سال قبل از شهادتش🌷 اتاقش را با عنوان ⇜"حجره شهید حجت رحیمی " مزین نمود و با شهدا انس عجیبی داشت
قبل از شهادتش هر کس وارد اتاقش می شد بوی #شهیدوشهادت به مشامش میخورد
و براین اساس بود که تقدیر الهی براین شد تا حجت خوبی ها در اسفند ماه 1390 در #خرمشهر شهر خونین و در نزدیک ترین نقطه به مرقد اربابش حسین #شهدشهادت را در جریان جنگ نرم و در حین ماموریت در ستاد راهیان نور کشور بنوشد. و اینچنین است که راه شهادت هنوز برای برخی خواص باز است ....
📜وصیت شهید حجت الله:
خدایا ! مرا به #صراط_شهدا و صراط امام ثابت بدار تا شرمنده آنها نشوم و با روی سفید به دیدارشان بیایم.
#شهید_حجت_الله_رحیمی🌷
💟 @hemmat_hadi
#خاطرات_شهدا 🌷
💠مزار شهید حجت در خوزستان، شهرستان باغملک، روستای هپرو (۲۰کیلو متری شهرستان) است.
🔰یه بار باهم رفتیم #گلزار_شهدا، تو ماشین گفت: آبجی یکی بهم گفته اقای رحیمی تو #شهیدمیشی ،برام دعا کن شهید بشم، گفتم انشاالله شهید میشی
🔰شهید #حجت نشست کنار مزار شهید داشت فاتحه میفرستاد من یه گوشه ایستاده بودم برگشت نگام کرد و لبخند زد حالا میفهمم اون روز داشت به چی فکر می کرد این #خاطره همیشه تو ذهنمه .
🔰اقا حجت #پنجشنبه به دنیا امد و پنجشنبه هم پر کشیدمادرم دوست داره برادرم #حسین هم در این راه برود بخاطر همین حسین ۴سال قبل برا #خادمی فرستاد و حسین روهم تشویق میکند
🔰شهید حجت همیشه اخر مجلس ها، به #جوون ها میگفت ،دوستان تلاش کنیم #راه_شهدا را ادامه بدیم، پشتیبان ولایت فقیه باشیم، کاری کنیم که #اقامون ازمون راضی باشه، دل مهدی رو خون نکنیم💔 و این #دعای_اخر مجالس هاش بود .
#شهید_حجت_الله_رحیمی🌷
#خادم_الشهدا
#مداح_اهل_بیت
💟 @hemmat_hadi
#خاطرات_افلاڪیان
💠سفر به مشهد
✍کاباره را رها کرد. عصر بود که آمد خانه. بی مقدمه گفت: پاشین! پاشین وسایلتون رو جمع کنید می خوایم بریم مشهد!
مادر با تعجب پرسید: مشهد! جدی می گی!
گفت: آره بابا، بلیط گرفتم. دو ساعت دیگه باید حرکت کنیم.
باور کردنی نبود. دو ساعت بعد داخل اتوبوس بودیم. در راه مشهد. مادر خیلی خوشحال بود. خیلی شاهرخ را دعا کرد. چند سالی بود که مشهد نرفته بودیم.
فردا صبح رسیدیم مشهد. مستقیم رفتیم حرم. شاهرخ سریع رفت جلو، با آن هیکل همه را کنار زد و خودش را چسباند به ضریح! بعد هم آمد عقب و یک پیرمرد را که نمی توانست جلو برود را بلند کرد و آورد جلوی ضریح.
عصرهمان روز از مسافرخانه حرکت کردم به سوی حرم. شاهرخ زودتر از من رفته بود. می خواستم وارد صحن اسماعیل طلائی شوم. یکدفعه دیدم کنار درب ورودی شاهرخ روی زمین نشسته . رو به سمت گنبد. آهسته رفتم و پشت سرش نشستم. شانه هایش مرتب تکان می خورد. حال خوشی پیدا کرده بود.
خیره شده بود به گنبد و داشت با آقا حرف می زد.
مرتب می گفت: خدا، من بد کردم. من غلط کردم، اما می خوام توبه کنم.
خدایا منو ببخش! یا امام رضا(ع) به دادم برس. من عمرم رو تباه کردم.
اشک از چشمان من هم جاری شد. شاهرخ یک ساعتی به همین حالت بود. توی حال خودش بود و با آقا حرف می زد.
دو روز بعد برگشتیم تهران، شاهرخ در مشهد واقعاً توبه کرد. همه خلافکاری های گذشته را رها کرد.
📚 منبع: ابر و باد
#شهید_شاهرخ_ضرغام 🌷
🌸 @hemmat_hadi🌸
🔷🔹 🍃 🌸 🍃 🔹🔷
💠 #خاطرات_شهدا🌷
🌹شهیدی که #کسی_فکرش_را_نمیکرد شهید شود
#شهید_شاهرخ_ضرغام🌷
❤️ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺟﺜﻪ ﺩﺭﺷﺖ ﻭ ﻗﻮﯼ ﺧﻮﺩ، ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺧﻠﻖ ﻭ ﺧﻮﯼ ﭘﻬﻠﻮﺍﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ .
❤️ﺷﺎﻫﺮﺥ ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﺯﯾﺮ ﺑﺎﺭ ﺣﺮﻑ ﺯﻭﺭ ﻭ ﻧﺎﺣﻖ ﻧﻤﯽ ﺭﻓﺖ. ﺩﺷﻤﻦ ﻇﺎﻟﻢ ﻭ ﯾﺎﺭ ﻣﻈﻠﻮﻡ ﺑﻮﺩ. ﺩﻭﺍﺯﺩﻩ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﻃﻌﻢ ﺗﻠﺦ ﯾﺘﯿﻤﯽ ﺭﺍ ﭼﺸﯿﺪ. ﺍﺯ ﺁﻥ ﭘﺲ ﺑﺎ ﺳﺨﺘﯽ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺭﺍ ﺳﭙﺮﯼ ﮐﺮﺩ ....
❤️ﭘﺪﺭ ﻧﺪﺍﺷﺖ. ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﻫﻢ ﺣﺴﺎﺏ ﻧﻤﯽ ﺑﺮﺩ. ﻣﺎﺩﺭ ﭘﯿﺮﺵ ﻫﻢ ﮐﺎﺭﯼ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﮑﻨﺪ ﺍﻻ ﺩﻋﺎ! ﺍﺷﮏ ﻣﯽ ﺭﯾﺨﺖ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﺩﻋﺎ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ. ﺧﺪﺍﯾﺎ ﭘﺴﺮﻡ ﺭﺍ ﺑﺒﺨﺶ، ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺑﻪ ﺧﯿﺮﺵ ﮐﻦ. ﺧﺪﺍﯾﺎ ﭘﺴﺮﻡ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺳﺮﺑﺎﺯﺍﻥ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ(ﻋﺞ) ﻗﺮﺍﺭ ﺑﺪﻩ .
❤️ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﯾﺪﻧﺪ. ﺍﻣﺎ ﺍﻭ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺖ ﮐﻪ ﺳﻼﺡ ﻣﻮﻣﻦ ﺩﻋﺎﺳﺖ. ﮐﺎﺭﯼ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﮑﻨﺪ ﺍﻻ ﺩﻋﺎ. ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﺧﺪﺍﯾﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺳﭙﺮﺩﻡ. ﺧﺪﺍﯾﺎ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺗﻮﺳﺖ. ﻫﺪﺍﯾﺖ ﺑﻪ ﻭﺳﯿﻠﻪ ﺗﻮﺳﺖ. ﭘﺴﺮﻡ ﺭﺍ ﻧﺠﺎﺕ ﺑﺪﻩ!
❤️ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺷﺎﻫﺮﺥ ﺩﺭ ﻏﻔﻠﺖ ﻭ ﮔﻤﺮﺍﻫﯽ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺷﺖ. ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﻋﺎﻫﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﭘﯿﺮﺵ ﺍﺛﺮ ﮐﺮﺩ. ﻣﺴﯿﺤﺎ ﻧﻔﺴﯽ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻧﻔﺎﺱ ﺧﻮﺵ ﺍﻭ ﻣﺴﯿﺮ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺷﺎﻫﺮﺥ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﮐﺮﺩ .
ﺑﻬﻤﻦ ۵۷ ﺑﻮﺩ. ﺷﺐ ﻭ ﺭﻭﺯ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﻓﻘﻂ ﺍﻣﺎﻡ، ﻓﻘﻂ ﺧﻤﯿﻨﯽ (ﺭﻩ)
❤️ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﻫﺮﭼﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ. ﺣﺮﻑ ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭ ﻓﺼﻞ ﺍﻟﺨﻄﺎﺏ ﺑﻮﺩ. ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﺭﻭﯼ ﺳﯿﻨﻪ ﺍﺵ ﺧﺎﻟﮑﻮﺑﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ: ﻓﺪﺍﯾﺖ ﺷﻮﻡ ﺧﻤﯿﻨﯽ....
❤️ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺩﺵ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ ﺯﺩ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺣُﺮ ﺭﺍ ﺑﺎﺯﮔﻮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺣُﺮ ﻧﻬﻀﺖ ﺍﻣﺎﻡ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺖ. ﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﺣُﺮ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﮐﺮﺑﻼ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺭﺳﯿﺪ، ﻣﻦ ﻫﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﺟﺰﺀ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻫﺎ ﺑﺎﺷﻢ.
❤️ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﻭﺯ ﻫﺎﯼ ﺍﻭﻝ ﺟﻨﮓ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺟﻠﻮﺗﺮ ﭘﺎ ﺑﻪ ﻋﺮﺻﻪ ﮔﺬﺍﺷﺖ. ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺩﻻﻭﺭﺍﻧﻪ ﺟﻨﮕﯿﺪ ﮐﻪ ﺩﺷﻤﻨﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺮﺵ ﺟﺎﯾﺰﻩ ﺗﻌﯿﯿﻦ ﮐﺮﺩﻧﺪ. ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺷﺠﺎﻋﺎﻧﻪ ﺭﻓﺖ ﺗﺎ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﮔﺮﺩ ﭘﺎﯾﺶ ﻧﺮﺳﺪ. ﺭﻓﺖ ﻭ ﺭﻓﺖ. ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺭﻓﺖ ﺗﺎ ﺑﺎ ﻣﻼﺋﮏ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺷﺪ . ﺷﺎﻫﺮﺥ ﭘﺮﻭﺍﺯﯼ ﺩﺍﺷﺖ ﺗﺎ ﺑﯽ ﻧﻬﺎﯾﺖ.
❤️ﺩﺭ ﻫﻔﺪﻫﻢ ﺁﺫﺭ ﭘﻨﺠﺎﻩ ﻭ ﻧﻪ ﺩﺷﺘﻬﺎﯼ ﺷﻤﺎﻝ ﺁﺑﺎﺩﺍﻥ ﺍﯾﻦ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﺭﺍ ﺛﺒﺖ ﮐﺮﺩ. ﭘﺮﻭﺍﺯﯼ ﺑﺎ ﺟﺴﻢ ﻭ ﺟﺎﻥ. ﮐﺴﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺪﯾﺪ ؛ ﺣﺘﯽ ﭘﯿﮑﺮﺵ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﺸﺪ....
❤️می ﮔﻮﯾﻨﺪ ﻣﻔﻘﻮﺩ ﺍﻻﺛﺮ، ﺍﻣﺎ ﻧﻪ، ﺍﻭ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻫﻤﻪ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﭘﺎﮎ ﮐﻨﺪ. ﻫﻤﻪ ﺭﺍ، ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻧﻤﺎﻧﺪ. ﻧﻪ ﺍﺳﻢ، ﻧﻪ ﺷﻬﺮﺕ، ﻧﻪ ﻣﺰﺍﺭ ﻭ ﻧﻪ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺩﯾﮕﺮ. ﺧﺪﺍ ﻫﻢ ﺩﻋﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻣﺴﺘﺠﺎﺏ ﮐﺮﺩ.
❤️ﺍﻣﺎ ﯾﺎﺩ ﺍﻭ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ، ﺑﻠﮑﻪ ﺩﺭ ﻗﻠﻮﺏ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎﻥ. ﺍﻭ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﻭﻻﯾﺖ ﺑﻮﺩ. ﻣﺮﯾﺪ ﺍﻣﺎﻡ ﺑﻮﺩ. ﻣﺮﺩ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﻋﻤﻞ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﻧﺪ....
#حر_انقلاب
شادی روحش #صلوات
💠: @hemmat_hadi
🔹وقتی میخواست وارد سپاه شود #نه ماه طول کشید! وزنش نسبت به وزن ایده آل سپاه #کم بود، چند وقتی شروع کرد به #زیاد غذا خوردن ولی باز وزنش آنقدر بالا نرفت روزی که باید برای تست وزن میرفت، #چاره ای اندیشید!!
🔸پوتین های سنگین دوران سربازی ارتش را پوشید و چند میله #آهنی بیست سانتی را زیر جوراب به پاها بست و لباس زیاد پوشید و توی جیبهایش سکه های ۲۵ و ۵۰ تومانی را جاسازی کرد، تا وزنش را به وزن #ایده_آل سپاه برساند...! و بالاخره با زحمت زیاد در سپاه قبول شد...!
#شهید_روح_الله_صحرایی 🌷
به روایت همسر بزرگوار
شادی روحش #صلوات
💟 @hemmat_hadi
💟سردار هور
❤️فرمانده سری ترین قرارگاه جنگ شهید علی هاشمی
چهارشنبه, ۰۴ مرداد ۱۳۹۶ ساعت ۱۵:۱۴
عمومی
🌷شهید علی هاشمی در سال 1340 در اهواز متولد شد. قبل از شروع جنگ علی هاشمی و یارانش، جوانان انقلابی دشت آزادگان را سامان دادندو اقدام به تشکیل سپاه حمیدیه نمودند. در سومین سال جنگ به فرماندهی قرارگاه به کلی سری نصرت انتخاب شد. فرماندهی که هم بینش عملیاتی داشت و هم بینش اطلاعاتی. در واقع او پیچیده ترین و پررمز و رازترین قرارگاه جنگ، قرارگاه نصرت را تشکیل داد.
💟 @hemmat_hadi
✨﷽✨
📛 ترك نماز
💠✨ترك نماز، قطع رابطه كردن با آفریدگار هستى است و این در دنیا و آخرت، عواقب تلخى دارد. در قیامت، اهل بهشت از دوزخیان مى پرسند: چه چیز شمارا روانه جهنّم كرد؟ یكى از پاسخ هایشان این است كه ما پابند به نماز نبودیم: «لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّینَ» (مدّثر،43)
💠✨در جایى دیگر، به نمازگزارانى كه نسبت به نمازشان سهل انگار و بى اعتنا هستند و گاهى مى خوانند و گاهى نمى خوانند، مى گوید: واى بر آنان: «فَوَیْلٌ لِلْمُصَلّینَ الَّذِینَ هُمْ عَن صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ» (ماعون،5)
💠✨رسول خدا صلى الله علیه وآله فرموده است: «مَنْ ترك الصّلاة مُتعمّداً فَقَد كَفر» (محجة البیضاء، ج1، ص301) هر كه از روى عمد و با توجّه نماز را رها كند، از اسلام خارج شده و كافر است.
💠✨و نیز فرموده است: «بَیْنَ الْعَبدِ وَ بَیْنَ الكُفرِ تَرْكُ الصَّلاةِ» (نهج الفصاحه، ج1098) مرز میان اسلام و كفر، چیزى بیش از رها كردن نماز نیست.
💠 @hemmat_hadi
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
✍مجموعه رفتارهاش نشون می داد که انسان #خودساخته ایه.!
وقتی شهید #گمنامی رو برای تدفین به #پادگان می آوردند از تابوت جدا نمیشد.!
✍می دوید و کار می کرد. خلوت که میشد می نشست به #نجوای با شهید و عقده های دلش رو باز می کرد
✍رفتاهاش رو زیر نظر داشتم
حالاتش برام #جالب بود و آموزنده.
✍توی کارهاش که دقت می کردم حق داشتم بهش بگم تو #آخرش شهید می شی این حرفم رو که می شنید، هر بار میخندید و #متواضعانه می گفت: من کجا و #شهادت کجا؟ من و شهادت دو واژه #بیگانه از همیم.!
#شهید_عبدالصالح_زارع🌷
#شهید_مدافع_حرم
❤️ @hemmat_hadi