eitaa logo
سلام بر ابراهیم
2هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
340 ویدیو
4 فایل
🌼 یا الله 🌹گـویند چـرا تـودل به شھیدان دادے؟ واللہ ڪہ مـن نـدادم، آنـھابـردند دل هایی که در مسیر عاشقی کم بیاورند می میرند. ‌ 🌷‌تقدیم به روح آسمانی شهیدان 💟 #ابراهیم_همت و #ابراهیم_هادی ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
#مادر_شهید_کیهانی: محمدم در آخرین تماسش به من گفت: «مادر دعا کن، #شهید شوم؛ اگر شهید نشوم، دیوانه می‌شوم. مادر من را رها کن» من هم روز جمعه در روضه #اباعبدالله (ع) شرکت کردم، روبه قبله ایستادم و گفتم حضرت زینب (س) محمد #هدیه ناقابل من به پیشگاه شماست، قبول کنید، هرطور که شما می‌خواهید، من #راضی هستم. روز شنبه ساعت هفت غروب تیر به #سر_فرزندم  می‌خورد و دم صبح به #شهادت می‌رسد ❤️ @hemmat_hadi
#شهید_حسن_قاسمی_دانا #اولین_شهید_مدافع_حرم 🔹یک روز ظهر وارد خانه شد، سلام کرد، خیلی خسته و گرفته بود، یک ساک دستش بود، آن روز از صبح به مراسم تشییع شهدای گمنام🌹 رفته بود، آرام و بی‌صدا به اتاقش رفت. 🔸صدا کرد:  مادر، برایم چای می‌آوری؟ برایش چای ریختم و بردم. وارد اتاقش شدم، روی تخت دراز کشیده بود، من که رفتم بلند شد و نشست. 🔹پرسیدم: چه خبر؟ در جواب من از داخل ساکش یک پرچم سه‌ رنگ با آرم «الله» بیرون آورد.  پرچم خاکی و پاره بود. اول آن را به سر و صورتش کشید و بعد به من گفت: «این را یک جایی بگذار که فراموش نکنی. هروقت من مُردم آن را روی جنازه‌ام بکش». 🔸خیلی ناراحت شدم، گفتم:«خدا نکند که تو قبل از من بری». اجازه نداد حرفم را تمام کنم، خندید و گفت: «این پرچم روی تابوت یک شهید گمنام تبرک شده است» 🔹وقتی من مُردم آن را روی جنازه من بکشید و اگر شد با من دفنش کنید تا خداوند به‌ خاطر آبروی شهید به من رحم کند و از گناهانم بگذرد و شهدا مرا شفاعت کنند». 🔸نمی‌دانست که پرچم روی تابوت خودش هم یک روزی تکه تکه برای شفاعت دست همه پخش می‌شود.... روایت مادرشهید... ❤️ @hemmat_hadi
💠نمونه‌ای از #نهی‌از‌منکر 🌷شهیـد #ابراهیـم‌هـادی 🔹یکی از رفقای ابراهیم گرفتار #چشم_چرانی بود و مرتب به دنبال اعمال و رفتار غیر اخلاقی می‌گشت.چند نفر از دوستانش با داد زدن و قهرکردن نتوانسته بودند #رفتار او را تغییردهند. 🔸در آن شرایط که کمتر کسی او را تحویل می‌گرفت، #ابراهیم خیلی با او گرم گرفته بود و حتی او را با خودش به زورخانه می‌آورد? و جلوی بچه ‌های دیگه خیلی به او #احترام می‌گذاشت. 🔹مدتی بعد شروع کرد بااو #صحبت کردن. ابتدا اون رو #غیرتی کرد و گفت:"اگه کسی به دنبال مادر وخواهر تو راه بیفته و اونها رو #اذیت بکنه چیکار می‌کنی" 🔸اون پسر با عصبانیت گفت: "چشماش رو در می‌یارم". #ابراهیم خیلی آروم گفت:"خُب پسر، تو که برای #ناموس خودت اینقدر غیرت داری چراهمون کار اشتباه رو انجام می‌دی... 🔹بعد ادامه داد: "ببین اگه قرارباشه هرکی به دنبال #ناموس دیگری باشه که دیگر جامعه از هم می‌پاشه و سنگ روی سنگ بند نمی‌شه" 🔸 بعد ابراهیم از #حرام بودن نگاه به نامحرم حرف زد و کلی دلیل دیگه آورد و اون پسر تأیید می‌کرد?. بعد هم گفت: "تصمیم خودت رو بگیر اگه می‌خوای با ما #رفیق باشی باید این گناه رو ترک کنی " 🔹 #برخوردخوب و دلائلی که ابراهیم برای او آورد باعث تغییر کلی در #رفتارش شد و او را به یکی از بچه‌های خوب محل تبدیل کرد. 🔸این پسر #نمونه‌ای از افراد بسیاری است که ابراهیم با برخورد خوب واستدلال و صحبت کردن ‌های #به_موقع آنها را متحول کرده بود. #نام این پسرهم اکنون بر روی یکی از کوچه‌های محله نقش بسته است. ❤️ @hemmat_hadi
🔰همراه با #تیمسار_بابایی با یك وانت تویوتا به قرارگاه نیروی زمینی در #غرب كشور می رفتیم. به نزدیكیهای قرار گاه كه رسیدیم، در پیچ و خم كوهها، در صد قدم #دژبانی ایستاده بود. 🔰 بابایی به من گفت: حسن جان! ببین این #دژبانها برای چه در اینجا ایستاده اند من نزدیك یكی از آنها كه رسیدم، شیشه را پائین كشیدم و پرسیدم: برادر! برای چه اینجا ایستاده اند ؟ 🔰دژبان گفت: گفته اند كه #تیمساری به نام بابایی می آید. دو ساعت است كه ما را در اینجا میخ كرده اند. تا حالا هم كه نیامده و حال ما را گرفته. 🔰تیمسار با شنیدن صحبتهای #سرباز دژبان خیلی ناراحت شد. رو كرد به دژبان و گفت: برادر! #فرمانده ات گفته اینجا بایستید 🔰 دژبان گفت: آره دیگه. تو نمیری تو این آفتاب كلی ما را علاف كرده اند. #ضدانقلابها هم اگر وقت گیر بیاورند سر ما را می برند. اصلا اینها بی خیال بی خیالند. 🔰ما الكی اینجا كاشته اند. #عباس گفت: برادر! از قول من به فرمانده ات بگو كه به فرمانده اش بگوید، بابایی آمد، #خجالت كشید و برگشت. 🔰سپس رو به من كرد و در حالی كه #عصبانی به نظر می رسید گفت: حسن! دور بزن برگردیم. با دیدن این صحنه احساس عجیبی به من دست داد. 🔰احساس كردم كه گویا #امام_علی (ع) در آستانه شهر انبار است و كسانی را كه در استقبال او به #تعظیم ایستاده اند، نكوهش می كند. 📚پرواز تا بینهایت / صفحه 213 #شهید_عباس_بابایی ❤️ @hemmat_hadi
خيلي #گشته بوديم، نه پلاكي، نه كارتي، چيزي همراهش نبود. #لباس_فرم سپاه به تنش بود. چيزي شبيه #دكمه پيراهن در جيبش نظرم را جلب كرد. خوب كه دقت كردم، ديدم يك #نگين_عقيق است كه انگار روش جمله اي #حك شده. خاك و گِل ها رو #پاك كردم .... ديگر نيازي نبود دنبال #پلاكش بگرديم ... روي #عقيق نوشته بود : "به ياد شهداي گمنام" #شهید_مرتضی_کریمی ❤️ @hemmat_hadi
💠فتنه سال 1378 🔰در تیرماه سال 78 #فتنه ای رخ داد که دشمنان نظام بسیار به آن دل خوش کردند. در شب اولی که این فتنه به راه افتاد و زمانی که هنوز کسی از شروع درگیری ها خبر نداشت، در عالم رویا #سردارشهیدمحمدبروجردی را دیدم! ایشان همه بچه های مسجد را جمع کرده بود و آنها را سر یکی از چهار راه های تهران برد! درست مثل زمانی که #حضرت_امام وارد ایران? شد. من هم با بچه های #مسجد کنار برادر بروجردی حضور داشتم. 🔰یکدفعه دیدم #ابراهیم_هادی و جواد افراسیابی و رضا و بقیه دوستان شهید ما به کنار برادر بروجردی آمدند. خیلی خوشحال شدم. می خواستم سمت آنها بروم، اما دیدم که برادر بروجردی، برگه ای در دست دارد و مثل زمان #عملیات، مشغول تقسیم نیروها در مناطق مختلف تهران بود. او همه نیروهایش از جمله ابراهیم هادی را در مناطق مختلف اطراف #دانشگاه تهران پخش کرد. 🔰صبح فردا خیلی به این رویا فکر کردم یعنی چه تعبیری داشت؟! تا اینکه رفقای ما تماس گرفتند و خبر #درگیری در اطراف دانشگاه تهران و حادثه #کوی_دانشگاه را اعلام کردند! تا این خبر را شنیدم یاد رویای دیشب افتادم. مردم با یک تجمع در 23 تیر، خط بطلانی بر همه فتنه گرها کشیدند. #علی_نصرالله با آن حال خراب در راهپیمایی شرکت کرده بود. گفتم حاج علی تمام این فتنه را شهدا جمع کردند. حاج علی گفت مگه غیر از اینه؟ مطمئن باش کار خدا و شهدا بوده #شهیــد_ابراهیـــم_هـــادی🌷 ❤️ @hemmat_hadi
مجید #قهوه‌خانه داشت، برای قهوه‌خانه‌اش هم همیشه #نان_بربری می‌گرفت تا «مجید بربری» لقب بامزه‌ای باشد که هنوز شنیدنش #لبخند را یاد بقیه بیندازد. اخلاقش واقعا #شهدایی بود، بارها هم کنار نانوایی می ایستاد و برای کسانی که می دانست وضعیت مناسبی ندارند. نان #می_خرید و دستشان می رساند. خیلییی #مهربوون بود قهوه‌خانه‌ای که به گفته #پدر مجید تعداد زیادی از دوستان مجید آنجا رفت‌وآمد داشتند : «یکی از دوستان مجید که بعدها #هم‌رزمش شد در این قهوه‌خانه رفت‌وآمد داشت. یک‌شب مجید را #هیئت خودشان ‌برد که اتفاقاً خودش در آنجا #مداح بود. بعد آنجا در مورد #مدافعان_حرم و ناامنی‌های سوریه و حرم حضرت زینب می‌خوانند و مجید آن‌قدر #سینه می‌زند و گریه می‌کند که حالش بد می‌شود. وقتی بالای سرش می‌روند. می‌گوید: «مگر من #مرده‌ام که حرم #حضرت_زینب درخطر باشد. من هر طور شده می‌روم.» از همان #شب تصمیم می‌گیرد که برود.»... #پیکرمطهرش_هم_بازنگشت.... #شهادت_۲۱دیماه۹۴ #شهیـد_مجید_قربانخانے ❤️ @hemmat_hadi
اونایی که نمی‌خواستند آقاسید مسئول باشه،خیلی بهش فشارمی‌آوردند. سید تأییدِامام رو داشت،اماهیچ‌وقت این تأییدرو اعلام نکرد.میگفت: نباید از امام #خرجِ خودمون کنیم،من #فدای_امام می گفت: من فقط یک‌جا کوتاه میام، اونم در برابرِ امام خمینی...می گفت: ای کاش امام یکبارامتحان میکرد و از من می‌خواست تا داخل آتش بروم، به خدا میرم، بخاطر امام حتی داخل آتش هم می روم. شهید سید اسدالله #لاجوردی ❤️ @hemmat_hadi
#حجـــــــاب 💠وصیت شهــــدا 🌸🍃حجاب شما خواهران کوبنده تر از خون سرخ ما است. 🌸🍃آخر تا کی چقدر شهدا وصیّت کنند که خواهران حجاب، حجاب. چرا از زینب و زهرا(سلام الله علیهما) درس نمی آموزید؟ دیگر بقیّه با وجدان خودتان، آخر کمی هم به #آخرت فکر کنید. 🌸🍃خواهر مسلمان؛ #حجاب شما موجب حفظ نگاه برادران خواهد شد. برادرمسلمان؛ #بىاعتنایى شما و حفظ نگاه شما موجب حجاب خواهران خواهدشد. 🌸🍃خواهر #حزب‌الّلهی‌ام، ممکن است شما فکر کنیدکه چرا این سعادت ( #فیض_شهادت) تنها نصیب برادران می‌شود، لکن ای خواهرم، این را بدان که شما در #سنگرحجاب و مسجد ومدرسه کوشا باش و فعالیّت شما از خون ما #پُراجرتر و کوبنده‌تر است. و نیز فیض آن از شهادت کمتر نیست ❤️ @hemmat_hadi
نزدیکِ عملیات بود. می‌دونستم مهدی #زین‌الدین دختردار شده. یه روز دیدم سرِ پاکت از جیبش‌زده بیرون. پرسیدم: این چیه؟ گفت: عکس دخترمه... گفتم: بده ببینم عکسش رو گفت: هنوز خودم ندیدمش... پرسیدم: چرا گفت: الان وقتِ عملیاته ، می‌ترسم مِهر پدر و فرزندی کار دستم بده ، باشه برا بعد از عملیات... #شهید_مهدی_زین_الدین ❤️ @hemmat_hadi
🍃🐚🍃🐚🍃🐚 میانبر رسیدن به خدا "نیت" است کار #خاصی لازم نیست بکنیم کافی است کارهای #روزمره_مان را به خاطر #خدا انجام دهیم اگر تو این کار #زرنگ باشی شک نکن #شهید بعدی تویی... #شهید_همت ❤️ @hemmat_hadi
💠خواب روز عاشورا درست دم اذان صبح_عاشورای سال 92 ( 4روز قبل از شهادت ) بود که #محمدحسن از خواب بیدار شد . بدون مقدمه رو به من کرد و گفت : آقا حمید یا من شهید می شوم یا تو ! من که متوجه موضوع نشده بودم، جریان را پرسیدم . محمد حسن گفت : خواب دیدم من و تو به سمت یک باغی در حال حرکت هستیم . که به یک #دوراهی رسیدیم . من به تو گفتم : بیایید با هم از یک مسیر برویم . اما تو گفتی هرکداممان از یک مسیر برویم و از هم #جدا شدیم . حالا یا من شهید می شوم یا تو ! گفتم: #توشهید می شوی ، چون من چند روز دیگر به ایران برمی گردم . ...... #شهادت 27 آبان 92 که مصادف بود با 14 محرم ، محمدحسن در حال خنثی سازی یک بمب بود که یکی از پیچیده ترین بمب های منطقه بود . وگرنه محمد حسن خیلی متخصص تر بود . آن بمب در صورت او منفجر شد و محمد حسن به #شهادت رسید . #شهید رسول(محمدحسن) خلیلی #شهید_مدافع_حرم ❤️ @hemmat_hadi
🔰 #شهید_روح‌الله_قربانی ازجمله مدافعان حرم بود که به همراه یکی دیگر از هم‌رزمانش و در مبارزه با #تروریست‌های تکفیری در عملیات محرم به شهادت رسید 🔰خودروی #روح‌الله و دوستش #قدیر در نزدیکی حلب مورد اصابت موشک قرار گرفت و این دو هم‌رزم و مدافع حرم، جانشان را بر سر آرمانی که داشتند نهادند و به لقاءالله پیوستند... 🔰روح‌الله همه فن حریف بود ورزشکار حرفه‌ای بود کاراته، تیراندازی، چتربازی، صخره‌نوردی، کیوکوشین، غواصی، کوهنوردی، راپل را به صورت #حرفه‌ای کار می‌کرد 🔰به #دو_زبان انگلیسی و عربی هم مسلط بود کارهای هنری و خطاطی و طراحی هم انجام می‌داد کار کردن با نرم‌افزار‌های کامپیوتری و گرافیکی را هم خوب می‌دانست 🔰 این‌ها به جز کار اصلی‌اش در #سپاه بود همیشه می‌گفت: اگر می‌خوای سرباز و از همه چی سر دربیاره... #شهید_روح_الله_قربانی ❤️ @hemmat_hadi
#شهیدحسین مشتاقی 🔹حسین بعد از تمام شدن درسش وارد #سپاه. شد و گفت مادر چون تو خیلی دوست داری #سربازامام_زمان(عج) باشم من در سپاه خدمت میکنم. 🔸 ما راضی به رضای خدای هستیم. ما فرمانبر سیدعلی هستیم و هیچ وقت ایشان را تنها نمیگذاریم. فرزندان و نوه هایم سرباز رهبر هستند." 🔹حسین با این همه #شوخ طبعی سر نترس و شجاعت خاصی داشت.همان طور که خوش خنده بود و بچه ها را می خنداند. پای روضه های #اباعبدالله خیلی نمکی گریه می کرد. 🔸حاضرم #قسم بخورم اگر با هر کدام از رفقایش صحبت کنید تا اسم حسین مشتاقی را بیاورید، #اولین عکس العمل شان لبخند است. 🔹با اینکه با همه #شوخی می کرد، اما همه دوست اش داشتند. مثلا وقت هایی که چایی می ریختیم بخوریم، بی سر و صدا می رفت و #نمک می ریخت توی لیوان چای 🔸همه شهيد حسين مشتاقی رو يک جوان #بانشاط و پر جنب و جوش میشناسند ولی من ضمن تأیید این نوع اظهارنظرها در خصوص شهید مشتاقی او را بیشتر #اهل_دل هم میدانم. 🔹چرا که در طول مدتی که با او بودم، همیشه او را پای ثابت #نمازهای جماعت و مراسم دعا دیدم. 🔸پاییز سال ۹۴، هنگام مأموریت، #آنفولانزای شدیدی او را از پا انداخت، با این وجود او همیشه تو #نماز جماعت و مراسم دعا حضور داشت. 🔹یک #مفاتیح کهنه همیشه تو دستش دیده میشد. یک روز بهش گفتم: اینجا که مفاتیحهای نو هست، چرا یکی از این مفاتیحها رو برنمیداری گفت: این مفاتیح #مونس منه و تو تمام مأموریتها با من بوده ... #شهادت_اردیبهشت۹۵ ❤️ @hemmat_hadi
شھیدمرتضےآوینے: شھید منتظر مرگ نمےماند او خودش مرگ رابرمےگزیند... شھیدپیش از آنڪہ مرگ ناخواستہ بہ سراغ او بیاید بہ اختیار خویش مےمیرد و لذت زیستن را هم هم او مےیــابد. نہ آنڪس ڪہ #دغدغہ مرگ حتے آنے او را بہ خود نمےگذاردش و خود را بہ ریسمان پوسیده #غفلت مےآمیزد. #شھادت_مزدخوبان_است #اللھم_ارزقنےشهادةفےسبیلڪ ❤️ @hemmat_hadi
📎 #کلام_شهید اگرما #هواےنفس را کنار نگذاریم کارهایےڪہ انجام میدهیم هیچ #فایده‌ای نخواهدداشت، چرا؟ چون ڪارمان درجهت #رضای خدا نیست و ماخودمان را #گم میکنیم. 📚به روایت همت ص۱۸۲ #شهید_ابراهیم_همت ❤️ @hemmat_hadi
🌺از زبان #همسرشهید 🔸وقتیکه ایشون میخواستن از بنده اجازه بگیرن واسه رفتن به #سوریه،احساس میکردم که واقعا نمیتونم رو به روی #حضرت_زینب (س) بایستم 🔹اما از طرفی هم نمیتونستم تو اون شرایط بسیار سخت،تو #اوج_وابستگی و نیاز،به ایشون راحت اجازه بدم که برن. 🔸بنده فقط سکوت کردم،تنها کاری که کردم سکوت کردم و چیزی #نگفتم. دیدم که ایشون هی چشماشون رو کوچیک میکردن و سر تکون میدادن تا اجازه بدم که #برن. 🔹من باز چیزی نگفتم و فقط سکوت کردم دیدم که دیگه صداشون نمیاد و ساکت شده بودن،وقتی برگشتم و نگاشون کردم دیدم نشسته بودن روی پله آشپزخانه و سرشون رو انداخته بودن پایین و #اشک از چشماشون سرازیر میشد. 🔸وقتیکه من #گریه ایشون رو دیدم،دیگه واقعا نتونستم مقاومت کنم چون خیلی به ایشون #علاقه داشتم و همیشه میخواستم که به خواسته هاشون برسن و هر آرزویی که دارن بهش برسن و درنهایت بهشون گفتم که باشه مشکلی نیست،برین 🔹فقط به #خنده بهشون گفتم که وقتی رفتین اونجا یه وقت #شهیدنشین... ایشونم خندیدن و گفتن:نه من میخوام #چهل سال خدمت کنم مثل فرمانده مون جعفرخان تو سن چهل سال به بعد #شهید شم. #شهید_تاسوعای_94 #شهید_مدافع_حرم #شهید_سجاد_طاهرنیا ❤️ @hemmat_hadi
🔸جوانی فعال وسرزنده بود و در #بسیج مدرسه فاطمیه فعالیت میکرد.از آنجایی که قدرت بیان خوبی داشتم به عنوان راوی #راهیان_نور درشلمچه حضور پیداکرد. 🔹همیشه #خاطرات_شهدا و فرماندهان جنگ را مطالعه میکرد ومرتب درمورد خاطرات عمو وپسرعموی #شهیدش از پدرش میپرسید 🔸بیان شیوا،دلنشینــ وجذابش باعث شده بود که اگر #یکبار به سخنرانی میرفت ,دوباره دعوتش میکردند، اما #اخلاص این شهید باعث شده بود که علاقه نداشته باشد به جاهایی برود که او را میشناختند وبه #مناطق_محروم میرفت. 🔹برای# اعتکاف هم،جنوب #کرمان_وزابل را انتخاب میکرد،بااینکه مسیرها دور وسخت بود ولی با دوستان روستایشان به همین مناطق میرفت. 🔸ازخصلت های #خوب دیگر شهید این بود که : وابسته به دنیا وتعلقاتش نبود بسیار #بااخلاق،خوش برخورد وبا گذشت بود او بیش از یکسال دوره آموزشی و #نظامی دید و هر دوره ی سه ماهه ای که طی میکرد، جواب میشنید که به مهارت لازم نرسیدی!!! اما ناامیدنمیشد ودر دوره ی دیگه ای شرکت میکرد. 🔹چون سنش کم بود،به #سوریه اعزامش نمیکردند ولی #شهیدسعید دست بردار نبود و از هر دری وارد شد تا درنهایت توانست به سوریه اعزام شود... #شهید_سعید_بیاضی_زاده ❤️ @hemmat_hadi
دو روز بعد از مراسم #عروسی مون که هنوز گاز خونه مون وصل نشده بود، #صبح بلند شدم دیدم آقا مصطفی خونه نیست. #زنگ زدم بهشون. گفتند بچه ها رو بردم #اردو!!! گفتم آخه مرد مومن #گاز_خونه مون هنوز وصل نشده، اونوقت بچه ها رو بردی اردو؟ گفتن آخه اگه الان نمی بردم دیگه میخورد به #ماه_رمضون و دیگه نمیشد اردو ببریم.. 👌زندگی شون وقف #بسیج بود. #شهید_مصطفی_صدرزاده🌷 ❤️ @hemmat_hadi
📎 #کلام_شهید حتی اگر احساس بی‌نیازی داشتی #دستت را به سوی #اهل‌بیت بگیر... اگر مشکل هم نداشتی همیشه #وصل باش مخصوصا به #مادرت زهرا(س) فرزند نباید بیخیال مادر باشه... #شهید_ابراهیم_هادی🌷 ❤️ @hemmat_hadi
🔰عباس بعد از یک ماه #نامزدی آمد پیش من؛ گفت: «می‌خواهم به #سوریه بروم»، قبلا هم چند بار به من گفته بود، بهش گفتم #عباس سوریه رفتن تو با منه، من نمی‌خوام جوانی پیش من باشه که جنگ و خون و آتش را ندیده باشه؛ مطمئن باش بالاخره تو را می‌فرستم. 🔰 اما چرا آنقدر #اصرار می‌کنی که الان بروی عباس گفت «حاجی؛ من دارم #زمین‌گیر میشم می‌ترسم وابستگی من را زمین‌گیر کنه?!». اصرار عباس آنقدر زیاد شد که گفتم عباس برو، وقتی گفتم برو، گل از گلش شکفت 🔰عباس یک #جوان بیست و سه ساله، در سخت‌ترین مکان قرار می‌گیرد که بیشترین رفت و آمدها و مراجعات و هماهنگی‌ها آنجاست یک لحظه هم به کسی اخم نکرد #اخلاق عباس همه‌مان را کشته بود. 🔰 عباس از بیست سالگی شروع کرد به #آموزش دادن بچه‌های هم سن و بلکه بزرگتر از خودش.عباس همان‌ کارهایی که ما به آن عمل نمی‌کنیم را انجام می‌داد و همین سبب شد به این #مقام برسد. 🔰عباس به چیزهایی که ما به آن  آلوده بودیم آلوده نبود. مراقب چشمش بود، مراقب نفسش بود اینطوری نبود که هر شب نماز شب بخواند ولی #نماز_شب می‌خواند. 🔰خلوت داشت, سجده‌های طولانی داشت اگر این‌ها نباشه، اگر #عاشق_خدا نباشی خدا عاشقت نمی‌شه . عباس #دنیا را رها کرده بود و عاشق خدا شده بود. از آن طرف جوانی هم می‌‌کرد. جوانی او #حلال بود ولی حواسش بود دچار غفلت نشود. راوی:ســردار حمید اباذری #شهید_عباس_دانشگـــر ❤️ @hemmat_hadi
فقط یک آرزو دارم....!!! گفت: «توی دنیا بعد از شهادت فقط یک #آرزو دارم: اونم اینکه تیر بخوره به #گلوم» #تعجب کردیم بعد گفت: «یک صحنه از #عاشورا همیشه قلبمو آتیش می زنه؛ بریده شدن گلوی حضرت علی اصغر» والفجر یک بود که #مجروح شد. یک تیر تو آخرین حد بردنش خورده بود به گلوش. وقتی می بردنش عقب، داشت از گلوش #خون می آمد. می گفت: آرزوی دیگه ای ندارم مگر #شهادت. #شهید_برونسی ❤️ @hemmat_hadi
ما دست از سر مخاطبین خودمان بر نمی داریم!!! دوسه شب قبل بود که وارد خانه شدم و تلویزیون را روشن کردم. می خواستم ببینم چه برنامه ای دارد. یکباره دیدم چهره #ابراهیم_هادی تمام صفحه تلویزیون را پر کرد‌. با خوشحالی جلو رفتم و داد زدم: بیایید. فیلم ابراهیم هادی رو داره پخش میکنه?! اما فیلم نبود. برنامه #زنده بود!! ابراهیم بالبخندی معصومانه به کتاب خودش اشاره کرد و چند جمله ای در مورد مخاطبینش بیان کرد و گفت: #مادست_ازسرمخاطبین_خودمان_برنمیداریم. داشتم به این جمله فکر میکردم پس این همه کرامتی که برای #عاشقان ابراهیمـ رخ میدهد بی دلیل نیست؟! او #خودش به دنبال مخاطبینش است. در همین افکار بودم که از خواب پریدم #شهید_ابراهیم_هادی ❤️ @hemmat_hadi
#جواد فرزند اول خانواده بود و علاقه وافری به #پدر_و_مادر داشت و به بچه های نوجوان میگفت اگر مشکلی دارید، #دست_مادر را ببوسید تا به یکباره مشکلتان مرتفع شود در بین دعاهای #قنوت نمازش، طلب خوبی برای پدر و مادر میکرد،? « رَبَّنَا اغْفِرْ لِی وَلِوَالِدَیَّ وَلِلْمُؤْمِنِینَ یَوْمَ یَقُومُ الْحِسَابُ». به خانواده شهدای #فاطمیون درچه ارادت خاصی داشت و دائم می گفت، اینها #غریبند و باید در حد توان به آنها خدمت کرد به نحوی که می توان گفت؛ جواد محمدی شاگرد اول کلاس #خدمت_رسانی به خلق خدا بود. روحیه #شهادت_طلبیــ جواد، منوط به حضورش در #سوریه به تنهایی نبود و برای تشییع شهدا نیز این روحیه ادامه داشت، فقط کافی بود، یک شهید به درچه بیاورند، تا پایان مراسم تشییع شهید کم نمی گذاشت. وقتی #تیر به ران پایش اصابت کرد، به سرعت به بالای سر جواد رفتم و جواد در همان حالت که خون از بدنش جاری بود، گفت:# منتظر شهادتـــ من نباش زیرا باید پاشنه کفشمان را در #مسجدالاقصی به زمین بزنیم و در رکاب #امام_زمان شهیدشویم. وی بارها این جملات را تکرار می کرد که باید به دنبال انجام وظیفه بود و هدف ما نابودی #صهیونیسم جهانی و دفاع از اسلام در هر کجای جغرافیا است. خاطره ای از #آقای_احمدیان همین امسال در #طلاییه و اردوگاه شهید باکری و کنار نهر خین باهاش کلی گفتیم و خندیدیم . دلاوری که وقتی بهش گفتم خوب دارید تو سوریه می خوریدا ... گفت: #تهمت، #فحش، #کنایه، #نیش و ...آخرشم ان شاءالله #گلوله. و رفت... راوی: ابراهیم امان اللهی یکی از همرزمان #شهید_جواد_محمدی ❤️ @hemmat_hadi