🌺از زبان #همسرشهید
🔸وقتیکه ایشون میخواستن از بنده اجازه بگیرن واسه رفتن به #سوریه،احساس میکردم که واقعا نمیتونم رو به روی #حضرت_زینب (س) بایستم
🔹اما از طرفی هم نمیتونستم تو اون شرایط بسیار سخت،تو #اوج_وابستگی و نیاز،به ایشون راحت اجازه بدم که برن.
🔸بنده فقط سکوت کردم،تنها کاری که کردم سکوت کردم و چیزی #نگفتم. دیدم که ایشون هی چشماشون رو کوچیک میکردن و سر تکون میدادن تا اجازه بدم که #برن.
🔹من باز چیزی نگفتم و فقط سکوت کردم
دیدم که دیگه صداشون نمیاد و ساکت شده بودن،وقتی برگشتم و نگاشون کردم دیدم نشسته بودن روی پله آشپزخانه و سرشون رو انداخته بودن پایین و #اشک از چشماشون سرازیر میشد.
🔸وقتیکه من #گریه ایشون رو دیدم،دیگه واقعا نتونستم مقاومت کنم چون خیلی به ایشون #علاقه داشتم و همیشه میخواستم که به خواسته هاشون برسن و هر آرزویی که دارن بهش برسن و درنهایت بهشون گفتم که باشه مشکلی نیست،برین
🔹فقط به #خنده بهشون گفتم که وقتی رفتین اونجا یه وقت #شهیدنشین... ایشونم خندیدن
و گفتن:نه من میخوام #چهل سال خدمت کنم مثل فرمانده مون جعفرخان تو سن چهل سال به بعد #شهید شم.
#شهید_تاسوعای_94
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_سجاد_طاهرنیا
❤️ @hemmat_hadi
🔸جوانی فعال وسرزنده بود و در #بسیج مدرسه فاطمیه فعالیت میکرد.از آنجایی که قدرت بیان خوبی داشتم به عنوان راوی #راهیان_نور درشلمچه حضور پیداکرد.
🔹همیشه #خاطرات_شهدا و فرماندهان جنگ را مطالعه میکرد ومرتب درمورد خاطرات عمو وپسرعموی #شهیدش از پدرش میپرسید
🔸بیان شیوا،دلنشینــ وجذابش باعث شده بود که اگر #یکبار به سخنرانی میرفت ,دوباره دعوتش میکردند، اما #اخلاص این شهید باعث شده بود که علاقه نداشته باشد به جاهایی برود که او را میشناختند وبه #مناطق_محروم میرفت.
🔹برای# اعتکاف هم،جنوب #کرمان_وزابل را انتخاب میکرد،بااینکه مسیرها دور وسخت بود ولی با دوستان روستایشان به همین مناطق میرفت.
🔸ازخصلت های #خوب دیگر شهید این بود که :
وابسته به دنیا وتعلقاتش نبود
بسیار #بااخلاق،خوش برخورد وبا گذشت بود
او بیش از یکسال دوره آموزشی و #نظامی دید و هر دوره ی سه ماهه ای که طی میکرد، جواب میشنید که به مهارت لازم نرسیدی!!!
اما ناامیدنمیشد ودر دوره ی دیگه ای شرکت میکرد.
🔹چون سنش کم بود،به #سوریه اعزامش نمیکردند ولی #شهیدسعید دست بردار نبود و از هر دری وارد شد تا درنهایت توانست به سوریه اعزام شود...
#شهید_سعید_بیاضی_زاده
❤️ @hemmat_hadi
دو روز بعد از مراسم #عروسی مون که هنوز گاز خونه مون وصل نشده بود، #صبح بلند شدم دیدم آقا مصطفی خونه نیست.
#زنگ زدم بهشون. گفتند بچه ها رو بردم #اردو!!! گفتم آخه مرد مومن #گاز_خونه مون هنوز وصل نشده، اونوقت بچه ها رو بردی اردو؟ گفتن آخه اگه الان نمی بردم دیگه میخورد به #ماه_رمضون و دیگه نمیشد اردو ببریم..
👌زندگی شون وقف #بسیج بود.
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
❤️ @hemmat_hadi
🔰عباس بعد از یک ماه #نامزدی آمد پیش من؛ گفت: «میخواهم به #سوریه بروم»، قبلا هم چند بار به من گفته بود، بهش گفتم #عباس سوریه رفتن تو با منه، من نمیخوام جوانی پیش من باشه که جنگ و خون و آتش را ندیده باشه؛ مطمئن باش بالاخره تو را میفرستم.
🔰 اما چرا آنقدر #اصرار میکنی که الان بروی عباس گفت «حاجی؛ من دارم #زمینگیر میشم میترسم وابستگی من را زمینگیر کنه?!». اصرار عباس آنقدر زیاد شد که گفتم عباس برو، وقتی گفتم برو، گل از گلش شکفت
🔰عباس یک #جوان بیست و سه ساله، در سختترین مکان قرار میگیرد که بیشترین رفت و آمدها و مراجعات و هماهنگیها آنجاست یک لحظه هم به کسی اخم نکرد #اخلاق عباس همهمان را کشته بود.
🔰 عباس از بیست سالگی شروع کرد به #آموزش دادن بچههای هم سن و بلکه بزرگتر از خودش.عباس همان کارهایی که ما به آن عمل نمیکنیم را انجام میداد و همین سبب شد به این #مقام برسد.
🔰عباس به چیزهایی که ما به آن آلوده بودیم آلوده نبود. مراقب چشمش بود، مراقب نفسش بود اینطوری نبود که هر شب نماز شب بخواند ولی #نماز_شب میخواند.
🔰خلوت داشت, سجدههای طولانی داشت اگر اینها نباشه، اگر #عاشق_خدا نباشی خدا عاشقت نمیشه . عباس #دنیا را رها کرده بود و عاشق خدا شده بود. از آن طرف جوانی هم میکرد. جوانی او #حلال بود ولی حواسش بود دچار غفلت نشود.
راوی:ســردار حمید اباذری
#شهید_عباس_دانشگـــر
❤️ @hemmat_hadi
فقط یک آرزو دارم....!!!
گفت:
«توی دنیا بعد از شهادت فقط یک #آرزو دارم: اونم اینکه تیر بخوره به #گلوم»
#تعجب کردیم
بعد گفت:
«یک صحنه از #عاشورا همیشه قلبمو آتیش می زنه؛ بریده شدن گلوی حضرت علی اصغر»
والفجر یک بود که #مجروح شد. یک تیر تو آخرین حد بردنش خورده بود به گلوش.
وقتی می بردنش عقب، داشت از گلوش #خون می آمد.
می گفت: آرزوی دیگه ای ندارم مگر #شهادت.
#شهید_برونسی
❤️ @hemmat_hadi
ما دست از سر مخاطبین خودمان بر نمی داریم!!!
دوسه شب قبل بود که وارد خانه شدم و تلویزیون را روشن کردم.
می خواستم ببینم چه برنامه ای دارد. یکباره دیدم چهره #ابراهیم_هادی تمام صفحه تلویزیون را پر کرد.
با خوشحالی جلو رفتم و داد زدم: بیایید. فیلم ابراهیم هادی رو داره پخش میکنه?!
اما فیلم نبود. برنامه #زنده بود!!
ابراهیم بالبخندی معصومانه به کتاب خودش اشاره کرد و چند جمله ای در مورد مخاطبینش بیان کرد و گفت:
#مادست_ازسرمخاطبین_خودمان_برنمیداریم.
داشتم به این جمله فکر میکردم
پس این همه کرامتی که برای #عاشقان ابراهیمـ رخ میدهد بی دلیل نیست؟!
او #خودش به دنبال
مخاطبینش است.
در همین افکار بودم که از خواب پریدم
#شهید_ابراهیم_هادی
❤️ @hemmat_hadi
#جواد فرزند اول خانواده بود و علاقه وافری به #پدر_و_مادر داشت و به بچه های نوجوان میگفت اگر مشکلی دارید، #دست_مادر را ببوسید تا به یکباره مشکلتان مرتفع شود
در بین دعاهای #قنوت نمازش، طلب خوبی برای پدر و مادر میکرد،? « رَبَّنَا اغْفِرْ لِی وَلِوَالِدَیَّ وَلِلْمُؤْمِنِینَ یَوْمَ یَقُومُ الْحِسَابُ».
به خانواده شهدای #فاطمیون درچه ارادت خاصی داشت و دائم می گفت، اینها #غریبند و باید در حد توان به آنها خدمت کرد به نحوی که می توان گفت؛ جواد محمدی شاگرد اول کلاس #خدمت_رسانی به خلق خدا بود.
روحیه #شهادت_طلبیــ جواد، منوط به حضورش در #سوریه به تنهایی نبود و برای تشییع شهدا نیز این روحیه ادامه داشت، فقط کافی بود، یک شهید به درچه بیاورند، تا پایان مراسم تشییع شهید کم نمی گذاشت.
وقتی #تیر به ران پایش اصابت کرد، به سرعت به بالای سر جواد رفتم و جواد در همان حالت که خون از بدنش جاری بود، گفت:# منتظر شهادتـــ من نباش زیرا باید پاشنه کفشمان را در #مسجدالاقصی به زمین بزنیم و در رکاب #امام_زمان شهیدشویم.
وی بارها این جملات را تکرار می کرد که باید به دنبال انجام وظیفه بود و هدف ما نابودی #صهیونیسم جهانی و دفاع از اسلام در هر کجای جغرافیا است.
خاطره ای از #آقای_احمدیان
همین امسال در #طلاییه و اردوگاه شهید باکری و کنار نهر خین باهاش کلی گفتیم و خندیدیم . دلاوری که وقتی بهش گفتم خوب دارید تو سوریه می خوریدا ... گفت: #تهمت، #فحش، #کنایه، #نیش و ...آخرشم ان شاءالله #گلوله. و رفت...
راوی: ابراهیم امان اللهی یکی از همرزمان #شهید_جواد_محمدی
❤️ @hemmat_hadi
🔰شهید نوروزی ذوب در #ولایت بود. بصیرت و ولایتپذیری ایشان از خانواده مجاهد و #انقلابیاش نشأت میگرفت.
🔰در فتنه بارها برای #مظلومیت آقا گریه میکرد و میگفت "احساس میکنم اماممان تنهاست".
🔰طی اتفاقاتی که سال ۸۸ در کشور رخ داد، به همراه جمعی از دوستان به عنوان سرباز و #مدافع_ولایت، نقشآفرینی و عده زیادی از #فتنهگران را دستگیر کردند.
🔰نقشآفرینی بسیار پررنگ و تأثیرگذاری که در #فتنه داشت، باعث شد که شبکههای بیگانه او را به عنوان #حسین_منیف_شمر (برادر سوم محمد و علی منیف اشمر لبنانی كه در مبارزه با اسرائیل به شهادت رسیدند) معرفی و مزدور لبنانی خطاب کنند.
🔰 همین امر باعث شد نقش #مهدی_نوروزی در ایام فتنه بیش از پیش مشخص شود.
#شهید_مهدی_نوروزی
#شیر_سامرا
❤️ @hemmat_hadi
✍ به وقت شهادت
🌸🍃همه منتظرند تا سعید(شهید شاهدی) و محمود(شهید غلامی) از راه برسند. بالاخره هم می رسند. با پیکرهایی چاک چاک. همان جا وسط حیاط معراج، بچه ها دم می گیرند و دور جنازه سعید و محمود به سر و سینه می زنند.
🌸🍃سعید منافی را می بینم گوشه ای به دیوار تکیه داده، با خودش چیزهایی نجوا می کند.
می گویم: سعید! چی داری با خودت می گویی؟! می گوید: هیچی! دارم به این حال خودم گریه می کنم!
🌸🍃می پرسم: چرا؟ چی شده مگر؟
گفت: عازم سفر حج که بودم، جلوی در پادگان امام حسن، سعید را دیدم. گفتم: آقاسعید! من دارم می روم مکه، سفارشی، کاری نداری؟ گفت: نه سعید جون! تو برو مکّه، منم می روم فکّه. ببینیم کی زودتر به خدا می رسه؟!
🌸🍃آب زمزم و تسبيح آورده بودم براش با كلى خاطره واسه تعريف كردن... که دیدم رفیقم پر کشیده...😭
#شهید_سعید_شاهدی🌷
#سالروز_شهـادت
#شهید_تفحص
❤️🍃 @hemmat_hadi
🔸آقا محمود در جلسه #خواستگاری درباره کار خود صحبت کردند که تعداد و مدت زمان #ماموریتهای ایشان زیاد است و خارج از کشور باید بروند
🔹 و در ادامه گفتند که خیلی زیاد مسافرت میروم و ممکن است روزی هم بر نگردم که ایشان منظورشان " #شهادت" بود ولی کلمه شهادت را به زبان نیاوردند
🔸 و در مورد کار خود صحبتهای کردند و اینکه ممکن است این مسیر به شهادتـ ختم شود، که در جواب ایشان گفتم آسمانی شدن ویژه آقایان نیست و #خانمها نیز میتوانند آسمانی شوند و #شهید_نریمانی سکوت کرد.
🔹 بعد از #ازدواج متوجه شدم که با این جمله ایشان خیلی در تفکر فرو رفت و به انتخاب خود اطمینان بیشتری پیدا کرد
🔸 شهید نریمانی برای خانواده خودشان تعریف کرده بود که این خانم #جلوتر از من در راه شهادت است و مشکلی با این شیوه زندگی ندارم.
🔹 منم به آقا محمود گفتم #خدا سرنوشت را مقدر میکند هرجا باشی این اتفاق میافتد و هزار کیلومتر آن طرف تر نیز #سرنوشت در پی انسان است.
🔸همیشه به شهید نریمانی میگفتم، "دوست دارم خدا شما را #با_شهادت" از من بگیرد تا توان و تحمل #مصیبت شما برایم کمتر شود.
#شهیدمحمود_نریمانی
❤️ @hemmat_hadi
🌷 بار اولی که میخواست برود #سوریه
قرآن براش گرفتم. #قرآن را بوسید
و باز کرد. ترجمه آیه را برایم خواند
🌷 ولی بار آخری که می خواست برود
وقتی قرآن را باز کرد آیه را ترجمه نکرد.
گفتم:سعید چرا #ترجمه نمیکنی؟
🌷گفت: اگر ترجمه آیه رو بهتون بگم
#ناراحت نمیشین؟ گفتم:نه
گفت: #آیه_شهادت اومده
و من به #آرزوم میرسم.
#طلبه_شهید_سعید_بیاضی_زاده
#شهید_مدافع_حرم_دهه_هفتادی
❤️ @hemmat_hadi
همیشه موقع #نماز هر کجا بود
خودش را به خانه می رساند
تا بچه ها ببینند پدرشان مقید به نماز #اول_وقت است و یاد بگیرند...
#نمازجمعه ها محمد متین را با خودش به مسجد می برد...
خب محمد متین اینقدر شیطان بود که سر نماز همه مهر ها را جمع میکرد
مسجدی ها می دانستند
وقتی او می آید باید یک مهر دیگر در جیبشان داشته باشند.
#شهید_مهدی_قاضیخانی🌷
#شهید_مدافع_حرم
❤️ @hemmat_hadi
یاد شهید #سعید_شاهدی بخیر؛
یکی از دغدغه هایش علم کردن پرچم عزای#امام_حسین(علیه السلام) بود. بعد از ارتحال امام(رحمت الله علیه) هیئت عشاق الخمینی را به همراه دوستانش در محله #فلاح تاسیس کرد. در سرما و گرما اجازه نمی داد #هیئت تعطیل شود
حتی اگر ۵نفر بودند #زیارت_عاشورا را برپا می کرد. خودش روحانی هیئت را با موتور? می آورد و می برد. گاهی هم مداحی می کرد
هم #خادمی. در هیئت های دیگر هم شرکت می کرد و میانداری می کرد #خانواده و ودوستانش را هم با خود می برد. روزی که او را به خاک سپردند روز #ولادت_امام_حسین(علیه السلام) بود.
📚کتاب #معبرتنگ
#شهید_سعید_شاهدی
❤️ @hemmat_hadi
🔸علت مفقود شدن جنازه حاج همت #نداشتن_سر در بدن او بود. چند روز قبل از شهادت #حاج_عباديان مسئول تداركات لشكر يك دست لباس به حاجي داده بود و ما از روي همان لباس توانستيم حاجي را #شناسايي كنيم و پيكر مطر ايشان را به تهران بفرستيم.
🔸پس از فروكش كردن درگيريها به #دوكوهه و از آنجا هم براي تشييع جنازه شهيد همت به تهران رفتيم. پس از تشييع در تهران جنازه شهيد همت را بردند به زادگاهش«قمشه»- #شهررضاي سابق- و در آنجا به خاك سپردند.
البته در #بهشت_زهرا نيز قبري به يادبود او بنا كردند
#شهید_محمدابراهیم_همت
❤️ @hemmat_hadi
محمدهادی 20 روزه بود
که #گریه عجیبی میکرد...
آن موقع در تهران تنها بودیم، خانوادهام نزدیکام نبودند...
زنگ زدم که آقامهدی بچه دارد #عجیب گریه میکند....
از وقتی که به دنیا آمده بود #آرام بود و اصلاً گریه نمیکرد.
به من گفتند گوشی را روی آیفون بگذار تا صدایاش کنم
و بچه پس از شنیدن صدای پدرش در آغوشام #خوابید
بدون اینکه شیری بخورد یا لازم باشد تکاناش بدهم.
#شهید_مهدی_نوروزی🌷
#شهید_مدافع_حرم
❤️ @hemmat_hadi
یکبار فاطمه را گذاشت روی اپن آشپزخانه و به او گفت: #بپر بغل بابا
و فاطمه به #آغوش او پرید.
بعد به من نگاه کرد و گفت: ببین فاطمه چطور به من #اعتماد داشت. او پرید و میدانست که من او را میگیرم، اگر ما اینطور به خدا اعتماد داشتیم همه مشکلاتمان #حل بود.
#توکل واقعی یعنی همین که بدانیم در هر شرایطی خدا #مواظب ما هست.
به نقل از همسر
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
❤️ @hemmat_hadi