eitaa logo
سلام بر ابراهیم
2هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
340 ویدیو
4 فایل
🌼 یا الله 🌹گـویند چـرا تـودل به شھیدان دادے؟ واللہ ڪہ مـن نـدادم، آنـھابـردند دل هایی که در مسیر عاشقی کم بیاورند می میرند. ‌ 🌷‌تقدیم به روح آسمانی شهیدان 💟 #ابراهیم_همت و #ابراهیم_هادی ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
▪️شهادت امام نقی علیه السلام تسلیت باد . بي گمان بين آن همه غربت دل تنگ تو نينوایي شد روضه هاي كبود طشت طلا در نگاه ترت تداعي شد
🌺عباس میگفت:حاجی من باید برم 🌸سردار: تو مگه تازه نامزد نکردی؟ 🌺گفت: چرا اما از همین میترسم که این مسئله باعث بشه من زمین گیر بشم 🌷 شهیدی که بین درو دیوار سوخت 🌺 🌸 ❤️ @hemmat_hadi
Raaghaaeb.mp3
5.84M
👈توصیه های استاد شجاعی برای لیله الرغائب 📝 امشب باید رغبتهامون رو تنظیم کنیم. ❤️ @hemmat_hadi 🍃🌺🌸🍃🌺🌸🍃🍃🍃
۸اسفند سالروز شهادت بزرگ مرد دفاع مقدس سردار شهید خرازی را گرامی می داریم ❤️ @hemmat_hadi
🍃🌸🍃🌺🍃 🌺🍃🌸🍃 🍃🌺🍃 🌹‌↞شهـــــادت 🌹شهد شیرین 🌹وصاݪ است 🌹ڪ‌ه جز واصلان حقیقی 🌹بداݩ دست نمی یابند 🌹و واصلاݩ حقیقی 🌹مگر ڪسی غیر از شهـــــدا هستند❣ . شھـــ✨ـــــید شدن اتفاقی نیست... ✨اینطور نیست ڪه بگویی: 🌹گلوله ایی خورد و مُرد... شھید... 🌹↞📃 رضایت نامه دارد... 🌹و رضایت نامه اش را اول ✨حسین(ع) و علمدارش امضا مےڪنند... 💫بعد مھر 🌺حضرت زهرا(س) مےخورد... شھــــ✨ــید 🍁قبل از همه چیز دنیایش را به قربانگاه برده... 🌹او زیر نگاه مستقیم خدا زندگی ڪرده... ↞شھادت اتفاقی نیست... 💫 سعادتےست ڪه نصیب هر ڪسی نمےشود.. باید شهیدانه زندگی ڪنی تا شهیدانه بمیرۍ... 🌺🌸 اللهم ارزقنی توفیق شهادت ❤️ @hemmat_hadi 🍃🍃🌺🌺🍃🍃🍃🍃🍃
🍃❤️🍃💚🍃 ❤️🍃💚 💠 حاجی بزن دنده دو😁 🔹رزمنده ها برگشته بودن عقب بیشترشون هم راننده کامیون بودن که چند روزی نخوابیده بودن 🔸ظهر بود و همه گفتند نماز رو بخوانیم و بعد بریم برای استراحت 🔹امام جماعت اونجا یک حاج اقای پیری بود که خیلی نماز رو کند می خواند رزمنده های خیلی زیادی پشتش وایستادن و نماز رو شروع کردند 🔸انقدر کند نماز خواند که رکعت اول فقط 10 دقیقه ای طول کشید. 🔹وسطای رکعت دوم بود یکی از راننده ها از وسط جمعیت بلند داد زد: حاجججججججییییییییی.جون مادرت بزن دنده ددددددددددو ✨صف نماز با خنده بچه ها منفجر شد. ✨ ❤️ @hemmat_hadi 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🍃
🍃🌺🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌺خاطرات_شهدا🌷 🌹 🔹طول مدت عمرش کوتاه ولی بسیار مفید بود. 🔸او همواره اطرافیانش را به و کردن از نیازمندان و فقرا و در زندگی و بدگویی دیگران را نکردن سفارش میکرد. 🔹او در اواخر عمر شریفش به امام رضا هر شب میرفت آرزوی رفتن به داشت زیرا نمی‌توانست بی حرمتی به اهل بیت را ببیند سربازان امام زمان که در حال دفاع از ولایت بودن را تنها بگذارد به گفته ی دوست نزدیکش شبها به حرم میرفت و نماز شب میخواند و دعا میکرد تا زودتر برود. ۱۳۹۴/۸/۱۹ محل شهادت حلب ❤️ @hemmat_hadi
🕊♥️🕊♥️🕊♥️🕊 🌴به اساتیدی که بودند علاقه ✨خاصی داشت وبه آنها احترام می گذاشت. 🌴احساس داشت وبا اشتیاق پای درس📚 این اساتید می نشست. گاهی را انجام می داد وهوای آن ها را داشت✨ نقل‌‌از: دوست‌شهید ❤️ @hemmat_hadi
در گذر ِ مرگ ِ ســ❣ـرخ هر که  را دید، گفت: برگ ِ گل ِسرخ🌷 را   کجا می‌برد؟! پ.ن: امروز ۱۰ اسفند ماه سالروز شهادت صاحب این تصویر بی مثال است ❤️ @hemmat_hadi
🌺عباس میگفت:حاجی من باید برم 🌸سردار: تو مگه تازه نامزد نکردی؟ 🌺گفت: چرا اما از همین میترسم که این مسئله باعث بشه من زمین گیر بشم 🌷 شهیدی که بین درو دیوار سوخت 🌺 🌸 ❤️ @hemmat_hadi
🍃❤️🍃💚 ❤️🍃💚 🍃❤️ 💠ﻋﺮﺍﻗﯽ ﺳَﺮ ﭘَﺮﺍﻥ 🔹ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻋﻤﻠﯿﺎﺗﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺷﺮﮐﺖ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ . ﺑﺲ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﻣﻮﻗﻊ ﺣﺮﮐﺖ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﻮﺍﺿﻊ ﺩﺷﻤﻦ، ﺩﺭ ﺩﻝ ﺷﺐ ﻋﺮﺍﻗﯽﻫﺎ ﺑﭙﺮﻧﺪ ﺗﻮ ﺳﺘﻮﻥ ﻭ ﺳﺮﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺳﯿﻢ ﻣﺨﺼﻮﺹ ﺍﺯ ﺟﺎ ﺑﮑﻨﻨﺪ، ﺩﭼﺎﺭ ﻭﻫﻢ ﻭ ﺗﺮﺱ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ . 🔸ﺳﺎﮐﺖ ﻭ ﺑﯽ ﺻﺪﺍ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺳﺘﻮﻥ ﻃﻮﻻﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﺜﻞ ﻣﺎﺭ ﺩﺭ ﺩﺷﺘﯽ ﻣﯽﺧﺰﯾﺪ ﺟﻠﻮ ﻣﯽﺭﻓﺘﯿﻢ . ﺟﺎﯾﯽ ﻧﺸﺴﺘﯿﻢ . 🔹ﯾﮏ ﻣﻮﻗﻊ ﺩﯾﺪﻡ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﮐﻨﺎﺭ ﺩﺳﺘﻢ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﻭ ﻧﻔﺲ ﻧﻔﺲ ﻣﯽﺯﻧﺪ . ﮐﻢ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺳﮑﺘﻪ ﮐﻨﻢ . ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻋﺮﺍﻗﯽ ﺳﺮﭘﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ . 🔸ﺗﺎ ﺩﺳﺖ ﻃﺮﻑ ﺭﻓﺖ ﺑﺎﻻ ﻣﻌﻄﻞ ﻧﮑﺮﺩﻡ ﺑﺎ ﻗﻨﺪﺍﻕ ﺳﻼﺣﻢ ﻣﺤﮑﻢ ﮐﻮﺑﯿﺪﻡ ﺗﻮﯼ ﭘﻬﻠﻮﯾﺶ ﻭ ﻓﺮﺍﺭ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻗﺮﺍﺭ ﺗﺮﺟﯿﺢ ﺩﺍﺩﻡ . 🔹ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ ﺑﻌﺪ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ . ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺩﺭ ﺧﻂ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﮔﺮﻭﻫﺎﻥ ﻣﺎﻥ ﮔﻔﺖ : « ﺩﯾﺸﺐ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ، ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﺪﺍﻡ ﺷﯿﺮ ﭘﺎﮎ ﺧﻮﺭﺩﻩﺍﯼ ﺑﻪ ﭘﻬﻠﻮﯼ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﮔﺮﺩﺍﻥ ﮐﻮﺑﯿﺪﻩ ﮐﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻭﻝ ﺑﺴﻢ ﺍﻟﻠﻪ ﺩﻧﺪﻩ ﻫﺎﯾﺶ ﺧﺮﺩ ﻭ ﺭﻭﺍﻧﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺷﺪﻩ . » 🔸ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺻﺪﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻡ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺷﯿﺮ ﭘﺎﮎ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻡ 🌹هدیه به روح پاک شهدای عملیات مرصاد صلوات🌹 ✨ ❤️ @hemmat_hadi ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
خنده میڪنی و میدمد بهار ، بخند به نوشخند ٺو رازیسٺ ماندگار بخند امیدقلب پریشان من به‌خنده ٺوسٺ برای خاطر این جـانِ بی قرار، بخنـد سلام برلبخندهای زیبای تان ای شهید سلام برشهدا🌸🌸🌸 ❤️ @hemmat_hadi 🍃🍃🍃🍃🍃🌺🌺🌺🍃🍃🍃
🍃🌺🍃🌺🍃🍃🌺🍃 🌸شهیدی که به احترام امام زمان (عج) در قبر سرش را خم کرد ...🌸 در شيراز رسم بر این بود که علماى شهر بخصوص روحانيونى که از لحاظ سنى و موقعيت اجتماعى از دیگران ممتاز تر بودند مسؤوليت تلقين شهدا را برعهده مى گرفتند... حجة الاسلام و المسلمين طوبائى از روحانيون شهر که امام جماعت مسجد کوشک عباسعلى شيراز بود، نقل مى کرد: شب قبل که براى نماز شب برخاستم مسائلى برایم پيش آمد که دانستم فردا با امری عجيب مواجه مى شوم... وقتى وارد قبر شدم تا تلقين شهيد مورد نظر را انجام دهم، به محض ورود به قبر در چهره شهيد حالت تبسمى احساس کردم و فهميدم با صحنه اى غير طبيعى روبرو هستم... وقتى خم شدم و تلقين شهيد را آغاز کردم، به محض اینكه به اسم مبارك امام زمان(عج) رسيدم... مشاهده کردم جان به بدن این شهيد مراجعت کرد، چون شهيد به احترام امام زمان(عج) سرش را خم کرد، به نحوى که سر او تا روى سينه خم شد و دوباره به حالت اوليه برگشت... 📚 منبع:کتاب لحظه های آسمانی ❤️ @hemmat_hadi ✨✨✨✨✨✨✨✨✨
نگاهش که میکنم دلم قرص میشود، وجودم آرام میگیرد و قلبم گواهی میدهد به حضورش،به لبخندش که به کارهایم میخندد و به چشمانش که مثل همیشه بدرقه راهم است!نگاهش که میکنم حال دلم خوب میشود! ❤️ @hemmat_hadi 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🍃🍃
کاری که انجام می‌دهید حتی نایستید که کسی بگوید خسته نباشید از همان در پشتی بیرون بروید چون اگر تشکر کنند تو دیگر اجرت را گرفته‌ای و چیزی برای آن دنیایت باقی نمی‌ماند..... 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹 ❤️ @hemmat_hadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🌸🍃🌸 🌺پای درس شهدابنشینیم عصر یکی از روزها بود. ابراهیم از سرکار به خانه می آمد وقتی وارد کوچه شد برای یک لحظه نگاهش به پسر همسایه افتاد با دختری جوان مشغول صحبت بود. پسر تا ابراهیم را دید بلافاصله از دختر خداحافظی کرد و رفت . می خواست نگاهش به نگاه ابراهیم نیفتد. چند روز بعد دوباره این ماجرا تکرار شد. این بار تا می خواست از دختره خداحافظی کند. متوجه شد که ابراهیم در حال نزدیک شدن به آنهاست. دختر سریع به طرف دیگر کوچه رفت وابراهیم در مقابل آن پسر قرار گرفت. ابراهیم شروع کرد به سلام و علیک کردن و دست دادن. پسر ترسیده بود اما ابراهیم مثل همیشه لبخندی بر لب داشت. قبل از اینکه دستش را از دست او جدا کند با آرامش خاصی شروع به صحبت کرد و گفت: ببین، در کوچه و محله ما این چیزها سابقه نداشته، من تو خانواده ات رو کامل میشناسم، تو اگه واقعا این دختر رو میخوای من با پدرت صحبت میکنم که... جوان پرید تو حرف ابراهیم و گفت: نه، تو رو خدا به بابام چیزی نگو، من اشتباه کردم، غلط کردم، ببخشید و ... ابراهیم گفت: نه! منظورم رو نفهمیدی، ببین، پدرت خونه بزرگی رو داره تو هم که تو مغازه او مشغول کار هستی، من امشب تو مسجد با پدرت صحبت می کنم انشاء الله بتونی با این دختر ازدواج کنی، دیگه چی می خوای؟ جوان که سرش رو پائین انداخته بود خیلی خجالت زده گفت: بابام اگه بفهمه خیلی عصبانی میشه ابراهیم جواب داد: پدرت با من، حاجی رو من میشناسم. آدم منطقی و خوبیه. جوان هم گفت نمی دونم چی بگم.بعد هم خداحافظی کرد و رفت. شب بعد از نماز، ابراهیم در مسجد با پدر آن جوان شروع به صحبت کرد. اول از ازدواج گفت و اینکه اگر کسی شرایط ازدواج را داشته باشد و همسر مناسبی پیدا کند باید ازدواج کند. در غیر اینصورت اگر به حرام بیفتد باید پیش خدا جوابگو باشد. و حالا این بزرگتر ها هستند که باید جوان ها را در این زمینه کمک کنند. حاجی حرفهای ابراهیم را تائید کرد اما وقتی حرف از پسرش زده شد اخم هایش رفت تو هم. ابراهیم پرسید حاجی اگه پسرت بخواد خودش رو حفظ کنه و تو گناه نیفته، اون هم تو این شرایط جامعه، کار بدی کرده؟ حاجی بعد از چند لحظه سکوت گفت: نه! فردای آن روز مادر ابراهیم با مادر آن جوان صحبت کرد و بعد هم با مادر دختر و بعد... یک ماه از آن قضیه گذشت، ابراهیم وقتی از بازار بر می گشت شب بود. آخر کوچه چراغانی شده بود لبخند رضایت بر لبان ابراهیم نقش بسته بود. رضایت بخاطر اینکه یک دوستی شیطانی را به یک پیوند الهی تبدیل کرده بود. این ازدواج هنوز هم پا برجاست و این زوج زندگیشان را مدیون برخورد خوب ابراهیم با این ماجرا می دانند. کتاب سلام بر ابراهیم – ص 47 ❤️ @hemmat_hadi
⭕️ (ره): با کسی رفاقت کنید که همین که او را دیدید به یادخدا بیفتید✅ و باکسانی که در فکر گناه هستند و انسان رااز یاد خدا باز میدارند نشست و برخواست نکنید✨ لبخندشهدانصیب تان ❤️ @hemmat_hadi
🔹صدای را که می‌شنید سرگرم هر کاری که بود رهایش می‌کرد و آرام و بیصدا میرفت و مشغول می‌شد 🌷 🌼هدیه به روح شهدا صلوات🌼 ❤️ @hemmat_hadi
مهدی ذهن💬 و ذکاوت عجیبی داشت و در هر کاری وارد می شد دیگران را به وا می داشت. در منطقه سوریه به خاطر تسلطش بر زبان✨ مسئول مخابرات منطقه شده بود. این پست برای یک نیروی تازه وارد، یک "پست مهم" بود. اما برای دفاع✨ آمده بود و این پست برایش کار خیلی راحتی بود، به همین خاطر از فرماند هاش درخواست کرده بود وارد شود. آنجا هم خیلی زود همه چیز را یاد گرفت✨با داشتن استعداد و ذکاوت بالا وارد نیروی مخصوص و مشاور فرماندهشان✨شد. تا جایی که جلسه های بررسی نقشه𓼨 باید با حضور مهدی تشکیل می شد. مهدی با وجود افسران با سابقه، "فرمانده گروهان" شد و به خاطر این استعداد و ذکاوت و تلاش بالا هیچ کس اعتراض نکرد✨ که چرا یک فرمانده ما شده است. 🥀 ❤️ @hemmat_hadi
شهدا دلمان رابه شماگره زده ایم دستگیرمان باشید... دراین دنیای وانفسا تکیه گاهمان باشید.. غریب وتنها دراوج بی کسی های زمانه دلمان رابه سوی شما حواله میکنیم.. پذیرای دل شکسته مان باشید𓼨 ❤️ @hemmat_hadi
💠اهمیت به نماز🌸 🌷روزی برای تحویل امانتی به شهر "تبنین" رفته بودیم.در راه برگشت صدای آمد گفت"کجا نگه می داری تا بخوانیم؟" گفتم "۲۰دقیقه ی دیگر به شهر می رسیم وهمانجا نماز می خوانیم" 🌷از حرفم خوشش نیامد و نگاه معنا داری به من کرد و گفت "من مطمئن نیستم تا ۲۰ دقیقه ی دیگر زنده باشم! و نمی خواهم خدا را در حالی ملاقات کنم که دارم دوست دارم نمازم با نماز (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و در همان وقت به سوی خدا برود"❤️ 🗣راوی:علی مرعی (دوست شهید) 🌷 📚ملاقات در ملکوت ❤️👉 @hemmat_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شروع نقاره‌‌زنی در حرم رضوی، همزمان با شب ولادت باسعادت فرزند علی بن موسی الرضا(ع) ولادت باسعادت حضرت جوادالائمه(ع) بر تمامی شیعیان مبارک باد ❤️ @hemmat_hadi
💠 🔰دفعه دوم که اومده بود سوریه یه خورد تو دستش. همه طبق معمول تو این فکر بودن که الان سید مجتبی (شهید حسین معز غلامی) با یه ماشین برمی گرده عقب که به دستش رسیدگی کنه و خون ازش نره 🔰ولی دیدیم خیلی و بدون هیچ ترسی و بدون اینکه درد رو توی چهره اش نشون بده رفت یه گوشه نشست و شروع کرد به بیرون آوردن ترکش با ناخنگیر! 🔰می گفت: نمی تونم برم عقب کار رو زمینه؛ بعدشم دستشو کرد و پاشد . چون فرمانده بود تمام تلاششو می کرد که حتی یه ذره هم احساس درد و ضعف تو چهره اش معلوم نباشه و روحیه بقیه نشه. 🌷 ❤️ 👉 @hemmat_hadi
❤️در یکی از مغازه ها مشغول بود یک روز در وضعیتی دیدمش که خیلی تعجب کردم?! دوکارتن بزرگ📦 اجناس روی دوشش بود جلوی یک مغازه کارتن ها را روی زمین گذاشت , ❤️وقتی کار تحویل تمام شد جلو رفتم و سلام کردم بعد گفتم: برای شما زشته، این کار، کارِ بار برهاست نه کار شما🚫 نگاهی به من کرد و گفت: که عیب نیست، بیکاری عیبه ❤️این کاری هم که من انجام میدم برای خودم خوبه، مطمئن میشم که هیچی نیستم? جلوی رو میگیره. گفتم: اگه کسی شما رو اینطوری ببینه خوب نیست شما ورزشکاری و خیلی ها می شناسنت... ابراهیم خندید و گفت: "ای بابا همیشه کاری کن که اگه تو رو دید خوشش بیاد . ❤️👉 @hemmat_hadi
: 🌷شب عید نوروز بود و هنوز کلی در خانه مانده بود. عصر بود که پویا از خانه بیرون رفت. 🌷نمی دانستم کجا می رود اما خواستم برگردد. ساعت 12 شب به خانه برگشت. 🌷بعد از شهادتش بود که فهمیدم آن شب بسته ها و اقلامی را بر در خانه ی و فقرای شهر برده، تا آنان هم با دلی سال جدید را آغاز کنند. 🌷 ❤️👉 @hemmat_hadi