🍃❤️بسم رب الشهدا❤️🍃
گفت: «اعلام کن همه جمع بشن می خوام براشون صحبت کنم»
نگران گفتم: «آقامهدی حرف از موندن بزنی، خودت رو سبک کردیا...
این بنده های خدا از بس سختی کشیدن و برای عملیات امروز و فردا شنیدن، خسته شدن خدا نکرده حرفت رو زمین میزنن شما فرمانده لشکری، خوب نیست اعتبارت رو از دست بدی» ...
یک لبخند روی لبهایش کاشت دست روی شانه ام زد و گفت: «من از خدا یه آبرو گرفتم، همون رو هم خرج راه خودش می کنم تو نگران نباش»...
والسلام علیکم را گفته و نگفته، صدای #صلوات دشت را پر کرد در یک چشم به هم زدن، دورش شلوغ شد؛ شلوغ و شلوغ تر از دور، هرچه چشم چرخاندم نتوانستم ببینمش داشتم نگران می شدم که دیدم روی شانه بلندش کردند بردندش توی دل جمعیت همانهایی که یکصدا ساز رفتن می زدند، حالا یک صدا شعار می دادند:
"فرمانده آزاده، آماده ایم، آماده
فرمانده آزاده، آماده ایم، آماده"
از آن روز دو ماه گذشت تا اولین نیروها رفتند مرخصی...
#شهیدمهدیزینالدین 😔💔
🕊🍃♥ ╣ @hemat3131 ╠ ♥🍃🕊
•|💔😔|•
•| #اوݪمظلومعالم💔
مشڪلگشاۍعالم
بهمشڪلخوردهاسٺ
ممنونماگرنروۍفاطمهجآݧ
♥ ╣ @hemat3131 ╠ ♥
•|💔😔|•
آقـا سلام🏻
روضہ مادر شروع شد :(
بآران اشـکـ هـاے مکــرر شـروع شد😞
آقـا اجازه هستـ بخوانمـ برایتان⇩
این اتفاق از دم یڪ در شروع شد...
|•• #عطر_فاطمیه
🌷|•• #ازعشقتاشہـادت
♥ ╣ @hemat3131 ╠ ♥
•|😔💔|•
اسماء آب ميريخت...
علي(ع) غسل ميداد....
يكهو صدای گریه ی آقا بلند شد ....
اسماء گفت: مولا جان خودتون گفتين بچه ها آروم گریه کنند ..چیشده كه شما بلند گریه میکنین...
اقا فرمود:
اسماء ...بعد از سه ماه ،امشب فهمیدم فاطمم چی رو ازم پنهون میکرد...
ازینجا به بعد رو آروم آب بریز ...
دستم خورد به وَرَمِ بازوش...
#ساداتببخشن...
💔💔 @hemat3131 💔💔
•[💔😔]•
•| #اگرمیتوانےبمانےبمآݧ😔
ڪوهےفرو مۍریخت
و ملتمسانه صدا میزد :
یا فاطمهڪلمینے!♥️
انا علےبنابےطالب...
یه ڪَمے حرف بِزن
علے نمیره..😭
#میمساداتهاشمی
💔💔 @hemat3131 💔💔