شُهدا زنده اند !🇵🇸
🍃❤️بسم رب الشهدا❤️🍃
#شهیدمحمودرضابیضایی در 18 آذر ماه سال 1360 در خانواده ای مذهبی و دارای ریشه روحانیت در تبریز متولد شد.
تحصیلات خود را در تبریز گذراند. در دوره تحصیلات دبیرستان به عضویت پایگاه مقاومت شهید بابایی درآمد و حضور مستمر در جمع بسیجیان پایگاه، اولین بارقه های عشق به فرهنگ مقاومت و ایثار و شهادت را در او بوجود آورد.
ورزشکار بود و به ورزش کاراته علاقه داشت و از 10 سالگی به این ورزش پرداخته بود.
ایشان بعد از اتمام خدمت سربازی، علیرغم تشویق اطرافیان به ادامه تحصیل در دانشگاه، با اختیار خود، عضویت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را انتخاب نمود و در بهمن ماه سال 82 وارد دوره افسری دانشکده امام علی (ع) سپاه شد. علاقه و عشق وصف ناشدنی محمودرضا به آرمان جهانی امام خمینی (ره)، یعنی تشکیل نهضت جهانی اسلام، روحیه خاصی را در وی بوجود آورده بود که تا آغاز جنگ در سوریه، در جهت تحقق آن تلاش و مجاهدت شبانه روزی داشت. همواره مطالعه دینی و سیاسی داشت و به اخبار و وقایع داخلی و خارجی به خصوص تحولات جهان اسلام اشراف داشت و این وقایع را تحلیل میکرد. او به خاطر آشنایی با زبان عربی، با رزمندگان مقاومت اسلامی لبنان و رزمندگان حزب الله و همینطور با شیعیان مجاده عراقی و سوری ارتباطی تنگاتنگ داشت.
با آغاز جنگ در سوریه از سال 90 برای دفاع از حرم های آل الله (ع) و یاری جبهه مقاومت، آگاهانه عازم سوریه شد. در آخرین اعزام خود در دیماه 92 به یکی ازیاران نزدیک خود اعلام کرد که این سفر برای او بی بازگشت است و از دو ماه پیش از اعزام بدنبال هماهنگی برای محل تدفین خود بود.
سرانجام، بعد از دو سال حضور در جبهه سوریه، در بعدازظهر 29 دیماه 92 همزمان با سال روز میلاد پیامبر اعظم (ص) و امام جعفر صادق(ع) در اثنای درگیری با مزدوران تکفیری استکبار در اثر اصابت ترکش های یک تله انفجاری به ناحیه سر و سینه، به فیض شهادت نائل آمد.
#محمودرضابیضایی ❤️🕊
{ 🌸🍃 ۱۳۹۲/۱۰/۲۹ 🍃🌸 }
🕊🍃♥ ╣ @hemat3131 ╠ ♥🍃🕊
°•🌸بسم رب الشهدا🌸°•
#آیه_شهادت
بار اولی که میخواست برود سوریه آیه قرآن گرفتم برایش.
قرآن را بوسید و باز کرد.ترجمه آیه رابرام خواندش ولی بار آخری که میخواست برود،
وقتی قرآن را باز کرد آیه راترجمه نکرد،
گفتم:
سعید چرا ترجمه نمیکنی؟!
رو به من کرد وگفت:
اگه ترجمه آیه رو بهتون بگم ناراحت نمی شین؟!
گفتم:نه.
گفت: #آیه شهادت اومده و من به آرزوم می رسم.♥️
نقل از #مادر_شهید_سعید_بیاضی_زاده🕊
@hemat3131
❤️بسم رب الشهدا❤️
#شهیدانه🕊
پنج سالم بود،
خواهرم مرا در کمد انداخت و در را قفل کرد!🔒
به او فحش دادم😠
و با خودم فکر کردم:
"او بی رحم ترین خواهر دنیاست"
در تاریکی گریه کردم😭😔
بیهوش شدم...
به هوش که آمدم
سربازان خواهرم را کشته بودند!💔😭
#به_یاد_دختران_انقلابی
#دختران_مجاهد
@hemat3131
💚بسم رب المهدی💚
گفت:لطفا این پرونده ها را بشمار!
گفتم:مثل هفته قبل، هنوز به سیصد تا هم نرسیده...
غمی روی چهره اش نشست.
گفت:یاران من کی کامل می شوند؟😔
#سرباز_مهدی_باشیم_نه_سربارش💔
#اللهم_عجل_الولیڪ_الفرج
@hemat3131
شُهدا زنده اند !🇵🇸
❤️بسم رب الشهدا❤️
#سیره_شهدا
روزی از مدرسه به خانه می آید،در حالی که گونه ها و دست های سرخ و کبودش، حکایت از عمق سرمایی می کند که در جانش رسوخ کرده است.
پدرش همان شب تصمیم می گیرد که پالتویی برایش تهیه کند.
دوروز بعد، با پالتویی نو و زیبا به مدرسه می رود، غروب که از مدرسه بر می گردد،با شدت ناراحتی، پالتو را به گوشه ی اتاق می افکند.
همه اعضای خانواده با حالت متعجب به او می نگرند و #مهدی در حالی که اشک از دیدگانش جاری است، می گوید:
چگونه راضی می شوید من پالتو بپوشم،درحالی که دوست بغل دستی من،در کنارم از سرما بلرزد...
#شهید_مهدی_باکری💚
@hemat3131