"روزها و شبها انتظار میکشید، منتظر کسی بود که ارزش واقعیاش را بفهمد، کسی که نه تنها زیبایی ظاهرش، بلکه عمق روحش را نیز دریابد. امید هر روز بیگانه تر به نظر میرسید، مثل سرابی که هر کسی به آن دست نمییابد، و قلبش، کم کم، با این حس غریب خو میگرفت. از حقیقت میترسید، و از قبول کردنش. از اینکه او متعلق به این تاریکی است و به همانجا برمیگردد، جایی که سکوت، تنها همدم او بود و سایهها، رازدار دلش. نمیخواست جزئی از این سیاهی باشد، چشم انتظار نور بود، نوری که گرمایش، یخهای تنهاییاش را آب کند و راهی به سوی رهایی بگشاید. ولی چه فایده؟ همه چیز جز توهمی دردناک به نظر نمیرسیدند، او از تاریکی بود، نور برای او نبود. گویی سرنوشتش با سیاهی گره خورده بود، محکوم به رنجی ابدی، در اعماق سایهها."
Lana-Del-Rey-Happiness-Is-A-Butterfly-128.mp3
4.36M
If he's a serial killer, then what's the worst,,
That could happen to a girl who's already hurt?
I'm already hurt
If he's as bad as they say, then I guess I'm cursed,,
Looking into his eyes, I think he's already hurt
He's already hurt.
ㅤˆ˳ ۫ 𝓓𝗂𝗒𝖺𝗋𝖺 ֗ ࣭
If he's a serial killer, then what's the worst,, That could happen to a girl who's already hurt? I'
من وقتی جک نپیر، آزوالد کابلپات و هاروی دنت:
هدایت شده از 'wₕᵢₜₑ ₘₒₒₙ |ܩߊܘ ܢܚܦ̇یܥ'