🍃🖋 ممنون از خوانندگان و مخاطبان محترم،
سوالات خیلی خوبی مطرح میکنید. نشان دهنده این است که بادقت و توجه بالایی این داستان را خواندهاید.
جواب سوالات شما، انشاالله و به یاری حضرت سیدالشهدا در قسمتهای بعدی داستان "محرم در صفائیه با حضور انصار" خواهد آمد.
زهرا ملکثابت
@zisabet
🍃🖋🍃🖋🍃🖋🍃🖋
مراسم سنتی عزاداری در اردبیل
( مراسم تشت گزاری)
ارسال عکس: معصومه جعفری
@herfeyedastan
#مراسم_عزاداری #اردبیل
داستان: "محرم در صفائیه با حضور انصار"
نویسنده: زهرا ملکثابت
(قسمت ۱ و ۲ در کانال حرفهداستان قرار گرفتهاست)
۳. صبح روز اول محرم مشت محکمی به چشم شیطان رجیم کوبیدم و سرانجام مانتوی مشکیام را اتو کردم. همزمان دو پارت از کتاب "فتح خون" از شهید آوینی را گوش دادم.
صبح دلم میخواست که به خانه ملکثابت (آقا ملکها) برویم ولی نشد.
همان طور که برای پولدارها پول، پول میزاید برای خانواده ما هم کار، کار میزاید.
بین این همه مشغله پدرم فکر نمیکردم که این یکی کار را قبول کنند. حتی بعد که شنیدم جواب منفی شده مثبت، با جمله اعتراضی و تعجبی پرسیدم: "چرا قبول کِردِت؟"
بعد به شوخی میگویم: "مِخِت سرِجای آخوندها بیشینِت"
پنج شب سخنرانی پشت سرِهم، آنهم به دعوت ناآشنایی و در جای ناآشنایی و فقط باید برویم و ببینیم که چه میشود.
نشد که برم خانه آقاملکها با آنکه خیلی دلم میخواست این روضه را با دویست و سی سال قدمتش امسال بادقت بیشتر ببینم و هم نوههای آقاملک را که مصاحبیم ببینم.
خدا بیامرز عباسآقا ملکثابت پسر نداشت ولی هرکدام از دخترهایش کار دهتا پسر میکنند.
اینکه چه نسبتی با آنها داریم مدام یادم میرود.
میروم کانال بغلی و میبینم همکار یزدیام؛ محمدعلی جعفری امروز صبح به خانه ملکثابت رفته. بعد میبینم قبلش هم به خیلی جاهای دیگر رفته. مراسم پوشبالاکنی و روضههای دیگر.
غُر زدنهایم به کائنات شروع میشود که ما زنها هرچقدر هم بدوییم همیشه صد قدم از مردها عقبتریم. ملاحظه این و آن را بکن. به پای این و آن صبر کن. پیغمبر شو و غصه همه اُمت را بخور. گوشهای دراز بکش و خودخوری کن. و واژهای جدید که فرهنگستان ادب فارسی برایمان کشفیده است: "ماهینگی"
کائنات جواب میدهد غصه نخور. کاری که تو داری میکنی را هزارتا مرد هم اگر بخواهند نمیتوانند انجام دهند. کسی تا حالا در مورد مراسمات عاشورایی و اگر حوزهاش را محدودتر کنیم به "یزد، حسینیه ایران" از جنبه نگاه زنانه و فعالیتهای زنانه ننوشته. با توکل به خدا و ائمه و به خصوص حضرت سیدالشهدا ادامه بده.
توصیه جانانهای هم میرسد که حواست را جمع کن تا کسی نرنجد!
و این نقطه ضعف نویسنده خلاق و جسوری است که با شنیدن آن جمله دارد میرود در گوشهی خودش دراز بکشد تا خودخوری کند که آیا بنیبشری از او رنجیده است یا نه؟
پَسین از خوابِ خرسِ قطبیِ جنوبیام بیدار میشوم. خواب عمیقی که نویسنده حرفهای بعد از کار کشیدن عمیق از ذهنش تجربه میکند.
نزدیک غروب ستاد روحیهدهی به سخنران مجلس اباعبدالله راه میاندازیم. بعد پدرم راهی میشود.
گفتهبودیم ما شاید بیائیم شاید نیائیم که حواس پدرم به خاطر حضور ما یا فکر کردن به این موضوع پرت نشود.
ولی چند دقیقه بعد رفتیم. محل روضه، یکی از محلات یزد است. هرچند در بافت سنتی نیست ولی مُدل محله صفائیه هم نیست.
صفائیه هم هیئت عزاداری سنتی دارد. روضه سنتی دارد ولی شام غریبانش وسط میدان استکان نعلبکی خیلی عجیب و غریب است و زبانزد شده.
عزاداریهای خیابانیاش را گفتم که برای ما یزدیها مرسوم نیست.
اینجا محله امامشهر است و یک روضه سنتی.
صدایی آشنا تا وسط کوچه میآمد. به مادرم گفتم: "حالا چرا شوهرتون لهجه معیار گرفتن؟"
با شربت عرق بیدمشک پذیرایی شدیم و رفتیم داخل.
مَردم بودند. مردم همیشگی. مردم معمولی. مردم اکثریت.
کسی شالش را وسط فرق سرِ رنگ و مِش کردهاش نگذاشتهبود و ماتیک سُرخ نمالیده بود و ناخنهایش را هفت رنگ نکرهبود.
اگر مُچ دستی یا گوشهگردنی یا سایه مویی پیدا بود، حالت تبرج و خودنمایی نداشت. هیچکس هم بابت این چیزها به دیگری تذکر نداد یا رو تُرُش نکرد تا آخر مجلس.
ادامه دارد
@herfeyedastan
۴. شبِ دوم است.
محرم و صفر که میشود شبکه استانی یزد هم عزیزدلِ ما میشود. میزنم کانال یزد. هرسال یک حسینیه را محور قرار میدهند و پخش زنده شبکه یزد از آنجاست.
هیئتها بهترین اجرایشان را آنجا دارند.
البته روز تاسوعا و عاشورا به رسم هرساله محور مسجد روضه محمدیه ( حظیره ) است.
امسال محور شبکه استانی یزد بجای حسینیه یک مرکز مذهبی است به اسم حوزه علمیه کاظمیه.
ساختمانش تقریباً نوساز است. همیشه از بیرون دیده بودم و هیچ نمیدانستم داخلش اینقدر خَش و خوب باشد.
هیئتی که داشت اجرا میکرد، هیئت عزاداری کریم آباد بهادران بود.
با لهجه یزدی و به سبک رد و بدل با ریتم نوحههای یزدی نوحه میخواندند. سبک سینهزنیشان متفاوت با مرسوم یزدیها بود.
آنها حول یک محور میچرخیدند. هیئت یزدیها ندیدهبودم که حول محوری بچرخد.
دنباله این بیضی مرتب و منظم چند پسربچه بودند که تلاش میکردند از بزرگترها کم نیاورند.
خواهرم را صدا و زدم که بیاید و ببیند.
به او گفتم: "فرداشب بِرِم اینجا"
تائید کرد.
بعد اضافه کردم: "جائی که صدا و سیما فیلمبرداری کنه سَواش مردم هجوم مِبَرن و دیه جا نیس"
پدرم اضافه کرد: "اینجا برای فیلمبرداری صدا و سیماس، نه که ما پاشِم بِرِم. اقّه دَرها هم بزرگ نیس و جا و جُم ندارن"
هیئت بهادران سنج زنی را به سینه زنی اضافه کرد. چند مرد پهلوان به قول پدرم "کُتل" آوردند.
ولی برای من آن چوبها با پارچههایی که بالایش آویزان بود و پرها و حجمهایش، تداعی نماد سرهای بریدهی دشت نینوا را داشت.
عجیب بود که هرچه توضیح دادم برای پدرم همچین چیزی را تداعی نمیکرد.
عاقبت پدرم قانع نشد و گفت که برنامهای اضافی است که این هیئت لازم نبود اجرا کند.
از چشم تیزبین من پنهان نماند که وقتی این قسمت نمایش تمام شد و پهلوانان نمادها یا کُتلها را پائین آوردند و کنار حوضِ وسط کاظمیه ایستادند، یک دختربچه آمد و پدرش را بغل گرفت.
بعد برای صدمین بار مستند مرحوم حسین سعادتمند را میبینیم. اسطوره نوحهخوانی یزدیها.
من و خواهرم با نوحههای سعادتمند همخوانی میکنیم.
وقتی برای شهید سلیمانی در میچَماغ ( میدان امیرچَخماق) مراسم مردمی بود، دورتادور علم پارچهای هیئتهای عزاداری یزد را به ردیف گرفتهبودند. همه مردم باهم نوحههای سعادتمند را میخواندیم.
به قول مادربزرگم: "بعدِ قاسم دنیا چَشِ روشنایی نَئید"
بعد رفتیم کانال ملی و حسینیه معلی. از قضا مجریها گریه میکردند، زار میزدند، هیجانی حرف میزدند، یکیشان بعد از صحبتهای خیلی احساسی دو دستی به پیشانیاش کوبید.
پرسیدم از مادرم: " اینا چرا این طَرَن؟ چِقَه این تهرونیا احساسییَن"
مامانم: "نَمیدونم چَشُم تو غذام بود"
پدرم را بلند شد و رفت.
ما رفتیم کانال یزد. من طوری باهیجان فریاد زدم: "یاقوبیا... بابا یاقوبیا" که صدام هفتتا خانه رفت.
مستندی از هیئت محله یعقوبی پخش میشد.
بابام از اتاق و پشت کارش پرید جلوی تلوزیون:
" اِ... علی...اِ...فلانی"
دوباره رفتیم شبکه ملی و عزاداری نیجریهایها. هنوز هم روی پایم میسوزد به خاطر اینکه هیجانزده شدم و بابت قربانصدقه بچههای گوگولی نیجریه با کف دست محکم روی پایم کوبیدم.
میروم که بخوابم. قبلش به ایتا نگاهی میاندازم. میبینم کانال رویدادهای فرهنگی اجتماعی استان یزد با ۶.۸ کا عضو برای محمدعلی جعفری و مطالب اخیر کانالش چه تبلیغی هم کردهاند!
البته کتاب قهوه یزدی را خودم فرستادم و اعتنائی نشد.
این طور مواقع به خداوندی خدا بابت تبعیضها و تنهایی خودم در عرصه فرهنگ و هنر استان یزد، از ته دل غصه میخورم. بغض میآید. تا فردا در جعبه جادویی روزگار چه باشد.
ادامه دارد
@herfeyedastan
زهرا ملکثابت
لینک حرف ناشناس برای نظرات شما در مورد داستان "محرم در صفائیه با حضور انصار"
https://harfeto.timefriend.net/16822797119363
سپاس از نظرات
کاظمی فخر:
سلام بانوی نویسنده
خداقوت
قسمت 3 عالیه
خیلی ممنون که در لابه لاش برای ذهن کنجکاو من توضیح دادید🌹🙏
قسمت 4 چرخش فعل داشتید
ولی بازم برام قشنگه
نوشته ی شما قشنگ و دل نشینه
بخاطر همین ذره بین شدم
@herfeyedastan
تا حالا بازخورد منفی به داستان "محرم در صفائیه با حضور انصار" دریافت نکردم.
ولی اگر کسانی به هر دلیل ناراحت هستند از این داستان یا خوششان نیامده، بفرمایند.
لینک ناشناس و نام کاربری خصوصی، هر دو هست.
@zisabet
سلام
حال شما خوبه داستانتون خوندم عالیه فقط بعضی لغتهای یزدی داخل پرانتز توضیح بدید بعضی هاش داده بودید چون داستانتون غیر یزدی هم میخونن
خیلی خوشم اومد پول پول میاره برا خانواده کار کار میاره ممنون عزیزم خسته نباشی خدا قوت
@herfeyedastan
زهرا غفاری:
سلام بانوی فرهیخته وخوش قلم
داستانتون بسیار زیبا ودلنشینه مخصوصا اینکه بالهجه ی قشنگ یزدی هم دیالوگ هارو نوشتین
به دل من که نشست .خیلی روان و جالب نوشتین.
@herfeyedastan