eitaa logo
حࢪ‌یم‌؏شـ♥️ـق‌تا‌شھادٺ
781 دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
4.3هزار ویدیو
35 فایل
به‌نامِ‌خداوندِچشم‌انتظارانِ‌بی‌قرار..!!💔 سفر عشق از آن روز شروع شد ڪہ خدا ✨ مهــر یڪ بے ڪفن انداخت میــانِ دل ما .💔 #اندکی‌ا‌زمـا↯ @shorotharim #مدیر↯ @Babasadgh وقف‌بانوی‌بی‌نشآن🌱 وقف‌آقاامام‌زمان🌿
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺امام رضا عليه السلام: 💚فى قَوْلِهِ تَعالى: (فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَميلَ) ـ: عَفْوٌ مِنْ غَيْرِ عُقوبَةٍ وَ لا تَعْنيفٍ وَ لا عَتْبٍ ❤درباره آيه «...پس گذشت كن، گذشتى زيبا» فرمودند: مقصود، گذشت بدون مجازات و تندى و سرزنش است ━⊰𖣘🍂𖣘🍁𖣘🍂𖣘⊱━ @herimashgh ━⊰𖣘🍂𖣘🍁𖣘🍂𖣘⊱━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‼️؟ هر‌وقت‌دیدی‌گناه‌کردی‌وعین‌ِ خیالت‌نبود ؛ بدون‌از‌چشم‌خدا‌افتادۍ ... ولے‌اگہ‌گناه‌کردی‌وغصہ‌خوردۍ بدون‌هنوز‌میخوادت :)💜 - همین‌حالا‌استغفار‌کنیم ! ━⊰𖣘🍂𖣘🍁𖣘🍂𖣘⊱━ @herimashgh ━⊰𖣘🍂𖣘🍁𖣘🍂𖣘⊱━
『💚』 این جمله را به یاد داشته باشید : اگر در راه خدا را تحمل نکنید! مجبور خواهید شد در راه رنج را تحمل کنید...❌ ✨ ━⊰𖣘🍂𖣘🍁𖣘🍂𖣘⊱━ @herimashgh ━⊰𖣘🍂𖣘🍁𖣘🍂𖣘⊱━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدابه‌این‌نگاه‌نمیڪنه‌ڪه‌حجم‌ڪارایی ڪه‌انجام‌دادۍچه‌قدره، به‌این‌نگاه‌میڪنه‌ڪه‌چه‌قدرازڪارایی‌ڪه مۍتونستۍانجام‌بد‌ۍروانجام‌دادی! ؟ ━⊰𖣘🍂𖣘🍁𖣘🍂𖣘⊱━ @herimashgh ━⊰𖣘🍂𖣘🍁𖣘🍂𖣘⊱━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اعمال شب و روز بیست و سوم حضرت رسول (ص) فرمودند: هر کس در شب 💚بیست و سوم از ماه رجب 💚دو رکعت نماز بگزارد که در آن سوره حمد را یکبار و سوره 💙والضحی را بار بخواند خداوند برای هر حرفی، مرد و زن کافری درجه ای در به او می دهد و ثواب حج و ثواب کسی که هزار جنازه را کرده باشد و ثواب کسی ‌که 💚هزار مریض را عیادت و ثواب کسی که 💚هزار حاجت مسلمانی را برآورده سازد را به او می دهد. منبع: کتاب وسائل الشیعه ━⊰𖣘🍂𖣘🍁𖣘🍂𖣘⊱━ @herimashgh ━⊰𖣘🍂𖣘🍁𖣘🍂𖣘⊱━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂🌷🍂🌷🍂🌷🍂 بسم رب الشهدا و الصدیقین *واقعیت بسیاااار شنیدنی از کمیل زمانه*💔💔🥺👌👌 🍂امر به معروف کرد و سیلی خورد😔 🌹بعد از نماز ظهر بود حدود ساعت ۲ بعد از ظهر کوچه ها خیلی خلوت بود من و کمیل روبروی کوچه زیر سایه یک درخت مشغول صحبت کردن بودیم ناگهان دیدم که کمیل رنگش پرید و سرش را پایین انداخت😓😓 چند لحظه ای بود که سرش پایین بود سرش را بالا اورد و گفت مهدی همین جا بمان من گفتم چی شده گفت: گفتم همین جا بمان ، جلو نیا☝️ به پشت سرخودم نگاه کردم و دیدم که خانم وآقایی درحال نزدیک شدن به‌ماهستند مردی‌ورزشکار و درشت‌اندام بود💪 با خودم گفتم فکر کنم کمیل هوس کتک خوردن کرده همچنانکه کمیل جلو می‌رفت من خودم را برای کتک خوردن آماده کردم گفتم کمیل تو ورزشکاری من چی بگم من که کتکه رو خوردم😢🤕 به سمت آنها رفت ومن هم پشت‌ سر او حرکت کردم به آنها رسید سلام کرده همین طوری که سرش پایین بود گفت ببخشید میشه خواهشی از شما بکنم⁉️ اجازه بدهید چند لحظه ای به همسر شما نگاه کنم و از اون لذت ببرم....... آن مرد به شدت عصبانی شدو گفت: حرف دهنت را به فهم.😡😡😡 کمیل دوباره درخواست خودش را تکرار کرد... اجازه بدهید چند لحظه به همسر شما نگاه کنم از اون لذت ببرم. مرد به شدت عصبانی شده و سیلی محکمی به صورت کمیل زد😤😤😤 ، کمیل دوباره در خواست خودش را تکرار کرد و این دفعه سیلی محکم تری به صورت کمیل زد👊 همسرش گفت نه به سر پایینت نه به این حرفات خجالت بکش😠 چرا همچین درخواستی میکنی؟ کمیل گفت نمیدونستم اگر ازشما اجازه بگیرم شما ناراحت میشوید و الا مثل دیگران که بدون اجازه از همسر شما لذت می بردند من هم لذّت می‌بردم... جوان به شدت عصبانی شد محکمی با دست چپ به صورت کمیل زد 😔😞 آن لحظه کمیل دستشو جای سیلی گذاشت و نشست روی زمین شروع به گریه کردن کرد 😭😭 فکر کنم یادش افتاد به "مادر" شایدم باخودش میگفت مادر من مردم جوانم ورزشکارم ولی شما ... 😭😭😭😭💔 من به جوان گفتم حالا سیلی میزنی بزن ولی چرا با دست چپ زدی😭 یادش اوردی که در کوچه ها مادرش را زدند😭 در حالی که مادر ۱۸ ساله بود و او فقط یک نوجوان بود💔💔 این جوان حیرت زده به کمیل نگاه می کرد نمیدانست چه کند همسرش گفت: این که می گویند (سلام الله علیها) هست؟ و من گفتم بله... یادش اوردی حضرت زهرا ( سلام الله علیها )را زدند😔 وقتی این را شنید روی زانوهایش افتاد و از کمیل عذر خواهی کرد کمیل او را در آغوش گرفت وهر دو شروع به گریه کردند😭😭 کمیل به او گفت تورو خدا دیگر کاری نکن آن خاطرات دوباره زنده شود از همسرت بخواه که همیشه با "چادر" باشد وان جوان گفت قول می‌دهم که هیچ وقت دیگر چنین چیزی تکرار نشود☝️ چند سالی گذشت کمیل شهید شد💔🕊 والان تشیع جنازه کمیل هست همچنانکه دم در خانه شهید ایستاده بودم دیدم که همان جوان می آید ولی نشناختمش پیش من آمد و گفت : کمیل چه شده است ؟ تصادف کرده ؟ گفتم ، شهید شده است🕊 گفت ، کجا ؟ گفتم ، سوریه گفت ، مگر میگذارند کسی برود ؟ گفتم ، بله پاسدارها میروند گفت ، مگر او پاسدار بود ⁉️ گفتم ، بله اوحدود ۴ سال است که پاسدار است گفت ، سوریه بوده ؟ گفتم بله و ناگهان ناخواسته گفتم: سوریه حرم حضرت زینب (سلام الله علیها) دختر همان کسی که در کوچه‌ها سیلی خورده 😔💔 گریه اش گرفت وبا کنده های زانو افتاد روی زمین😭 خیره خیره بعکس شهید نگاه می کرد و گفت: کمیل من به قول خودم عمل کردم توروخدا کمکم کن مثل تو شهیدشم😔 📝 اری شهدا همیشه در همه جا تاثیر گذارند.... 🍂شهید مدافع حرم کمیل قربانی ━⊰𖣘🍂𖣘🍁𖣘🍂𖣘⊱━ @herimashgh ━⊰𖣘🍂𖣘🍁𖣘🍂𖣘⊱━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در جاده بصره خرمشهر، "علی اکبر دهقان" همینطور که می دوید از پشت ، از ناحیه سر مورد اصابت قرار گرفت و سرش از پیکرش جدا شد. در همان حال که تنش داشت می دوید، سرش روی زمین غلتید. سر مبارک این شهید حدود پنج دقیقه فریاد "یاحسین، یاحسین" سر می داد. همه رزمندگان با مشاهده این صحنه شگفت ، همه به گریه افتاده بودند. چند دقیقه بعد از توی کوله پشتی اش وصیتنامه اش را برداشتند، نوشته بود: ألسلام علی الرأس المرفوع خدایا من شنیده ام که امام حسین (ع) با لب تشنه شهید شده است، من هم دوست دارم اینگونه شهید بشوم. خدایا شنیده ام که سر امام حسین (ع) را از پشت بریده اند، من هم دوست دارم سرم از پشت بریده بشود. خدایا شنیده ام سر امام حسین (ع) بالای نیزه قرآن خوانده، من که مثل امام ، اسرار قرآن را نمی دانم، ولی به امام حسین (ع) خیلی عشق دارم، دوست دارم وقتی شهید می‌شوم سر بریده ام به ذکر "یاحسین" باشد. ‏خاطرات شنیدنی شهدا 🍃🍃 ━⊰𖣘🍂𖣘🍁𖣘🍂𖣘⊱━ @herimashgh ━⊰𖣘🍂𖣘🍁𖣘🍂𖣘⊱━
🦋5 صلوات 🦋برای سلامتی و ظهور آقا امام زمان(عج) بفرستین تا انشاالله رمان بارگذاری بشه.🌸
🌌 رمان شب 19 هم راز علی 🔺حسابی جا خورد و خنده اش کور شد ... زینب رو گذاشت زمین ... - اتفاقی افتاده؟ ...😢 رفتم تو اتاق، سر کمد و علی دنبالم ... از لای ساک لباس گرم ها، برگه ها رو کشیدم بیرون ... - اینها چیه علی؟ ...😒⁉️ رنگش پرید ... - تو اونها رو چطوری پیدا کردی؟ ...😢 - من میگم اینها چیه؟ ... تو می پرسی چطور پیداشون کردم؟😤 🔷 با ناراحتی اومد سمتم و برگه ها رو از دستم گرفت ... - هانیه جان؛ شما خودت رو قاطی این کارها نکن ...☺️ 💢 با عصبانیت گفتم ... یعنی چی خودم رو قاطی نکنم؟😤 می فهمی اگر ساواک شک کنه و بریزه توی خونه مثل آب خوردن اینها رو پیدا می کنه ... بعد هم می برنت داغت می مونه روی دلم ... 💔 🔺نازدونه علی به شدت ترسیده بود ... اصلا حواسم بهش نبود... اومد جلو و عبای علی رو گرفت ... بغض کرده و با چشم های پر اشک خودش رو چسبوند به علی ... با دیدن این حالتش بدجور دلم سوخت ... بغض گلوی خودم رو هم گرفت...😓 🔷خم شد و زینب رو بغل کرد و بوسیدش ... چرخید سمتم و دوباره با محبت بهم نگاه کرد ... اشکم منتظر یه پخ بود که از چشمم بریزه پایین! - عمر دست خداست هانیه جان ... اینها رو همین امشب می برم ... شرمنده نگرانت کردم...دیگه نمیارمشون خونه...زینب رو گذاشت زمین و سریع مشغول جمع کردن شد...حسابی لجم گرفته بود... 😤 - من رو به یه پیرمرد فروختی؟ 😒 خنده اش گرفت ... رفتم نشستم کنارش ... - این طوری ببندی شون لو میری ... بده من می بندم روی شکمم ... هر کی ببینه فکر می کنه باردارم ... - خوب اینطوری یکی دو ماه دیگه نمیگن بچه چی شد؟ ⁉️😊 خطر داره ... نمی خوام پای شما کشیده بشه وسط ... توی چشم هاش نگاه کردم ... - نه نمیگن ... واقعا دو ماهی میشه که باردارم ...😊❣️
🌠 رمان شب 20 "شکنجه های ساواک" 🔷 سه ماه قبل از تولد دو سالگی زینب، دومین دخترمون هم به دنیا اومد ...👼🏻 این بار هم علی نبود ... اما برعکس دفعه قبل... اصلا علی نیومد ... 🔺 این بار هم گریه می کردم ... اما نه به خاطر بچه ای که دختر بود ... به خاطر علی که هیچ کسی از سرنوشت خبری نداشت ... 🔷 تا یه ماهگی هیچ اسمی روش نگذاشتم ... کارم اشک بود و اشک ...😭 🔸مادر علی ازمون مراقبت می کرد ... من می زدم زیر گریه، اونم پا به پای من گریه می کرد ... زینب بابا هم با دلتنگی ها و بهانه گیری های کودکانه اش روی زخم دلم نمک می پاشید ... 🔸از طرفی، پدرم هیچ سراغی از ما نمی گرفت ... زبانی هم گفته بود از ارث محرومم کرده ... توی اون شرایط، جواب کنکور هم اومد ... تهران، پرستاری قبول شده بودم ... 💢یه سال تمام از علی هیچ خبری نبود ... هر چند وقت یه بار، ساواکی ها مثل وحشی ها و قوم مغول، می ریختن توی خونه ... همه چیز رو بهم می ریختن ... خیلی از وسایل مون توی اون مدت شکست ... زینب با وحشت به من می چسبید و گریه می کرد ... 😭 🔸 چند بار، من رو هم با خودشون بردن ولی بعد از یکی دو روز، کتک خورده ولم می کردن ... 🔷 روزهای سیاه و سخت ما می گذشت ... پدر علی سعی می کرد کمک خرج مون باشه ولی دست اونها هم تنگ بود ... درس می خوندم و خیاطی می کردم تا خرج زندگی رو در بیارم ... اما روزهای سخت تری انتظار ما رو می کشید ... ترم سوم دانشگاه ... سر کلاس نشسته بودم که یهو ساواکی ها ریختن تو ... دست ها و چشم هام رو بستن و من رو بردن ... اول فکر می کردم مثل دفعات قبله اما این بار فرق داشت ... چطور و از کجا؟ ... اما من هم لو رفته بودم ... چشم باز کردم دیدم توی اتاق بازجویی ساواکم ... روزگارم با طعم شکنجه شروع شد ... کتک خوردن با کابل، ساده ترین بلایی بود که سرم می اومد ... 💢 چند ماه که گذشت تازه فهمیدم اونها هیچ مدرکی علیه من ندارن ... به خاطر یه شک ساده، کارم به اتاق شکنجه ساواک کشیده بود ... ⭕️ اما حقیقت این بود ... همیشه می تونه بدتری هم وجود داشته باشه ... و بدترین قسمت زندگی من تا اون لحظه ... توی اون روز شوم شکل گرفت ... 💢 دوباره من رو کشون کشون به اتاق بازجویی بردن ... 🔺 چشم که باز کردم ... علی جلوی من بود ... 😢 بعد از دو سال ... که نمی دونستم زنده است یا اونو کشتن ... زخمی و داغون ... جلوی من نشسته بود ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌‌‌‌〖🌿〗 . • ما‌شـوقِ‌مرگ‌را بهـ‌منجلابِ‌عاداتِ‌سخیف برتری‌دادیم . . تا"عشق" رنگِ‌مُردگےنگیرد !🌱 '؏' آرمیده‌اند... ''---------------༄--------------'' ━⊰𖣘🍂𖣘🍁𖣘🍂𖣘⊱━ @herimashgh ━⊰𖣘🍂𖣘🍁𖣘🍂𖣘⊱━
.○•🌱 امام‌حسین‌ﷺمی‌فرمایند: مہـدیِ‌مـا دَر عَصـر خودَش مظلوم‌اسٺـ ، ٺـا‌ می‌ٺوانیـد دربارھ ایشـان سُخَـن‌بگویید و قَلَم فَـرسایـی ڪُنیـد ، بیـش‌اَز‌ آنچِـہ نـوشٺِـہ‌شُده و گُفٺِـہ‌شُده، بایـد دَر بـاره‌اش گُفٺـ و نوشٺـ...!:) 📚منبع| صَحیفـہ‌مَہـدیـہ‌،‌صَفحـہ۵۴ ━⊰𖣘🍂𖣘🍁𖣘🍂𖣘⊱━ @herimashgh ━⊰𖣘🍂𖣘🍁𖣘🍂𖣘⊱━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
• . 🔥 . یه‌ چیز درِ گوشی بگم‌ به‌ شما یه‌ روز تمام‌ِ حسابهای‌ِ بانڪے و مجازی‌ِ ما‌ خالی‌ میشه‌ تنها یه‌ حسابِ باقی‌ می‌مونه؛ اونم‌ حساب‌ِ ما با خداست..♥️ ━⊰𖣘🍂𖣘🍁𖣘🍂𖣘⊱━ @herimashgh ━⊰𖣘🍂𖣘🍁𖣘🍂𖣘⊱━
♥️ میگفت: از دل‌هایِ دنیا زده‌مان، گاهی بپرسیم؛ دنیا چه دارد که ندارد؟! ━⊰𖣘🍂𖣘🍁𖣘🍂𖣘⊱━ @herimashgh ━⊰𖣘🍂𖣘🍁𖣘🍂𖣘⊱━
🌸 در نَــمازݦ خَــم اَبــروے طُـ بـَـر یاد امد حالتے رَفٺ کِھ مِهراب بِھ فریاد آمــכ ━⊰𖣘🍂𖣘🍁𖣘🍂𖣘⊱━ @herimashgh ━⊰𖣘🍂𖣘🍁𖣘🍂𖣘⊱━
حضرت صاحـب الزمان(عج)،خدابه شما صبر دهدزیرا او منتظر ماست نه ما منتظر او هنگامی میشودگفت منتظریم که خود را اصلاح کنیم… شادی روح پاک همه شهدا ━⊰𖣘🍂𖣘🍁𖣘🍂𖣘⊱━ @herimashgh ━⊰𖣘🍂𖣘🍁𖣘🍂𖣘⊱━