🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸
🌸
#حریم_عشــق_تا_شهادت
#رمان
#از_روزی_که_رفتی
#پارتبیستوسوم
_باشه. برای شام دستور دیگهای هم هست؟
صدرا فکر کرد "هم میتوانم غذایی بخواهم و او لبخند بزند؟ یا کارهایش
برای من اجبار تلخ است؟"
_دلم از اون کشک بادمجونهات میخواد. اون شب خیلی کم بهم رسید،
میتونی؟
_بله آقا!
رها نمیدانست این کشک بادمجان چیست که این خاندان علاقهی شدیدی به آن دارند؟
کارهای این خانه فراتر از توانش بود. در خانه پدریاش، مادر بود و او
کمک حال مادرش بود، حالا چقدر خوب حال مادرش را درک میکرد.
پدری که برای عذاب آنها هر شب مهمانی میگرفت. پدری که از
خستگی و شکستگی همسرش لذت میبرد. پدری که تنها یک فرزند
داشت، رامین!