فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#امام_زمانی 💕💫
پیش گویی رسول خدا !
تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان صلوات🌹
🥀بِدَمِ المَظلوم،عَجِّل الفَرَجَ المَظلوم🥀
#رائفی_پور
━⊰𖣘𖣘🌸𖣘𖣘⊱━
@herimashgh
━⊰𖣘𖣘🌸𖣘𖣘⊱━
••••●●💕🍓●●••••
#صرفاجهتاطلاع🌱
بهقولرفیقمون
مذهبیوغیرمذهبینداره !!
آدم
بایدبرایخودشارزشقائلباشه...
هرچیزیرونبینه؛
هرچیزیروگوشنده
━⊰𖣘𖣘🌸𖣘𖣘⊱━
@herimashgh
━⊰𖣘𖣘🌸𖣘𖣘⊱━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک عمل بی نظیر جهت ارتباط با حضرت ولی عصر
━⊰𖣘𖣘🌸𖣘𖣘⊱━
@herimashgh
━⊰𖣘𖣘🌸𖣘𖣘⊱━
مولا غریبـــــم
من دلـــــم روشـــــن استـــــ
روز تـــــو از راه مـــــیرسے
و ڪـــــوچہ بو عـــــطر تـــــو را مے گیـــــرد...
«اندڪی صبر #فرج نزدیڪـــــ استـــــ»
━⊰𖣘𖣘🌸𖣘𖣘⊱━
@herimashgh
━⊰𖣘𖣘🌸𖣘𖣘⊱━
••
[روز جمعه نامه ی اعمال ما را وا نکن
حتم دارم واکنی حالت پریشان میشود💔]
"سلامٌعلۍآلِیاسین"
#اللھمعجللولیڪالفرج💚
حࢪیم؏شـ♥️ـقتاشھادٺ
•• [روز جمعه نامه ی اعمال ما را وا نکن حتم دارم واکنی حالت پریشان میشود💔] "سلامٌعلۍآلِیاسین"
••
"زچشمخودگلهدارم
نهازتوایگلنرگس
ڪہبامنےهمہجاو
نبینمتبهڪجایی🌱 "
#اللهمعجللولیڪالفرج:)✨
#حدیث_روز 🌹
🍀پیامبر مهربانی(ص):
هر کس در نوشته ای،
صلوات را بنویسد،
تا زمانی که آن نوشته پابرجاست،
همواره فرشتگان برای او
آمرزش می طلبند...
📜بحار71:91
🌱الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ
وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم 🌱
━⊰𖣘🍂𖣘🍁𖣘🍂𖣘⊱━
@herimashgh
━⊰𖣘🍂𖣘🍁𖣘🍂𖣘⊱━
2997222252.mp3
968.8K
🎧 #شور #امام_زمان(عج)
🎼 عقربه های ساعت....
🎙حاج مهدی اکبری
#جـمـعـه_هـاے_دلـتـنـگے💔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
━⊰𖣘🍂𖣘🍁𖣘🍂𖣘⊱━
@herimashgh
━⊰𖣘🍂𖣘🍁𖣘🍂𖣘⊱━
🍃🌸🍃🌸🍃
از جمعه هاي بي تو چه دلگير ميشوم
جانِ خودم ز جانِ خودم سير ميشوم
با هر نفس كه ميكشم اقرار ميكنم
از اين نبودنت به خدا پير ميشوم
گر با دلِ خراب رسيدم به محضرت
چون كه فقط به دست تو تعمير ميشوم
از اينكه انتظار تورا ميكشم ببين
از مردمان شهر چه تحقير ميشوم
فكر نديدنِ تو رهايم نميكند
پس حق بده اين همه درگير ميشوم
تنها نَه جمعه ها كه تمامي ِ طولِ سال
از روزهاي بي تو چه دلگير ميشوم
#محمد_حسن_بيات_لو
#امام_زمان 🍃🌸🍃
━⊰𖣘🍂𖣘🍁𖣘🍂𖣘⊱━
@herimashgh
━⊰𖣘🍂𖣘🍁𖣘🍂𖣘⊱━
🌠 رمان شب #بدون_تو_هرگز ۱۳
🌷 عین پاکی...
🔹 بعد از تولد زینب و بی حرمتی ای که از طرف خانواده خودم بهم شده بود، علی همه رو بیرون کرد ...
⭕️ حتی اجازه نداد مادرم ازم مراقبت کنه! اصرارهای مادر علی هم فایده ای نداشت...
🔸خودش توی خونه ایستاد ... تک تک کارها رو به تنهایی انجام می داد ... مثل یه پرستار ... و گاهی کارگر دم دستم بود ... تا تکان می خوردم از خواب می پرید ...
🔸 اونقدر که از خودم خجالت می کشیدم ...😢
🔸اونقدر روش فشار بود که نشسته ... پشت میز کوچیک و ساده طلبگیش، خوابش می برد ...
بعد از اینکه حالم خوب شد ...
با اون حجم درس و کار ... بازم دست بردار نبود ...
🔹اون روز ... همون جا توی در ایستادم ... فقط نگاهش می کردم ... با اون دست های زخم و پوست کن شده داشت کهنه های زینب رو می شست ... دیگه دلم طاقت نیاورد ...
🔹همین طور که سر تشت نشسته بود... با چشم های پر اشک رفتم نشستم کنارش ...
چشمش که بهم افتاد، لبخندش کور شد ...
- چی شده؟ ...
چرا گریه می کنی؟ ...🙄
🔹تا اینو گفت خم شدم و دست های خیسش رو بوسیدم ... خودش رو کشید کنار ...
- چی کار می کنی هانیه؟ دست هام نجسه!
🔸 نمی تونستم جلوی اشک هام رو بگیرم ... مثل سیل از چشمم پایین می اومد ...
- تو عین طهارتی علی ...
عین طهارت ...
هر چی بهت بخوره پاک میشه ... آب هم اگه نجس بشه توی دست تو پاک میشه ... 😭
🔸من گریه می کردم ... علی متحیر، سعی در آروم کردن من داشت... اما هیچ چیز حریف اشک های من نمی شد...
رمان شب #بدون_تو_هرگز 14
"عشق تحصیل"😌
🔷 یه بار زینب، شش هفت ماهه بود، علی رفته بود بیرون، داشتم تند تند همه چیز رو تمییز می کردم که تا نیومدنش همه جا برق بزنه😍
🔸 نشستم روی زمین، پشت میز کوچیک چوبیش ...📚
چشمم که به کتاب هاش افتاد، یاد گذشته افتادم 😌
عشق کتاب و دفتر و گچ خوردن های پای تخته ... توی افکار خودم غرق شده بودم که یهو دیدم خم شده بالای سرم ...
حسابی از دیدنش جا خوردم و ترسیدم ... چنان از جا پریدم که محکم سرم خورد توی صورتش !!!
🔸حالش که بهتر شد با خنده گفت ... عجب غرقی شده بودی... نیم ساعت بیشتر بالای سرت ایستاده بودم 😊
منم با دل شکسته ... همه داستان رو براش تعریف کردم...
چهره اش رفت توی هم ... همین طور که زینب توی بغلش بود و داشت باهاش بازی می کرد ... یه نیم نگاهی بهم انداخت ...
🔸 چرا زودتر نگفتی؟ ... من فکر می کردم خودت درس رو ول کردی ...🙄 یهو حالتش جدی شد ... سکوت عمیقی کرد ...
- می خوای بازم درس بخونی؟ ☺️
🔸 از خوشحالی گریه ام گرفته بود ... باورم نمی شد ... یه لحظه به خودم اومدم ...
- اما من بچه دارم ؛ زینب رو چی کارش کنم؟🙄
- نگران زینب نباش، اگه بخوای کمکت می کنم.👌🏼
🔸ایستاده توی در آشپزخونه، ماتم برد ... چیزهایی رو که می شنیدم باور نمی کردم ... گریه ام گرفته بود ... برگشتم توی آشپزخونه که علی اشکم رو نبینه ...
🔸 علی همون طور با زینب بازی می کرد و صدای خنده های زینب، کل خونه رو برداشته بود .
🔷خودش پیگیر کارهای من شد ... بعد از 3 سال ... پرونده ها رو هم که پدرم سوزونده بود ... کلی دوندگی کرد تا سوابقم رو از ته بایگانی آموزش و پرورش منطقه در آورد.
مدرسه بزرگسالان ثبت نامم کرد ...
💢اما باد، خبرها رو به گوش پدرم رسوند ... هانیه داره برمی گرده مدرسه!!!
#جمعه_نوشت
🌟 اللهم أنت السَّلام و منکَ السّلام و لکَ السَّلام...
الهنا ؛ تویی صاحب اسمِ #سلام
و همهی سِلم و امنیت از سوی توست!
امر کردهای؛
بر جانِ مضطرّ غریبترین باقیماندهات در زمین، دعای سلامتی بخوانیم...
او را برهان از تیغِ تمام آنچه از سوی ما، جان خستهاش را میآزارد ...
و #امام مان را به حریم سلم و امنیتِ از ما، وارد کن!
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
━⊰𖣘🍂𖣘🍁𖣘🍂𖣘⊱━
@herimashgh
━⊰𖣘🍂𖣘🍁𖣘🍂𖣘⊱━
#حضرت_رباب
تار ِصوتیِ آتش گرفته می فهمد
که آمده چه بلایی سرِ صدای رباب.،
#شهادت_حضرت_رباب_سلام_الله_علیها
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عجل_الله
دارد رباب سلام الله علیها ، صحبت سربسته با فرات
لب تشنه بود اصغـرم ای بی وفا فرات
۲۱رجب شهادت حضرت رباب (سلام الله علیها) تسلیت باد.
آب فرات موج نزن ، موج نزن اصغر من تشنه لب است🏴