᪥࿐࿇🌺✶﷽✶🌺࿇࿐᪥
#تـڶـڼـڰـږاڼـﻫـ 🌹
میـــگمقبولدارۍ!
هیچڪسنمیتونـهمثـلخـ،♡،ـدا
اینقـدر زیبا
وآروم آدمـوببخشـه؟
تـازهبهروتھمنمیـآره. . .🕊
ڪهگاھـۍکۍبودۍوچـۍشـدۍ!
هیچوقـتاز توبـه نتـرس... 🙂
═══༻❄️☃❄️༺═══
💔•﴿ #ھَـواےِحٌـسِین•❥
━⊰𖣘@herimashgh𖣘⊱━
#جمعھیعنے...."
عطرنرگس"درهۅاسرمیڪشد..
"جمعھ" یعنے
قلب عاشق
سۅےاوپرمیڪشد...
"جمعھ"یعنے
روشنازࢪویش
بگردداینجهان...
"جمعھ" یعنے
"انتظارمهدےصاحبالزمان♥️"
━⊰𖣘@herimashgh𖣘⊱━
جمعه به جمعه چشم من
منتظر نگاه تو
کی دل خستهام شود
معتکف پناه تو
زمزمهی لبان من
این طلب است از خدا
کاش شوم من عاقبت
یک نفر از سپاه تو
اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرج
#سلام_امام_مهربانم
࿐༅❤️༅࿐
•
|🦋|• مولا جآن←∞
دلتنگے براے تو شیرین است
حلاوتےدارد بهوسعتخوشبختے
دلگرمے دارد و آرامش...:)🌱
•
|🥀|• و مندر پس اینروزهاےِ...
سراسر دورےو دلتنگے،بیشازهمیشه
به تو مےاندیشم....💭
و بهغربتهزار سالهات و بهروزهایے
که بےحضورت،سختتر از همیشه..
میگذرند . .🍂.
#مـڼـتـظـږاڼـﻫـ 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترانه عشق بهانه عشق♥️
تو میراث جاودانه عشق♥️
زدیده نهان امیر جهان♥️
به دور تو گردم امام زمان♥️
قسمت چهل و سوم داستان دنباله دار
#بدون_تو_هرگز : زینب علی
برگشتم بیمارستان … وارد بخش که شدم، حالت نگاه همه عوض شده بود … چشم های سرخ و صورت های پف کرده…مثل مرده ها همه وجودم یخ کرد … شقیقه هام شروع کرد به گز گز کردن … با هر قدم، ضربانم کندتر می شد …
– بردی علی جان؟ … دخترت رو بردی؟ …هر قدم که به اتاق زینب نزدیک تر می شدم … التهاب همه بیشتر می شد … حس می کردم روی یه پل معلق راه میرم… زمین زیر پام، بالا و پایین می شد … می رفت و برمی گشت … مثل گهواره بچگی های زینب …به در اتاق که رسیدم بغض ها ترکید … مثل مادری رو به موت … ثانیه ها برای من متوقف شد … رفتم توی اتاق …زینب نشسته بود … داشت با خوشحالی با نغمه حرف می زد … تا چشمش بهم افتاد از جا بلند شد و از روی تخت، پرید توی بغلم … بی حس تر از اون بودم که بتونم واکنشی نشون بدم … هنوز باورم نمی شد … فقط محکم بغلش کردم … اونقدر محکم که ضربان قلب و نفس کشیدنش رو حس کنم … دیگه چشم هام رو باور نمی کردم …نغمه به سختی بغضش رو کنترل می کرد …
– حدود دو ساعت بعد از رفتنت … یهو پاشد نشست … حالش خوب شده بود …دیگه قدرت نگه داشتنش رو نداشتم … نشوندمش روی تخت…- مامان … هر چی میگم امروز بابا اومد اینجا … هیچ کی باور نمی کنه … بابا با یه لباس خیلی قشنگ که همه اش نور بود … اومد بالای سرم … من رو بوسید و روی سرم دست کشید … بعد هم بهم گفت …
به مادرت بگو … چشم هانیه جان … اینکه شکایت نمی خواد … ما رو شرمنده فاطمه زهرا نکن … مسئولیتش تا آخر با من … اما زینب فقط چهره اش شبیه منه … اون مثل تو می مونه … محکم و صبور … برای همینم من همیشه، اینقدر دوستش داشتم …
بابا ازم قول گرفت اگر دختر خوبی باشم و هر چی شما میگی گوش کنم … وقتش که بشه خودش میاد دنبالم …زینب با ذوق و خوشحالی از اومدن پدرش تعریف می کرد … دکتر و پرستارها توی در ایستاده بودن و گریه می کردن … اما من، دیگه صدایی رو نمی شنیدم … حرف های علی توی سرم می پیچید … وجود خسته ام، کاملا سرد و بی حس شده بود … دیگه هیچی نفهمیدم … افتادم روی زمین …
قسمت چهل و چهارم داستان دنباله دار
#بدون_تو_هرگز : کودک بی پدر
مادرم مدام بهم اصرار می کرد که خونه رو پس بدیم و بریم پیش اونها … می گفت خونه شما برای شیش تا آدم کوچیکه… پسرها هم که بزرگ بشن، دست و پاتون تنگ تر میشه …اونجا که بریم، منم به شما میرسم و توی نگهداری بچه ها کمک می کنم …
مهمتر از همه دیگه لازم نبود اجاره بدیم …همه دوره ام کرده بودن … اصلا حوصله و توان حرف زدن نداشتم …
– چند ماه دیگه یازده سال میشه … از اولین روزی که من، پام رو توی این خونه گذاشتم … بغضم ترکید … این خونه رو علی کرایه کرد … علی دست من رو گرفت آورد توی این خونه … هنوز دو ماه از شهادت علی نمی گذره … گوشه گوشه اینجا بوی علی رو میده … دیگه اشک، امان حرف زدن بهم نداد …من موندم و پنج تا یادگاری علی … اول فکر می کردن، یه مدت که بگذره از اون خونه دل می کنم اما اشتباه می کردن… حتی بعد از گذشت یک سال هم، حضور علی رو توی اون خونه می شد حس کرد …کار می کردم و از بچه ها مراقبت می کردم … همه خیلی حواسشون به ما بود … حتی صابخونه خیلی مراعات حال مون رو می کرد … آقا اسماعیل، خودش پدر شده بود اما بیشتر از همه برای بچه های من پدری می کرد … حتی گاهی حس می کردم … توی خونه خودشون کمتر خرج می کردن تا برای بچه ها چیزی بخرن …تمام این لطف ها، حتی یه ثانیه از جای خالی علی رو پر نمی کرد … روزگارم مثل زهر، تلخ تلخ بود … تنها دل خوشیم شده بود .زینب … حرف های علی چنان توی روح این بچه 10 ساله نشسته بود که بی اذن من، آب هم نمی خورد … درس می خوند … پا به پای من از بچه ها مراقبت می کرد… وقتی از سر کار برمی گشتم … خیلی اوقات، تمام کارهای خونه رو هم کرده بود …هر روز بیشتر شبیه علی می شد … نگاهش که می کردیم انگار خود علی بود … دلم که تنگ می شد، فقط به زینب نگاه می کردم … اونقدر علی شده بود که گاهی آقا اسماعیل، با صلوات، پیشونی زینب رو می بوسید …
عین علی … هرگز از چیزی شکایت نمی کرد … حتی از دلتنگی ها و غصه هاش … به جز اون روز …از مدرسه که اومد، رفتم جلوی در استقبالش … چهره اش گرفته بود … تا چشمش به من افتاد، بغضش شکست … گریه کنان دوید توی اتاق و در رو بست ….
#جمعههایانتظار
🔅جمعه ها طبع من احساس تغزل دارد
نا خود آگاه به سمت تو تمایل دارد..
🔅بی تو چندی است که در کار زمین حیرانم
مانده ام بی تو چرا باغچه مان گل دارد؟
🔅شاید این باغچه ده قرن به استقبالت
فرش گسترده و در دست گلایل دارد...
🔅یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت
یک قدم مانده، زمین شوق تکامل دارد...
🔅هیچ سنگی نشود سنگ صبورت، تنها
تکیه بر کعبه بزن کعبه تحمل دارد...
#اللهمعجللولیکالفرج
━⊰𖣘@herimashgh𖣘⊱━
.
خرابم , دعایم کن آقای من
#امام_زمان
نگو دارم از تو جدا میشوم
نگو بی تو اینجا رها میشوم
اگرچه لگد خوردم از این و آن
به عشق تو هردفعه پا میشوم
تو هستی و من خوب حس میکنم
تمام سحر ها دعا میشوم ...
اگر چوبِ خشکم , اگر کهنه ام
نينداز دورم ... عصا میشوم
خرابم , دعایم کن آقای من
که با یک دعایت بنا میشوم
بگو گرچه آلوده ام من , هنوز
به زیر عبای تو جا میشوم
می آیم ... اگر آهنی کهنه ام
کنار تو باشم طلا میشوم
نشد جمکرانِ تو آدم شوم
ببر کربلا , کربلا میشوم
#پویانفر 🎤
#جمعه #امام_زمان
━⊰𖣘@herimashgh𖣘⊱━
shab21010.mp3
4.7M
#مناجات
#امام_زمان (عج)؛
#جمعه
#حاج_امیر_کرمانشاهی
دوباره با رو سیاهی اومدم
اومدم حال دلم رو خوب کنی 🏳️
━⊰𖣘@herimashgh𖣘⊱━
#تـڶـڼـڰـږاڼـﻫـ 🌹🌿
ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ
استاد مےگفت🎙:
«یادماטּ باشد ڪہ بهـ دنیـا آمدهایم
تا بہ هدفآفریـنشخویش🌎،
یعنےخُـღــدا شدטּ برسیم🕊✨
راهـ 🛣 خُـღــدایـے شدטּ هم
بندگے است؛ فقط بندگے🙃💕»
━⊰𖣘@herimashgh𖣘⊱━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ڪلـیـپ_مـﻫـدۈے
ظـﻫـۈړ بقـیـة الله❤❤❤
━⊰𖣘@herimashgh𖣘⊱━
᪥﷽᪥
#تـڶـڼـڰـږاڼـﻫـ 🌿🌹
همیشــہ یادت باشہ🤔
قـــول هایے رو ڪـہ
بعد از گناہ ها❌
بعد از توبہ هات📿
"خــــــدا" دادے✋🏻
هنگــــامِ تنهاییت☝️🏻
|#فراموش نڪــــنے . . .🥺
🌹«اَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ»🌹
━⊰𖣘@herimashgh𖣘⊱━
#شـﻫـیـداڼـﻫـ 🥀
ما کہ رفتیم ؛ مآدرے پیر دارم!
و زنے و سہ³ بچہ ےِ قد و نیم قد
از دار دنیـٰا چیزے ندارم..
اِلا یك پیام!
یقہتان را مےگیرم
اگر ولایت فقیہ را تنهآ بگذارید🙂✋🏻
شهید مجید محمدی
━⊰𖣘@herimashgh𖣘⊱━