حࢪیم؏شـ♥️ـقتاشھادٺ
رفقا برای اینکه وارد دوستی های غلط یا روابط غلط نشیم باید بریم دنبال آدمهایی که مثل خودمون هستن و ما
••⚠️🚫
[ #دوستی_با_جنسمخالف]
هی رفیقِ من! 🤓
یه سوال دارم از جانبت 😅
آیا خدای واقعی و مجازی دوتاست؟!🧐
یعنی چی؟🔍
یعنی آیا خدای دنیای واقعی و خدای دنیای حقیقی یکی و یگانه هست یا دوتا؟1⃣👉🤔👈2⃣
خب اگر یکیه و یگانست پس چرا توی مجازی طوری برخورد میکنی انگار نیست و نمیدونه و نمی بینه؟!😬
🔴⇦حواسمون باشه #خداے فضاے مجازے و حقیقے یکیه🔴
---⨇🌸🌾⨇---
یِخـواهشازجنـابِعزرائیلبزرگوار🍃
عــزیزجـٰان
لطفامابچـھشیعـہهاروبا :
کرونا
سرطان
تصادف
مرگطبیعـے
انواعسکتـھها
انواعبیـماریهای
قلبـی
کلیوی
ریوی
وامثالھـمنکُش..!
ماشھادتمیخوایم💔..!
#مگہنه؟✌️🏽(:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
|•🌸🌿•|
#ڪلـیـپ_شـﻫـیـداڼـﻫـ🦋 ⃟💚
یہ جوࢪ؎ زندگے ڪن حداقڵ بتونے تو چشما؎ خودت نگاه کنے ....
چشما؎ حضࢪت زهࢪا دیگہ بماند !!!!
#امام_زمان
••♡↯
[🌿]❥︎ @herimashgh
✨چند روز بعد از عملیات دیدمش ، هر جا میرفت یه کاغذ و خودکار باهاش بود !
از یکی پرسیدم ، این بچه چشه ؟!
گفت ، توی عملیات گوش هاش آسیب دیده ، آنقدر آر پی چی زده دیگه نمی شنوه ، باید براش بنویسی تا بفهمه !!
👈 گوش هایت را دادی تا ما چشم و گوشمان باز شود ،
چشم و گوشمان باز نشد ! ، هیچ !! ، بماند !!!!
شرمنده ی ایثارت هستیم ....
حࢪیم؏شـ♥️ـقتاشھادٺ
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ 🔻 قسمت #شصت فضای گرم ماشین و
❂◆◈○•--------------------
﴾﷽﴿
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
🔻 قسمت #شصت_یک
ــ من جایی بودم که نمیتونستم براتون توضیح بدم،برای همین ترجیح دادم حضوری براتون بگم،نگا کنید سمانه خانم،میدونم الان شما بی گناه هستید و این ثابت شده و شما آزاد شدید ،این درست،اما اینکه چرا شما رو قربانی برای این تله ی بزرگ انتخاب کردند،یا سهرابی الان کجاست و این گروه کی هستند معلوم نشده.پس الان هم خطر شمارو تهدید میکنه
یعنی ممکنه...
سکوت کرد،نمی توانست ادامه دهد هم به خاطر اینکه این اطلاعات محرمانه بودند و هم نمی خواست سمانه را بیشتر از این بترساند.
ــ پس لطفا حواستون به خودتون باشه،میدونم سخته اما بیرون رفتناتون از خونه رو خیلی کم کنید
سمانه حرف های کمیل را اصلا درک نمی کرد اما حوصله بحث کردن را نداشت برای همین سری تکان داد و به گفتن "باشه" پسنده کرد.
صغری سینی به دست از پشت پنجره کافه به سمانه که سر زه زیر به صحبت های کمیل گوش می داد نگاهی انداخت،سفارشات آماده بودند اما ترجیح می داد صبر کند و بگذارد بیشتر صحبت کنند.
کمیل که متوجه بی میلی سمانه برای صحبت شد ، ترجیح داد دیگر حرفی نزند ولی امیدوار بود که توانسته باشد سمانه را قانع کند که در موقعیت حساسی است و باید خیلی مراقب باشد،با اینکه نتوانسته بود خیلی چیزها را بگوید اما ای کاش میگفت.....
کمیل تا میخواست به دنبال صغری بیاید ،صغری را سینی به دست دید که به طرفشان می آمد،صغری متوجه ناراحتی کمیل و سمانه شد،ناراحت از اینکه تاخیر آن ،شرایط را بهتر نکرده هیچ،مثل اینکه اوضاع را بدتر کرده بود،او هم از سردی و ناراحتی آن دو بدون هیچ صحبت و خنده ای شکلات داغ ها را به آن ها داد،سمانه و کمیل آنقدر درگیر بودند که حتی متوجه سرد بودن شکلات داغ ها نشدند.
بعد از نوشیدن شکلات داغ ها هر سه سوار ماشین شدند و سمانه سردرد را بهانه کرد و از کمیل خواست که او را به خانه برساند و در جواب اصرار های صغری که به خانه ی آن ها بیاید،به گفتن "یه وقت دیگه" پسنده کرد،صغری هم دیگر اصراری نکرد تا خانه ی خاله اش ساکت ماند.
با ایستادن ماشین در کنار در خانه سمان از ماشین پیاده شد تا می خواست به طرف در برود،پشیمان برگشت،با اینکه ناراحت بود ولی دور از ادب بود که تشکر و تعارفی نکند،او از کمیل ناراحت بود بیچاره صغری که نقصیری نداشته بود.
به سمتشان برگشت و گفت:
ــ خیلی ممنون زحمت کشیدید،بیاید داخل
صغری لبخند غمگینی زد و گفت:
ــ نه عزیزم باید برم خونه کار دارم
سمانه دیگر منتظر جواب کمیل نشد،از هم صحبتی با او فراری بود،سریع خداحافظی گفت و در را با کلید باز کرد و وارد خانه شد در را بست و به در تکیه داد از سردی در آهنی تمام بدنش بلرزه افتاد اما از جایش تکانی نخورد،چشمانش را بست و نفس های عمیقی کشید،بعد از چند ثانیه صدای حرکت ماشین در خیابان خلوت پیچید که از رفتن کمیل و صغری خبر می داد
↩️ #ادامہ_دارد...
○⭕️
✍🏻 #نویسنده: فاطمه امیری
❂◆◈○•--------------------
﴾﷽﴿
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
🔻 قسمت #شصت_دو
روز ها می گذشت و سمانه دوباره سرگرم درس هایش شده بود،روز هایی که دانشگاه داشت ،آقا محمود یا محسن او را به دانشگاه می رسوندند،اما بعضی اوقات تنهایی بیرون می رفت،با اینکه مادرش اعتراض می کرد اما او نمی توانست تا آخر عمرش با پدر یا برادرش بیرون برود،در این مدت اصلا به خانه ی خاله اش نرفت و حتی وقتی که صغری تماس می گرفت که خودش و کمیل به دنبالش می آیند تا به دانشگاه بروند،با بهانه های مختلف آن ها را همراهی نمی کرد،تمام سعیش را می کرد تا با کمیل روبه رو نشود.
از ماشین پیاده شد.
ــ خداحافظ داداش
ــ بسلامت عزیزم،سمانه من شب نمیتونم بیام دنبالت به بابایی بگو بیاد
ــ خودم میام
ــ شبه ،خطرناکه اصلا خودم به بابایی میگم
ــ اِ داداش این چه کاریه ،باشه خودم میگم
ــ میگی دیگه سمانه؟
ــ چشم میخواز اصلا الان جلو خودت زنگ بزنم
محسن خندید و گفت:
ــ نمیخواد برو
ــ خداحافظ
ــ بسلامت عزیزم
سمانه سریع به سمت دانشگاه رفت،امروز دوتا کلاس داشت ،وارد کلاس شد،روی صندلی آخر کنار پنجره نشست،استاد وارد کلاس شد و شروع به تدریس کرد،سمانه بی حوصله نگاهی به استاد انداخت ،امروز صغری نیامده بود،اگر بود الان کلی دلقک بازی در می آورد تا او را نخنداند دست بردار نبود.
با صدای برخورد قطرات باران به پنجره نگاهش را به بیرون دوخت،زمین و درخت ها کم کم خیس می شدند،دوست داشت الان در این هوا زیر نم نم باران قدم می زد، اما نمی توانست بیخیال دو کلاس شود،ان چند روزی که نبود،را باید جبران می کرد.
دو کلاس پشت سرهم بدون وقت استراحتی برگزار شدند و همین باعث خستگی او شده بود،تمام کلاس یک چشمش به استاد و چشم دیگری اش به ساعت دوخته شد،عقربه های ساعت که آرام تر از همیشه حرکت می کردند،بلاخره دوساعت کلاس را طی کردند و با خسته نباشید استاد سمانه نفس راحتی کشید و سریع دفترچه ای که چیزی در آن یاداشت نکرده بود را در کیفش گذاشت و از کلاس بیرون رفت ،از پله ها تند تند پایین می آمد ،در دل دعا می کرد که باران بند نیامده باشد تا بتواند کمی قدم بزند.
از ساختمان دانشگاه که خارج شد ،با افسوس به حیاط خیس دانشگاه خیره شد ،باران بند آمده بود.
↩️ #ادامہ_دارد...
○⭕️
✍🏻 #نویسنده: فاطمه امیری
[#جــــرعـہ_اے_از_نهــــجالبلاغــــہ🌱]
💥فَلْيَعْمَلِ الْعَامِلُ مِنْكُمْ فِي أَيَّامِ مَهَلِهِ قَبْلَ إِرْهَاقِ أَجَلِهِ، وَ فِي فَرَاغِهِ قَبْلَ أَوَانِ شُغُلِهِ؛ وَ فِي مُتَنَفَّسِهِ قَبْلَ أَنْ يُؤْخَذَ بِكَظَمِهِ؛ وَ لْيُمَهِّدْ لِنَفْسِهِ وَ قَدَمِهِ؛ وَ لْيَتَزَوَّدْ مِنْ دَارِ ظَعْنِهِ لِدَارِ إِقَامَتِهِ.
💠هر کس از شما در روزگاری که مهلت دارد به اعمال نیکو بپردازد پیش از آنکه مرگ فرا رسد، و در ایام فراغت پاک باشه،پیش از آن که گرفتار شود ، ودر ایام رهایی نیکوکار باشد ، پیش از آن که مرگ گلوگاه او را بفشارد ، پس برای خود و جایی که می رود آماده باشد ، و در این دنیا که محل کوچ کردن است برای منزلگاه ابدی توشه ای بردارد.
📚#خطبه_86
#امام_زمان
••♡↯
[🌿]❥︎ @herimashgh
🔹سؤال: چه کنیم تمرکز فکر پیدا کنیم؟
🔸 آیت الله العظمی بهجت ره: اذکاری که برای جمع کردن فکر مؤثر است، مثل: (لا إله إلاّ الله) را زیاد بگویید۰
#امام_زمان
••♡↯
[🌿]❥︎ @herimashgh
#دانستنی
نمادهای شیطان پرستی↓
🤘 نماد عمومی شیطان پرستان
☯♋ نمونه ای از اعداد 6 و9
♍ کلمه "الله" که وارونه شده
♉➰♈ نمایی متشابه به بز شیطان پرستی
☣ 3 بز
➿ 2 بز
✝ ☦ ☮ صلیب
🙏 علامت نماد هندو و مسیحی و بودايی
🎄علامت کریسمس
👐 🙌 برعکس کردن حالت قنوت مسلمانان؛
(به انگشتان شصت خود هنگام قنوت توجه کنید)
🗽 مجسمه آزادی
🕍 عبادتگاه صهیونیسم
🕎 آرم سازمان موساد صهیونیسم
🔯 ✡ نشان صهیونیسم
🏳🌈🌈 نمادهای جنسی
🕍معبد شیطان
♏️♌️♋️♉️ نماد های دیگر شیطان
🔱 نماد سلاح شیطان یا همان سر نیزه شیطان
👹👿👺 صورتک شیطان
🙌 توهین به قنوت مسلمین
👁 چشم شیطان - تک چشم
سعی شود از این علامت و نشانه ها استفاده نشود..
متاسفانه بیشترین استفاده روزمره که حتی بین مذهبی ها مشاهده میشه علامت🙏 است
نشر صدقه جاریه است🌹
#امام_زمان
••♡↯
[🌿]❥︎ @herimashgh
حࢪیم؏شـ♥️ـقتاشھادٺ
#دعا
#تلنگر🌿
یه سوال🤔
شما قرص تسکین دهنده میخورید
سریع اثر میکنه یا یکی دوساعتی طول می کشه؟
قرآن خوندن و نماز خوندن و ذکر خدارو گفتن هم گاهی سریع اثر نمی کنه و باید صبوری کنی، بعدش چنان آرامشی روحت رو می گیره
که هیچ وقت ازبین نمیره.
٫خداحواسش به تویه مؤمن🌸
#امام_زمان
••♡↯
[🌿]❥︎ @herimashgh
حࢪیم؏شـ♥️ـقتاشھادٺ
•°~✨🍃 #سـخـڼـږاڼـے🌸⃟🍃 دࢪڪاربشࢪصدگرهافتادخدایا . . دستےڪہگشایدگࢪهازڪاࢪنیامد💔! #اللهمعجللولیک
فریـاد و فغـان
از غـم تنـها بـودن
مـن مهدےِ
صاحـب الزمـان
میـخواهـم
حࢪیم؏شـ♥️ـقتاشھادٺ
🔔 ⚠️ #تـــݪنگــرامـروز به دڪتر گفتم: هـمه داروهامـو میخــورم اما #تاثــــــیر نداره! گفت: سـر وقـ
~🕊
بھافرادیکھنمازهایشان
قضامیشد ...
میفرمودندکھسورهیس
وزیارتعاشورابخوانید ؛
تاقلبتانازظلماتوتاریکےبھنورِقرآن
وزیارتعاشوراروشن؛وهدایتشود🌿!
#آیتاللھحقشناس🌱
حࢪیم؏شـ♥️ـقتاشھادٺ
🧡🧡🌼✨))))
⸀🧡🍂||•
🧡| #امام_زمان
🍂| #دلتنگی
•
ازنفسافتادم..!
آنقدرکِہجُستمُنیافتمنرگسۍکـہ
بوۍتورادهد...🍂🌥••''
#امام_زمان
••♡↯
[🌿]❥︎ @herimashgh
حࢪیم؏شـ♥️ـقتاشھادٺ
#دعا
#تَـــــلَنـگــــــر
🔔
🦋 نوشتهبود:
یهوقتایی،جوریبقیهروببخشید🌱
کهباخودشونبگناگهاینبندهیخداست؛
پسخودِخداچهجوریه..؟( :
#خدا
#بخشش
#امام_زمان
••♡↯
[🌿]❥︎ @herimashgh
#حرفاے_خودمـونے 🍃
هیچڪس نزدِ خدا محبوب تر از جوانِ توبه ڪار نیست!✨
اے جوان! به سنگ مزارها دقت ڪرده اے؟!💯
اڪثرشان جوان هایـے بوده اند ڪه مےگفتندحالا زود است برای توبه....🥀💔
#دلنوشته_هاے_یک_جامونده :
#امام_زمان
••♡↯
[🌿]❥︎ @herimashgh