تیر و کمان عشق را ،هر که ندیده! گو ببین!
پشتِ خمیدهی مرا
قدِ کشیده ی تو را...
#فروغی_بسطامی
📌 @Hese_8
از یاد رفتهایم و زِ خاطر گذشتهایم
این شد تمام معنیِ "جانم فدات" ها
#صادق_هوشیار
📌 @Hese_8
سوختم از آتش دل در میان موج اشک
شور بختی بین که در آغوش دریا سوختم!
#رهی_معیری
📌 @Hese_8
💢 عنايت حضرت امام رضا (علیهالسلام) به سلمانی؛
💡 در مدت توقف حضرت رضا (عليهالسلام) در شهر نيشابور روزی امام وارد حمام شد. سلمانی برای تراشيدن سر مبارک آن حضرت به حضور معرفی شد و شروع به کار کرد.
در خاتمه امام توجهی به سنگ دست وی نمود و سنگ به طلا تبديل شد. سلمانی گفت؛ يا بن رسول الله، من از شما طلا نميخواهم، تقاضای ديگری دارم.
💟 فرمود؛ آنچه ميل داری بخواه...
عرض کرد؛ در آن وقتی که ملک الموت برای قبض روح من حاضر شود، فراموشم نفرمايید.
امام فرمود: طلا را بردار، قول ميدهم که هنگام مردن هم تو را فراموش نکنم.
📌 @Hese_8
✅ روزی حضرت در مجلس مأمون خليفهی عباسی بود در حالی که کليهی وزرا و رجال مملکت اطراف او بودند.
يکباره صدای حضرت را شنيدند که فرمود لبيک...
و امام را نديدند!
به فاصلهی مدتی کم ديدند که حضرت روی مسند نشسته است.
مأمون عرض کرد؛ يا بن رسول الله، کجا تشريف برديد؟
فرمود؛ در راه که میآمدم،
مرد سلمانی در شهر نيشابور از من خواست که هنگام مرگ کنار او حاضر شوم، من هم به او قول دادم.
اکنون در اين مجلس صدای او را شنيدم که در حال احتضار بود و مرا ميطلبيد.
به وعدهی خود وفا کردم...
کنار بسترش رفتم...
و سفارش او را به ملک الموت نمودم.
📚 همای سعادت، همائي واعظ، صفحه ۱۱۵
📌 @Hese_8
به وقتِ مرگ میآید به بالینمْ یقین دارم
شروعِ وعدههای اوست!
پایانی که من دارم...
#امامرضاجان ❤️
📌 @Hese_8
سنجیـدهایم حُسـنِ جهان با عیارِ تو
رفتیـم از خـود و نرویــم از دیـارِ تو
#عاصی_خراسانی
#امامرضاجان ❤️
📌 @Hese_8
یک عمر دوستدارِ حسینِ تو بودهام
حتما به این دلیل تو هم دوستداریام...
#مدح_حضرت_زینب(س)
#از_کودکی_ذکر_قیامت_حسین_بود
📌 @Hese_8
با یک نفس تمام جهنم شـود بهـشت
گویند اگر جهنمیان یک صدا #حسین
#شب_زیارتی_سیدالشهدا(علیهالسلام)
#دلتنگ_کربلاییم
📌 @Hese_8
از تو تنها وصف
دیدارت نصیب ما شده!
برف تجریش است و سوزش میرسد
پایین شهر...
#محمد_شیخی 😐
📌 @Hese_8
رفت و غمخانـه شد از غصـه سـرای من و او
گر چه مانده است به جا
خاطرههای من و او...
یاد ایّام نشستن سرِ یک سفـره به خیـر
خانهای بود پر از لطف و صفایِ من و او
روزهایی که صمیمانـه به من میخندید
و عجب حال خوشی داشت!
هوایِ من و او
ما از آن زندگی ساده چه راضی بودیم
و رضا بود خدا هم به رضای من و او
بستری بود!
ولی هم سخن خوبی بود...
جریان داشت در این خانه صدای من و او
بستری بود...
ولی نبض دلم دستش بود...
و مجال نفسی بود برای من و او
با همان دستِ شکسته چه دعایی میکرد
مردمی را که نماندند به پای من و او...
مردمی را که به این مسئله واقف بودند
که دو عالم همه هستند گدای من و او
#مادرم_فاطمه(سلاماللهعلیها)
📌 @Hese_8
بانو سه ماه منتظر این دقیقه ام
مشغول کار خانه شدی! خوش سلیقه ام !؟
زهرا مرا چه قدر بدهکار می کنی!؟
داری برای دل خوشی ام کار می کنی؟
دراین سه ماه، آب شدم ، امتحان شدم
با هر صدای سرفه ی تو نصفه جان شدم
با دیدنت، نگاه مرا سیل غم گرفت
با اولین تبسم تو، گریه ام گرفت
این بوی نان داغ به من جانِ تازه داد
حتی به پلک های حسن، جان تازه داد
زحمت نکش! هنوز سرت درد می کند
باید کمک کنم، کمرت درد می کند
آیینه ی پراز ترکم، احتیاط کن!
فکری به حال و روز بدِ کائنات کن
تا کهنه زخم بازوی تان تیر می کشد
دستاس خانه، آه نفس گیر می کشد
ازدست تو، به آه شکایت بیاورم
نگذاشتی طبیب برایت بیاورم
با اینکه اهلِ صحبت بی پرده نیستم
راضی به رنج دستِ ورم کرده نیستم
جارونکش! که فاطمه جان درد می کشم
دارم شبیه پهلوی تان درد می کشم
جارو نکش! که عطربهشت ست می بری
رویِ مرا زمین نزن این روز آخری
باغ بدون غنچه و گل دلنواز نیست
ویرانه را به خانه تکانی نیاز نیست
گیرم که گرد گیری امروز هم گذشت…
فصل بهار آمد و این سوز هم گذشت…
آشفته خانه ی جگرم را چه می کنی !؟
خاکی که ریخته به سرم را چه می کنی!؟
زهرا به جای نان، غم ما رi درست کن
حلوای ختم شیرخدا را درست کن
مبهوت و مات ماندم از این مِهر مادری!
دست شکسته جانب دستاس می بری!؟
جانِ علی بگو که تو با این همه تبت !
شانه زدی چگونه به گیسوی زینبت!؟
شُستی تن حسین و حسن با کدام دست !؟
آماده کرده ای تو کفن با کدام دست !؟
حرف از کفن شد و جگرت سوخت فاطمه
ازتشنگی لبِ پسرت سوخت فاطمه
#مادرم_فاطمه (س)
📌 @Hese_8
امروز دیـدم سفره خـالی بود و رفتـم
دستاس را چرخاندم و «بویِ تو» پیچید...
#مادرم_فاطمه(س)
📌 @Hese_8