✅آیه ای ازجنس عشق
🌻قسمت چهلم
.
تو آینه نگاهی به خودم انداختم...دختری نبودم که کلا آبرو هامو ورنداشته باشم ولی فقط مرتبش میکردم اما اینبار خیلی تغییر کرده بودم مخصوصا با آرایش کمرنگی که داشتم...
هر چی گفتم لازم به آرایشگاه نیست یاسمن و خاله لاله قبول نکردن...
خاله لاله جوری باهام رفتار میکرد که هر کی نمیدونست فکر میکرد اون مامان منه نه امیر حسین....
بهتره دیگه بهش بگم مامان لاله
یاسمن هم مث یه خواهر هوامو داشت ... یه نگاه دیگه به سرتاپام انداختم یه پیراهن خوش دوخت آستین دار سفید که دامن ساده ولی خوشگلش تا مچ پام اومده بود .... یه روسری ساتن ساده سرم بود و روی اون یه شال حریر نازک انداختم بودم....
نگاهی به دستام انداختم انگشتای کشیده که به ناخن هام فقط برق ناخن زده بودم... سادگی رو دوست داشتم مخصوصا الان که حتی دلم نمیخواست جشن بگیریم و برای همین فقط قراره یه مهمونی ساده برگزار بشه لباسامم واسه همچین مهمونی مناسب بود
با صدای یاسمن دست از آنالیز کردن خودم برداشتم
-: خوشگلی عروس خانم .. بیا دیگه داداش ما پایین منتظره ...
رفتم سمت ریحانه و چادرمو ازش گرفتم ... یه چادر سفید با گلای ریز آبی آسمونی که دورتادور گل ها هم طلاکوب و نقره کوب شده بود....
چادر و سرم کردم و سوار ماشین شدم...
امیر حسین لبخندی زد و راه افتاد ...دستشو برد سمت ضبط ماشین و دکمه پلی رو زد ..
عاشقتم دست خودم نیست
این حالو دوست دارم
عاشقم اونقدر که محاله
دست از تو بردارم
آخه تو رو نمیفهمه کسی
هنوز به اندازه ی من
بهونه ی تازه ی من
بمونو حرفاتو بزن
سکوتو بشکن
ثانیه ثانیه صدات
حسه آرومه نفسات
مثله اولین باره نمیذاره که دیوونه نباشم
میرسم از تو به خودم
شکله لبخند تو شدم
بیقراره این عشقو پریشونیو
دیوونگیاشم
ثانیه ثانیه صدات
حسه آرومه نفسات
مثله اولین باره نمیذاره که دیوونه نباشم
میرسم از تو به خودم
شکله لبخند تو شدم
بیقراره این عشقو پریشونیو دیوونگیاشم
تو رو دارم تو روزایی که دنیا دلگیره
میایو حسه دلتنگیو دوری میمیره
میایو ریتمه موسیقی قلبت دنیامو میگیره
ثانیه ثانیه صدات
حسه آرومه نفسات
مثله اولین باره نمیذاره که دیوونه نباشم
میرسم از تو به خودم
شکله لبخند تو شدم
بیقراره این عشقو پریشونیو دیوونگیاشم
ثانیه ثانیه صدات
حسه آرومه نفسات
مثله اولین باره نمیذاره که دیوونه نباشم
میرسم از تو به خودم
شکله لبخند تو شدم
بیقراره این عشقو پریشونیو دیوونگیاشم
(احسان خواجه امیری-ثانیه )
چه آهنگ شادی هم انتخاب کرده بود فوق العاده بودآهنگ مورد علاقه من بود ....
با آهنگ میخوند و با هر بیتی که میخوند خنده ی من بیشتر میشد ...
پشت فرمون چه تریپ خوانندگی هم گرفته بود ... حتی یه میکروفون خیالی هم گرفته بود تو دستش حتی تحریرای آهنگم اجرا میکرد...
شونه هاشو هم با ریتم آهنگ تکون میداد ...
سرعتش و کمتر کرد فهمیدم رسیدم... نگاهی بهم کرد و گفت -: خوشحالم که خوشحالی به دیوونه بازی من میخندی ...
هنگ کردم نمیدونستم چی بگم....با یه لبخند جوابشو دادم از ماشین پیاده شد و اومد درو واسم وا کرد
این پسر واقعا دیوونه بود ...
🍁🌱🍁🌱🌸🌱🍁🌱🍁
@Shamim_best_gift
✅آیه ای ازجنس عشق
🌻قسمت چهل و یکم
-:دوشیزه ی محترمه سرکار خانم ریحانه سهیلی بنده وکیلم شمارو با مهریه یک جلد کلام الله مجید یک آینه یک جفت شمعدان صد شاخه گل رز و تعداد ۱۱۴ سکه تمام بهار آزادی شما را به عقد دائم آقای امیر حسین حیدری در بیاورم ؟
-: عروس رفته گل بچینه
-:عروس خانم بنده وکیلم با مهریه مشخص شما را به عقد جناب ماد داماد در بیاورم ؟
-: عروس رفته گلاب بیاره
-: برای بار سوم میپرسم عروس خانوم وکیلم؟؟
بغضم گرفته بود ... نه نه .. اصلا دلم نمیخواست گریه کنم ولی خیلی سخت بود پدرو مادرم اینجا نبودن رها اینجا نبود ... روزی که هر دختری دلش میخواد مادرش پیشش باشه مادر من زیر خروار ها خاک خوابیده بود به زور بغضمو قورت دادم و گفتم -: بله ...
سرم رو انداختم پایین دیگه چیزی نمیشنیدم اصلا دلم نمیخواست تو همچین موقعیتی گریم بگیره
صدای جاری ضدن خطبه عقدو شنیدم ولی سرم همچنان پایین بود نمیخواستم کسی صورتمو ببینه
با گذاشته شدن دستی روشونم سرم و آوردم بالا بهش نگاه کردم ولی اشک توی چشمام نمیزاشت صورتشو درست ببینم چند بار پشت سر هم پلک زدم تا اشک چشمام کنار بره و بتونم صورتشو ببینم دستشو گزاشت رو صورتم و یه چشمک خوشگل زد -: گریه نکن دیگه ....
دست خودم نبود دلم نمیخواست گریه کنم ولی به هق هق افتاده بودم ....
منو کشید سمت خودش و تو بغلش جا داد چه آغوش گرمی داشت دلم هری ریخت تا حالا همچین حسی نداشتم آغوشش گرم و آروم بود آروم زیر گوشم گفت -: میخوای بریم بهشت زهرا پششون؟؟
از تو آغوشش اومدم بیرون و با دستم اشکامو پاک کردم و سرمو آروم به نشونه ی مثبت تکون دادم از جاش بلند شد و دستمو گرفت و منو بلند کرد ...
دستم تو دستش و سرم پایین بود و آروم مثل یه دختر بچه مظلوم پشت سرش به سمت در خروجی رفتم
نیم ساعتی تو راه بودیم و بینمون سکوت بود فقط صدای هق هق من بود که سکوت رو میشکست ماشین که وایساد خواستم پیاده شم که امیر حسین گفت : صبر کن
بی حرکت سر جام نشستم در ماشین رو باز کرد و یکم خم شد دستشو گذاشت زیر چونم و آروم سرمو به طرف خودش چرخوند
-: از این به بعد هر وقت خواستی بهم بگو بیایم اینجا ... دیگه نبینم اینجوری گریه می کنیا
لبخند محوی زدم ...
بلند شدم و رفتم کنار خاک مامان بابا و رها نشستم امیر حسین هم که میدونست نیاز به خلوت دارم منو تنها گذاشت ...
-: مامان عروسی دخترته .. چرا پیشش نیستی ... چرا نیستی منو تو بغلت بگیری ...مگه آرزو نداشتی عروسی دخترتو ببینی.. پس الان کجایی؟؟ بابا کجایی ؟؟ چرا تنهام گذاشتی...
هق هق گریم بلند شد
-: پاشو بابا پاشو واسه دامادت شرط و شروط بزار پاشو بگو دخترم بی کس و کار نیست ...
بابا بلند شو منم حق دارم روز عروسیم بابام کنارم باشه... چرا این حقو ازم گرفتی؟؟
دستی به گونه ی خیسم و بعدش به سنگ قبر رها کشیدم ...
-: پاشو خواهر بی معرفت ... پاشو عروسی ریحانه اس...
خنده ی غم انگیزی کردم و ادامع دادم -: دیدی نترشیدم... یادته همش میگفتی شوهر گیرت نمیاد ولی اگه بیاد واست سنگ تموم میزارم.... خب پس کجایی آبجی کوچیکع ؟؟ خب الان پاشو چرا الان نیستی... چرا کنار خواهرت نیستی؟؟
پاشو عروسی منه پاشو سنگ تموم بزار واسم..
سعی کردم جلو هق هقمو بگیرم ولی نتونستم ....
با خودتون فکر نکردید اگه برید من دق میکنم... شما خانوادم بودین... دوستون داشتم و دارم...ای کاش اینجا بودید و نمیذاشتید دخترتون اینجوری گریه کنه... رها... رها... اگه تو اینجا بودی میومدی بغلم و منو میخندوندی... پاشو بی معرفت ....
کاش فقط یه بار دیگه... فقط یه بار میتونستم ببینمت... بغلت کنم..
نباید میرفتی رها... نباید...
نباید میرفتین... هیچکدومتون نباید میرفتین و نباید منو تنها میذاشتید
نبودنتون بدجوری آزارم میده...کاش فقط یه بار دیگه میتونستم سه تاتونو بغل کنم.....
هق هق قطع شد ولی اشکام همینطوری میومدن ....
سرمو چرخوندم که امیر حسین رو بالا سرم دیدم....کتشو در اورده بود و رو ساعد دستش انداختم بود....
بهش زل زدم...تا حالا نتونستم اینجوری ببینمش...
چشمای نافذ و مشکی که آدم نمیتونست از دیدنشون دل بکنه ابروهای خوش حالت بینی مردونه ی کشیده و صاف لبای خوش فرم... و ته ریشش جذابتش رو دوبرابر کرده بود...
یه پیراهن شیری پوشیده بود که با اون شلوار مشکی و کتی مشکی که الان از تو تنش در اورده ست عالی واسه یه داماد بود....
با صداش به خودم اومدم و دست از آنالیز کردنش برداشتم ....
-: ریحانه....
چشمامو به چشماش دوختم تا حرفشو بزنه...
لحنشو کاملا جدی کرد و گفت -: الان که دقت میکنم میبینم... ما به درد هم نمیخوریم...
چی.. اون پسر دیوونه چی داشت میگفت ؟؟ همینجوری منگ نگاش کردم...
-: من... من...من تورو نمیخوام..
🔸🔹🔸🔹♦️🔹🔸🔹🔸
@Shamim_best_gift
✅آیه ای ازجنس عشق
🌻قسمت چهل و دوم
یه لحظه بغضم گرفت ولی سریع قورتش دادم و زیر لب گفتم -:چ..چـ...چی ؟؟
خندید و با لحنی خنده دار گفت -: اخه قیافت شبیه زامبیا شده ...
این چی داره میگه... این چرتو پرتا چیه زامبی کیه دیگع.. من کجام شبیه ز امبیه..
با همون لحن طنز ادامه داد-: اخه... اخه... (خندید ) گریه کردی ریملت و خط چشمت ریخته معلوم نیست چیکار به لبات داشتی یه گوشه رژ لبت هم مالیده به اطرافش....
خندم گرفته بود...
خندشو بلند کرد و رفت سمت کیف کوچیک و سفیدم...
-: توش آینه داری؟؟
-: اوهوم
قیافه وحشتناک خودمو که تو آینه دیدم نتونستم جلوخندم و بگیرم واقعا شبیه زامبیا شده بودم....معلومه که امیر دلش نمیخواد شوهر یه زامبی بشه...
دستی به صورتم کشیدم تا سیاهیاشو پاک کنم که علاوه بر اینکه دستم سیاه شد سیاهایا رو کل گونم پخش شد... گند زدی گلم گند زدی به قیافت ...
دستمو گرفت و گفت -: بیا بریم زامبی کوچولو من تو ماشین آب دارم....
زدم زیر خنده... وای خدا ...امیر خدانکشتت... زامبی کوچولو.... خخخخ.....
صورتمو با آبی که رو دستم میریخت کامل شستم ...
و تو آینه یه نگاه دیگه به خودم انداختم...
-: امیر همه آرایشام پاک شد...
بعدم قیافه ناراحت مسخره ای به خودم گرفتم
-: چه بهتر... اصن چه معنی داره زن من جلو اون همه آدم آرایش داشته باشه...
به طرفم خم شد و گفت -: از این به بعد فقط واسه خودم آرایش میکنی زامبی کوچولو...
زدم زیر خنده.... اقامون غیرتیه حسابی ..
هوا تاریک شده بود موقعی که اومدیم اینجا هنوز یه نمور روشن بودا...نگاهی به ساعت انداختم یه ربع به هفت بود... اذان مغرب رو گفته بودن...
رومو کردم سمت امیر حسین و گفتم-: بریم نماز ؟!
-: باشه بریم... وضو داری ؟!
-؛ اوهوم
-: منم دارم... بریم نمازخونه بهشت زهرا ...
.
.
امیر حسین
سرمو از رو سجده برداشتم نفس عمیقی کشیدم و لبخند زدم...
-ممنونم خدا..ممنونم که کسی مث ریحانه پیش منه...خدایا کمکم کن تا نذارم ریحانه احساس تنهایی کنه..اون همه خونوادشو از دست داده نمیخوام غم نبود اونا رو ریحانه تاثیر بذاره میخوام لحظه های شاد زندگی رو هم تجربه کنه...کمکم کن بتونم کاری کنم طعم خوشبختی رو کنار من حس کنه ...
از نماز خونه رفتم بیرون و ریحانه رو دیدم که رو یه روم وایساده -: قبول باشه آقای خوشتیپ ...
لبخندی زدم و با هم سمت ماشین رفتیم...
قبل اینکه راه بیفتیم گوشیمو از تو جیبم در اوردم و نگاهی بهش انداختم یا خدا ۲۲ تا میس کال و ۱۶ تا اس ام اس از آدمای مختلف ولی اکثراشون از یاسمن و مامان و بابا بود حتما خیلی نگران شدن..خواستم زنگ بزنم که پشیمون شدم حوصله صحبت و توضیح اینکه چرا یهویی رفتیم و نداشتم اصن دلم خواست با خانومم بیام بیرون...برمیگردیم خونه از نگرانی درمیان دیگه....
به ریحانه نگاهی کردم تو فاز خودش بود...
-: کجایی خوشگله؟؟
-:هی...هیچ..هیچی هیچی همینجام..
-: ارههههه ... تو اینجا بودی... من که میدونم تو داشتی به چی فک میکردی.
-: به چی!!؟
-: به این که چقدر خوش شانسی شوهری مث من گیرت اومده..
جذاب خوشتیپ باهوش وکیل..
با خنده گفت -: خودشیفته...
خندیدم و گفتم -: دیوونه و خل و چل رو هم اضافه کن...
.
.
به محض ورودمون به خونه همه ریختم سرمون که کجا بودین نگران شدیم...
-: آروم بابا آروم چه خبرتونه...
یاسمن -: کجا رفتید یهویی کلی نگران شدیم... چرا گوشیاتونو جواب نمیدید...
-: نگران واس چی بچه که نیستم... در ضمن حالا که اومدیم خونه...
-: امیر حسین واس چی
-: یاسی ول کن دیگه .. اصن با خانومم رفته بودیم یه قلی بخوریم حرفیه....؟!
-: نه ... من تسلیمم...
با جمع شدن یاسمن و مونا و شیرین دور ریحانه ازشون فاصله گرفتم تا راحت باشن
نشستم رو مبل فامیلا مخصوصا پسرای هم سن و سال خودم دورم جمع شدن و شروع کردن به مسخره بازی... یه جورایی دکشون کردم.. حوصلشونو نداشتم خواستم بلند شم و برم پیش ریحانه که دیدم پرید بغل یه دختره... این کی بود دیگه ؟!!
💐♦️💐♦️🌱♦️💐♦️💐
@Shamim_best_gift
سادگی زندگی ازین جا پیداست که هیچ خرسی به رودخانه نمیاندیشد و واهمه ندارد که آیا ماهی در آن هست یا نیست....
سادگی زندگی ازین جا پیداست که هیچ رودخانه ای نمیاندیشد که خرس برای صید ماهی میاید یانه.....
سادگی زندگی ازین جا پیداست که هیچ رودخانه ای نمیاندیشد که ماهی ممکن است توسط خرسی شکار شود.....
سادگی زندگی ازین جا پیداست که هیچ ماهی نمیاندیشد که خرس برای صیدش میاید یانه.....
سادگی زندگی ازین جا پیداست که هیچ ماهی، نمیاندیشد که امروز صید خواهد شد یانه.......
زندگی ساده است.....
ساده باش...
🍁🍃🍁🍃🌸🍃🍁🍃🍁
@Shamim_best_gift