eitaa logo
انگیزشی | حس زیبای زندگی😊
1.5هزار دنبال‌کننده
51هزار عکس
5.7هزار ویدیو
96 فایل
🥰کانــال حـس زیـبــای زنــدگی محل بارگذاری بهترین مطالب مــعنـوی؛ ارزشـــی؛ انـگیزشی... با یــک حس خـــوب و عــالی بــا مـــا هــمــراه باشید🥰 🌟درسته برای پست ها خیلی زحـمت میکشیم ولی کپی حلالتون🦋 ارتباط مستقیم با مدیر کانال @Shahd_Behesht
مشاهده در ایتا
دانلود
✅آیه ای ازجنس عشق 🌻قسمت چهل و یکم -:دوشیزه ی محترمه سرکار خانم ریحانه سهیلی بنده وکیلم شمارو با مهریه یک جلد کلام الله مجید یک آینه یک جفت شمعدان صد شاخه گل رز و تعداد ۱۱۴ سکه تمام بهار آزادی شما را به عقد دائم آقای امیر حسین حیدری در بیاورم ؟ -: عروس رفته گل بچینه -:عروس خانم بنده وکیلم با مهریه مشخص شما را به عقد جناب ماد داماد در بیاورم ؟ -: عروس رفته گلاب بیاره -: برای بار سوم میپرسم عروس خانوم وکیلم؟؟ بغضم گرفته بود ... نه نه .. اصلا دلم نمیخواست گریه کنم ولی خیلی سخت بود پدرو مادرم اینجا نبودن رها اینجا نبود ... روزی که هر دختری دلش میخواد مادرش پیشش باشه مادر من زیر خروار ها خاک خوابیده بود به زور بغضمو قورت دادم و گفتم -: بله ... سرم رو انداختم پایین دیگه چیزی نمیشنیدم اصلا دلم نمیخواست تو همچین موقعیتی گریم بگیره صدای جاری ضدن خطبه عقدو شنیدم ولی سرم همچنان پایین بود نمیخواستم کسی صورتمو ببینه با گذاشته شدن دستی روشونم سرم و آوردم بالا بهش نگاه کردم ولی اشک توی چشمام نمیزاشت صورتشو درست ببینم چند بار پشت سر هم پلک زدم تا اشک چشمام کنار بره و بتونم صورتشو ببینم دستشو گزاشت رو صورتم و یه چشمک خوشگل زد -: گریه نکن دیگه .... دست خودم نبود دلم نمیخواست گریه کنم ولی به هق هق افتاده بودم .... منو کشید سمت خودش و تو بغلش جا داد چه آغوش گرمی داشت دلم هری ریخت تا حالا همچین حسی نداشتم آغوشش گرم و آروم بود آروم زیر گوشم گفت -: میخوای بریم بهشت زهرا پششون؟؟ از تو آغوشش اومدم بیرون و با دستم اشکامو پاک کردم و سرمو آروم به نشونه ی مثبت تکون دادم از جاش بلند شد و دستمو گرفت و منو بلند کرد ... دستم تو دستش و سرم پایین بود و آروم مثل یه دختر بچه مظلوم پشت سرش به سمت در خروجی رفتم نیم ساعتی تو راه بودیم و بینمون سکوت بود فقط صدای هق هق من بود که سکوت رو میشکست ماشین که وایساد خواستم پیاده شم که امیر حسین گفت : صبر کن بی حرکت سر جام نشستم در ماشین رو باز کرد و یکم خم شد دستشو گذاشت زیر چونم و آروم سرمو به طرف خودش چرخوند -: از این به بعد هر وقت خواستی بهم بگو بیایم اینجا ... دیگه نبینم اینجوری گریه می کنیا لبخند محوی زدم ... بلند شدم و رفتم کنار خاک مامان بابا و رها نشستم امیر حسین هم که میدونست نیاز به خلوت دارم منو تنها گذاشت ... -: مامان عروسی دخترته .. چرا پیشش نیستی ... چرا نیستی منو تو بغلت بگیری ...مگه آرزو نداشتی عروسی دخترتو ببینی.. پس الان کجایی؟؟ بابا کجایی ؟؟ چرا تنهام گذاشتی... هق هق گریم بلند شد -: پاشو بابا پاشو واسه دامادت شرط و شروط بزار پاشو بگو دخترم بی کس و کار نیست ... بابا بلند شو منم حق دارم روز عروسیم بابام کنارم باشه... چرا این حقو ازم گرفتی؟؟ دستی به گونه ی خیسم و بعدش به سنگ قبر رها کشیدم ... -: پاشو خواهر بی معرفت ... پاشو عروسی ریحانه اس... خنده ی غم انگیزی کردم و ادامع دادم -: دیدی نترشیدم... یادته همش میگفتی شوهر گیرت نمیاد ولی اگه بیاد واست سنگ تموم میزارم.... خب پس کجایی آبجی کوچیکع ؟؟ خب الان پاشو چرا الان نیستی... چرا کنار خواهرت نیستی؟؟ پاشو عروسی منه پاشو سنگ تموم بزار واسم.. سعی کردم جلو هق هقمو بگیرم ولی نتونستم .... با خودتون فکر نکردید اگه برید من دق میکنم... شما خانوادم بودین... دوستون داشتم و دارم...ای کاش اینجا بودید و نمیذاشتید دخترتون اینجوری گریه کنه... رها... رها... اگه تو اینجا بودی میومدی بغلم و منو میخندوندی... پاشو بی معرفت .... کاش فقط یه بار دیگه... فقط یه بار میتونستم ببینمت... بغلت کنم.. نباید میرفتی رها... نباید... نباید میرفتین... هیچکدومتون نباید میرفتین و نباید منو تنها میذاشتید نبودنتون بدجوری آزارم میده...کاش فقط یه بار دیگه میتونستم سه تاتونو بغل کنم..... هق هق قطع شد ولی اشکام همینطوری میومدن .... سرمو چرخوندم که امیر حسین رو بالا سرم دیدم....کتشو در اورده بود و رو ساعد دستش انداختم بود.... بهش زل زدم...تا حالا نتونستم اینجوری ببینمش... چشمای نافذ و مشکی که آدم نمیتونست از دیدنشون دل بکنه ابروهای خوش حالت بینی مردونه ی کشیده و صاف لبای خوش فرم... و ته ریشش جذابتش رو دوبرابر کرده بود... یه پیراهن شیری پوشیده بود که با اون شلوار مشکی و کتی مشکی که الان از تو تنش در اورده ست عالی واسه یه داماد بود.... با صداش به خودم اومدم و دست از آنالیز کردنش برداشتم .... -: ریحانه.... چشمامو به چشماش دوختم تا حرفشو بزنه... لحنشو کاملا جدی کرد و گفت -: الان که دقت میکنم میبینم... ما به درد هم نمیخوریم... چی.. اون پسر دیوونه چی داشت میگفت ؟؟ همینجوری منگ نگاش کردم... -: من... من...من تورو نمیخوام.. 🔸🔹🔸🔹♦️🔹🔸🔹🔸 @Shamim_best_gift
✅آیه ای ازجنس عشق 🌻قسمت چهل و دوم یه لحظه بغضم گرفت ولی سریع قورتش دادم و زیر لب گفتم -:چ..چـ...چی ؟؟ خندید و با لحنی خنده دار گفت -: اخه قیافت شبیه زامبیا شده ... این چی داره میگه... این چرتو پرتا چیه زامبی کیه دیگع.. من کجام شبیه ز امبیه.. با همون لحن طنز ادامه داد-: اخه... اخه... (خندید ) گریه کردی ریملت و خط چشمت ریخته معلوم نیست چیکار به لبات داشتی یه گوشه رژ لبت هم مالیده به اطرافش.... خندم گرفته بود... خندشو بلند کرد و رفت سمت کیف کوچیک و سفیدم... -: توش آینه داری؟؟ -: اوهوم قیافه وحشتناک خودمو که تو آینه دیدم نتونستم جلوخندم و بگیرم واقعا شبیه زامبیا شده بودم....معلومه که امیر دلش نمیخواد شوهر یه زامبی بشه... دستی به صورتم کشیدم تا سیاهیاشو پاک کنم که علاوه بر اینکه دستم سیاه شد سیاهایا رو کل گونم پخش شد... گند زدی گلم گند زدی به قیافت ... دستمو گرفت و گفت -: بیا بریم زامبی کوچولو من تو ماشین آب دارم.... زدم زیر خنده... وای خدا ...امیر خدانکشتت... زامبی کوچولو.... خخخخ..... صورتمو با آبی که رو دستم میریخت کامل شستم ... و تو آینه یه نگاه دیگه به خودم انداختم... -: امیر همه آرایشام پاک شد... بعدم قیافه ناراحت مسخره ای به خودم گرفتم -: چه بهتر... اصن چه معنی داره زن من جلو اون همه آدم آرایش داشته باشه... به طرفم خم شد و گفت -: از این به بعد فقط واسه خودم آرایش میکنی زامبی کوچولو... زدم زیر خنده.... اقامون غیرتیه حسابی .. هوا تاریک شده بود موقعی که اومدیم اینجا هنوز یه نمور روشن بودا...نگاهی به ساعت انداختم یه ربع به هفت بود... اذان مغرب رو گفته بودن... رومو کردم سمت امیر حسین و گفتم-: بریم نماز ؟! -: باشه بریم... وضو داری ؟! -؛ اوهوم -: منم دارم... بریم نمازخونه بهشت زهرا ... . . امیر حسین سرمو از رو سجده برداشتم نفس عمیقی کشیدم و لبخند زدم... -ممنونم خدا..ممنونم که کسی مث ریحانه پیش منه...خدایا کمکم کن تا نذارم ریحانه احساس تنهایی کنه..اون همه خونوادشو از دست داده نمیخوام غم نبود اونا رو ریحانه تاثیر بذاره میخوام لحظه های شاد زندگی رو هم تجربه کنه...کمکم کن بتونم کاری کنم طعم خوشبختی رو کنار من حس کنه ... از نماز خونه رفتم بیرون و ریحانه رو دیدم که رو یه روم وایساده -: قبول باشه آقای خوشتیپ ... لبخندی زدم و با هم سمت ماشین رفتیم... قبل اینکه راه بیفتیم گوشیمو از تو جیبم در اوردم و نگاهی بهش انداختم یا خدا ۲۲ تا میس کال و ۱۶ تا اس ام اس از آدمای مختلف ولی اکثراشون از یاسمن و مامان و بابا بود حتما خیلی نگران شدن..خواستم زنگ بزنم که پشیمون شدم حوصله صحبت و توضیح اینکه چرا یهویی رفتیم و نداشتم اصن دلم خواست با خانومم بیام بیرون...برمیگردیم خونه از نگرانی درمیان دیگه.... به ریحانه نگاهی کردم تو فاز خودش بود... -: کجایی خوشگله؟؟ -:هی...هیچ..هیچی هیچی همینجام.. -: ارههههه ... تو اینجا بودی... من که میدونم تو داشتی به چی فک میکردی. -: به چی!!؟ -: به این که چقدر خوش شانسی شوهری مث من گیرت اومده.. جذاب خوشتیپ باهوش وکیل.. با خنده گفت -: خودشیفته... خندیدم و گفتم -: دیوونه و خل و چل رو هم اضافه کن... . . به محض ورودمون به خونه همه ریختم سرمون که کجا بودین نگران شدیم... -: آروم بابا آروم چه خبرتونه... یاسمن -: کجا رفتید یهویی کلی نگران شدیم... چرا گوشیاتونو جواب نمیدید... -: نگران واس چی بچه که نیستم... در ضمن حالا که اومدیم خونه... -: امیر حسین واس چی -: یاسی ول کن دیگه .. اصن با خانومم رفته بودیم یه قلی بخوریم حرفیه....؟! -: نه ... من تسلیمم... با جمع شدن یاسمن و مونا و شیرین دور ریحانه ازشون فاصله گرفتم تا راحت باشن نشستم رو مبل فامیلا مخصوصا پسرای هم سن و سال خودم دورم جمع شدن و شروع کردن به مسخره بازی... یه جورایی دکشون کردم.. حوصلشونو نداشتم خواستم بلند شم و برم پیش ریحانه که دیدم پرید بغل یه دختره... این کی بود دیگه ؟!! 💐♦️💐♦️🌱♦️💐♦️💐 @Shamim_best_gift
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سادگی زندگی ازین جا پیداست که هیچ خرسی به رودخانه نمیاندیشد و واهمه ندارد که آیا ماهی در آن هست یا نیست.... سادگی زندگی ازین جا پیداست که هیچ رودخانه ای نمیاندیشد که خرس برای صید ماهی میاید یانه..... سادگی زندگی ازین جا پیداست که هیچ رودخانه ای نمیاندیشد که ماهی ممکن است توسط خرسی شکار شود..... سادگی زندگی ازین جا پیداست که هیچ ماهی نمیاندیشد که خرس برای صیدش میاید یانه..... سادگی زندگی ازین جا پیداست که هیچ ماهی، نمیاندیشد که امروز صید خواهد شد یانه....... زندگی ساده است..... ساده باش... 🍁🍃🍁🍃🌸🍃🍁🍃🍁 @Shamim_best_gift
زیبا باش زیبا زندگی کن زیبا بیندیش زیبا بخند تنها راهزنی که دار و ندار آدمی را به تاراج می برد اندیشه های منفی خود اوست 💓ظهرتون بخیر و شاد💓 @Shamim_best_gift
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دنیای ما نتیجه نقشیست که ما بر آن میزنیم نقاش دنیایمان ، خودمانیم رنگ و طرح آن نتیجه تفکرات و کارهایمان و وسعت آن به اندازه وسعت فکرمان است @Shamim_best_gift
ﺧﺪﺍﻫﻤﯿﺸﻪ ﺁﻧﻼﯾﻨﻪ ... ﮐﺎﻓﯿﻪ .. ﺩﻟﺖ ﺭﻭﺑﻪ ﺭﻭﺯﺭﺳﺎﻧﯽ ﮐﻨﯽ .. ﺍﻭﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﮏ ﺗﮏ ﻟﺤﻈﺎﺕ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﻫﺴﺖ ﻭ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ. @Shamim_best_gift
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👈 خیر در اجل 🌴روزی شخصی از مقابل عیسی علیه السلام گذشت. حضرت در او نگریست و گفت: این مرد همین ساعت از دنیا می رود، آماده باشید تا بر وی نماز بگذاریم. آن مرد رفت و پس از ساعتی بازگشت. 🌴حواریون گفتند: یا نبی خدا! آن ساعت گذشت و مرد هنوز زنده است، حکم شما از کجا بود! حضرت عیسی علیه السلام از آن مرد پرسید: چه کار خیری انجام دادی؟ 🌴گفت: دو درویش را که گرسنه بودند دیدم و دو قرص نان به ایشان دادم. عیسی علیه السلام گفت: بعد از آن چه دیدی؟ مرد گفت: پشته ای هیزم داشتم، در میان آن، ماری سیاه از آن جا بیرون آمد. عیسی علیه السلام گفت: آن مار، مأمور کشتن او بود. صدقه اش، آن را برگردانید. 🍁🌱🍁🌱🌻🌱🍁🌱🍁 @Shamim_best_gift
کسی که برای فرج دعا کند مشمول دعای امام زمان خواهد شد مکیال المکارم ج۱ ص۳۸۰ و فراموش نکنیم امام دعایش مستجاب است طوری که اگر بر صخره ای دعا کند از وسط به دو نیم میشود @Shamim_best_gift
🌼پیامبر اعظم(ص): 🌳 آنچنان نماز بگزار که گویی آخرین نماز توست. ☘ بحار الانوار @Shamim_best_gift