حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
فصل دوم ....... پارت ۸۷ .......... فردا حتمن باید می رفتم سر خاکش .... خاکی سرد که عزیزترینم زیرش م
فصل دوم .......
پارت ۸۸ ........
نه مامان جون ... همه چیز خوب و راحته .... فقط یکم کارمون زیاده ..... شما مگه صبحونه خوردین .... فقط برا من کشیدین اخه ؟
اره مادری .... بابات و کامران صبح زود رفتن شرکت .... بار اومده بود باید تحویل می گرفتن خودشون ..... صبح زود خوردن و رفتن .... ولی همه برا ناهار خونه ما هستن .... میخوام کباب ترش بزنیم و زیره پلویی که گفتی رو درست کنم .
لبخندی به روش زدم و مشغول خوردن شدم .
اخرین لقمه رو که پایین دادم پیام روی گوشیم ظاهر شد از مریم : با ماشین جلو درتون هستم ..... صبحونه خوردی بیا .
بشقابم رو داخل سینک ظرفشویی گذاشتم و از مامان ملیحه خواستم خدا حافظی کنم که دستم رو گرفت : مامان جون اگر سر خاک کسی رو دیدی .... حرفی زدن یا چیزی گفتن به دل نگیر .
چرا مگه این مدتی که نبودم چیزی شده ؟
نه مامان جون .... چند باری پدرشوهرت اومد اینجا برای اریا عفو بگیره .... وقتی دید تو نیستی فهمید که از اینجا رفتی جای دیگه .... هر چی به بابات اصرار کرد ادرست رو بده .... اقاجونت قبول نکرد .... بهش گفت شما با کارتون ارامش دخترم رو می گیرید .
با تعجب پرسیدم : مگه کل اعضای خانوادشون برای اریا رضایت دادن ؟ .... یعنی فقط من موندم ؟
مامان ملیحه شانه ای بالا انداخت : اینطور که معلومه اره ... پرونده هم تو رو به عنوان شاکی اصلی می شناسه .... البته بابات که از زندان بانی پیگیری کرد فهمیده کلی شاکی بابت چک و سفته های دست مردم داره ولی خب قضیه تو با بقیه فرق داره .
کمی توی فکر فرو رفتم و جواب دادم : مریم دم درب منتظرمه ... نگران نباشین .... من با هیچ کس کاری ندارم .... فقط حقم رو میخوام ... اونم اینکه اریا داخل زندان بمونه .... هیچ وقت نمی بخشمش .
باشه مادرجون .... حرص نخور .... مراقب خودت باش .
با توجه به اینکه امروز پنجشنبه بود ..... احتمال حضور خانواده ارین سر خاک زیاد بود .
درب رو باز کردم .... مریم با ۲۰۶ کنار خیابون پارک کرده بود .... سوار شدم و کمربندم رو بستم و راه افتادیم .
با اینکه مدت زیادی بود رانندگی نکرده بود ولی دست فرمونش عالی بود .
نزدیکی های رامسر یه گلفروشی نگه داشت و برای ارین عزیزم یه دسته گل زیبا خریدم .... چندتا شمع هم کنار حساب کردم .... از مغازه بغل دستیش که شیرینی فروشی بود .... یه دیس حلوای اماده میکادو خریدم .
دوباره راهی مزار شدیم . با رسیدنمون .... متوجه ماشین استاد صمدی شدم .... مطمئن بودم امروز یکی رو اینجا می بینم .
عینک دودیم رو چشمم زدم و با مریم وسایل رو گرفتیم راهی داخل حیاط بزرگ مزار شدیم .... هرچی نزدیک تر میشدیم قیافه استاد صمدی برام اشناتر میشد .... یه زنی هم کنار قبر نشسته بود ولی پشتش به ما بود .
استاد صمدی با دیدنم که انگاری تعجب کرده باشه با گفتن سلامی که بی جواب نموند کنار رفت و من مقابل اون زن که شالش رو تا حد ممکن پایین کشیده بود و عینک افتابی بزرگش صورتش رو پوشونده بود نشستم .
گل ها رو روی قبر ارین عزیزم گذاشتم .... مریم بعد از خوندن فاتحه ای سریع رفت که دیس حلوا رو پخش کنه .
توی دلم برای ارین قرآن خوندم و فاتحه نثارش کردم .... اون زن سرش رو کمی اورد بالا و با تعجب عینک افتابی رو از چشمش کشید پایین ... خودم هم تعجب کرده بودم .... اناهید بود که اینطور شکسته شده بود .... گوشه های موهای سرش که رنگ ازش رفته بود کاملا سفید بود .
اهسته سلامی کردم ... ولی انگاری اون دنبال چیز دیگری بود که تند جوابم رو داد : چه سلامی ..... ها چه سلامی .... خیالت راحت شد جفت برادرام رو ازم گرفتی ..... موهای سرم رو ببین از نبود ارین سفید شده .... کمرم تا شده از نبودش ... مقصرش توی کیانا . 🌹با۶۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍
به ازاده جون پیام بدید
@AdminAzadeh
لینک قسمت اول
https://eitaa.com/Hesszendegi/61558
❤️❤️❤️
❤️
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
فصل دوم ....... پارت ۸۸ ........ نه مامان جون ... همه چیز خوب و راحته .... فقط یکم کارمون زیاده ..
فصل دوم ........
پارت ۸۹ .........
طبق قولی که به مامان ملیحه داده بودم سکوت کردم و چیزی نگفتم ولی اناهید کنترل رفتارش دست خودش نبود .... از جاش بلند شد و شالش رو از سرش برداشت : ببین منو ..... ببین با ما چه کردی ؟ .... یه برادرم زیر خاک ..... اون یکی تو زندان .... مادرم کم مونده راهی روانی خونه بشه .... موهای سرم رو ببین چقدر سفید شده .
استاد صمدی شالش رو سرش کرد و اونو از اونجا دور کرد ... بعد از چند دقیقه برگشت و کنار قبر نشست : حرفای اناهید دست خودش نیست ... خودشم میدونه اریا مقصره ..... ولی نمیخواد قبول کنه .... از کار و زندگی خودشو انداخته .... شما ببخشش .
چیزی در جواب حرف های استاد صمدی نگفتم که بلند شد و رفت .
حالا دیگه با ارین تنها بودم و هزار حرف نگفته از دلتنگی ها و روزمرگی ها بدون خودش ..... از کلافه بودنم .... از کار در تهران و ادامه تحصیلم .... از اینکه چقدر دلم برای بودنش تنگ شده بود ولی نبود که ارام بخش روح خسته ام بشه .
ساعت ها حرف نگفته در دل .... حتی بارش باران هم صحبت ها و حرفام رو قطع نکرد .... تموم گل ها رو از ساقه هاشون جدا کردم و چیدم روی مزارش .... مریم هم انگاری پی برده بود که خیلی حرف دارم .... به خاطر همین خودشو با خوندن روی سنگ قبر های مجاور مشغول کرده بود .
بالاخره حوالی ساعت ۱۱ گوشیم زنگ خورد .... مامان ملیحه بود .... تماس رو وصل کردم : جانم مامان ...
کجایی مادر ؟
هنوز سر خاک ارینم .
از طرف منم فاتحه بخون واسش .... بعدشم دیگه راه بیافتید سمت خونه .... اقای رادمنش و نسترن خانوم و مریم جان هم امروز مهمون ما هستند .
باشه مامان جان .... الان دیگه راه می افتیم سمت خونه ... چیزی نمی خوای از بیرون واست تهیه کنم ؟
نه عزیزم .... سلامت باشی ... موقع برگشت احتیاط کنید .
اخرین فاتحه رو هم براش خوندم و به سختی از کنار مرارش بلند شدم ... که مریم سریع اومد کنارم و کمکم کرد .... باهاش خداحافظی کردم و از اونجا زدیم بیرون .
توی راه مریم تا یه جایی سکوت کرده بود ولی از یه جایی به بعد سکوتش رو شکست : تو که داشتی سر مزار فاتحه می خوندی .... اناهید سر خیابون اومد سراغم .... هر کاری کرد ادرس جدیدمون رو بهش بدم ... ندادم ... خیلی باهام تند حرف زد .... یکی نیست بهش بگه اگر تو داداشت رو از دست دادی .... یکی اینجا با فوت همسرش زندگیش از هم پاشیده .... خیلی دوست داشتم اینا رو بهش حالی کنم ... ولی حالش رو که دیدم دلم واسش سوخت .... گفتم بذار هرچی دوست داره بگه .
اروم به حرف اومدم : خیلی شکسته شده .... زمین تا اسمون با اناهید سابق فرق داشت .... ولی باید منو درک کنه .... چون ارین همه کسم بود .... نباید اینقدر راحت از گذشت اریا حرف بزنند .
مریم دنده رو اضافه کرد و گاز بیشتری به ماشین داد : فکرشم نکن .... اونام به موقع بی خیال میشن ..... فقط بگو من چیکار کنم ؟
با تعجب نگاهش کردم : چیو چیکار کنی ؟
با خنده جواب داد : اینقدر سر این قبر ها رو خوندم .... امشب همشون میان به خوابم .... فکر کنم روحشون تازه شد اینقدر واسشون فاتحه خوندم .
از حرفی که زد خنده ام گرفته بود .... نمی تونستم جلوی خنده ام رو بگیرم .... خودشم حسابی می خندید .
با رسیدن به خونه .... لباس های خیسم رو عوض کردم و رفتم طبقه پایین برای کمک به مامان ملیحه .... عطر زیره پلو و کباب ترش های برشته شده روی ذغال توی حیاط حسابی با اشتهام بازی می کرد .... به خصوص اینکه حسابی سبک شده بودم و امروز بهترین روز . 🌹با۶۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍
به ازاده جون پیام بدید
@AdminAzadeh
لینک قسمت اول
https://eitaa.com/Hesszendegi/61558
❤️❤️❤️
❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه آدمهایی هستن که
طرف یه بار پیام میدهها،
ولی تو صدبار میخونیش.
اون فقط یه ویس کوتاه میفرسته،
ولی تو بارها بهش گوش میدی.
اون یه زنگ کوچیک بهت میزنه،
ولی تو کل ۲۴ ساعت اون روز رو
با همون یه زنگ خوشحالی.
نمیدونم جریان چیه!
ولی دوست داشتن واقعا حس عجیبیه …
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
بزرگترین هراس یک زن در زندگی نادیده گرفته شدن است .این موجود ظریف حتی به بی اعتنایی دشمن خود نیز حساس است.
اقایان به همسرتان بیشتر توجه کنید❤️
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
بعضی خانم های جوان دوست دارند با زبان کودکانه حرف بزنند و اتفاقا با این کار توجه طرفشان را جلب می کنند. اما مراقب باشید در این کار افراط نکنید.
یک مرد امروزی از همسر خود انتظار دارد که توانایی برقراری یک مکالمه منطقی و عقلانی را داشته باشد. بیش از حد کودکانه رفتار کردن باعث سرخوردگی او می شود.
ثابت کنید که فردی رشد یافته و منطقی هستید. در مورد موضوعات جالب صحبت کنید و با دقت به صحبت های او گوش کنید.
این یک حقیقت پذیرفته شده است که یک مرد امروزی نسبت به مردی که 30 سال پیش زندگی می کرد از همسر خود توقعات بیشتری دارد.
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
به نتیجه زندگیتان مثبت بنگرید.
آنچه را که دوست دارید اتفاق بیفتد آشکارا بیان کنید .
اغلب افراد هدفشان را طوری بیان می کنند که خود نیز علاقه ای به آن ندارند
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
💌هرچقدر هم که با همسرتان صمیمی و راحت باشید، ولی سعی کنید یه سری احترامها رو همیشه حفظ کنید
صمیمیت جای خود
احترام هم جای خود😇
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
📌 تحت تاثیر تجملات زندگی اطرافیان خود قرار نگیرید
🎀خانه و زندگی خود را همان طور که هست دوست داشته باشید و از همسرتان تقاضاهایی فراتر از توان و قدرت مالیاش نداشته باشید.
🎀در مقابل به همسرتان کمک کنید تا هر ماه پس انداز هر چند اندکی ذخیره کند و از طرف دیگر او را تشویق کنید تا به افراد نیازمند و فقیر کمک کند.
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
این کلمات را کمتر به کار ببرید :
نمیشود
نمیتوانم
ندارم
هیچ وقت از نداشتن و یا کمبود سخن نگویید؛ زیرا از سخنهای شما بر شما حکم میشود!
یعنی با آن چه که میگویید، هم ارتعاش میشوید، شاید در آن لحظه چیزی متوجه نشوید ولی پاسخش را در طول زمان دریافت میکنید.
اگر مدام متوجه شکست و بیپولی و روابط ناسرانجامتان باشید، شکست بیشتری را به خود جذب خواهید کرد.
عادت کنید که در دنیای شگفتیها ومعجزهها زندگی کنید؛ زیرا حقیقت چیزی نیست که شما میبینید.
چشمهایتان را به موفقیت بدوزید و جز پیروزی چیز دیگری را باور نکنید..
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
📌 همانطور که شما خسته و ناراحت میشید خانمها هم به همین شکلن. پس موقعی که یه خانم ناراحته، بیشتر از قبل حواستون بهش باشه، چون خانمها در موقع ناراحتی دوست دارن حمایت شما را به وضوح دریافت کنند.
👈 شماها دوست دارید موقعی که ناراحتید تنها باشید ولی دقیقا خانمها برعکس شما هستند و به هم دردی شما احتیاج دارند.
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
✅چطور بفهمم واقعا عاشقم هست یا نه؟
۱.اعتماد کامل به تو داره
۲.بهت ابراز علاقه میکنه حتی وقتی انتظارش رو نداری
۳.تو رو از همه تصمیماتش آگاه میکنه
۴.به تو اجازه ی استقلال و تصمیم گیری میده
۵.به دنبال این هست که با تو در آینده زندگی شاد و آرامی داشته باشه
۶.قطعا به قول هایی که بهت داده عمل میکنه
۷.هیچوقت تو رو تحقیر نمیکنه
۸.رابطه رو با خانوادش درجریان میزاره
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
🌿#رازهای_همسرداری
اگر احساس میکنید، کسی که با او هستید درکتان نمی کند یا احساساتتان را نمیفهمد و به نیازهایتان پاسخ نمیدهد، حرف هایتان را #مخفی نکنید.
🔹 نیازها و هیجان های خود را با او در میان بگذارید، شاید باز هم پاسخ مناسبی ندهد و بی تفاوت باشد، اما حداقل شما اطمینان حاصل میکنید که پیش داوری نکرده اید و به طور #واضح و روشن خواسته هایتان را با او درمیان گذاشته اید،
و اینگونه راحت تر می توانید در مورد رابطه تان تصمیم بگیرید...
👈🏻 این گونه رفتار کردن بهتر از انتظار برای فهمیده شدن و رنج کشیدن است.
یادتان باشد حتی #صمیمی ترین دوست و یا همسرتان هم ممکن است از آنچه در ذهن شما می گذرد #آگاه نباشد
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi