eitaa logo
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
6.3هزار دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
4.7هزار ویدیو
18 فایل
𖧧••♥️بسم‌اللّھ‌الرحمـٰنِ‌الـࢪحیم⋆. مطالب #همسرداری هرآنچه برای یک #زندگی_سالم نیاز است ✌ هَر چی عاشقانه ے قشنگه اینجا جَمعِه...😍🙃 🍃🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
8.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رمز پیروزی .....✌️ الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌🤲🏻🕊 .┈┉┅━❀🌸💌🌸❀━┅┉┈
کانالی بدون برای متاهل ها🙈🙈💑 رو بدون یاد بگیر!🙈🙈🔞 تا پاک نشده بزن رو لینک زیر👇👇 https://eitaa.com/joinchat/348389459C30f20909e6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم : (میم . ر)پارت بیست و یکم ......... گفتم : من اشتهایی به خوردن ندارم . کیایی هنوز اونجا بود و داشت نگاهم می کرد گفت : اگه ناهار نخورید بیشتر ضعف می کنید . بدون توجه به حرف هایش از زمین بلند شدم و به سمت حیاط رفتیم . انگار تب کرده بودم . تمام بدنم داغ بود . روی یکی از نیمکت های حیاط نشستیم و من سرم رو بین دو تا دستام گرفتم و تا می تونستم گریه کردم . البته چون همه برا ناهار رفته بودن کسی دور اطراف نبود . بعد از اینکه یک دل سیر گریه کردم رو به مریم گفتم : تو کی فهمیدی من اینطوری شدم ؟ مریم گفت : بیست دقیقه بعد از اینکه تو کیایی رفتین بیرون دیدم کیایی با رنگی پریده اومد کنارم و گفت خانوم فرهمند حالش بد شده با من بیایین . بعد ادامه داد : بنده خدا حال خودش دست کمی از رنگ و روی تو نداشت کیانا . با پوزخند گفتم : اره بنده خدا ......... اخی دلم سوخت براش ......... اصلن می دونی چی شد ؟ مریم که انگار تعجب کرده بود گفت : چی شده کیانا ؟ بگو ببینم ؟ منم نشستم رو به روش و کل قضیه رو براش گفتم . مریم بنده خدا دهنش یک متر افتاد پایین کف دستش . رو به من گفت : حالا میخوای چیکار کنی ؟ این ول کنت نیست کیانا ........ بعدم دستم رو گرفت توی دستش . گفتم : چون رتبه ام از همه بالاتره می تونم با اموزش صحبت کنم غیر حضوری درسش رو بخونم و کلا درس این هیولا رو سر کلاس نیام . مریم رو به من گفت : کیانا خیلی داغی فکر کنم تب کردی . اونقدری داغون بودم که دیگه نمی خواستم برم توی جلسه ولی چاره ای نبود بلند شدم و به همراه مریم وارد سالن سمینار شدیم . کیایی سر جاش نشسته بود با دیدن ما که می خواستیم بریم سر جامون بشینیم از جاش بلند و ما رفتیم داخل و سر جاهامون نشستیم . حالم داشت ازش بهم میخورد . اروم طوری که فقط خودم و خودش بشنویم گفت : خیلی دوس دارم بدونم به این دوست فضولت چیزی گفته باشی تا دفعه بعد حسابی حالتون رو بگیرم . نتونستم چیزی بگم فقط روی برگه ای نوشتم : استاد کیایی اولا همه چیز رو گفتم ...... دوما دفعه بعدی درکار نیست چون از امتیاز قبولیم استفاده می کنم و تمام درس شما رو غیر حضوری می کنم ....... و سوما کارهای شما رو به عنوان یک مرد نا محرم درک نمیکنم . خنده ی ارومی به روم پاشید و گفت : اولا اشکالی نداره که گفتی خانوم فرهمند ، بالاخره خود دوست فضولت می فهمید چه خبره ....... دوما شما غلط میکنید درس من رو غیر حضوری کنید ....... سوما امشب قصدم رو از اینکه به عنوان یک مرد نامحرم این کار را رو میکنم میگم . بعد کمی به اطراف نگاه کرد : امشب بعد از صرف شام تو رستوران هتل می بینمتون . در ضمن از تنبیهم منصرف شدم نیازی به نوشتن نیست . خواستم جوابش رو بدم که با یک حرکت از جاش بلند شد و رفت . مریم که روحش در جلسه بود ولی فکرش در کنار ما زود به حرف اومد : چی داشتین بلغور می کردین ؟ از فکر اینکه کیایی به مریم گفته بود فضول خنده ام گرفت . اما خنده ام را خوردم : جناب روانی خان با ما دو نفر بعد شام تو رستوران کار دارن . مریم با ذوق وافری گفت : یعنی چیکار داره حتمن میخواد یه چشمه دیگه از خودشو رو کنه . جمله مریم که تمام شدم دیدم اناهید مجد جای خالی کیایی رو پر کرد و رو به من گفت : خوبی کیانا جان . در جوابش گفتم : ممنون از اینکه احوال پرس ما هستی . اناهید با کمی من من گفت : راستش میخواستم اگر مایل باشی کمی بیشتر با هم‌ اشنا بشیم . هم توی درس میتونیم دوستای خوبی باشیم و هم کارای دیگه . منظورش از کارای دیگه رو نفهمیده بودم . که گفت : راستی کیانا جون ازدواج کردی ؟ یعنی منظورم اینه که متاهلی ؟ با خجالت گفتم : نه که گفت : چه عالی هرچی میتونی درست رو ادامه بده چون ادم وقتی شوهر میکنه دل و دماغ درس خوندن نداره عزیزم ....... درست مثل خودم . بعد ادامه داد : راستی چند سالته کیانا جون ؟ گفتم : بیست و سه ..... رمان زیبای عشق در همین نزدیکی() ۴۰۰ پارت هست و روزانه توی همین کانال پارتگداری داریم . توی کانال وی ای پی همه ی پارت ها گذاشته شده. هزینه عضویت فعلا ۳۰ هزار تومان هست و به زودی به ۴۰ هزار تومان افزایش پیدا میکنه. پس زودتر برای عضویت اقدام بفرمایید🌸 https://eitaa.com/joinchat/3223388388C6388116db8 شرایط وی ای پی 👆👆 🌿 ادامه دارد ... @kashaneh_mehrr 🌿 منتظر فصل دوم این رمان از همین کانال باشید. دوست عزیز : نشر و کپی برداری از این رمان به هر دلیلی پیگرد قانونی و الهی دارد . 🌿 🌼 🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم : (میم . ر) پارت بیست و دوم ........ گفت : پس شش سال از من کوچکتری . بعد گفت : من دو تا برادر دارم که از خودم بزرگترن اریا و ارین . اریا جان ازدواج کرده ولی ارین هنوز مجرده . بعد با خنده ی ارومی گفت : یعنی دختر خوبی مثل شما پیدا نکرده بودیم براش . با خجالت سرم رو انداختم پایین و گفتم : خوبی از خودتونه . اناهید نگاهی به ساعتش انداخت و گفت : الانه که همسرم بیاد دنبالم . ولی دوس دارم بازم همدیگر رو ملاقات کنیم عزیزم . بعد از خداحافظی و رفتن اناهید مریم گفت : نشد ما یه جا بریم برا تو خواستگار پیدا نشه یا بهتر بگم خواستگارات رو سرمون هوارنشن . خنده ملایمی به روش پاشیدم و مشغول گوش دادن به سخنرانی شدم . از کیایی هم‌ تا اخر جلسه خبری نشد . خلاصه بعد از ظهر نحس هم تموم شد کل بدنم درد می کرد . توی راه برگشت به هتل باز هم، هم ردیف با کیایی نشستیم البته این دفعه اصلن کاری به کار ما نداشت و توی فکر بود . اینقدر خسته بودم که در راه که نیم ساعت بیشتر نبود خوابم برد . با صدای مریم از خواب پریدم دیدم میگه : رسیدیم . اولین کاری که کردم به اطرافم نگاهی کردم کیایی هنوز در صندلی خود نشسته بود . تا اومدم بلند شم تمام وسایلم از زیپ کیفم ریخت بیرون . قرآنم هم افتاده بود . خیلی ناراحت شدم . تا اومدم اول قرآن رو بردارم دستی مردونه اونو زودتر برداشت البته دستم ناخواسته با دستش برخورد کرد . کیایی قرآن رو به دستم داد و گفت : خسته نباشید ..... انگار که حالتون خوش نیست خانوم فرهمند ؟ دیدم کل ماشین خالی شده پس با خیال راحت در حضور مریم گفتم : نیازی به دلسوزی شما نیست . خودم هم می دونستم حالم خوش نیست . از کنارش که رد میشدم گفت : شب تو رستوران می بینمتون . اونقدر از دست این استاد حرص خورده بودم امروز و از دست کارهایی که کرده بود ناراحت و عصبانی بودم که به مریم گفتم : امشب برا شام دیر وقت می ریم پایین که این روانی ...... زامبی ....... رو نبینم . مریم گفت : پس بذار از فروشگاه هتل دو تا ساندویچ سرد بخرم بخوریم . ناهار هم نخوردیم . دارم ضعف میارم . مریم رفت به سمت فروشگاه و با کلی خرید بعد از بیست دقیقه اومد بیرون . بهش گفتم : چه خبره ؟ مگه معده گاو داری تو ؟ کاه از خودت نیست کاه دان که از خودت هست . با خنده گفت : چندتا کمپوت برات گرفتم بخوری حالت جا بیاد تا به اصطلاح کیایی مشکل جسمیتون حل شه . با کف دستم خواستم بکوبم تو سرش که از دستم در رفت . به همراه هم از حیاط هتل عبور کردیم و به لابی رسیدیم که دیدیم همه دانشجو های دانشگاه ما جمع هستند و رئیس داره تشکر میکنه از کیایی و از همه دانشجو ها که در این سمینار حاضر شدند . رئیس گفت : فردا به پاس اینکه شما دانشجو های عزیز در مقطع فوق قبول شدید یک اردوی تفریحی به امل تدارک دیده شده . که هم زیارت داره هم تفریح در جنگل . البته به غیر از جناب کیایی چند نفر همراه شما هستن . بعد ادامه داد : جناب اقای امیرعلی کیایی هم که مد نظرتون هستند ایشون یکی از برجسته ترین وکلا در کارشون و یکی از بهترین اساتید حقوق هستند ...... که به دعوت هیات علمی دانشگاه قراره امسال در دانشگاه ما استاد باشن . تمام مدت صحبت رئیس در موردکیایی ........ دست به سینه و سرش پایین بود . زیادی ماخوذ به حیا شده بود . بعد از اتمام صحبت ها همه دانشجو ها به سمت اتاق هایمان حرکت کردیم . مریم بیچاره خستگی از سر و کولش می بارید به خاطر من دو روز بود ناهار نخورده بود . به محض ورود به اتاق بدون اینکه لباس عوض کنیم اول ساندویچ های سردمان را خوردیم .حین خوردن مریم گفت : کیانا به نظرت کیایی رو قبلا جایی ندیدیم ؟ رمان زیبای عشق در همین نزدیکی() ۴۰۰ پارت هست و روزانه توی همین کانال پارتگداری داریم . توی کانال وی ای پی همه ی پارت ها گذاشته شده. هزینه عضویت فعلا ۳۰ هزار تومان هست و به زودی به ۴۰ هزار تومان افزایش پیدا میکنه. پس زودتر برای عضویت اقدام بفرمایید🌸 https://eitaa.com/joinchat/3223388388C6388116db8 شرایط وی ای پی 👆👆 🌿 ادامه دارد ... @kashaneh_mehrr 🌿 منتظر فصل دوم این رمان از همین کانال باشید. دوست عزیز : نشر و کپی برداری از این رمان به هر دلیلی پیگرد قانونی و الهی دارد . 🌿 🌼 🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
✾͜͡💚بِســـمِ الـلّـھِ الـࢪَّحــمـنِ الࢪَّحــیـم✾͜͡💚 «اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا ‏وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً» ‌‌『اللّٰھُمَ‌؏َـجِّـلْ لِّوَلیڪَ‌الفࢪَج...』
پیام‌ بہ‌تو: [بنده‌من.. مهم‌نیست‌کہ‌چند‌نفر جلوت‌ایستادن‌ مهم‌اینہ‌کہ‌من‌هستم پشتتم...💚✨]
خوش‌تر ز تماشاےِ خیابان بهشتــ است هر جلوه‌اے از قامت رعناے تو ما را .. 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تونهایت‌ِعشقی،نهایت‌ِدوست‌داشتن، ودرلابه‌لای‌این‌بی‌نهایت‌ها چقدر‌خوشبختم،که‌تورادارم..!🌱
آرمانِ‌وطن، تـــو‌به‌مـــا یــــاد‌دادی شهـــادت‌را نه‌در‌جـنـگ، که‌درمبارزه می‌دهنــــد...