eitaa logo
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
6.3هزار دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
4.7هزار ویدیو
18 فایل
𖧧••♥️بسم‌اللّھ‌الرحمـٰنِ‌الـࢪحیم⋆. مطالب #همسرداری هرآنچه برای یک #زندگی_سالم نیاز است ✌ هَر چی عاشقانه ے قشنگه اینجا جَمعِه...😍🙃 🍃🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
5.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگر به موقع از ولایت دفاع نکنیم، بی‌شک بازنده‌ایم.
بعد از بازی دیشب آرژانتین خبرنگار به مسی گفت؛ به چی فکر می‌کنی؟! گفت خونوادم،آخه اونا از همه چی برام مهمترن،این جمله مسی تقدیم به اونایی که بجای ازدواج ترجیح میدن پدرِسگ و مادرِسگ بشن 🗣مینا رشیدی
🔴دو تا زن رو به جرم بمب‌گذاری گرفتن، یکی تو ایران و یکی تو ترکیه 🔹بمب‌گذار ترکیه محجبه‌ست؛ اما وقتی گرفتنش نه‌تنها حجاب براش نمی‌ذارن، بلکه لباس New York هم تنش می‌کنن که بگن کار آمریکا بوده. برای اینکه تحقیرش کنن و باقی رو بترسونن صورت شکنجه شده‌ش رو بدون سانسور نشون میده و از معرفی‌ش ابایی نداره. 💢بمب‌گذار ایران اما در حالت عادی بی‌حجابه؛ اما وقتی دارن فیلمش رو پخش می‌کنن نه تنها مقنعه سرشه، بلکه چادر هم سرش کردن. علاوه بر اینکه چشمبند هم گذاشتن برای حفظ آبروش صورتش رو هم تار کردن! در کنار تخریب چادر و توهین به اون، تصویری که فرد بمب‌گذار تو ذهن مخاطب باقی میمونه، یه زن محجبه‌ست! ┅┅✿💠❀🇮🇷❀💠✿┅┅
🍂مهربان معبودم 💫شب خود و دوستانم را 🍂بـه تـو میسپارم 💫آرزوهایم زیاد است 🍂اما ناب ترین آرزویم 💫نعمت سلامتیست 🍂بـرای همه ی عزیزانم 💫صبور باشیم 🍂مشکلات هم تاریخ انقضا دارند 💫شبتون بخیر عزیزان 💖
کسی نیست به این بدحجاب‌ها بگوید: ⛔️هر روز شالهایتان عقب ‌تر ⛔️مانتوهایتان چسبان ‌تر ⛔️ ساپورتتان تنگ‌ تر ⛔️رژ لبتان پررنگ‌تر میشود. بنده‌ی کدام خدایید؟! دل چند نفر را لرزانده‌اید؟! کدام مرد را از همسر خود دلسرد کرده‌اید؟! اشک چند پدر و مادر و همسر شهید را درآورده‌اید؟! چند دختر بچه را تشویق کرده‌اید که بعدها بی‌حجابی را انتخاب کنند؟! چند زن را به فکر انداخته‌اید که از قافله مُد عقب نمانند؟! آه حسرت چند کارگر دور از خانواده را بلند کرده‌اید؟! پا روی خون کدام شهید گذاشتید؟! باعث دعوای چند زن و شوهر، بخاطر مدل تیپ زدن و آرایش کردن شدید؟! چند زوج را بهم بی اعتماد کرده‌اید؟! نگاه‌های یواشکی چند مردی که همسرش دارد کنارش راه میرود، به تیپ و هیکلت افتاد؟! ⛔️نگاه‌های هوس آلود چند رهگذر و... 🔥 🔥🔥🔥🔥 چطور؟ 🔥بازهم میگویی، دلم پاک است! چادری‌ها بروند خودشان را اصلاح کنند؟ 😑بازهم میگویی، مردها چشمشان را ببندند و نگاه نکنند؟ 🚫جامعه چار دیواری اختیاری تو نیست❗️ 🔻من اگر گوشه‌ای از این کشتی را سوراخ کنم، همه غرق میشوند. 🔥میتوانم گاز سمی اسپری کنم و بعد بگویم، شما نفس نکشید؟ ⛔️چرا اینقدر در حق خودت و دیگران ظلم میکنی؟ ⛔️ﻭقتی ﮐﻪ می‌ﮔﻮﻳﻨﺪ "امیرالمؤمنین امام ﻋﻠــی(علیه السلام )" ﻏﺮﻳﺐ ﺑﻮﺩ ، ﻟﻌﻨﺖ می ﮐﻨﻴﻢ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ؛ ﻭﻗﺘﻲ ﮐﻪ می ﮔﻮﻳﻨﺪ "امام ﺣﺴﻴـــﻦ (علیه السلام)" ﻏﺮﻳﺐ ﺑﻮﺩ ، ﻟﻌﻨﺖ ﻣﻲ ﮐﻨﻴﻢ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ؛ ﻭﺍی ﺑﻪ ﺭﻭﺯی ﮐﻪ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ ﻣﻬـــﺪی(ﻋﺞ الله تعالی فرجه الشریف) ﻏﺮﻳﺐ ﺑﻮﺩ، و ﻟﻌﻨﺘﻤﺎﻥ کنند‼️ بیایید هرچه زودتر از خواب غفلت بیدار شویم!!! بیاییم به خاطر امام زمان (علیه السلام) به همدیگه تذکرِ رعایت حجاب بدیم و ... . 🙏 ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سید عبدالکریم کفاش شخصی بود که مورد عنایت ویژه (عج) قرار داشت و حضرت دائماً به او سر می زد. روزی حضرت به حجره کفاشی او تشریف آوردند در حالی که او مشغول کفاشی بود. پس از دقایقی حضرت فرمودند: «سید عبدالکریم، کفش من نیاز به تعمیر دارد ، برایم پینه می زنی؟»، سید عرض کرد: «آقاجان به صاحب این کفش که مشغول تعمیر آن هستم قول داده ام کفش را برایش حاضر کنم، البته اگر شما امر بفرمائید چون امر شما از هر امری واجب تر است، آن را کنار می گذارم و کفش شما را تعمیر می کنم». حضرت چیزی نگفتند و سید مشغول کارش شد. پس از دقایقی مجدداً حضرت فرمودند: «سید عبدالکریم! کفش من نیاز به تعمیر دارد، برایم پینه می زنی!؟»، سید کفشی را که در دست داشت کنار گذاشت، بلند شد و دستانش را دور کمر مبارک حضرت حلقه زد و به مزاح گفت: «قربانت گردم اگر یک بار دیگر بفرمایید "کفش مرا پینه می زنی" داد و فریاد می کنم آی مردم آن امام زمانی که دنبالش می گردید، پیش من است، بیایید زیارتش کنید!» حضرت لبخند زدند و فرمودند: «خواستیم امتحانت کنیم تا معلوم شود نسبت به قولی که داده ای چقدر مقید هستی.» منبع: (کتاب روزنه هایی از عالم غیب؛ آیت الله سید محسن خرازی)
به قدر تمام عمرم ، های ندیدنت را دیده ام ؛ ترسم آن است که به سر برسند و به سر برسم ، تو آخر نرسی...
چادࢪٺ‌سٺون‌زیبایےهاست🖐🏻-! نباشد،فروخواهےࢪیخت!🌸☔️ • · · · · · • ✢ • · · · · · •
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم : (میم . ر) پارت پنجاه و دوم ‌....... بعد دستام رو گرفت و ادامه داد : اما در مورد این خانمی که گفتی....... چی بود اسمش ؟ سریع جواب دادم : آناهید مجد . آهان ...... این خانوم مجد اگر زنگ بزنه اینجا من بهشون میگم که هر چیزی اداب و رسومی داره و ازشون میخوام که همه چیز در حضور خانواده ها باشه وگرنه جوابت منفیه ....... حالا خیالت راحت شد مادری ؟ انگاری ارامش رو یکباره ریختن توی وجودم . مادرم همیشه برام مایه ارامش بود. دوباره صورتش رو بوسیدم از کنارش رد شدم تا برم طبقه بالا و نماز مغربم رو با خیال راحت بخونم .‌ بعد از سلام نماز دوباره به طبقه پایین رفتم در حضور آقاجون و کامران و مامان ملیحه شام خوردیم ........ آقاجون و کامران از هر دری حرف می زدن . بیشتر در مورد کار . ترجیح دادم بعد از شستن ظرف ها به اتاقم بر گردم و استراحت کنم چون واقعا خسته بودم و امروز بعد از ظهر استراحت نکرده بودم .‌ وقتی به اتاقم برگشتم از پنجره نگاهی به خونه مریم اینا کردم برق اتاقش روشن بود ولی نخواستم مزاحمش بشم به خاطر همین پیامی براش ندادم . اما به محض روشن کردن نتم پیامی از طرف کیایی برام اومد : شبتون به خیر باشه . از اینکه خیلی صریح جوابم رو میدی هم خوشحال میشم از اینکه همون دختری هستی که من برای ازدواج و تشکیل خانواده احتیاج دارم و از طرفی ناراحت میشم که کاش میشد زمان یکم تند تر می گذشت تا خانواده ام از سفر بر گردند و من به سبک و روش و منش خودت و خانواده ات قدم جلو بذارم . از پیامی که داده بود احساس کردم خوب متوجه حرفام شده و پی عمق حرفام برده . پیام بعدی هم از خودش رسید : پس نهایتا ناچارم صبر کنم .......صبر ........ امیدوارم آینده زودتر از راه برسه و خانواده ام زودتر از سفر برگردند و خدمت برسیم . تا اون موقع فقط باید صبر کنم ....... شبتون خوش . اگر مریم می فهمید که کیایی یه همچین پیامی داده همین الان بلند میشد می اومد اینجا و جلسه تجزیه و تحلیل می ذاشت . اما فکر کردم بهترین راه اینه که الان بخوابم چون این هفته کلاس های بیشتری داشتم و به مراتب درس ها هم سنگین تر بود و باید خیلی انرژی می ذاشتم . از جام بلند شدم و وضو گرفتم‌ و بعد از خشک کردن صورتم خزیدم زیر پتو . نفهمیدم کی خوابم برد . چند هفته بعد ........ صبح که از خواب بیدار شدم اصلا احساس خستگی نمی کردم . امروز کلاس هم نداشتم و وقتم ازاد بود و تصمیم داشتم برا یه گردش دوستانه با مریم همراهیش کنم . دوهفته ای از اون روزی که همه چیز رو به مامان گفته بودم می گذشت . خبری از اناهید نبود و فکر کنم منصرف شده بود . کلاس های فشرده کیایی که هم حسابی خسته ام کرده بود . مثلا امروز براش مشکلی پیش اومده بود که توی گروه پست گذاشته بودن که کلاسش تشکیل نمیشه . برام جالب بود توی این دو هفته کیایی یه ادم دیگه ای شده بود . به قول مریم خیلی سر به زیر شده بود و دیگه زل نمی زد نگاه کنه تو صورتم . انگاری یه چیزی به دست و پاهای خودش وصل کرده بود که ازم خیلی دوری می کرد . ساعت از سه بعد از ظهر گذشته بود که خوندن کتابم تموم شد . رفتم سرویس و خواستم اماده بشم که برم سراغ مریم که صدای صحبت مامان ملیحه رو شنیدم : قدمتون روی چشم . تشریف بیارید . خدا نگهدار . فقط همین چند کلمه به گوشم خورد . مانتو رو پوشیدم و شال رو سر گذاشتم تا برم خونه مریم که صدای مادرم که منو مخاطب قرار داده بود به گوشم رسید : کیانا جون ...... مادری چند لحظه بیا پایین کارت دارم . نگاهی به خودم داخل آینه کردم و به سمت طبقه پایین رفتم که دیدم مامان ملیحه کنار راه پله ایستاده و منو تماشا میکنه : اگر میشه قرار امروزت با مریم روکنسل کن چون مهمان داریم عزیزم . با تعجب بهش نگاه کردم که ادامه داد : این مهمون بیشتر برای اشنایی داره میاد اینجا و منم از طرف تو قبول کردم ..... خانوم مجد گفتن یه ساعت دیگه برای عرض سلام خدمت می رسن . با نگرانی نگاهی به مامان کردم و جواب دادم : ولی ..... ای کاش قبول نمی کردین . من اصلا آمادگیش رو ندارم ...... یعنی می دونی چیه حوصله خواستگار ندارم مامان . مامانم با اخم نگاهی بهم انداخت : اولا خانوم مجد داره تنها میاد و زشته اگر نباشی و بهش بی احترامی میشه ........... در ثانی تو چرا اینقدر خواستگار زده شدی دختر ..... ؟ نظرتو به نویسنده بگو: https://harfeto.timefriend.net/16706082802920 ۴۰۰ پارت کامل رمان در وی ای پی کیانا👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3223388388C6388116db8 🌿 ادامه دارد ... 🌿 منتظر فصل دوم این رمان از همین کانال باشید. دوست عزیز : نشر و کپی برداری از این رمان به هر دلیلی پیگرد قانونی و الهی دارد . 🌿 🌼 🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
- وَ رُشدکردن هدفِ‌ والاۍِ اِنسانیت است🌿. همیشه خوب باش😌✨ • · · · · · • ✢ • · · · · · •