⊰•🦋☘•⊱
#امام_زمان
بۍسَۅادۍراگُفتَند:
؏ِـشقچَندحَرفدارَد؟
بۍسَۅادگُفت:چھـٰارحَرف!
هَمِہخَندیدَنـد،
بۍسَۅادبـٰاخۅدمیگُفت:
مَگَرمَھدۍچَندحَرفدارد؟!
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نميدانمزپاافتادگانداریخبریانه…
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج 🖤
‹🌿🌷›
مادرمبعدخدانامتورایادمداد
عادتِکودکیماست،علیگفتـنּما..💚
✨¦⇠#علی_مولا
•♥️🍃•
دَرروزِحَشرچوטּڪهبِپُرسَندچہداشتے
سَربَرڪندحُسیـטּوبِگویَدحِسابشُد.!
#صلےاللهعلیڪیااباعبدلله
#امام_حسینی
⊰•🌸🍃•⊱
چَشمـٰانَتآخَرینچیزۍست
ڪِہاَزمیراثِعِشق،بـٰاقۍمۍمـٰانَد…(:
#سردار_دلها
#حاج_قاسم
«♥️🌹 »
{اِنَّ الله یغفرالذنوب جمیعاانَّهُ هوالغفورالرحیم}
+چه آرامشی دارم
وقتی که گفتی میبخشیم:)
♥️¦↫#خدا
🌹¦↫#قربونتبرمخدا
•💔🍃•
ششگوشهحَـرم..
گریهمیکنمتویآغوشحـرم..💔:)
#پروفایل
#امام_حسینی
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🌼🍃🌼🍃
🍃🌼
🌼
به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️
رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿
به قلم : (میم . ر)
پارت نوزده ام . . .
کیایی بدون اینکه حتی نگاهش کنه فقط سر لپ تاپ رو خم کرد : بفرمایید .
دختره بعد از کلی ناز ریختن بدون اینکه خودشو جمع کنه قشنگ از بغل پای کیایی رد شد . و قشنگ پاهاشو از قصد مالوند به پای کیایی .
داشتم از گوشه چشم می دیدم که کیایی از خشم رگ گردنش زده بالا .
بالاخره سمینار شروع شد .
جلسه با صوتی دلنشین از قرآن کریم و سرود ملی ایران شروع شد .
سخنران این سمینار یکی از برجسته ترین وکلای ایران بود که در دادگاه هم درجه بالایی داشت . وقتی استاد درجایگاه قرار گرفت تا سخنرانی خودش رو اغاز کنه منم برگه های خودم رو در اوردم تا شروع به نوشتن کنم .
کیایی با لبخندی که در نگاهش موج میزد اروم سرش را به سمتم خم کرد : از افراد متنبه خیلی خوشم میاد .
از حرفش کل هیکلم عرق کرد .
بعد پاهاش رو انداخت رو هم و دستاش رو تو هم گره کرد تا به سخنرانی گوش کنه .
عطر تلخی که به خودش زده بود داشت خفه ام می کرد .
استاد سخنران همانطور داشت مطالب رو توضیح می داد و منم داشتم می نوشتم .
حتی با اینکه اون دستم که ضربه خورده بود بدجور درد می کرد ولی نوشتم .
سخنرانی بسیار مفیدی بود . و شاید در آینده کاری خیلی به دردم میخورد .
داشتم می نوشتم که مریم گفت : پس کی انتراک میدن خسته شدیم صبح تا الان نشستیم . اگه دست درد گرفته بده من بنویسم تو که دیشب از درد دست خوابت نبرد .
همه این ها رو پشت سر هم گفت و من احساس کردم هر لحظه چیزی بیشتر به من نزدیک میشد .
عطر تلخی که هر لحظه رایحه اش در دماغم بیشتر احساس می کردم .
برگشتم به سمت چپم که دیدم کیایی درست چسبیده به من و خیلی عصبانی رو به من کرد : چند لحظه تشریف بیارید بیرون .
واقعن ترسیده بودم . دلم نمی خواست برم . حتی از وضعیتی که درش گیر کرده بودم احساس چندش عجیبی توی وجودم بود .
کیایی بلند شد و کناری ایستاد تا من هم بلند شوم .
خوشبختانه سالن اینقدر بزرگ و جمعیت اینقدر زیاد بود که کسی متوجه بلند شدن ما بشود .
او رفت و من هم به دنبالش قدم بر داشتم .
وقتی به محیط آزاد و فضای سر سبز محیط همایش رسیدیم با دست اشاره کرد که به دنبالش بروم .
من هم رفتم .انگار داشت می رفت به سمت پشت ساختمان همایش . وقتی رسیدیم به ضرب برگشت سمتم .
با هرچه در توان داشت فریاد زد :
خانم شما منو چی فرض کردی ....... هان ؟
من فقط هاج و واج نگاهش میکردم و او گفت : من روانیم یا مریضم یا جانیم چیم ؟
همه این ها رو با فریاد گفت و خوشبختانه کسی در محوطه نبود تا روانی شدن این استاد رو ببینه .
اومد و کامل جوری جلوم ایستاد که احساس کردم اگر عقب نرم حتمن بدنش بهم میخوره و سریع عقب رفتم گام به گام عقب رفتم و اون اومد جلو و با فریاد گفت :
دستتون درد میکنه و چیزی نمیگی ؟
دیشب تا صبح درد کشیدین و حرف نزدی ؟
از تنبیهی که براتون در نظر گرفتم گفتم و ولی از درد دستت حرفی نزدی ؟
بلند فریاد زد احساس کردم پرده گوشم پاره شد دستم رو گرفتم روی گوشم که بلندتر فریاد زد : لالی مگه حرف بزن لعنتی .
واقعن روانی شده بود .
ولی انگار من قصدی برای حرف زدن با این مرد نامحرم نداشتم به اندازه کافی پرو بازی در اورده بود و بهانه های مختلف به تمسخر گرفته شده بودم بس بود .
از جلوش بی اعتنا رد شدم و گوشه مقنعه ام را درست کردم و خواستم بروم که گفت : با شمام ...... دیروز خوب زبونتون کار می کرد ....... .
خونم به جوش اومده بود اما این مرد رو حدی نمی دونستم که بخوام حجب و حیا رو بذارم کنار و داد وفریاد این دو روز رو سرش خالی کنم .
رمان زیبای عشق در همین نزدیکی(#کیانا)
۴۰۰ پارت هست و روزانه توی همین کانال پارتگداری داریم . توی کانال وی ای پی همه ی پارت ها گذاشته شده.
هزینه عضویت فعلا ۳۰ هزار تومان هست و به زودی به ۴۰ هزار تومان افزایش پیدا میکنه.
پس زودتر برای عضویت اقدام بفرمایید🌸
https://eitaa.com/joinchat/3223388388C6388116db8
شرایط وی ای پی 👆👆
🌿 ادامه دارد ...
@kashaneh_mehrr
🌿 منتظر فصل دوم این رمان از همین کانال باشید.
دوست عزیز : نشر و کپی برداری از این رمان به هر دلیلی پیگرد قانونی و الهی دارد . 🌿
🌼
🍃🌼
🌼🍃🌼🍃
🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🌼🍃🌼🍃
🍃🌼
🌼
به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️
رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿
به قلم : (میم . ر)
پارت بیستم .........
با خودم گفتم : ای خدا این چه بلای اسمونی بود که برام نازل کردی ........ الهی مریم جزه جیگر بگیری که مجبورم کردی فوق شرکت کنم .
داشتم همینطوری با چشم بسته از عصبانیت به درگاه خدا ناله می کردم که احساس کردم یکی مچ دستم رو از روی استین مانتو گرفت و پیچ داد .
طوری که دادم رفت هوا .........
کیایی همون دستی که ضربه خورده بود رو گرفته بود و یک جوری پیچ داد که خودم هم باهاش پیچ خوردم و منو در فاصله میلیمتری از خودش از پشت نگه داشت .
مچ دستم رو یکم بیشتر فشار داد و دم گوشم گفت : لالی ........ ؟
فقط با بغض در گلو گفتم : روانی ولم کن تو نه استادی و نه استادی سرت میشه و نه وکیلی ولم کن دیوانه .
فشار دستش روی مچم باز بیشتر شد که اخی گفتم . که گفت : اهان این شد . صدای آخت رو بشنوم دلم خنک میشه .
بعد ادامه داد : که من روانی ام و استاد نیستم و استادی هم سرم نمیشه هان ؟
بیشتر فشار داد دستم رو که گفتم : به خدا اگر ولم نکنی به حاج بابام زنگ می زنم بیاد اینجا ازت شکایت کنه .
نذاشت حرفم تموم شه که گفت : جرات داری یک کلمه دیگه از دهنت دربیاد تا استوخون های دستت رو پودر کنم خانوم فرهمند .
اما دیگه طاغتم تموم شده بود .
مچ دستم رو مرد نامحرمی توی دستش گرفته بود داشت بدجور فشار می داد .
از ته حلقم نالیدم : به خدا اگر ولم نکنی فریاد می زنم جیغ میکشم .
گفت : اره فریاد بزنید ...... جیغ بکشید ...... ببینید یه نفر صدات رو میشنوه ........جیغ بکش دیگه ؟ منتظرم .
نالیدم : تو حتی مرد هم نیستی مردی که زورش رو این طوری خالی میکنه مرد نیست .
فشار بیشتری به مچ دستم وارد کرد که باعث شد دوباره آخم در بیاد که گفت :
جراتش رو داری یک باره دیگه دهنت رو باز کن این حرف هایی که الان زدی رو بگو تا مردی بهت نشون بدم اون سرش نا پیدا .
بعد ادامه داد : ببین من راه بند آوردن نفس دخترایی مثل تو رو خوب بلدم خانوم فرهمند . پس نخواه نفستو بند بیارم .
از شنیدن اسمم از زبانش حالم داشت بهم میخورد .
دیگه حتمن باید التماسش می کردم که ولم کنه .
چی در خودش دیده بود که این طور دست آسیب دیده منو از پشت گرفته بود .
اصلن مسلمانیت حالیش بود .
اشکم گوله گوله از چشمم فرو می ریخت و دستم داشت می شکست در فشار دستانش .
کم کم ضعف کردم . چون پریود هم بودم بدنم کلا ضعیف بود .
حتی دیگه نتونستم کنترل دو تا پاهام رو داشته باشم و شل شدم .
انگار که دید دارم نقش زمین میشم مانتوم رو از پشت گرفت و دستم رو ول کرد و بعدم اروم نشوندم روی زمین پشتم به جدول کنار آسفالت خورد .
نایی در وجودم نمی دیدم که بخوام حرف بزنم حتی چشمام هم تار می دید .
فقط نالیدم : ازتون متنفرم ........ دیگه چیزی نفهمیدم .
با خوردن دستی به صورتم پریدم .
مریم بود . داشت اروم اروم می زد به صورتم .
به دور و برم نگاه کردم هنوز همانجا بودیم . کیایی سر پا ایستاده بود داشت نگاهم میکرد کلافه چنگی در موهایش زد .
مریم گفت : چرا اینطوری شدی عزیزم ؟ تو که دیروز حالت بهتر شده بود .
اومدم بگم این عوضی اینقدر دستم رو از پشت پیچ داد که از حال رفتم که کیایی به حرف اومد :
فکر کنم به خاطر مشکلات جسمیشونه که برای هر زنی اتفاق می افته اینطوری شدن .
واقعن وقاحت رو به کمال رسونده بود .
به عنوان یک مرد اصلن حیا نداشت . مریم که از شدت قرمزی لبو شده بود .
کیایی ادامه داد : معذرت میخوام .......ولی این طور سرخ و سفید شدن نداره .......هر مردی میدونه خانوم ها یه دوره ای ......
نذاشتم حرفش به اخر برسه و گفتم : بسه..... .بسه .......بسه .
رو به مریم گفتم : کمک کن بریم داخل .
مریم گفت : جلسه صبح تموم شده همه رفتن سلف برا ناهار . بریم اونجا ؟
رمان زیبای عشق در همین نزدیکی(#کیانا)
۴۰۰ پارت هست و روزانه توی همین کانال پارتگداری داریم . توی کانال وی ای پی همه ی پارت ها گذاشته شده.
هزینه عضویت فعلا ۳۰ هزار تومان هست و به زودی به ۴۰ هزار تومان افزایش پیدا میکنه.
پس زودتر برای عضویت اقدام بفرمایید🌸
https://eitaa.com/joinchat/3223388388C6388116db8
شرایط وی ای پی 👆👆
🌿 ادامه دارد ...
@kashaneh_mehrr
🌿 منتظر فصل دوم این رمان از همین کانال باشید.
دوست عزیز : نشر و کپی برداری از این رمان به هر دلیلی پیگرد قانونی و الهی دارد . 🌿
🌼
🍃🌼
🌼🍃🌼🍃
🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
40.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#برای_آرتین
دلت را داغها در برکشیدند
به خون و خاک و خاکستر کشیدند
سه غم آمد سراغت، هرسه یکبار
پدر، مادر، برادر پرکشیدند
اثر هنرمند: مرضیه فلاحیان
موشن: طاها نظری جلال
#شاهچراغ
#آرتین
🌼#سلام_امام_زمانم
طاقتم طاق شد و از تو نیامد خبری
جگرم آب شد و از تو نیامد خبری
عاشقانی که مدام از فرجت میگفتند
عکسشان قاب شد و از تو نیامد خبر
🌼 اَللّهـُمَّ عَجِّلْ لِوَلَیَّکـــَ الْفـَرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو خود حدیث مفصل بخوان
از این مجمل
#فقط_حیدر_امیرالمومنین_است ♥️