eitaa logo
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
6.3هزار دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
4.7هزار ویدیو
18 فایل
𖧧••♥️بسم‌اللّھ‌الرحمـٰنِ‌الـࢪحیم⋆. مطالب #همسرداری هرآنچه برای یک #زندگی_سالم نیاز است ✌ هَر چی عاشقانه ے قشنگه اینجا جَمعِه...😍🙃 🍃🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
⊰•🦋☘•⊱ بۍ‌سَۅادۍراگُفتَند: ؏ِـشق‌چَندحَرف‌دارَد؟ بۍ‌سَۅادگُفت:چھـٰارحَرف! هَمِہ‌خَندیدَنـد، بۍ‌سَۅادبـٰاخۅدمیگُفت: مَگَرمَھدۍچَندحَرف‌دارد؟! 💚
‹🌿🌷› مادرم‌بعدخدانام‌تورایادم‌داد عادتِ‌کودکی‌ماست،علی‌گفتـنּ‌ما..💚 ✨¦⇠
•♥️🍃• دَرروزِ‌حَشرچوטּڪه‌بِپُرسَند‌چہ‌داشتے سَربَرڪندحُسیـטּوبِگویَدحِساب‌شُد.!
⊰•🌸🍃•⊱ چَشمـٰانَت‌آخَرین‌چیزۍست ڪِہ‌اَزمیراثِ‌عِشق،بـٰاقۍمۍمـٰانَد…(:
«♥️🌹 » {اِنَّ الله یغفرالذنوب جمیعاانَّهُ هوالغفورالرحیم} +چه آرامشی دارم وقتی که گفتی میبخشیم:) ♥️¦↫ 🌹¦↫
•💔🍃• شش‌گوشه‌حَـرم.. گریه‌میکنم‌توی‌آغوش‌حـرم..💔:)
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم : (میم . ر) پارت نوزده ام . . . کیایی بدون اینکه حتی نگاهش کنه فقط سر لپ تاپ رو خم کرد : بفرمایید . دختره بعد از کلی ناز ریختن بدون اینکه خودشو جمع کنه قشنگ از بغل پای کیایی رد شد . و قشنگ پاهاشو از قصد مالوند به پای کیایی . داشتم از گوشه چشم می دیدم‌ که کیایی از خشم رگ گردنش زده بالا . بالاخره سمینار شروع شد . جلسه با صوتی دلنشین از قرآن کریم و سرود ملی ایران شروع شد . سخنران این سمینار یکی از برجسته ترین وکلای ایران بود که در دادگاه هم درجه بالایی داشت . وقتی استاد درجایگاه قرار گرفت تا سخنرانی خودش رو اغاز کنه منم برگه های خودم رو در اوردم تا شروع به نوشتن کنم . کیایی با لبخندی که در نگاهش موج میزد اروم سرش را به سمتم خم کرد : از افراد متنبه خیلی خوشم میاد . از حرفش کل هیکلم عرق کرد . بعد پاهاش رو انداخت رو هم و دستاش رو تو هم گره کرد تا به سخنرانی گوش کنه . عطر تلخی که به خودش زده بود داشت خفه ام می کرد . استاد سخنران همانطور داشت مطالب رو توضیح می داد و منم داشتم می نوشتم . حتی با اینکه اون دستم که ضربه خورده بود بدجور درد می کرد ولی نوشتم . سخنرانی بسیار مفیدی بود . و شاید در آینده کاری خیلی به دردم میخورد . داشتم می نوشتم که مریم گفت : پس کی انتراک میدن خسته شدیم صبح تا الان نشستیم . اگه دست درد گرفته بده من بنویسم تو که دیشب از درد دست خوابت نبرد . همه این ها رو پشت سر هم گفت و من احساس کردم هر لحظه چیزی بیشتر به من نزدیک میشد . عطر تلخی که هر لحظه رایحه اش در دماغم بیشتر احساس می کردم . برگشتم به سمت چپم که دیدم کیایی درست چسبیده به من و خیلی عصبانی رو به من کرد : چند لحظه تشریف بیارید بیرون . واقعن ترسیده بودم . دلم نمی خواست برم . حتی از وضعیتی که درش گیر کرده بودم احساس چندش عجیبی توی وجودم بود . کیایی بلند شد و کناری ایستاد تا من هم بلند شوم . خوشبختانه سالن اینقدر بزرگ و جمعیت اینقدر زیاد بود که کسی متوجه بلند شدن ما بشود . او رفت و من هم به دنبالش قدم بر داشتم . وقتی به محیط آزاد و فضای سر سبز محیط همایش رسیدیم با دست اشاره کرد که به دنبالش بروم . من هم رفتم .انگار داشت می رفت به سمت پشت ساختمان همایش . وقتی رسیدیم به ضرب برگشت سمتم . با هرچه در توان داشت فریاد زد : خانم شما منو چی فرض کردی ....... هان ؟ من فقط هاج و واج نگاهش میکردم و او گفت : من روانیم یا مریضم یا جانیم چیم ؟ همه این ها رو با فریاد گفت و خوشبختانه کسی در محوطه نبود تا روانی شدن این استاد رو ببینه . اومد و کامل جوری جلوم ایستاد که احساس کردم اگر عقب نرم حتمن بدنش بهم میخوره و سریع عقب رفتم گام به گام عقب رفتم و اون اومد جلو و با فریاد گفت : دستتون درد میکنه و چیزی نمیگی ؟ دیشب تا صبح درد کشیدین و حرف نزدی ؟ از تنبیهی که براتون در نظر گرفتم گفتم و ولی از درد دستت حرفی نزدی ؟ بلند فریاد زد احساس کردم پرده گوشم پاره شد دستم رو گرفتم روی گوشم که بلندتر فریاد زد : لالی مگه حرف بزن لعنتی . واقعن روانی شده بود . ولی انگار من قصدی برای حرف زدن با این مرد نامحرم نداشتم به اندازه کافی پرو بازی در اورده بود و بهانه های مختلف به تمسخر گرفته شده بودم بس بود . از جلوش بی اعتنا رد شدم و گوشه مقنعه ام را درست کردم و خواستم بروم که گفت : با شمام ...... دیروز خوب زبونتون کار می کرد ....... . خونم به جوش اومده بود اما این مرد رو حدی نمی دونستم که بخوام حجب و حیا رو بذارم کنار و داد وفریاد این دو روز رو سرش خالی کنم . رمان زیبای عشق در همین نزدیکی() ۴۰۰ پارت هست و روزانه توی همین کانال پارتگداری داریم . توی کانال وی ای پی همه ی پارت ها گذاشته شده. هزینه عضویت فعلا ۳۰ هزار تومان هست و به زودی به ۴۰ هزار تومان افزایش پیدا میکنه. پس زودتر برای عضویت اقدام بفرمایید🌸 https://eitaa.com/joinchat/3223388388C6388116db8 شرایط وی ای پی 👆👆 🌿 ادامه دارد ... @kashaneh_mehrr 🌿 منتظر فصل دوم این رمان از همین کانال باشید. دوست عزیز : نشر و کپی برداری از این رمان به هر دلیلی پیگرد قانونی و الهی دارد . 🌿 🌼 🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم : (میم . ر) پارت بیستم ......... با خودم گفتم : ای خدا این چه بلای اسمونی بود که برام نازل کردی ........ الهی مریم جزه جیگر بگیری که مجبورم کردی فوق شرکت کنم . داشتم همینطوری با چشم بسته از عصبانیت به درگاه خدا ناله می کردم که احساس کردم یکی مچ دستم رو از روی استین مانتو گرفت و پیچ داد . طوری که دادم رفت هوا ......... کیایی همون دستی که ضربه خورده بود رو گرفته بود و یک جوری پیچ داد که خودم هم باهاش پیچ خوردم و منو در فاصله میلیمتری از خودش از پشت نگه داشت . مچ دستم رو یکم بیشتر فشار داد و دم گوشم گفت : لالی ........ ؟ فقط با بغض در گلو گفتم : روانی ولم کن تو نه استادی و نه استادی سرت میشه و نه وکیلی ولم کن دیوانه . فشار دستش روی مچم باز بیشتر شد که اخی گفتم . که گفت : اهان این شد . صدای آخت رو بشنوم دلم خنک میشه . بعد ادامه داد : که من روانی ام و استاد نیستم و استادی هم سرم نمیشه هان ؟ بیشتر فشار داد دستم رو که گفتم : به خدا اگر ولم نکنی به حاج بابام زنگ می زنم بیاد اینجا ازت شکایت کنه . نذاشت حرفم تموم شه که گفت : جرات داری یک کلمه دیگه از دهنت دربیاد تا استوخون های دستت رو پودر کنم خانوم فرهمند . اما دیگه طاغتم تموم شده بود . مچ دستم رو مرد نامحرمی توی دستش گرفته بود داشت بدجور فشار می داد . از ته حلقم نالیدم : به خدا اگر ولم نکنی فریاد می زنم جیغ میکشم . گفت : اره فریاد بزنید ...... جیغ بکشید ...... ببینید یه نفر صدات رو میشنوه ........جیغ بکش دیگه ؟ منتظرم . نالیدم : تو حتی مرد هم نیستی مردی که زورش رو این طوری خالی میکنه مرد نیست . فشار بیشتری به مچ دستم وارد کرد که باعث شد دوباره آخم در بیاد که گفت : جراتش رو داری یک باره دیگه دهنت رو باز کن این حرف هایی که الان زدی رو بگو تا مردی بهت نشون بدم اون سرش نا پیدا . بعد ادامه داد : ببین من راه بند آوردن نفس دخترایی مثل تو رو خوب بلدم خانوم فرهمند . پس نخواه نفستو بند بیارم . از شنیدن اسمم از زبانش حالم داشت بهم میخورد . دیگه حتمن باید التماسش می کردم که ولم کنه . چی در خودش دیده بود که این طور دست آسیب دیده منو از پشت گرفته بود . اصلن مسلمانیت حالیش بود . اشکم گوله گوله از چشمم فرو می ریخت و دستم داشت می شکست در فشار دستانش . کم کم ضعف کردم . چون پریود هم بودم بدنم کلا ضعیف بود . حتی دیگه نتونستم کنترل دو تا پاهام رو داشته باشم و شل شدم . انگار که دید دارم نقش زمین میشم مانتوم رو از پشت گرفت و دستم رو ول کرد و بعدم اروم نشوندم روی زمین پشتم به جدول کنار آسفالت خورد . نایی در وجودم نمی دیدم که بخوام حرف بزنم حتی چشمام هم تار می دید . فقط نالیدم : ازتون متنفرم ........ دیگه چیزی نفهمیدم . با خوردن دستی به صورتم پریدم . مریم بود . داشت اروم اروم می زد به صورتم . به دور و برم نگاه کردم هنوز همانجا بودیم . کیایی سر پا ایستاده بود داشت نگاهم میکرد کلافه چنگی در موهایش زد . مریم گفت : چرا اینطوری شدی عزیزم ؟ تو که دیروز حالت بهتر شده بود . اومدم بگم این عوضی اینقدر دستم رو از پشت پیچ داد که از حال رفتم که کیایی به حرف اومد : فکر کنم به خاطر مشکلات جسمیشونه که برای هر زنی اتفاق می افته اینطوری شدن . واقعن وقاحت رو به کمال رسونده بود‌‌ . به عنوان یک مرد اصلن حیا نداشت . مریم که از شدت قرمزی لبو شده بود . کیایی ادامه داد : معذرت میخوام .......ولی این طور سرخ و سفید شدن نداره .......هر مردی میدونه خانوم ها یه دوره ای ...... نذاشتم حرفش به اخر برسه و گفتم : بسه..... .بسه .......بسه . رو به مریم گفتم : کمک کن بریم داخل . مریم گفت : جلسه صبح تموم شده همه رفتن سلف برا ناهار . بریم اونجا ؟ رمان زیبای عشق در همین نزدیکی() ۴۰۰ پارت هست و روزانه توی همین کانال پارتگداری داریم . توی کانال وی ای پی همه ی پارت ها گذاشته شده. هزینه عضویت فعلا ۳۰ هزار تومان هست و به زودی به ۴۰ هزار تومان افزایش پیدا میکنه. پس زودتر برای عضویت اقدام بفرمایید🌸 https://eitaa.com/joinchat/3223388388C6388116db8 شرایط وی ای پی 👆👆 🌿 ادامه دارد ... @kashaneh_mehrr 🌿 منتظر فصل دوم این رمان از همین کانال باشید. دوست عزیز : نشر و کپی برداری از این رمان به هر دلیلی پیگرد قانونی و الهی دارد . 🌿 🌼 🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
40.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلت را داغ‌ها در برکشیدند به خون و خاک و خاکستر کشیدند سه غم آمد سراغت، هرسه یک‌بار پدر، مادر، برادر پرکشیدند اثر هنرمند: مرضیه فلاحیان موشن: طاها نظری جلال
🌼 طاقتم طاق شد و از تو نیامد خبری جگرم آب شد و از تو نیامد خبری عاشقانی که مدام از فرجت میگفتند عکسشان قاب شد و از تو نیامد خبر 🌼 اَللّهـُمَّ عَجِّلْ لِوَلَیَّکـــَ الْفـَرَج