شده به واژه «متاهل» دقت کنید یعنی اهل شده، کسایی که کتاب «شازده کوچولو» رو خونده باشن میفهمن منظور از اهلی شدن چیه، اهلی شدن یعنی تو برای یه نفر در دنیا یگانه باشی و اونم برای تو یگانه باشه. آیا قبل از شروع زندگی و ورود به رابطه تصمیم به اهلی شدن گرفتین؟
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
کدبانوی خانه شما باشید🏡💕
🔸کانون خانواده جایی است که عواطف و احساسات باید در آنجا رشد و بالندگی پیدا کند
▫️شوهر و بچه ها محبت و نوازش ببینند
مرهم زخم مرد فقط و فقط نوازش همسر است
🔸برای یک مرد بزرگ این همسر کاری میکنید که مادر برای یک بچه ی کوچک آن کار را میکند
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
#سیاست_های_زنانه
از خودت و خواسته هات نگذر️️
یکسری از خانم ها وقتی مادر میشن از خیلی از احساس های دیگه مثل:
من میخوام
من نیاز دارم
من دوست دارم
من شایستگی این رو دارم و ... انصراف میدن
در حالیکه همین کار در گذر زمان باعث افزایش احساس خشم در وجودشان میشود.
👈و همین باعث ایجاد نتایج منفی روی روابطشان با سایر اعضای خانواده و مخصوصا همسرشان میشود
پس فداکاری های بی رویه ممنوع❌
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
#ایده_های_زنونه
هر روز؛ به همدیگر لذت بدهید...
#ازدواج، یعنی کاری کنید که طرفمقابلتان احساس خوبی پیدا کند و به صورت روزانه به او لذت بدهید؛ البته همانطور که خودش دوست دارد...
اگر همسرتان میگوید؛ از گل زنبق خوشش میآید، چون خودتان فکر میکنید گل رز بهتر و رمانتیکتر است، برای او رز نخرید.
یاد بگیرید همسرتان چطور دوست دارد به او لذت بدهید؛ چه محبت فیزیکی باشد، چه جملات محبتآمیز، چه هدیه دادن، کمک کردن و یا وقت گذراندن با او.
عادت کنید این کارها را به صورت روزانه برایش انجام دهید. مطمئن باشید از لذت دادن، بیشتر از لذت گرفتن، لذت خواهید برد.
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرزو میکنم خوبی
قسمت آنهایی شود که . . .
با تمام بدی هایی که دیده اند .،
باد نگرفته اند که بد باشند . . .
@ZendegieMan
✾࿐ᭂ༅•❥🌺❥•༅ᭂ࿐✾
#سیاست_های_مردانه
آقــای خونه اگه بدونید؛
همکاری شما در امورمنزل
وتوجه به کاهش خستگیهایِ همسرتون؛
چقدردر ازدیادمحـ💕ـبت ودلبستگیِ
ایشون به شمامؤثره؛
هرگز رهاش نمیکنید!
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
⭐پروردگارا مهربانم
⭐دستانم بــه سوی تـــوست
⭐نگاهم به مهربانی و کرم توست
⭐با تــو غیر ممکنها ممکن میشود
⭐نا ممکنهای زندگیام را ممکن بفرما
⭐که باخدای بیهمتایی چون تــــو
⭐معجزه زندگی جــان میگیرد.
⭐شب بخیر
6.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کمی پیش پدر ناز کن🥺
گره کرب و بلایِ همه را باز کن💔
یا رقیه خاتون😭
فرارسیدن شهادت دردانه ارباب،
حضرت رقیه(س) تسلیت باد 🖤
نماهنگ حرم رقیه.mp3
3.84M
🎤هرجا که به پرچمش نگاهت افتاد
حرم رقیه است💔
#حضرت_رقیه
#پنجم_صفر
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
فصل دوم ...... پارت ۲۵۳ ....... صبح جمعه واسه همه تعطیل بود ولی برا من انگاری مثل روزای دیگه بود ...
فصل دوم ......
پارت ۲۵۴ .......
با کمی تعلل دکمه اتصال رو زدم : سلام ..... نیلوفر خانوم .... حالتون خوبه ؟
از پشت گوشی هم میشد فهمید که از استرس چقدر صداش ارتعاش داره و چقدر داره خودش رو کنترل میکنه : سلام اقای کیایی .... مممنون ...... خواستم یه چیزی بگم که مزاحمتون شدم .
این چه حرفیه ..... نه اتفاقا خودم دو دل بودم می خواستم باهاتون دوباره تماس بگیرم ..... باید مجدد باهم حرف بزنیم .
راستش ..... راستش .... من .... من می خواستم یه قرار باهاتون بذارم ..... یه سری حرفا بود که چند شب پیش نمیشد گفت و وقت زیادی می گرفت ..... ولی الان نیاز می بینم بگم بهتون .... ولی نمی دونم گفتنش درسته یا نه .
برای لحظه ای ته دلم از اینکه خودش خواسته باهاش قرار بذارم خوشحال شدم ولی از کدوم مطلب وقت گیری می خواست حرف بزنه که نشد چند شب پیش بگه ..... با عجله جوابش رو دادم : باشه .... باشه هر جور شما راحتی نیلوفر خانوم ..... منم مشکلی ندارم ..... با توجه به اینکه الان غروب شده ...... خودم میام دنبالتون تا بریم یه جایی تا صحبت کنیم .
بعد با کمی مکث ادامه دادم : اصلا می خواین زنگ بزنم از پدرتون اجازه بگیرم تا خیال همه راحت باشه ؟
با عجله پرید وسط حرفم : نه ..... با پدرم صحبت کردم و ایشون اجازه دادن که امشب باهاتون یه قرار ملاقات داشته باشم تا حرفام رو بزنم .
خب .... اینکه خیلی خوبه .... پس من تا یه ساعت دیگه میام منزلتون .... تا بریم یه جای خوب برای صحبت کردن .
بعد از قطع کردن گوشی .... صدای لرزونش داخل گوشم اکو میشد .... علت این همه ترس نمی دونم چی بود ... ولی هر علتی هم که داشت منو از تصمیمی که برای ازدواج باهاش گرفته بودم عقب نمی کشوند .... اونقدر دنبالش می رفتم تا یه جواب قانع کننده بگیرم .... نباید اشتباه چند سال پیشم رو تکرار می کردم .
با عجله حسابی به خودم رسیدم و به خاطر الرژی نیلوفر اصلا عطر نزدم ... گرچه خود لباسام به خاطر عطرهایی که قبلا روشون اسپری کرده بودم معطر بودن .... ولی نه در حد زیاد .
درب واحد رو قفل کردم و با پوشیدن کفشم راهی حیاط شدم ... وقتی نشستم داخل ماشین ..... ریموت درب بزرگ حیاط رو زدم تا باز بشه ..... فکرم مشغول این بود که کجا ببرمش که هم شیک و باکلاس باشه و هم خلوت و دنج .
توی راه همش فکرم درگیر این بود که چه چیزی اینقدر برایش سخت بوده که حاضر شده خجالتش رو مقابل من کنار بذاره و باهام یه قرار ملاقات بذاره .
وقتی رسیدم جلوی درب خونشون ... جلوی دربشون پارک کردم و دکمه ایفون خونشون رو فشار دادم ...... همونجا منتظر ایستادم .با۶۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍
به ازاده جون پیام بدید
@AdminAzadeh
لینک قسمت اول
https://eitaa.com/Hesszendegi/61558
❤️❤️❤️
❤️