فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌟در این شب آرام ..
🌙دعایتان میکنم بخیر
🌟نگاهتان میکنم به پاکی
🌙یادتان میکنم بخوبی
🌟هرجا هستید
🌙بهترینها را برایتان آرزو دارم
🌟شبی زیباو سراسر آرامش
🌙در آغوش پر مهرخدا داشته باشید
شب بخیر 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 مهربان خـــدای من
🌼بوی ناب بهشت میدهد
🌸 همهی نامهای قشنگت...
🌼هوای دلم سبک میشود
🌸 با زمزمهی نامهای زیبایت...
🌼نفس می کشم در هوای
🌸مهربانیهای نابت....
🌼روزی زیبا و پربار را با توکل
🌸 بر اسم اعظمت آغاز میکنیم ..
🌼بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم
الــهـــی بــه امــیــد تـــو . .
#سلام_امام_زمانم♥️
☘ در تمنای نگاهت بی قرارم تا بیایی✨️
☘ من ظهور لحظه ها را می شمارم تا بیایی✨️
🌿 خاک لایق نیست تا به رویش پا گذاری✨️
🌿 در مسیرت جانفشانم گلبکارم تا بیایی✨️
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🤲
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
فصل دوم ....... پارت ۲۸۶ ...... بابا که عمل شد .... حسابی اوضاع تغییر کرد ..... من تازه داشتم یه رن
فصل دوم ......
پارت ۲۸۷ .....
جانمازم رو پهن کردم که شنیدم مامان الهام داره تلفنی حرف میزنه : قدمتون به روی چشم ...... حتمن ..... در خدمتون هستیم ...... شام تشریف بیارید که بیشتر خوشحال میشیم ..... حتمن ..... با سلامتی و مبارکی .... خدا نگهدار .
از صحبت های مامانم فهمیدم که قرار پس فردا شب گذاشته شد ..... از جام بلند شدم و نمازم رو قامت بستم ..... دلم می خواست بعد از نماز زودتر بخوابم تا شاید این تب و لرز بهتر بشه .
سلام نماز اخرم رو که فرستادم ..... دیگه نتونستم طاغت بیارم و پریدم توی رختخواب و پتو رو تا گردن کشیدم بالا .
امیر علی :
پنجشنبه از راه رسید .....
دل توی دلم نبود که بریم و تمومش کنیم ..... مامان مهوش با کلی ذوق و شوق نشون انتخاب کرده بود و کلی هدیه های ریز و درشت برای نیلوفر خریده بود .
از صبح روز پنجشنبه اومده بودن خونه من ..... تا بتونم به کارهام رسیدگی کنم تا غروب اماده بشم ..... انگاری دل شوره گرفته بودم ..... هرچی دستم رو می شستم ولی انگاری بازم باید می شستم ..... این اخلاق گندی بود که هر وقت استرس می گرفتم به جونم می افتاد و هی باید دستم رو می شستم .
قرار شده بود مریم خانوم و فرهاد هم امشب همراهمون بیان .... مامان مهوش از کیانا هم خواسته بود که بیاد ولی هنوز حرفی از اومدن بهمون نزده بود ...... البته قرار شده بود امشب یه سری از قرار ها گذاشته بشه بعد طی برنامه اساسی جشن بگیریم و اقوام دعوت بشن .... بالاخره من تک فرزند خانواده بزرگ کیایی بودم و این حق طبیعیه پدر و مادرم تا بخوان خوشحالیشون رو از ازدواج من با بقیه اقوام سهیم بشن .
ساعت نزدیک شیش غروب بود ..... ولی هنوز استرس مثل خوره به جونم نشسته بود ...... ده بار همه چیز رو چک کردم ..... فرهاد از دستم خسته شده بود و مدام پشت سرم راه می رفت ..... بار اخری که خواستم برم سرویس تا دستم رو اب بکشم ...... اومد سمتم و منو از سرویس کشید بیرون و با تشر رو کرد سمتم : ببین امیرعلی ..... جان من .... مرگ من بخوای یه بار دیگه بری دستات رو بشوری .... رفاقت و برادری چندین ساله رو می ذارم کنار ...... یکی میزنم پس کله ات ..... بری با برف سال دیگه بیای رو زمین بشینی ..... دِ ..... اروم بگیر ..... می خوای بری خواستگاری ..... تازه جوابت رو هم که گرفتی ..... پس چه مرگته ..... طیاره نمی خوای هوا کنی که .
همون لحظه بابام از پشت سر ظاهر شد و با خنده رو کرد سمت فرهاد : این استرس دم رفتن به خواستگاری ..... توی خاندان کیایی ها بین مرداشون شده موروثیه .... منم زمانی که می خواستم مهوش خانوم رو از باباش خواستگاری کنم همین جوری بودم .... بابام هم همین طوری بود ..... حالا رسیدیم به این امیرعلی . ؟با۶۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍
به ازاده جون پیام بدید
@AdminAzadeh
لینک قسمت اول
https://eitaa.com/Hesszendegi/61558
❤️❤️❤️
❤️
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
فصل دوم ...... پارت ۲۸۷ ..... جانمازم رو پهن کردم که شنیدم مامان الهام داره تلفنی حرف میزنه : قدمتو
فصل دوم ......
پارت ۲۸۸ .......
فرهاد خنده بلندی سر داد و دستی توی موهاش کشید : نه بابا ..... عجب حرفی زدین اقا صادق ..... پس موروثیه .
درب دستشویی رو بستم و دستام رو بهم گره زدم و روی تخت نشستم و رو کردم سمت فرهاد : اخه دست خودم نیست .... انگاری یکی ته دلم میگه پاشو برو دستت رو بشور .
فرهاد با خنده جواب داد : حتمن نیلوفر خانوم .
با شنیدن این حرف دمپایی روفرشی رو که پام بود .... یه لنگه رو در اوردم و پرتاب کردم سمتش که به هدف نخورد و فرهاد در رفت .
بابا دمپایی رو برداشت و اومد سمتم و کنارم روی تخت نشست : استرس نداشته باش ..... با همه حرفایی که از گذشته این دختر برام تعریف کردی .... ولی چشم بسته به انتخابت ایمان داریم بابا جان ..... پس نگران چیزی نباش .... اینطور که تو نگران هستی .... پس الان باید حال و روز دختر مردم چه جوری باشه .
دستم خودم نیست بابا ...... نگران نیستم .... بیشتر یه نوع وسواسه که الان افتاده به جونم .
وسواس یا هرچیزی دیگه ای .... بذارش کنار ..... از امشب به بعد باید فکر این باشی که اینده رو چه جوری برای زنت میسازی .... میدونی که با اون زندگی سختی که داشته ..... با هزار امید و ارزو داره همسرت میشه ..... از وجناتش هم معلومه که دختر نجیبیه ..... بالاخره بعد از عمری توی شناخت ادم ها یکم بیشتر بقیه از حالیم میشه .
نا خداگاه دست بابام رو گرفتم و بوسیدم که سریع دستش رو کشید ..... اروم به حرف اومدم : بابا برای همه چیز ممنونتونم ..... این اعتباری که الان دارم ..... همش رو مدیون شما و مامانم ..... دعا کنید برام پسر خوبی براتون باشم و اینده خوبی کنار نیلوفر بسازم .
بابام خنده ای تحویلم داد : میدونم که پسر خوب و لایقی هستی .... امیدوارم اینده خوب و زیبا هم بسازی ....... حالا پاشو زودتر لباست رو تنت کن .... دستی به سر و گوش خودت بکش ..... مثلا قراره شام بریم منزل اقای سرمد .... نمی خوایم که بعد از شام برسیم .
از جام به احترام بابا بلند شدم که داشت اتاق رو ترک می کرد تا من اماده بشم ..... که برگشت سمتم : راستی قرار گذاشتم با حاج اقا مفرد که راس ساعتی که من خواستم بیاد اونجا و یه خطبه محرمیت با اجازه اقای سرمد بین تو و عروس گلم بخونه ..... میخوام هرچه زودتر خوشیتون رو ببینم .
لبخندی روی لبم نقش بست .... همین که بابا درب رو بست لبخند محو شد .... نمی دونستم عکس العمل نیلوفر چیه .... شاید حالا حالا ها با من احساس راحتی نکنه ..... پس باید خیلی حواسم رو جمع می کردم .
تا سر و کله فرهاد پیدا نشده ..... رفتم داخل سرویس ..... وضو گرفتم و صورتم رو خشک کردم .... یه بسم الله گفتم لباسم که یه دست کت و شلوار مشکی کتان بود رو تنم کردم ...... زیرش هم به در خواست مامان مهوش پیراهن مردونه سفید تنم کردم ..... توی اینه دستی به موهای حالت دارم کشیدم و یه پیس کوچیک ادکلن به خودم زدم ..... ادکلن رو که گذاشتم سرجاش چشمم خورد به گیره موی نیلوفر که هنوز دست خودم بود ..... از روی میز اینه برداشتم و گذاشتم داخل جیب کتم که همون لحظه فرهاد مثل اجل معلق پرید داخل اتاق : چی بود گذاشتی داخل جیبت ؟ ...... بگو ..... بگو ؟با۶۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍
به ازاده جون پیام بدید
@AdminAzadeh
لینک قسمت اول
https://eitaa.com/Hesszendegi/61558
❤️❤️❤️
❤️
♥️🍃
❤️ نگید بمون نرو مثل شهریار بهش بگید :
🔴گر مرا ترک کنی من ز غمت می سوزم
🔴آسمان را به زمين جان خودت می دوزم
🔴گر مرا ترک کنی ترک نفس خواهم کرد
🔴بی وجود تو بدان خانه قفس خواهم کرد
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
نکته های برای ساخت زندگی بهتر
❣صداقت در مقابل سیاست دیگران سادگیست و سیاست درمقابل صداقت دیگران خیانت است
🔸همیشه منتظر حمله ی احتمالی کسی باشیم که به اوخوبی فراوان کرده ایم
🔸رنجیدن با حقیقت بهتر از تسکین با دروغ است
❣پایان یک رابطه را می توان از بی تفاوت شدن حدس زد وگرنه اکثر کشمکش ها و بحثها برای حفظ رابطه است
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
#شوهرانه
💞 وقتی مردان از زنان خود حمایت می کنند، آنان را در حل مشکلاتشان توانمندتر می سازند، و به زندگی امیدوارتر و علاقه مندتر می کنند.💞
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
✍راه های نگهداشتن #عزت_نفس در #کودک
🔻شب هر کاری دارید کنار بزارید و برایش قصه بگید.
🔻اشتباهاش رو راحت ببخشید
🔻خوبیهاشو بزرگ کنید
🔻به حرفاش خوب گوش بدید
🔻بی دلیل بغلش کنید و ببوسید
🔻مقایسه ش نکنید
🔻"اگه نکنی وای بحالت" رو نگید
🔻گاهی باهاش کارتونایی که دوست داره ببینید
❌بهش نگید"تو دیگه بزرگ شدی بچگی نکن"
🙏اگر اشتباه کردید راحت عذرخواهی کنید.
👈با فرزندتان بازی کنید
✍مهمتر از همه روابطتان را با همسرتان ترمیم و تصحیح کنید..❤️
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
🔴 #صمیمیت_و_احترام
💠 هرچقدر هم که با همسرتون صمیمی و راحت هستید، ولی سعی کنید یه سری احترامها را همیشه حفظ کنید!
🔰 #صمیمیت جای خود
🔰 #احترام هم جای خود
💠 مثلا اگر طوری نشستید که پشتتون به همسرتون بود یه عذرخواهی بکنید!
💠 یا وقتی میخواهید چیزی به دستش بدهید از کلمهی "بفرمایید" استفاده کنید!
💠 اگر کاری ولو کوچک مثل دادن قاشق به دستتان، انجام داد از او با یک کلمهی "ممنونم" تشکر کنید!
💠 یا وقتی صداتون کرد از کلمه "جانم و..." استفاده کنید!
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
✳️ #هروقت خواستین قهرکنین قبلش اینارو باهمسرتون طی کرده باشین که قوانین_قهر باید در هرشرایطی رعایت بشه 👇
🔹 حق نداریم به خانوادهای هم #توهین کنیم
🔸 حق نداریم مسائل ومشکلات #گذشته رو مطرح کنیم
🔹 تو هر دعوا فقط راجع به #همون موضوع بحث میکنیم
🔸 شام ونهار #نپختن و شام و نهار #نخوردن نداریم
🔹 همه اعضا مثل حالت عادی باید برای غذا حاضر باشن...
🔸 سلام و خداحافظی در هرصورت لازمه.
🔹 هیچ کس حق نداره جای #خوابشو عوض کنه
🔸 هرکس برای آشتی پیش قدم بشه اون یکی باید براش #کادو بخره .
🔹 حق نداریم اشتباه طرف مقابلو #تعمیم بدیم ، مثلا عبارت تو همیشه... ممنوعه . چون اینکار دعوارو به اوج میرسونه .
🔸 باید به هم فرصت بدیم که هرکی راجع به دیدگاهش نسبت به موضوع دعوا پنج دقیقه صحبت کنه و طرف دیگر هم پنج دقیقه زمان برای پاسخگویی داره . و بعد اگه حرفی باقی موندباید به فردا موکول بشه تا سر و ته بحث مشخص باشه
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi