eitaa logo
🌱هیات کودک یامهدی(عج)🌱
435 دنبال‌کننده
416 عکس
248 ویدیو
1 فایل
ادمین: @Heyat_kodak110 این کانال درگاهی برای انتشار برنامه ها، اقدامات، گزارشات، نکات تربیتی و... هیات کودک یامهدی عج است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎏بازی خلاقانه ماهیگیری برای هماهنگی چشم و دست و ایجاد تمرکز 🐠🐟🐙🐋🦀 🍃🌸 @heyat_kodak_yamahdi
✨کبوتر جهانگرد✨ روزی روزگاری، تو صحرای بزرگی که پر از چاه های قنات بود، دو تا کبوتر به رنگ های خاکستری و قهوه ای زندگی می کردن که خیلی با هم رفیق بودن. این کبوترها صبحا با هم از لونه بیرون می اومدن به دنبال آب و دونه می گشتن و بعد از ظهرها به سمت لونه شون برمی گشتن و استراحت می کردن و با هم از آرزوهای دور و درازشون می گفتن. یه شب همون طور که مشغول استراحت بودن کبوتر خاکستری به دوستش گفت : «من خیلی دلم می خواد از این جا برم و جاهای دیگه رو ببینم. همراه من میای تا با هم به سمت اون کوه سرسبز بریم؟» کبوتر قهوه ای کمی فکر کرد و بعد گفت : «نه اونجا خیلی دوره و ما اصلا نمی دونیم چه خطراتی ممکنه ما رو تهدید کنه. پس بهتره همین جا بمونیم. تازه ما اینجا زندگی خوب و خوشی داریم.» دوستش بهش خندید و گفت : «تو چه قدر ترسویی! باید بریم و از همه ی دنیا خبر بگیریم. مگه نمی دونی که سفر رفتن باعث تجربه و آگاهی می شه و از قدیم گفتن جهانگردها همیشه از بقیه داناتر هستن؟» کبوتر قهوه ای گفت : «درسته اما سفر هم مشکلات و خطرهای خودش رو داره و نمی شه بدون تحقیق سفر کرد.» اما کبوتر خاکستری به حرف دوستش گوش نداد و صبح زود عازم سفر شد. کبوترها از هم خداحافظی کردن و هر کدام به سمت کار و بار خودش رفت. کبوتر خاکستری به دنبال سفر و کبوتر قهوه ای به دنبال غذای هر روزش. کبوتر خاکستری رفت و رفت تا به جنگل سرسبزی رسید. از دیدن درخت ها و آبشار و رود ذوق زده شد و با خودش گفت : «چه خوب که از اون جا بیرون اومدم. چه قدر همه جا زیباست. حیف شد دوستم همراهم نیومد و از دیدن این همه جاهای قشنگ محروم موند.» او بعد از ساعتی گرسنه شد و به دنبال غذا به راه افتاد اما چون اون جا رو خوب نمی شناخت هر چی می گشت هیچ غذایی پیدا نمی کرد. تا اینکه مقداری دونه روی زمین دید و کبوتر دیگه ای شکل خودش هم اون جا بود که داشت از اون دونه ها می خورد. کبوتر خاکستری با خودش گفت : «آخ جون یه دوست جدید هم پیدا کردم!» و پرواز کنان به سمت دونه ها رفت. اما به محض این که به دونه ها رسید و تا خواست غذا بخوره یه دفعه دید که توری روی سرش افتاد و تو دام گیر کرد. کبوتر خاکستری حیرت زده و متعجب به کبوتر دیگه ای که اونجا بود نگاه کرد و گفت : «دوست عزیز ما تو دام گیر افتادیم! باید هر چه سریع تر فرار کنیم تا صیاد نیومده!» اما دید که اون کبوتر به حرفش اعتنایی نکرد. کبوتر خاکستری خیلی تعجب کرد و پرسید : «میشنوی چی دارم بهت می گم؟ نمی خوای از این جا فرار کنی؟» کبوتر دیگه بق بقو کنان خندید و گفت : «من این جا گیر نیافتادم. من کبوتر اهلی و دست آموز صیاد هستم و اینجائم تا کبوترهای خنگی مثل تو رو به دام بندازم. در ازای این کارم هم صیاد بهم آب و غذا می ده و مواظبم هست.» کبوتر خاکستری که تازه فهمیده بود چه بلایی سرش اومده با حسرت و ناراحتی گفت : «من قدر دوست خوبم رو ندونستم و فکر کردم همه ی کبوترها مهربون و با وفان. اما هر طور شده باید از این جا بیرون برم.» بدون این که نا امید بشه مشغول کندن دام با نوکش شد و بالاخره موفق شد و تونست از اونجا فرار کنه. کمی بعد بارون سختی شروع شد و چون کبوتر اون اطراف رو خوب نمی شناخت نمی تونست جای خوبی برای سرپناه گرفتن پیدا کنه. خلاصه حسابی خیس شد و سردش شد. اونقدری که دیگه گریه ش گرفته بود و با خودش گفت : «اگه بتونم از این جا فرار کنم و هر چه زودتر به لونه ام برسم دیگه هیچ وقت دوستم رو تنها نمی ذارم.» بعد از بارون آفتاب شد و کبوتر خاکستری تونست زیر آفتاب گرم خودش رو خشک کنه و به این فکر کنه که چه طوری به سمت خونه برگرده. چون خیلی خسته شده بود تصمیم گرفت کمی استراحت کنه اما خوابش برد و فردا صبح با احساس گرسنگی بیدار شد. با این که خیلی گرسنه بود به سمت خونه راه افتاد. دلش برای دوستش و خونه ش خیلی تنگ شده بود. کبوتر خاکستری یه عالمه بال زد و بال زد تا بالاخره به خونه رسید. دوستش از دیدنش خیلی خوشحال شد و فوری بهش آب و غذا داد. وقتی حال کبوتر خاکستری بهتر شد ازش پرسید : «خوشحالم که می بینمت اما بگو چی شد که زود برگشتی؟» کبوتر خاکستری گفت : «دوست عزیزم درسته که می گن سفر رفتن باعث میشه آدم داناتر بشه و به چیزای جدیدی برسه. من تو این سفر یاد گرفتم که همنشینی با تو در این صحرا که خونه مونه خیلی بهتر از زندگی کردن تو جاهاییه که هیچی ازش نمی دونیم. خدا رو شکر من و تو این جا مشکلی نداریم و دوستای خوبی برای هم هستیم.» 🍃 @heyat_kodak_yamahdi
* کودک بیمار وسرما خورده درمان میشود. کودک باحوصله از شیر گرفته میشود. کودک گرسنه غذا میخورد. ولی کودکی که مادری نا امن ومضطرب دارد آسیب خواهد خورد و تا آخر عمر اسیر این آسیب خواهد ماند @heyat_kodak_yamahdi
📖🌸 بزغاله خجالتی توی یه گله بز ،یه بزغاله خجالتی بود که خیلی آروم و سر به زیر بود .وقتی همه بزغاله ها بازی و سر و صدا راه می انداختنداون فقط یه گوشه می ایستاد و نگاه می کرد. وقتی گله بزغاله ها به یه برکه ی آب می رسید،بزغاله های شاد و شیطون برای خوردن آب می دویدند سمت برکه و حسابی آب می خوردند و آب بازی می کردند . اما بزغاله ی خجالتی اینقدر صبر می کرد تا همه بزغاله ها از کنار برکه برن بعد خودش تنهایی بره آب بخوره .بعضی وقتا از بس دیر می کرد ،گله به سمت دهکده به راه می آفتاد و اون دیگه وقت آب خوردن رو از دست می داد .این جوری اون خیلی خودشو اذیت می کرد. چوپون مهربون گله بارها و بارها به بز غاله خجالتی گفته بود که باید رفتارشو عوض کنه . اما بزغاله خجالتی هیچ جوابی نمی داد و بازم همونجوری خجالتی رفتار می کرد . یه روز صبح وقتی گله می خواست برای چرا به دشت و صحرا بره ،بزغاله ی خجالتی موقع رفتن زمین خورد و یه کم پاش درد گرفت .به همین خاطر نتونست مثل هر روز خودشو به گله برسونه .اون توی خونه جا موند اما خجالت می کشید که صدا بزنه من جا موندم صبر کنید تا منم برسم.وقتی به نزدیک در رسید دید که همه رفتند و تنها توی خونه مونده. اینجوری مجبور بود تا شب تنها و گرسنه بمونه. چوپون گله در طول راه متوجه شد که بزغاله خجالتی با اونا نیومده ،به خاطر همین سگ گله رو فرستاد تا به خونه برگرده و اونو با خودش بیاره .اما اول درگوش سگ یه چیزایی گفت و بعد اونو راهی خونه کرد. سگ گله به خونه برگشت و یه گوشه گرفت خوابید .بزغاله خجالتی دل تو دلش نبود .باخودش فکر می کرد مگه سگ گله به خاطر اون برنگشته ،پس حالا چرا گرفته خوابیده .دلش می خواست با اون حرف بزنه اما خجالت می کشید.یه کم دور و بر اون راه رفت و منتظر موند، اما سگ اهمیتی نمی داد . بالاخره صبرش سر اومد و رفت جلو و به سگ گفت ببخشید من امروز جا موندم می شه منو ببرید به گله برسونید ؟سگ خندید و گفت البته که می شه .اما من تند تند می رم می تونی بهم برسی ؟ چوپون مهربون چشم به جاده دوخته بود و منتظر اونا بود که یه دفه دید بزغاله خجالتی داره می دوه و میاد و سگ گله هم با کمی فاصله پشت سرش می یاد مثل اینکه با هم دوست شده بودن.اونا باهم حرف می زدن و می خندیدن. چوپون گله لبخندی زد و گفت امیدوارم بزغاله خجالتی همین طوری ادامه بده تا یه بزغاله شاد و شنگول بشه . @heyay_kodak_yamahdi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زمان برای کودکان بسیار کند میگذرد. وقتی پدر پنجاه ساله ای از پسر پانزده ساله اش می خواهد دو سال دیگر صبر کند تا صاحب اتومبیلی برای خودش شود، این فاصله ۷۳۰ روزه فقط ۴ درصد عمر پدر را تشکیل می دهد اما این دو سال ۱۳ درصد از عمر پسر را در بر می گیرد. پس عجیب نیست اگر برای پسر این مدت سه یا چهار بار طولانی تر باشد. به همین صورت دو ساعت از زندگی یک کودک ۴ ساله مساوی است با دوازده ساعت از زندگی مادر ۲۴ ساله اش. اگر از کودک بخواهیم که برای گرفتن یک آب نبات دو ساعت صبر کند مثل اینکه از مادرش بخواهیم برای خوردن یک فنجان قهوه دوازده ساعت انتظار بکشد. خوبه که تفاوت ها را درک کنيم....اين تفاوت، نه تنها بين بچه ها و ما هست بلکه بین ما و همه آدم های دنیا هم هست. @heyat_kodak_yamahdi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گفتند: بچه‌ها را به مسجد نیاورید، اذیت می‌کنند. آیت‌الله حق‌شناس پاسخ داد: هرکس اذیت می‌شود مسجد نیاید. بچه‌ها باید باشند. 🕌👧🕌👶🕌 @heyat_kodak_yamahdi
سر حرف خود بایستید اگر کودک خواسته‌ای داشت که شما نمی‌توانید و یا صلاح نمی‌دانید به او جواب مثبت بدهید، بر سر نه خود بایستید. اگر کودک ببیند که بعد از اصرار و گریه و قشقرق می‌تواند شما را تسلیم خواسته خود کند یاد می‌گیرد که دفعات بعد هم از همین روش برای رسیدن به خواسته‌اش استفاده کند. بنابر این تنها زمانی به فرزندتان نه بگویید که مطمئنید از حرف خود برنمی‌گردید. اگر موقع شنيدن جواب منفي شما دست به مانور زد، خودزني كرد، سرش را به زمين كوبيد يا خودش را به زمين انداخت، تا زماني كه ميدانيد خطري ندارد مطلقا بي اهميت باشيد. @heyat_kodak_yamahdi
كودكان از تكرار كلمات زشت لذت ميبرند، چون باعث ميشود مركز توجه باشند و باتكرار كلمات، بزرگسالان اطراف خود را كنترل كنند در حقيقت توجه اطرافيان به كلماتي كه كودكان ميگويند قدرت ميدهد. در چنین مواقعی کاملا بی توجه باشید. @heyat_kodak_yamahdi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
* بچه که بودم وقتی کار اشتباهی می کردم مادرم می گفت: "اشکال نداره حالا چکار کنیم تا درست بشه؟" اما مادر دوستم به او می گفت: "خاک بر سرت یه کار درست نمی تونی انجام بدی" امروز هر دو بزرگسال و بالغیم وقتی اتفاق بدی میافته اولین فکری که به ذهنم میاد اینه که: "خب حالا چکار کنم؟" و با حداقل اضطراب و عصبانیت مشکل رو حل می کنم. اما دوستم با مواجه شدن با اتفاقات بد عصبانی میشه و میگه: "خاک بر سر من که نمی تونم یه کار درست انجام بدم چرا من اینقدر بدبختم!" حرف های امروز ما و احساسی که به فرزندمان می دهیم تبدیل صدای درونی او خواهد شد. مراقب باشیم چه پیامی برای همه عمر به فرزندانمان میدهیم @heyat_kodak_yamahdi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴🖤🏴✾ 🌱 زنی که با معرفت خود حضرت ابالفضل علیه‌السلام را تربیت می‌کند... وفات حضرت ام‌البنین تسلیت باد. @heyat_kodak_yamahdi
شیر جنگل 🦁 یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود شیری دانا و صبور و در جنگلی پر از حیوانات متنوع که در کمال آرامش در کنار هم زندگی می کردند... این جنگل بدلیل حضور سلطان دانای جنگل آرامشی داشت ،که سبب می شد روز به روز به تعداد حیواناتش اضافه شود . روزی از روز ها با ورود یک حیوان عجیب و بسیار قدرت طلب و مغرور این آرامش به جهنم تبدیل شد .. سلطان جنگل از این ماجرا با خبر شد. دستور داد جلسه ای تشکیل دهند با حضور همه ی کسانی که به نوعی با این حیوان عجیب رو برو شده بودند. در این جلسه شیر دانا همه ی اطلاعات لازم را از حیوانات حاضر در جلسه کسب کرد و از بین حیوانات پلنگ - ببر - فیل - خرس - گورخر - کلاغ و خرگوش را انتخاب کرد. برای هریک از آنها ماموریتی داد تا فردا با اجرای نقشه ای دقیق از شر این حیوان عجیب خلاص شوند و آرامش را به حیوانات بازگردانند . همه حیوانات از محضر شیر اجازه گرفته و رفتند تا فردا صبح به ماموریت خود عمل کنند . با اطلاعاتی که حیوانات به شیر داده بودند این حیوان عجیب باید ادم باشد که با استفاده از اسلحه و ماشین به شکار حیوانات پرداخته است و صبح فردا هم کار خود را ادامه خواهد داد . با این حساب صبح زود همه حیوانات برای شروع ماموریت آماده از خواب بیدار شدند . با نقشه سلطان جنگل پلنگ در روی درختی بلند باید بخوابد و خوب اوضاع را بررسی کند. ببر در بین درختان انبوه جنگل کمین کند و منتظر بماند . فیل با تعدادی از فیل های دیگر آماده حمله باشد. خرس با ترساندن آدم به کمک حیوانات دیگر برود. کلاغ در جابجایی پیامها دخالت کند. خرگوش همه امور را در اختیار شیر قرار دهد. گورخر در شناسایی محلی که شکارچی مستقر شده خبردار شود . همه ماموریت خود را به خوبی بلد بودند. آدم صبح سوار بر ماشین جیپ خود وارد جنگل شد و پس از درست کردن چایی و خوردن آن اسلحه خود را برداشته و در جنگل راه افتاد از طرف شیر دستور داده شده بود که همه حیوانات تا زمانی که به انها خبری نرسیده از لانه خود بیرون نیایند . کلاغ همینطور در جنگل چرخ می زد و اوضاع را بررسی می کرد و همه را از اوضاع مطلع می کرد کلاغ وضعیت و موقعیت شکارچی را به همه اطلاع داد. فیل و همه دوستانش در نزدیکی محل چادر شکارچی حاضر شده و آماده حمله ایستاند. ببر بدون آنکه شکارچی آن را ببیند به تعقیب شکارچی پرداخت تا در موقعیت مناسب و به دستور شیر کار حمله را آغازکند. شکارچی در طول و عرض جنگل پرسه می زد اما هیچ حیوانی را پیدا نمی کرد و با خودش می گفت مثل اینکه جنگل تعطیل شده . خرس ناگهان جلوی شکارچی حاضر شد و شکارچی از ترس زبانش بند آمد ولی خودش را آماده کرد که با اسلحه اش شروع به تیز اندازی کند . فیل صدایی از پشت سرش در آورد و تمرکز شکارچیبه هم ریخت پلنگ از بالای درخت پایین پرید و به همراه ببر شکارچی را محاصره کردند شیر به همراه گورخر در صحنه حاضر شدند و شکارچی از اینهمه آمادگی متعجب شده بود و کاملا از نقشه بودن این حمله اطمینان حاصل کرد . شیر به شکارچی هشدار داد که دیگر هرگز وارد جنگل نشده و مزاحمتی به حیوانات جنگل ایجاد نکند . شکارچی از کارهایی که کرده بود اعلام پشیمانی کرد و قول داد که هرگز مزاحمتی به حیوانات جنگل ایجاد نکند و در جهت جبران کارهای بد خود برای حیوانات جنگل کاری انجام دهد. شکارچی با شیر صحبت کرد و اجازه خواست در جنگل کلبه ای درست کند و دامپزشکی را هر چند وقت یکبار به انجا بیاورد تا حیوانات مریض را مداوا کند . سلطان جنگل از همکاری همه حیوانات تشکر کرد.و بازگشت آرامش را به جنگل به همه تبریک گفت و باز همه حیوانات در کنار هم به زندگش شیرین خود ادامه دادند. @heyat_kodak_yamahdi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کودکانی که در خانواده هایی بزرگ می شوند که خوبی های شان مورد قدردانی قرار می‌گیرد احساس خوبی درباره خود دارند. چنین کودکانی بیشتر از بقیه کودکان از عهده مبارزه با زندگی برمی آید و به هدف های بالاتری در زندگی می رسد. @heyat_kodak_yamahdi
از کودک بپرسید کدام شکل پیداست؟ کدام پنهان؟ ✔️ مناسب کودکان زیر ۳ سال @heyat_kodak_yamahdi
هفت رفتاری که فرزندت را با آن فلج میکنی... ✅دستش نباشید ✴️از همون بچگی عادتش بدین که چیزی رو دستش ندین و روی میز یا جای دیگه ای بزارین تا خودش بیاد برداره اگر نمیاد نزدیکش بذارید تا اینجوری مسئولیت‌پذیر بشه. ✅زبانش نباشید ✴️به جاش سلام نکنید،خداحافظی نکنید،شعرنخونید و اجبار ش نکنید که این کارا رو انجام بده و اگه دوست نداشت انجام بده سرزنشش نکنید. ✅حامی افراطی نباشید ✴️درسته که بعضی مواقع باید از کودکان حمایت کنیم ولی اگه همیشه و همه جا بخواهیم این کار رو بکنیم خیلی اشتباهه؛ برای این که یاد بگیره از حقش دفاع کنه با بازی و نمایش بهش یاد بدین. ✅بلندش نکن ✴️وقتی زمین میخوره یا یه آسیب خیلی کوچیک میبینه فوراً بلندش نکنید و بذارید خودش تلاش کنه و از جا بلند شه ولی باهاش همدردی کنید. (البته اگه به شدت زمین نخوره) ✅کنترل گر نباش ✴️اگه همه کارا و رفتارهای کودک‌ مثل بازی کردن، تمیزی اتاقش، رفت و آمدش و.... رو بیشتر از حد کنترل کنید از خودش ناامید میشه. ✅پاهاش نباش ✴️بچه بالای دوسال رو نباید مرتب حمل کنید و اینطرف و اونطرف ببرید بلکه باید به راه رفتن تشویقش کنید. ✅به جاش تصمیم نگیر ✴️توی نیمی از تصمیم گیری ها اجازه بدین کودک انتخاب گر باشه مخصوصاً کودک بالای ۳ سال؛ مثلاً میتونی تو انتخاب غذا و رنگ لباس و.... از کودک نظرخواهی کنید. @heyat_kodak_yamahdi
* وقتی مادر بچه را از پدر می ترساند، دو تا مشکل پیش می آید: اول اینکه یعنی: «عزیزم، من ضعیف و بی عرضه ام، باید وایستی پدرت تو رو ادب کنه» دوم اینکه وحشت ایجاد می کنیم، زمانی که این پسر یا دختر نیاز به پدر دارد، دیگر پدر ندارد. چون از او می ترسد رابطه قطع است. دوره ی نوجوانی، آنجاست که متوجه اشتباهمان می شویم. بچه ها را از پدرانشان نترسانیم. @heyat_kodak_yamahdi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا