هیأت شهدا
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف @kheymegahevelayat #قسمت_چهل_و_ششم معلوم بود معاون سازمان اتمی جا خو
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف
@kheymegahevelayat
#قسمت_چهل_و_هفتم
وقتی قرار شد سنسور اتاق دکتر افشین عزتی رو برامون بیارن تا برم اتاقش و چک کنم، معاون ریاست سازمان انرژی اتمی بلافاصله زنگ زد به دفتر معاونت امنیت سازمان اتمی که ده دقیقه بعد اومد. تا من و دید تعجب کرد!! به نظرم اون لحظه خیال میکرده اومدم بابت موضوعی که قبلا بینمون داخل یکی از خونه های امن بحث شده مواخذش کنم و... اما اینطور نبود. بعد از اینکه کمی مقدمه چینی کردم بهش گفتم:
+ میخوام موضوعی که محرمانه هست رو بهتون بگم. هیچ جایی هم نباید درز پیدا کنه. اون چیزی که میخوام بگم در راستای همون مطلبی هست که دفعه قبل در خدمتتون بودیم!
_خب. چه کاری ازم ساخته ست؟
+ما نیاز داریم اتاق یکی از کارکنان این مجموعه رو بررسی کنیم.
_بابت؟
+آقای دکتر درجریان هستند. شما لطفا فقط چیزی رو که بهتون میگیم انجام بدید. این موردی که الان گفتم نباید محتوای اون از این در بیرون بره. فقط بین ما باقی می مونه.
_اما آقای سلیمانی...
اومدم وسط صحبتش گفتم:
+برادر محترم و عزیزم، جناب اقای کاظمی، شما خودتون بهتر می دونید که مسائل امنیتی شوخی بردار نیست. لطفا زودتر این راه رو برای ما هموار کنید و درخواست بنده رو اجایت کنید. انقدر وقت و تلف نکنیم بهتره. تشکر.
معاون سازمان اتمی هم کمی برای معاون حفاظت و امنیت سازمان اتمی توضیح داد که چیز خاصی نیست و تلاشش و روی این بگذاره که به نحو احسن با ما همکاری کنه!! معاون امنیت سازمان اتمی رفت تا اون سنسور یدک رو که برای اتاق دکترافشین عزتی بود بگیره بیاره.
وقتی ۱۵ دقیقه بعد سنسور و آورد به معاون امنیت گفتم میتونه بره و ما کارمون تموم شد سِنسور و میدیم به معاون سازمان. وقتی معاونت امنیت سازمان رفت، به معاون ریاست سازمان گفتم:
+شما بشین اینجا تموم کارها و جلساتتون رو تعطیل کنید.. فقط بشینید پشت دوربین! وقتی دکتر عزتی از بخش ۱۳ خروج کردند و خواستند بیان سمت دفترشون، به همکارمون که اینجا می مونن بگید تا من و مطلع کنند.
_حتما...
قشنگ معلوم بود استرس داره. بهش گفتم:
+اتاق عزتی کجا میشه دقیقا؟
_دو طبقه پایین تر، دست راست، انتهای راهرو ! اتاق شماره ۳۳.
بلند شدم رفتم بیرون و خیلی عادی قدم زدم. رفتم دوطبقه پایین تر، نگاهی به موبایلم کردم و وقت گرفتم. راهرو کمی شلوغ بود، ترجیح دادم رفت و آمدها کم بشه و برم سمت اتاق دکتر افشین عزتی. نگران وقت بودم چون به شدت محدودیت داشتم. دقایقی ایستادم و تا رفت و آمدها کم بشه که پس از دقایقی این اتفاق افتاد...
بسم الله گفتم و رفتم سمت اتاق دکتر افشین عزتی! وقتی رسیدم فورا سنسور و بردم جلوی دستگاه کنار درب اتاق عزتی نگه داشتم. سه تا بوق زد و چراغ سبز روشن شد. دکمه تایید و اون کدی رو که معاونت امنیت سازمان اتمی برای ورود به دفتر عزتی بهم دادند وارد کردم و خداروشکر باز شد.
رفتم داخل فوری در و بستم! مشغول بررسی در و دیوار و... دفتر دکتر افشین عزتی بودم تا به تیمی که قرار هست برای عصر بیاد اقدامات فنی_اطلاعاتی انجام بده توضیح بدم که وضعیت اتاق به چه شکلی هست و کجا و در چه قسمتی میتونن ابزار و کار بزارن.. حدود یک دقیقه ای گذشته بود و مشغول بررسی بودم، اون اتفاقی که نباید می افتاد، از شانس بدِ من افتاد.
گوشیم صدا کرد. از جیبم در آوردم دیدم عاصف هست. نوشت: « فورا بزن بیرون. بد آوردی. طرف یه طبقه با تو فاصله داره. از بخش ۱۳ خارج شد. »
باید فورا به مدت ده ثانیه، دیوار و تجهیزات روی دیوار اتاق عزتی رو بررسی میکردم و به ذهنم میسپردم. تپش قلب شدیدی گرفته بودم. اگر عزتی منو میدید، هم من سوخت میرفتم وَ هم پروژه از این لحظه به بعد برای همیشه منتفی میشد. چون حضور یک شخص ناشناس باعث این میشد عزتی بفهمه که قطعا در تور نیروهای اطلاعاتی امنیتی قرار گرفته.
یه صندلی گذاشتم رفتم روی اون ایستادم تا دریچه باد کولر و پشت ساعت و چندجای دیگه رو نگاه کنم. فورا همه چیزارو به ذهنم سپردم.. حالا دلیلش و بعدا بهتون میگم.
بلافاصله صندلی رو با آستینم پاک کردم تا ردخاکی کفشم روی اون باقی نمونه و فورا برگردوندمش سر جای قبلیش. سریع اومدم سمت درب اتاق عزتی برای خروج.. تمام ترسم از این بود نکنه افشین عزتی من و ببینه! سنسور و زدم.. یک بار.. دوبار.. سه بار.. چهاربار. پنج بار...
وای خدای من...
سنسور لعنتی عمل نمیکرد.
هربار که یادش می افتم تموم تنم میلرزه...
نمیدونستم باید چه غلطی کنم. استرس بدی داشتم.. اصلا فرصت نداشتم و باید از اون دفتر میزدم بیرون. فقط و فقط به اندازه ۲۰ ثانیه فرصت داشتم. شاید هم کمتر. استرس استرس استرس.. باید به جای من بودید تا میفهمیدید چه حالی داشتم! پیشونیم عرق کرده بود، هر لحظه با استینم پاکش میکردم و سنسنور و میزدم اما تایید نمیکرد و اجازه وارد کردن کد و نمیداد!!!
از قرار معلوم جناب #رشیدپور ترجیح میدهند بجای #عذرخواهی از مردم و قبولِ اشتباهشان، همچنان سینهخیز تا منزل تشریف ببرند؛ حتی اگر فرض ایشان مبنی بر انتخاب بین "بد" و "بدتر" در سال ۹۲ نیز پذیرفته شود، کاش یا توضیح میدادند که اولاً دقیقا بر چه مبنا و براساس کدام برنامهی جناب روحانی در سال ۹۲ به او رای دادند و بر دیگران ارجحش دانستند و یا میفرمودند که چرا باوجود نتیجهی چهار سالِ ابتداییِ دولت ایشان و محرز شدنِ اینکه هیچ برنامهای برای ادارهی کشور ندارند، لااقل در سال ۹۶ روشنگری نکردند؟! 🤔
#مهدی_قاسم_زاده
#برگی_از_معرفت 📜🎈
🌸🍃
#اخماتوبازکن 😉
داشتم توی جاده میرفتم🚙
دیدم یه بسیجی کنار جاده داره پیاده میره زدم کنار تا سوارش کنم.سلام علیک کردیم وراه افتادیم داشتم بادنده سه میرفتم وسرعت ۸۰ تا....یهو بهم گفت :
اخوی شنیدی فرمانده لشکر گفته هیچ ماشینی حق نداره از ۸۰ تا بیشتر بره؟🤔
یه نگاه بهش کردم وزدم دنده ۴
گفتم:اینم به عشق فرمانده لشکر😏
سرعت وبیشتر کردم ...فقط خندید یکم بعد خودم سرعتو کمتر کردم
وقتی رسیدیم دیدم خیلی تحویلش مگیرن😳
وقتی میخواست پیاده شه بهش گفتم اخوی خیلی برات در نوشابه باز میکنن لااقل یه اسمی آدرسی بده شاید به دردت خوردم 😜
یه لبخندی زدوگفت :
همون که به عشقش زدی دنده چهار...😌☝️
🌷شهید بسیجی مهدی باکری🌷
#خنده_حلال 😄
هدایت شده از هیأت شهدا
1_12519061.mp3
2.07M
💠 #دعای_عهد
✳️تغییر مقدرات الهی با مداومت بر خواندن دعای عهد...
🌸امام خمینی ره:
اگر هرروز (بعد از نماز صبح) دعای عهد خواندی، مقدراتت عوض میشود....⚡️
1_58038527.mp3
5.25M
⏯ #زمینه احساسی
#شهــــدا🕊🌷
اون گلهای #یاسی
که لاله لاله جون دادن
رسم عاشق شدن
به ماها نشون دادن
🎤🎤 #مهدی_سلحشور
فوق زیبا 👌👌
@hyate_shohada
گـاهے
آرزوی شهادت ڪردنِ من
عرشیان را به خنده وا میدارد ...
مـن ...
آری منِ غرق دنیـا شده را ... !
#مرا_جام_شهادت_بدهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨الله اکبر۴
✨اشهدان لا اله الّا الله۲
✨اشهدان محمداً رسول الله۲
✨اشهدان علیاً ولی الله۲
✨حی علی الصلاة۲
✨حی علی الفلاح۲
✨حی علی خیر العمل۲
✨الله اکبر۲
✨لا اله الّا الله۲
#نهج_البلاغه
✨کُلُّ وِعَاء یَضِیقُ بِمَا جُعِلَ فِیهِ إِلاَّ وِعَاءَ الْعِلْمِ، فَإِنَّهُ یَتَّسِعُ بِهِ.
💠هر ظرفی با ریختن چیزی در آن پُر
می شود جز ظرف دانش که هر چه در آن جای دهی، وسعتش بیشتر می شود.
📚 #حکمت ۲۰۵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 «سرلشکر جعفری» فرمانده قرارگاه فرهنگی حضرت بقیةالله:
🔹یک سال اول جنگ تا زمانی که بنیصدر در راس کار بود مخالف حضور جوانان و مردم در جنگ بود، بلافاصله بعد از بنیصدر طی ۴ عملیات بزرگ خرمشهر آزاد شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️یهود چرا خود را نژاد برتر میداند؟
❓علت دشمنی یهود با ایران چیست؟
❓علت دشمنی دیرینه یهود با شیعه چیست؟
✔️ پاسخ همه سوالات در این کلیپ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 در جواب اون دوستایی که میگن چرا هر اتفاقی تو ایران،عراق،لبنان و سوریه میفته،به اسرائیل ربطش میدین.باید گفت:ما ربطش نمیدیم.خودشون اعتراف میکنن.البته چندسال بعدش
رئیس سابق IDF اسرائیل:ما سالها سلاح و بودجه داعش،القاعده و تروریستهای میانه رو را تامین کرده ایم
✨﷽✨
✍امام رضا(علیه السلام):
🔴عقل مسلمان تمام نیست، مگراین كه ده
خصلت را دارا باشد:
۱ـ مردم به او امید خیر داشته باشند؛
۲ـ از بدى او در امان باشند؛
۳ـ خیر اندك دیگرى را بسیار شمارد؛
۴- خیر بسیار خود را اندک شمارد؛
۵- هرچه حاجت از او خواهند دلتنگ نشود؛
۶ـ درعمر خود از دانش طلبى خسته نشود
۷ـ فقر در راه خدا از توانگری(بدون رضای خدا)
برایش محبوبتر باشد؛
۸ـ خوارى در راه خدا از عزّت درکنار دشمن خدا،
برایش محبوبتر باشد؛
۹ـ گمنامى را از پُر نامى بیشتر بخواهد؛
سپس با تاکید فرمودند:
و اما دهم...
احدى را ننگرد جز این كه درباره اش
بگوید که او از من بهتر و پرهیزكارتر است....
📚 تحف العقول ص۴۴۳
#آخرین_کلام
🔹وصیت میکنم مقدار دارایی ناچیزی که دارم غیر از ثلث آن مابقی به همسرم سیده فاطمه موسوی برسد و از ایشان تقاضا دارم نهایت توان خود را برای بهتر تربیت کردن تنها بازماندهام، یعنی دختر عزیزم سیده زهرا علمدار به کار بگیرند و از خداوند منان برای ایشان و دخترم طلب توفیقات وافر الهی را دارم.
🔹از همسر عزیزم تقاضا دارم این بندهی حقیر سراپا گناه را در کوتاهی و قصور و تقصیرات مورد عفو و بخشش خود قرار دهد؛ چرا اینکه خداوند عفو کنندگان را دوست دارد.
#شهید_سید_مجتبی_علمدار🌷
📌 ماجرای ازدواج شهید علمدار
🗞مصاحبه نشریه اشراق اندیشه با همسر #شهید_سید_مجتبی_علمدار
📝از نحوه آشناییتان با شهید علمدار بگویید.
🍃- داستانش مفصل است. من قبل از ازدواج زبان در سطح دبیرستان تدریس میکردم. البته اگر ریا نباشد، فی سبیل اللهی بود. الآن هم تا حدودی درس میدهم.
🍃 شاگردی داشتم که دو سال پیاپی پیش من زبان میخواند. به مرور زمان، این شاگردم برای من خواستگار میفرستاد و قسمت نمیشد. تا اینکه یک شب خواب پیامبر بزرگوار اسلام(ص) را دیدم که... یکدفعه بلند شدم.
🍃«خدا رحمت کند مادرم را.» خوابم را به او گفتم. او هم فوراً به چند نفر از علماء زنگ زد و خواب را برایشان تعریف کرد. آنها هم گفتند: دختر شما حتماً باید با سید ازدواج کند وگرنه عاقبت به خیر نمیشود.
🍃از آنجا که ما یک خواستگار سید هم نداشتیم و همه غیر سید بودند، مانده بودیم. یکبار شب جمعه داشتم نماز میخواندم، ما بین نماز، تلویزیون را روشن کردم. برنامه روایت فتح بود. دیدم این رزمندهها با چه دلاوریای دارند میجنگند.
🍃گفتم: خدایا! خداوندا! یکی را برای خواستگاری ما بفرست که سید باشد، جانباز و رزمنده باشد؛ حالا هرچه میخواهد باشد. من غیر از این چیزی نمیخواهم. حدود دو ماه بعد، این خانم آمد و گفت برادر من دوستی دارد که سید و جانباز است؛ ولی از لحاظ مالی، صفر. مادرم دستانش را به هم زد و گفت همین را دادم.
🍃بعد هم ایشان برای خواستگاری آمدند. در همان ابتدا گفت من از جبهه آمدهام. صفر صفرم. حالا اگر خواستی با من عروسی کن. جالب اینجاست که برای خواستگاری آمده بود اما وقتی میخواستیم صحبت کنیم، گفت: من این قرآن را باز میکنم، اگر استخاره خوب آمد با شما حرف میزنم. اگر خوب نبود که خداحافظ. شما را به خیر و ما را به سلامت.
🍃 وقتی قرآن را باز کردند، اول سوره «محمد» آمد گفت: حالا که این سوره آمد و شما هم خواب حضرت محمد(ص) را دیدهای، دیگر هر چه باشد، باید مرا قبول کنی. من هم قبول کردم و قسمت همین شد.
#شهید_سید_مجتبی_علمدار🌷
📌 ماجرای ازدواج شهید علمدار
🗞 مصاحبه نشریه اشراق اندیشه با همسر #شهید_سید_مجتبی_علمدار
📝بعد از استخاره چه گفتند؟
🍃- آنچنان بحث خاصی نبود. حالت رسمیای داشتند. اینکه پاسدار هستم و از لحاظ مادی چیزی ندارم و...
📝مراسم عقد و عروسیتان چطور برگزار شد؟
🍃- همان روز خواستگاری، گفتند که من تازه از جبهه آمدهام و پدر و مادرم هم وضع خوبی ندارند. اگر امکانش هست، رسم حزباللهیها را اجرا کن و همین عقد ساده را قبول کن که آن هم در خانه ما بود. نه طلایی و نه لباسی و...
📝مهریه شما چقدر بود؟
🍃- سیصد و پنجاه تومان با چند گرم طلا.
📝شما در زمان ازدواج دانشجو بودید یا شاغل؟
🍃 - هم دانشجو بودم هم کارمند.
📝ایشان با تحصیل و کار شما مخالفتی نداشتند؟
🍃- خیر موافق بودند. البته فقط با کار در آموزش و پرورش موافق بودند.
📝اخلاق و رفتار ایشان چگونه بود؟
🍃- خیلی جدی بود. زیاد اهل شوخی نبود. خیلی رسمی و جدی برخورد میکرد.
📝با خانواده چطور؟
🍃 - با خانواده خودش انعطاف بیشتری داشت. پدر و مادر وظیفهشان فرق میکرد تا زن و همسر. مرد خوبی بود. کلاً بد اخلاق نبود. اما اهل شوخی هم نبود.
📝خاطره خاصی از عبادت کردن شهید به خاطر دارید؟
🍃- ایشان معمولاً اردیبهشت ماه جبهه میرفتند، هر ۴۵ روز یا ۳۵ روز مأموریت داشتند. ایشان انگشتری داشتند که خیلی برایش عزیز بود. میگفت این انگشتر را یکی از دوستانش موقع شهادت از دست خود درآورده و دست ایشان میکند و در همان لحظه هم شهید میشود.
🍃 ایشان وقتی به آبادان برای مأموریت میرود، این انگشتر را در حمام بالای طاقچه جا میگذارند. وقتی میخواهند به ساری بیایند، در راه یادش میافتد که انگشتر بالای طاقچه حمام جامانده است. وقتی آمد، خیلی ناراحت بود.
🍃 (من معمولاً «آقا» صدایش میکردم چون سختم بود که اسمش را صدا کنم و بگویم مجتبی، فکر میکردم خیلی سبک است، اگر اسمش را صدا بزنم. ایشان هم مرا همیشه «خانم» صدا میزدند.) گفتم: آقا! چرا اینقدر دلگیری؟ ناراحتی؟ گفت: والله انگشتر بهترین عزیزم را در آبادان جاگذاشتم. اگر بیفتد و گم شود، واقعاً برایم سنگین تمام میشود. گفت: بیا امشب دوتایی زیارت عاشورا و دعای توسل بخوانیم، شاید این انگشتر گم نشود. یا از آن بالا نیفتد و گم نشود و خیلی جالب اینجا بود که ما زیارت عاشورا خواندیم و راز و نیاز کردیم و خوابیدیم.
🍃صبح که بلند شدیم، دیدیم انگشتر روی مفاتیحالجنان است. اصلاً باورمان نمیشد این انگشتر روی مفاتیحالجنان باشد. همان انگشتری که در آبادان توی حمام جا گذاشته بود، روی مفاتیحالجنان بالای سر ما بود و هنوز حالا هم که دارم بعد از چند سال تعریف میکنم، حالتم یک جوری میشود...
📝 حالا این انگشتر کجاست؟
🍃- الآن هم آن انگشتر را دارم. میخواهم سر سفره عقد دخترم به همسرش تقدیم کنم.
#شهید_سید_مجتبی_علمدار 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخرین مناجاتخوانی مرحوم #موسوی_قهار در حضور رهبر معظم انقلاب
روحش شاد و یادش گرامی🌷
#انسان_در_اندیشه_امام_خامنه_ای
🔹سعادت انسان در این است که از تلاطم و اضطراب روحی در امان و آرامش روحی باشد. آسایش انسان، ناشی از آن روحیه و اخلاقی است که باید از دین استمداد بشود و سرچشمه بگیرد.
🔹مسألهی تداوم حیاتِ بعد از مرگ یکی از ارکان جهان بینی اسلامی است؛ انسان و زندگی او با مردن نابود و تمام نمیشود؛ به عبارت دیگر، دنیا و هر آنچه در آن است، مقدمهی حیات بعد از مرگ است و آنچه انسان در اینجا انجام میدهد، در واقع مقدمهچینی برای حیات ابدی است، «الدّنیا مزرعه الآخره».