eitaa logo
هیأت شهدا
396 دنبال‌کننده
18هزار عکس
8.6هزار ویدیو
84 فایل
🍃اَللّهمَّ اجْعَلْنا... مِمَّنْ دَاءْبُهُمُ‌‌الاِْرْتِياحُ اِلَيْك... #خدایا !... مرا از کسانی قرار دِه... که شیوه‌شان آرام گرفتن به درگاهِ توست ... سلام بر شهدا ...♡🍁♡... ارتباط با خادم کانال 👇 @tasnim2060
مشاهده در ایتا
دانلود
هیأت شهدا
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف @kheymegahevelayat #قسمت_یازدهم گفتم: + چخبره اونجا؟ چی میبینی؟ _ع
@kheymegahevelayat وقتی عاصف از اتاق اومد بیرون بهش گفتم: +صبحونه گرفتی؟ _بچه ها رو فرستادم بگیرن بیان. +زنه چی شد؟ _فیلمای دوربین و چک کردم. متاسفانه زنه از درب پشتی کافه رفته بیرون.. خیابون و چک کردم مغازه ها دوربین داشتن اما دوربین امنیتی اداره در اون منطقه ظاهرا خراب شده. +پیگیری کردی؟ _بله. +مگه میشه؟ چرا باید یه هویی بره؟ اون که با عزتی اومده بود! میگم عاصف نکنه متوجه حضور تو و طهماسبی شدن؟ _ما که گاف ندادیم، اما برای خودمم سواله. +عجیبه... اگر اون رفته، پس چرا عزتی موند و نرفت !!! _شاید ترسیده؟ +از چی؟ تو که میگی متوجه شما نشده! _نمیدونم. نگاهی به عاصف انداختم گفتم: +عاصف خان، یه افسر اطلاعاتی_امنیتی هیچ وقت نمیگه نمیدونم. این و یادت باشه. ضمنا، از این کلمه "نمیدونم" به شدت متنفرم. بار اخرت باشه جلوی من این کلمه رو میگی. توی تیم من هرکسی هست باید فکر کنه. نمیدونم معنی نداره! _ببخشید. منظوری نداشتم. +بگذریم... احساس میکنم زنه عزتی رو سرکار گذاشته. تو مطمئنی بیش از حد بهش نزدیک نشدید؟ مطمئنی بهتون ضدتعقیب نزد؟ _بله. خیالتون جمع. ما گاف ندادیم. اونا خیلی درون ماشین درگیر بودن. اصلا فرصت این و نداشتن بخوان بفهمن ما داریم تعقیبشون میکنیم. +خوبه.. پس فعلا برید صبحونه رو بیارید بخوریم. بعدشم اذان هست. نمازمون و بخونیم تا ببینیم خدا چی میخواد. _چشم ! ولی این وقت صبح کی صبحونه میخوره حاجی.. + برو بیار بخوریم گرسنمه. بحث نکن..من با اینکه دیشب غذا زیاد خوردم، اما اون گریپ فروت کار خودش و کرد، برای همین زود گشنم میشه. ده دقیقه بعد طهماسبی که همراه عاصف بود برای تعقیب سوژه ها، غذارو آورد، با عاصف سفره انداختن تا صبحونمون و بخوریم.. ساعت 4 صبح بود. خیلی ذهنم درگیر شد که نکنه داریم بازی میخوریم و اینکه برای چی زنه در رفته!!! با خودم فکر میکردم نکنه اون خانوم از حضور عاصف و طهماسبی مطلع شده باشه، یا اینکه میخواست افشین عزتی رو دور بزنه؟ خلاصه برام خیلی سوال بود که این خانومه کیه؟ به این فکر میکردم که اگر فهمیده، چطوری فهمیده؟ به این عزتی گفته میرم سرویس بهداشتی ولی یه هویی غیب میشه!!! راستش خیییییلللی ذهنم درگیر شده بود. همینطوری مشغول فکر کردن و تجزیه_تحلیل بودم که دیدم یکی داره داد میزنه. منو عاصف و طهماسبی هم و نگاه کردیم، بعد به صدا دقت کردم. عاصف گفت: « عزتیه »! اون صدایی که می اومد و داد و بیداد میکرد صدای عزتی بود. هی داد و بیداد میکرد که من و چرا آوردید اینجا... شما کی هستید لعنتیا.. چپ و راست هم به درب فلزی لگد میزد. عاصف خواست بلند بشه بره سمت اتاق بازجویی، مچ دستش و گرفتم. بهش خیره شدم، چشم در چشم شدیم به هم نگاه کردیم. مکث کوتاهی کردم. گفتم: +بشین سرجات. تو صبحونت و بخور، خودم میرم. عاصف نشست.. بهش گفتم: +کلید دستبند و بده! عاصف کلید و از جیب پیرهنش آورد بیرون داد به من، بلند شدم رفتم سمت راهرویی که منتهی میشد به اتاق بازجویی، وَ دکتر عزتی درون اون نگهداری میشد. پشت درب اتاق بازجویی ایستادم !! عزتی همینطور داشت سر و صدا میکرد. چنددقیقه ای اون سر و صدا کرد، منم فکر کردم. یه چیزی به ذهنم رسید که باید عملیش میکردم... من خیلی اهل ریسک هستم. در این قسمت هم ریسک کردم، تصمیم گرفتم برم داخل اتاق و با متهم روبرو بشم. وقتی سنسورو زدم در باز شد وارد اتاق شدم، رفتم نزدیک افشین عزتی ایستادم و از عمق دلم یه بسم الله گفتم، شروع کردم به عملیاتی کردن اون چیزی که به ذهنم رسید. گفتم: +آخ جناب، ببخشید تورو خدا ! چشم بند شمارو بچه ها باز نکردن. بفرمایید بشینید. خودم الان بازش میکنم... واااای بر من.. دستبندتونم که باز نکردن. با خشم و نفرت تمام بهم گفت: _شما کی هستید. چرا این غلطا رو کردید.. اصلا می دونید من کی هستم. برای چی من و آوردید اینجا. اصلا اینجا کجاست؟ سکوت کردم و سعی کردم آرومش کنم. هدایتش کردم به سمت صندلی پشت میز بازجویی! هنوز ننشسته بود که بهش گفتم: + خواهش میکنم بشینید.. به اعصابتونم مسلط باشید.. راستش من همین الآن اومدم.. ببخشیدتورو خدا. ظاهرا یه سوء تفاهمی شده و همکارمون قصد بدی نداشت. مثل اینکه یادش رفت چشم بند و دستبندتون و بازش کنه. _بهتون گفتم کی هستید شما. اه ! لعنتیا. +تورو خدا بفرمایید بشینید. خواهش میکنم از شما.. به زور راضیش کردم تا روی صندلیِ پشت میز بازجویی بشینه. دستبندش و باز کردم، بعد یه کم با دست چپش مچ دست راستش و فشار داد و کمی هم ماساژ داد. دیدم داره گردنش و با دست فشار میده.. ظاهرا خیلی اذیت شده بود و درد داشت. نمیدونم چرا ! دکتر عزتی دست برد چشم بندش و بگیره بهش اجازه ندادم. گفتم: +اجازه بدید ! این کار وظیفه منه. کمی صبور باشید! .. ✍ @hyate_shohada
#کتاب_عدالت 📖امروز در کشورهایی که دارای ثروت مادّی و علمی فراوان هستند، بی‌عدالتی هست و عدالت به معنای حقیقی کلمه نیست؛ لذا اکثریّت انسانها در آن کشورها دچار رنجند. 📖 وقتی اینها ببینند که در گوشه‌ای از دنیا حکومتی وجود دارد که براساس اسلام شکل گرفته و در این نظام، عدالت مستقر است و در آن، بی‌عدالتی و زورگویی افراد به یکدیگر و تجاوز و تعرّض به حقوق دیگران نیست و در آن مظلومی وجود ندارد که دستش به دادرسی و دادگستری نرسد، نسبت به آن نظام، جذب میشوند خود این، عامل گسترش اسلام است. 📓گفتار اول: چرا باید عدالت‌خواه باشیم؟ #استاد_سید_علی_خامنه‌ای #قسمت_دوازدهم
📖روح انفاق و نیکوکاری بایستی در جامعه توسعه پیدا کند و جزو ایمان مردم بشود و هر کس بنا را بر این بگذارد که در اموالش – «فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ» – واقعاً برای محرومان حق قائل باشد؛ قرآن این طوری می‌گوید؛ نمی‌گوید که شما به دیگری تفضّل می‌کنید؛ می‌گوید او در مال شما حق دارد. ما در جامعه اسلامی باید این را به عنوان یک فرهنگ در بیاوریم. 📓گفتار دوم: برای تحقق عدالت چه باید کرد؟
📖این سفرهایی که مسئولین کشور به استان‌های مختلف، به شهرهای مختلف می‌کنند، خیلی با اهمّیّت است، خیلی ارزش دارد. وقتی انسان رفت، مشکلات را مشاهده می‌کند، برای برطرف کردن مشکلات انگیزه به‌وجود می‌آید؛ و همین، استقرار عدالت اجتماعی است. داریم میرویم به سمت عدالت اجتماعی. 📓گفتار سوم: چگونه عدالت‌خواهی کنیم؟
12.mp3
9.57M
... 📻نمایش صوتی کتاب " پایی که جا ماند" بر اساس خاطرات سید ناصر حسینی پور از زندان های مخفی عراق @hyate_shohada
📖خواست عدالت و رفع فساد، بسیار مهم است. این خواستها باید وجود داشته باشد. در کنار این خواستها، این‌طور هم نباشد که همه‌ی کارهایی را که مسئولان کرده‌اند، انسان زیر سؤال ببرد و مورد تردید قرار دهد. 📓گفتار چهارم: بایدها و نبایدهای عدالت‌خواهی
1_73479019.mp3
9.57M
... 📻نمایش صوتی کتاب " پایی که جا ماند" بر اساس خاطرات سید ناصر حسینی پور از زندان های مخفی عراق @hyate_shohada