eitaa logo
هیئت جامع دختران حاج قاسم
1.6هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
916 ویدیو
21 فایل
﷽ 🌷بزرگترین تشکل دخترانه ی کاشان🌷 دبیرخانه تشکل های دخترانه دانش آموزی و دانشجویی باشگاه مخاطبین و ارتباط با ما : @h_d_hajghasem_120 تبادل و تبلیغ: @haj_Qasim_1398
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 خانوم – بیاین تو اشپزخونه . من به کارهام می رسم . مارال جون هم اونجا برامون حرف بزنه که منم بشنوم .. کلی از دستت خندیدم مادر . خدا همیشه همینجور شاد و با دل خوش نگهت داره . من که دلم باز شد از این همه هیجان و شادي . برگشتم و به رضوان نگاهی انداختم . با لبخند نگاهم می کرد و با نگاهش بهم اطمینان داد که خیلی خراب نکردم . گرچه که خودم اینجوري فکر نمی کردم . نرگس رو به مادرش گفت . نرگس – کی اومدین که ما نفهمیدیم . طاهره خانوم در حال رفتن به آشپزخونه جواب داد . طاهره خانوم – یه ربعی می شه . دیدم دارین حرف می زنین و می خندین ، نخواستم مزاحمتون بشم . ولی مارال جان کاري کرد که نتونم مقاومت کنم . با فشاري که رضوان به کمرم داد ، پشت سر طاهره خانوم رفتیم تو آشپزخونه . داشت سبزي پاك می کرد . بی اختیار به سمت میز رفتم و دسته اي سبزي برداشتم و شروع کردم به پاك کردن . دیگه روم نمی شد بحث قبل رو ادامه بدم . ترجیح می دادم بحث جدیدي پیش بیاد یا حواسشون به پاك کردن سبزي یا چیز دیگه اي جمع بشه . سبزي ها از دستم بیرون کشیده شد . و صداي طاهره خانوم باعث شد سر بلند کنم . طاهره خانوم – نگفتم بیاي اینجا که سبزي پاك کنی مادر ! من خودم پاك می کنم . شما حرف بزنین منم فیض ببرم . بد مخممصه اي بود ! دیگه آبرویی برام نمونده بود تازه میخواستن ادامه هم بدم . جاي امیرمهدي خالی بود حسابی ! رضوان موقعیت رو درك کرد که بحث رو عوض کرد . رضوان – طاهره خانوم اجازه می دین کمکتون کنیم ؟ ما سه تا سبزیا رو پاك می کنیم و حرف میزنیم . شما هم یه مقدار استراحت کنین . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 یه زمان هایي توی زندگي آدم هست که دلش مي خواد بزنه و دنیا رو نابود کنه . اونم درست زماني که حماقت هامون رو به رخمون مي کشن. دلم مي خواست پویا رو به تیربارون کنم . یا نه ... بدتر از اون .... زخمي روی بدنش ایجاد کنم و بعد روش نمك بپاشم و در نهایت با لذت به درد بردنش نگاه کنم . اونم با من همین کار رو کرده بود .. نكرده بود ؟ دهنم رو باز کردم و هوا رو با ولع به داخل ریه هام کشیدم و بعد با حرص به بیرون دادم . سعي کردم قبل از دادن جوابي که بخواد باز هم باعث ایجاد یه کینه ی دیگه بشه و دودش هم تو چشم خودم بره و هم اطرافیانم ، جلوی خودم رو بگیرم. آروم اما قاطع جواب دادم: من –چون یه روزی خودم هم همینجوری بودم. پویا –از قدیم گفتن کبوتر با کبوتر باز با باز کند همجنس با همجنس پرواز ... تو از جنس اینا نیستي. منظورش امیرمهدی و خونواده ش بودن . چرا نمي دید که من با مارال گذشته یكي نیستم ؟ شال روی سرم رو مي دید ... مانتوی بلندم رو مي دید .. جوراب های مشكیم رو مي دید ... صورت بي آرایشم رو مي دید و باز این حرف رو مي زد. سری به تأسف تكون دادم. من –من دقیقاً از جنس همینا شدم که از تو بریدم. و چقدر تلاش داشتم با آرامش حرف بزنم که صدای بلندم و یا لحن تندم مي تونست جرقه ی آتیش دیگه ای باشه که زندگیم رو به بازی بگیره. پویا –چشمات رو بستي و شدی غلام حلقه به گوش اینا. من –اتفاقاً بر عكس .. چشمام رو باز کردم تا واقعیت رو ببینم. واقعیت این آدما خداست . نمي شه خدا رو انكار کرد . مسیر درست هم همینه . صداش تشر گونه شد: پویا –مسیر درست اینا لچك سَر کردنه ؟ من –مسیر درست اینا شناخت درست خداست. پویا –کِي خدا گفته مثل داهاتیا و امال پشت یه مشت پارچه خودتو قایم کني ؟ 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem