eitaa logo
هزار راه نرفتــــ💔ـــه
20.3هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
341 ویدیو
0 فایل
"﷽" هزار راهِ نرفتــــــه در انتظار من است ، هزار فصل خزان جای🍂🍁 🌱 نوبهار من است ... . ارتباط با مدیر👌 @mehr_bano🌹🌿 کانال تبلیغاتی ما🍁 https://eitaa.com/tablighatkosar
مشاهده در ایتا
دانلود
سازنده ترین ڪلمه صبر است برای داشتنش دعا ڪن روشنترین ڪلمه امید است به آن امیدوار باش ضعیف ترین ڪلمه حسرت است آن را نخور محڪمترین ڪلمه پشتڪار است آنرا داشته باش لحظه هاتون سرشار از یاد خدا @hezar_rah_narafte🍃🌹
🤍✨🤍 ✨🤍 🤍 ✅داستان کوتاه ✍یکی از آقایان نقل می کند: برادرم را که مدتی پیش فوت کرده بود در خواب دیدم با وضع و لباس خوبی که موجب شگفتی بود. گفتم: داداش دیگر آن دنیا کلاه چه را برداشتی؟! گفت: من کلاه کسی را برنداشتم. گفتم: من تو را می شناسم. این لباس و این موقعیت از آن تو نیست. گفت: آری . دیشب، شب اول قبرِ مادر قبرکن بود. آقا سید الشهدا(ع) به دیدن آن زن تشریف آوردند و به کسانی که اطراف آن قبر بودند خلعت بخشیدند و من هم از آن عنایات بهره مند شدم. بدین جهت از دیشب وضع و حال ما خوب شده و این لباس فاخر را پوشیده ام از خواب بیدار شدم ، نزدیک اذان صبح بود. کارهای خود را انجام داده و حرکت کردم به سمت تخت فولاد. برای تحقیقات سر قبر برادرم رفتم. بعضی قرآن خوان ها کنار قبرها قرآن می خواندند. از قبرهای تازه پرسیدم، قبر مادر قبرکن را معرفی کردند. رفتم نزد آقای قبر کن. احوال پرسی کردم و از فوت مادرش سوال کردم، گفت: دیشب شب اول قبر او بود 💥گفتم: روضه خوانی می کرد؟ روضه خوان بود؟ کربلا رفته بود؟ گفت: خیر ، برای چه می پرسی؟ داستان را گفتم ، او گفت: هر روز زیارت عاشورا می خواند 📚حکایاتی از عنایات حسینی، ص۱۱۱ @hezar_rah_narafte🍃🌹
هزار راه نرفتــــ💔ـــه
🍃🤍🕊 از تموم مدل های که دیده بودیم شیک تر بود ،به مامان نگاه کردم و گفتم مامان لباس کرمی چطوره من خو
🍃🤍🕊 دختر در جواب اصرارهای مامان گفت :خانم محترم شرمنده ام لطفاً درخواست تخفیف نکنید نمی تونم تخفیف بدم کارها همه ترک و قیمت ها مقطوع 😌😏 من که از حرف دخترحرصم گرفته بود گفتم ؛کجا ترک خانوم مشخص همه کار تولیدی های ایران!!😤😒 دختر گفت ؛نه عزیزم پارچه ها ترک و دوخت تهران ! مامان با ذوق گفت ؛دختر من هم تهران زندگی می کنه، از حرف مامان که ربطی به بحث نداشت جا خوردم و با تعجب نگاهش کردم ، دختر نگاه تمسخرآمیزی بهم انداخت و پوزخندریزی زد که حرصم رو بیش از پیش درآورده بود دلم می خواست یه جواب دندون شکن بهش می دادم 😤😠 مامان آنقدر چونه زد تا تونست یه مقدارجزئی تخفیف بگیره از مغازه که بیرون اومدیم گفتم ؛مامان حالا جواب بابا رو چی میدی مامان!! گفت ؛تو نگران نباش یه مقدار پس انداز داشتم ،بابات ازش بی خبر بهش نمی گم این قیمت خریدیم اخلاق بابات رو که می شناسی اگه بفهمه آنقدر هزینه کردیم آشوب به پا میکنه😬 کمی فکر کردم و گفتم :حالا این لباس ها رو با چی بپوشم مامان گفت؛ حالا بریم خونه یه فکری می کنیم ،. _آخه چه فکری من یه شلوار شیک ندارم ،.... مامان گفت ؛فکرش رو کردم، تو بقچه نوئه رو نگاه می کنم یه چیزی جفت وجور می کنم می دم بپوشی غصه اش رو نخور تو فکر این چیزها رو نکن بسپار به من ،من درستش می کنم ،. پوزخندی زدم و گفتم؛آخه تو بقچه مون هم یه دست لباس خوب نیس!☹️😅 @hezar_rah_narafte🍃🌹 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"آغاز هفته‌ای تازه است؛ خدایا، در این روزها به ما آرامشی عمیق عطا کن، توانی برای تحمل سختی‌ها و نگاهی روشن برای دیدن زیبایی‌های کوچک زندگی. قدم‌هایمان را استوار کن 🌼 و قلب‌هایمان را سرشار از امید و مهربانی."💐 °•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
دکتر الهی قمشه ای چه زیبا میگوید وقتی دعا میکنی، دعای تو از این جهان خارج میشود و به جایی میرود که هیچ زمانی نیست. دعایت به قبل از پیدایش عالم میرود. دعایت به آنجا که دارند تقدیرت را مینویسند میرود. و تقدیر نویس مهربان عالم تقدیرت را با توجه به دعایت مینویسد. و مولانا میگوید : گر در طلب گوهر کانی، کانی گر در هوس لقمه نانی، نانی این نکته رمز اگر بدانی، دانی هر چیز که در جستن آنی، آنی.. ✅خیر ترین دعا ، بهترین طلب ، زیباترین تقدیر ، نثار شما @hezar_rah_narafte🍃🌹
🤍✨🤍 ✨🤍 🤍 ✅شش نفر در تاریخ بسیار گریه کرده اند:🌿🍀 ۱-حضرت آدم برای قبولی توبه اش آنقدرگریه کرد که رد اشک بر گونه اش افتاد. ۲–حضرت یعقوب به اندازه ای برای یوسف خود گریه کرد که نور دیده اش را از دست داد. ۳- حضرت یوسف در فراق پدر بسیارگریه کرد ۴-فاطمه زهرا در فراق پدر آنقدر گریه کرد که اهل مدینه گفتند ما را به تنگ آوردی با گریه هایت… یا شب گریه کن یا روز… ۵_ امام سجاد چهل سال در مصیبت و عزای پدرش گریه کرد. هر گاه آب و خوراکی برایش میاوردند گریه میکردند ومی گفتند هرگاه قتلگاه فرزندان فاطمه را به یاد میاورم گریه گلویم را میفشارد. ۶- اما یه نفر خیلی گریه کرده و هنوز هم گریه می کند… .....آقا من اصلا انتظار تو را برده ام ز یاد، با انتظارهای فراوانم از شما..... برشوره زار معصیتم گریه می کنی؛ جانم فدای دیده بارانی شما 🌹 اَلّلهُمَّ_عَجِّـــل_لِوَلیِّکَ_الفَرج @hezar_rah_narafte🍃🌹
سفرش امام علی (ع) به فرزندش امام حسن (ع) ✅ پسرم! چهار چيز از من يادگير (در خوبيها) و چهار چيز به خاطر بسپار (در هشدارها ) كه تا به آنها عمل كني زيان نبيني. ✅ خوبيها 🌱 همانا ارزشمندترين بي نيازي عقل است 🌱 و بزرگ ترين ترس بي خردي است 🌱 ترسناك ترين تنهايي خودپسندي است 🌱 و گرامي ترين ارزش خانوادگي، اخلاق نيكوست. ✅هشدارها 🌱 پسرم! از دوستي با احمق بپرهيز، همانا مي خواهد به تو نفعي رساند اما دچار زيان مي كند. 🌱 از دوستي با بخيل بپرهيز، زيرا از آنچه كه سخت به آن نيازي داري از تو دريغ مي دارد. 🌱 و از دوستي با بدكار بپرهيز كه با اندك بهايي تو را مي فروشد. 🌱 و از دوستي با دروغگو بپرهيز كه او به سراب ماند دور را به تو نزديك و نزديك را دور مي نماياند. 📚نهج البلاغه @hezar_rah_narafte🍃🌹
هزار راه نرفتــــ💔ـــه
🍃🤍🕊 دختر در جواب اصرارهای مامان گفت :خانم محترم شرمنده ام لطفاً درخواست تخفیف نکنید نمی تونم تخفیف
🍃🤍🕊 مامان گفت ؛نگران نباش عزیزم من پارچه زیاد دارم خودم یه شلوار مجلسی برات می دوزم اگه هم نشد از پریا قرض می گیریم یه کاریش می کنیم دیگه 😬😊 فعلا چیزهای مهم تری هست که باید بهش فکر کنیم ،باور کن اگه پس اندازم کفاف میداد می خریدم این پول رو گذاشتم برای روز مبادا کلی خرید دیگه داریم باید انجام بدیم تازه اول خرج کردن،..😮‍💨 با بابات هم که نمی شه از پول حرف زد خودت خوب می دونی اسم پول که بیاد دیونه میشه و قاطی می کنه میزنه دروتخته رو می شکنه😓 از لحن تلخ مامان دلم گرفت و زهرخندی زدم، وقتی رسیدیم خونه مامان چادرش رو روی چوب لباسی انداخت وسریع به سمت آشپزخونه رفت واز یخچال یه بسته گوشت چرخ کرده بیرون آورد و مشغول تدارکات شام شد🥣 مامان مواد کتلت رو آماده کرد وبرای شام کتلت درست کرد من هم کمک مامان سالاد درست کردم بابا که اومد شام رو خوردیم و خوابیدیم ..! 🌤صبح که از خواب بیدار شدم مامان صدام زد به سمت اتاق رفتم مامان از تو کمد بقچه نو رو درآورده بود و داشت بررسی می کرد،،! اون‌طور که حدس می زدم میون لباس ها و پارچه ها یه دست لباس درست و حسابی به چشم نمی خورد همینطور که با بی حوصلگی نگاه می کردم ، یه پارچه مشکی توجهم رو جلب کرد از بین لباس ها بیرون آوردم و گفتم مامان چطوره با این یه شلوار بدوزیم 🪡🧵 مامان نگاهی کرد وگفت این پارچه اضافه از چادری بوده که مادر بزرگت از سوریه برام آورده بود ، مامان دستی روش کشید و گفت ببین چه نرم و لطیف جنسش عالیه مثل ابریشمه🥰 @hezar_rah_narafte🍃🌹 .
روزی اسب کشاورزی داخل چاه افتاد؛ حیوان بیچاره ساعت ها به طور ترحم انگیزی ناله می کرد. بالاخره کشاورز فکری به ذهنش رسید؛ او پیش خود فکر کرد که اسب خیلی پیر شده و چاه هم در هر صورت باید پر شود. او همسایه ها را صدا زد و از آنها درخواست کمک کرد. آن ها با بیل در چاه گل و‌ خاک ریختند. اسب ابتدا کمی ناله کرد، اما پس از مدتی ساکت شد و این سکوت او همه را متعجب کرد. آنها باز هم روی او گِل ریختند. کشاورز نگاهی به داخل چاه انداخت؛ صحنه ای دید که او را به شدت متحیر کرد. با هر تکه گل و خاكی که روی سر اسب ریخته می شد اسب تکانی به خود می داد، گل و خاک را پایین می ریخت و یک قدم بالا می آمد؛ آنها خاک میریختند و او بالاتر می‌آنذ که ناگهان دیدند اسب به لبه چاه رسید و بیرون آمد. 🌹زندگی در حال ریختن گل و لای بر روی شما است برنده کسی است که با صبر، تکانی به خود دهد و از تهدیدها و مشکلات، فرصت و پله بسازد و مطمئن باشد که آینده از آن اوست. سوره طلاق آیه ۷: «... خداوند بزودی بعد از سختیها آسانی قرار می‌دهد». @hezar_rah_narafte🍃🌹
آدمهاى حسود مثل درد بى درمانند هر جا كه باشند بدبختى شان را هوار مى كشند مثل كلاغ قار قار مى كنند و ذهن فاحشه دارند مواظب اين گندابها باشيد. احساستان را با عقده هايشان لگدمال نكنند عاقبت آنها در بيهودگى حسادتهاى هرز مى ميرند @hezar_rah_narafte🍃🌹
🤍✨🤍 ✨🤍 🤍 ✅ داستان راز موفقیت مرد جوانی از سقراط پرسید راز موفقیت چیست؟ سقراط به او گفت: فردا به كنار نهر آب بیا تا ‌راز موفقیت را به تو بگویم. صبح فردا مرد جوان مشتاقانه به كنار رود رفت. سقراط از او خواست كه دنبالش به راه بیفتد. جوان با او به راه افتاد. به لبه رود رسیدند و ‌به آب زدند و آنقدر پیش رفتند تا آب به زیر چانه آنها رسید. ‌ناگهان سقراط مرد جوان را گرفت و زیر آب فرو برد. جوان نومیدانه تلاش كرد خود را رها كند، امّا سقراط آنقدر ‌قوی بود كه او را نگه دارد. مرد جوان آنقدر زیر آب ماند كه رنگش به كبودی گرایید و بالاخره توانست خود را ‌خلاصی بخشد. ‌همین كه به روی آب آمد، اولین كاری كه كرد آن بود كه نفسی بس عمیق كشید و هوا را به اعماق ریه‌اش فرو فرستاد. سقراط از او پرسید: زیر آب چه چیز را بیش از همه مشتاق بودی؟ گفت: هوا. سقراط گفت: هر زمان كه به همین میزان كه اشتیاق هوا را داشتی موفقیت را مشتاق بودی، ‌تلاش خواهی كرد كه آن را به دست بیاوری؛ موفقیت راز دیگری ندارد. @hezar_rah_narafte🍃🌹