eitaa logo
هزار راه نرفتــــ💔ـــه
20.2هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
392 ویدیو
0 فایل
"﷽" هزار راهِ نرفتــــــه در انتظار من است ، هزار فصل خزان جای🍂🍁 🌱 نوبهار من است ... . ارتباط با مدیر👌 @mehr_bano🌹🌿 کانال تبلیغاتی ما🍁 https://eitaa.com/tablighatkosar
مشاهده در ایتا
دانلود
💕✨🕊💕 🌸🍃 نظر یکی از خانومای کانالمون🩷🤍 سلام خسته نباشید این داستان پریسا شباهت به زندگی من داره خیلی شوهرم تحقیرم کرداما من نتونستم دوم بیارم و۲۳ سال زندگیم رو بایه دروغ ازم گرفتن!! نظر یکی از خانومای کانالمون🩷🤍 سلام عزیزم خوبین خداقوت این که پریسا اینقدر عذاب میکشه راه وچاره ای نداره مقصر پدرشه که پریسا رامجبور به این ازدواج کرد ای کاش پدر ومادرم بچه ها رادرک کنند اینقدر مجبور به هر کاری نکنند وگرنه کسی مثل هما وهومن نیومد ن اینجوری عذابش بدن لطفا این پیامو در گروه بزارید @hezar_rah_narafte🍃🌹
🔹 حضرت عیسی علیه السلام: خوشا آنان كه پاسى از شب را به عبادت مى گذرانند؛ آنان كسانى اند كه نورى ماندگار به ارث مےبرند.✨✨ @hezar_rah_narafte🍃🌹
هزار راه نرفتــــ💔ـــه
🤍🕊 ساعتی گذشت و هومن کمی آروم تر شده بود و نزدیک یه مغازه کلوچه فروشی نگه داشت تا کمی استراحت کنه ،
🤍🕊 تو ذهنم تجسم می کردم جلو هومن ایستادم و هرچی لایق خودش و خونواده اش بود رو نثارش می کردم 😤😤 هومن گفت ؛همیشه همینجور بوده آدما قدر موقعیت هاشون رو نمی دونن وقتی ازدست میدن تازه می فهمن چه اشتباهی کردن وچی رو ازدست دادن!😒 آخرش هم یه روز من پام میره رو بیل وتو می بینی که راه برگشتی نداری برمی گردی خونه بابات و هرروز یه گوشه می شینی وحسرت این روزات رو می خوری ! دعواهامون برات آرزو می شه😏 ببین من دارم بهت میگم این آخرین باری که می بخشمت و گذشت می کنم نکن بازندگیت بازی نکن..!! تو دلم گفتی غلط کردی مرتیکه خر😠😤 هومن که آروم شد به پیشنهاد من رفتیم تا کمی خرید کنیم من مشغول خرید کردن بودم که هما خانوم زنگ زد و گفت ؛چی شده به خدا آخرش من ازدست شما سکته می کنم می میرم!! گفتم : هما خانوم نگران نباشید اوضاع آروم خودم زنگ می زنم جریان رو می گم هما خانوم داد زد :یعنی چی وقتی دعوا و بحث دارید زنگ می زنید تن و بدن من رو می لرزونید وقتی اوضاع آروم میشه حاضر نیستید یه توضیح خشک و خالی ومختصر به من بدید 🤨😤 با کلافگی و بی حوصلگی گفتم ؛حالا هومن آروم شده بهتره آتیشش رو روشن نکنیم هما خانوم گفت من آتیش روشن می کنم خوبه والا هردم با کارهات می ری رو اعصاب پسر من ویه شری درست می کنی حرف هم که می زنیم زبونت خوب دراز اما این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیس خودم زنگ می زنم به مامانت پاشه بیاد اینجا ،!! حوصله حرفای هما خانوم رو نداشتم دیگه کشش حرف بی ربط رو نداشتم 😒😮‍💨 @hezar_rah_narafte🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح بخیر! ☀️ امروز یک فرصت تازه است که خالق مهربان به تو داده، پس برخیز و با ایمان قدم بردار. هر نفس، نشانه‌ای از امید است و هر تلاش، پلی به سوی موفقیت. نگذار نگرانی‌ها تو را زمین‌گیر کنند، چون خدای بزرگ همیشه همراهت است. برو جلو، رویاهایت منتظر تو هستند! 🌟 **✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
🤍✨🤍 ✨🤍 🤍 دیدمت، آهسته پرسیدمت خواندمت، بر ره گل افشاندمت ‌ آمدی بر بام جان پر زدی همچو نور بر دیده بنشاندمت ‌‌ بردمت تا ڪهڪشان‌های عشق پر ڪشان تا بی‌نشان‌های عشق ‌‌ گفتمت افتاده در پای عشق زندگیست رویای زیبای عشق ‌ می‌روی، چون بوی گل از برم رفتنت ڪی می‌شود باورم ‌‌ بوده‌ای، چون تاج گل بر سرم تا ابد، یاد تو را می‌برم ‌‌ بردمت تا ڪهڪشان‌های عشق پر ڪشان تا بی‌نشان‌های عشق ‌ گفتمت افتاده در پای عشق زندگیست رویای زیبای عشق @hezar_rah_narafte🍃🌹
✅متاهلین بهشتی_‌بدانند ⚡️شوهرتان را بابت ڪارهایی ڪه انجام میدهد تحسین ڪنید. به طور مثال اگر او اتومبیل را تعمیر می‌ڪند به او بگویید چقدر خوش اقبالید ڪه همسری را دارید ڪه از استعداد و تواناییهای مڪانیڪی تا این حد بالا برخوردار است. ⚡️اگر او با بچه‌ها بازی میڪند، به او بگویید بچه‌ها چقدر خوشبختند که پدری چون تو دارند. ⚡️اگر او اهل ورزش است به او بگویید چقدر عالی است ڪه مردی با هیڪل متناسب دارید و به ورزش ڪردن اهمیت میدهد. ⚡️اگر او شما را در رفاه گذاشته است به او بگویید در رؤیاهایتان هم نمی‌گنجید شیوۀ زندگی را ڪه او برایتان فراهم آورده است داشته باش @hezar_rah_narafte🍃🌹
پا را به اندازه گلیم خود دراز کن روزی شاه عباس از راهی می گذشت. درویشی را دید که روی گلیم خود خوابیده است و چنان خود را جمع کرده که به اندازه ی گلیم خود درآمده. شاه دستور داد یک مشت سکه به درویش دادند.درویش شرح ماجرا را برای دوستان خود گفت. در میان آن جمع درویشی بود که به فکر افتاد او هم از انعام شاه نصیبی ببرد،به این امید سر راه شاه پوست تخت خود را پهن کرد و به انتظار بازگشت شاه نشست. وقتی که مرکب شاه از دور پیدا شد، روی پوست خوابید و برای اینکه نظر شاه را جلب کند هریک از دست ها و پاهای خود را به طرفی دراز کرد بطوری که نصف بدنش روی زمین بود.در این حال شاه به او رسید و او را دید وفرمان داد تا آن قسمت از دست و پای درویش را که از گلیم بیرون مانده بود قطع کنند.یکی از نزدیکان شاه از او سوال کرد که : " شما در رفتن درویشی را در یک مکان خفته دیدید و به او انعام دادید. امادر بازگشت درویش دیگری را خفته دیدید سیاست فرمودید، چه سری در این کار هست ؟"شاه گفت : " درویش اولی پای خود را به اندازه ی گلیم خود دراز کرده بود اما درویش دومی پایش را از گلیمش بیشتر دراز کرده بود". @hezar_rah_narafte🍃🌹
هزار راه نرفتــــ💔ـــه
🤍🕊 تو ذهنم تجسم می کردم جلو هومن ایستادم و هرچی لایق خودش و خونواده اش بود رو نثارش می کردم 😤😤 هوم
🤍🕊 هومن نزدیک من شد و گفت چی شده کیه!؟؟ گفتم : هیچی مامانت ازدست من ناراحت میگه زنگ می زنم به مامانت بیاد تکلیف تورو روشن کنه!!🤨 هومن گفت گوشی رو بده من ،بدون خداحافظی گوشی رو به سمت هومن گرفتم📱 درحالی که دل تو دلم نبود توی دلم به هومن لعنت می فرستادم که با کارهاش باعث شده بود من تا این حد کوچیک و تحقیر بشم!!! صدای جیغ و فریاد هما خانوم رو می شنیدم که از پشت تلفن برای من خط و نشون می کشید و‌می گفت فقط منتظرم بیاین من خیلی حرفا دارم که باید با پریسا بزنم باید پدرومادرش بیان..! هومن که کلافه شده بود گفت مامان به کسی زنگ نمی زنی خودم میام حرف می زنیم و گوشی رو قطع کرد! رو به هومن گفتم ببین مقصر خودتی وقتی هی تلفن رو برمی داری به این واون زنگ می زنی نتیجه اش می شه این همه دخالت می کنن!!😒😤 هومن گفت باشه بحث رو ادامه نده بریم تا به شب نخوردیم برسیم تهران سوار ماشین شدیم آرمیا هنوز خواب بود هومن حرکت کرد ومن به جاده خیره شده بودم!! درحالی که دلم دریای خون بود..🥺😣 آخرهای شب رسیدیم تهران ،هما خانوم که فهمید ما اومدیم به هومن گفت؛ من دارم میام اونجا با پریسا حرف دارم از رفتارهای هما خانوم و دخالت های بی موردش دیگه واقعا کفرم دراومده بود!! حالا که هومن آروم شده بود دیگه دنبال چی بود چرا پی ماجرا رو می گرفت ، هومن به هما خانوم گفت :نمی خواد بیای این وقت شب بذار فردا حرف می زنیم ولی هما خانوم پاش رو تو یه کفش کرده بود وبرای اومدن پافشاری می کرد وگفت ؛من طاقت نمیارم اگه حرفم رو امشب نزنم غمباد می گیرم!! @hezar_rah_narafte🍃🌹
💫خدایا ناشکری کردیم وقدر خوشیها را ندانستیم 💫خدایا ما را به غصه‌های معمولی‌مان برگردان، به قسط‌های عقب افتاده، امتحانات پایان ترم، ترافیک‌های طولانی، خیابان‌های شلوغ، دغدغه‌های زیاد، هدف‌های سخت، خستگی‌های مفرط... به همان روزها که همدیگر را قضاوت می‌کردیم و به قضاوت‌های هم توجهی نمی‌کردیم! به همان روزها که دنیا هنوز اینقدر آلوده نبود، که آلوده بود و حاد نبود، که آلوده بود و از آلودگی‌اش نمی‌مردیم. که دلواپس حالِ عزیزان‌مان بودیم، نه جان‌شان! ما را برگردان به روزهایی که سلامتی اینقدر گریزپا نبود، که می‌شد لابه‌لای همین مشکلات و دغدغه‌های ریز و درشت، با خیالی آسوده فنجانی برداشت، چایی ریخت، کنار پنجره‌ای ایستاد و در کمال اطمینان و آرامش، نفسی عمیق کشید. که می‌شد کسی را به آغوش کشید و آرام شد، می‌شد دستان کسی را گرفت و بدون هراس، تمام شهر را قدم زد و غصه‌ها و دردها را فراموش کرد. دلمان لک زده برای یک آغوش، یک لبخند، یک خیالِ تخت... دلمان لک زده برای یک زندگی آرام و معمولی... خدایا در آغوشمان بگیر که خسته‌ایم، خودت حال زمین را خوب کن... @hezar_rah_narafte🍃🌹
آخرین مدل ماشینی که همه را سوار خواهد کرد. زندگی کوتاه تراز آن است که فکر میکنیم.... ✅مهربان_باشیم_شاید_فردا_نباشیم @hezar_rah_narafte🍃🌹
🌹متن زیر برنده جایزه بهترین متن سال شده 🍃ﮔﻮﺵ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ ! 🌹ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﻨﺪﻡ ! 🍃ﺯﺑﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﮔﺎﺯ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ ! 🌹ﻭﻟﯽ ﺣﺮﯾﻒ ﺍﻓﮑﺎﺭﻡ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﻡ ! 🍃ﭼﻘﺪﺭ ﺩﺭﺩﻧﺎﮎ ﺍﺳﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﻥ !!!... 🌹ﺧﻮﺵ ﺑﺤﺎﻝ ﻋﺮﻭﺳﮏ ﺁﻭﯾﺰﺍﻥ ﺑﻪ ﺁﯾﻨﻪ ﻣﺎﺷﯿﻦ، 🍃ﺗﻤﺎﻡ ﭘﺴﺘﯽ ﺑﻠﻨﺪﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﺶ ﺭﺍ ﻓﻘﻂ ﻣﯿﺮﻗﺼﺪ !!!... 🌹ﮐﺎﺵ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺯ ﺁﺧﺮ ﺑﻪ ﺍﻭﻝ ﺑﻮﺩ .. 🍃ﭘﯿﺮ ﺑﺪﻧﯿﺎ ﻣﯽ ﺁﻣﺪﯾﻢ .. 🌹ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺩﺭ ﺭﺧﺪﺍﺩ ﯾﮏ ﻋﺸﻖ ﺟﻮﺍﻥ ﻣﯿﺸﺪﯾﻢ.. 🍃ﺳﭙﺲ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﻣﻌﺼﻮﻡ ﻣﯽ ﺷﺪﯾﻢ 🌹ﻭﺩﺭ ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺒﯽتاریک ، 🍃ﺑﺎ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﻫﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﺁﺭﺍﻡ 🌹ﻣﯿﻤﺮﺩﯾﻢ ... @hezar_rah_narafte🍃🌹