قرآن کریم به قدری با برکت است که حتی نگاه به صفحات آن، موجب رشد و تعالی انسان میشود؛ برخی فواید آن عبارتاند از: تقویت بینایی، درمان ورم ملتحمه چشم، مطرود کردن شیطان، ازدیاد عقل، چندین برابر شدن ثواب قرائت؛ امام صادق علیهالسلام میفرمایند: «کسی که قرآن را از روی صفحات آن بخواند، از بیناییاش بهره میبرد و از عذاب پدر و مادرش کاسته میشود، هر چند کافر باشند.» الکافی ج۲، ص۶۱۳
@hezar_rah_narafte🍃🌹
🤍✨🤍
✨🤍
🤍
❣ چرا ظالم ها سالم ترند؟
چرا بعضی آدم ها با کوچکترین گناهی تو همین دنیا مجازات میشن .
اما یه سری هر گناهی دلشون می خواد میکنن
و روز به روز هم پیشرفت ؟
پس عدالت خدا کجاست !
آدمها سه دسته اند :
عینک
ملحفه
فرش
وقتی یک لکه چایی بنشیند روی عینک بلافاصله آن را با دستمال کاغذی پاک
می کنی
وقتی همان لکه بنشیند روی ملحفه می گذاری سر ماه که با لباسها و ملحفه ها
جمع شود و همه را با هم با چنگ می شویی!
اما وقتی همان لکه بنشیند روی فرش میگذاری سر سال با دسته بیل به جانش
می افتی .
خدا هم با بنده های مومنش مثل عینک رفتار می کند.
بنده های پاک و زلال که جایشان روی چشم است تا خطا کردند بلافاصله
حالشان را می گیرد (البته در دنیا و خفیف)
دیگران را به موقعش تنبه می کند
و آن گردن کلفت هایش را می گذارد تا چرک هاشان جمع شود تا یکجا به موقع
به حسابشان برسد.
❇️ قرآن کریم می فرماید:
ما به کافران مهلت می دهیم تا بر کفر خویش بیافزایند.
و سر سال ( یا قیامت ، یا همین دنیا) حسابی از شرمندگی شان در می آید🍃🍃🍃
@hezar_rah_narafte🍃🌹
هزار راه نرفتــــ💔ـــه
🍃🤍🕊 پودر مخصوص که مامان داده بود رو بیرون آوردم و روی میز گذاشتم سشوار رو برداشتم و موهای بلند خرما
🍃🤍🕊
گفتم ؛البته روستای ما خیلی وقت شهر شده و دیگه کسی ،کسی رو نمی شناسه ،.!🙄
از خودم کفری شده بودم که چرا جلو زبونم رو نگرفته بودم اگه مامان اینجا بود و می فهمید دعوام می کرد !!
لحظاتی بین مون سکوت برقرار شد و
زهرا خانوم تبسمی کرد و گفت ؛چرا ایستادید بفرمایید بشینید!؟
تشکری کردم و گفتم کمک نمی خواین؟؟!
زهرا خانوم لبخند شیطنت آمیزی زد و گفت ؛نه می خواین آقا هومن منو دعوا کنه که به تازه عروسش کار دادم!!😏
من در حالی که روی صندلی نشستم گفتم؛ امروز خیلی کارداریم کاش هومن زود بیدار می شد باید بریم خونه رو تمیز کنیم وسایل رو بچینیم!
زهرا خانوم اخمی کردو گفت کدوم خونه خانم خونه تازه عروس و داماد را اون را که از دیشب ابراهیم آقا آقامون با زینب خواهر زاده من رفتن برای تمیز کاری و چیدمان شما و آقا هومن فقط برای نظارت میرید!!
با خوشحالی دستهام رو به هم کوبیدم و گفتم وای چه خوب می دونی از دیشب تا حالا استرس داشتم ،.😅😍
راستی چرا هماخانوم چیزی به من نگفت
زهرا خانوم نگاه عاقل اندر سفیحانه ای به من کرد و گفت ؛نمی دونم والا من در جریان نیستم شاید می خواستن شما رو سوپریز کنن!!
زهرا خانوم کلمه سوپرایز رو خیلی بامزه گفت طوری که ناخودآگاه لبخندی روی لبهام نقش بست اما روم نشد کلمه درستش رو تکرار کنم 😅
می ترسیدم یه موقع ناراحت بشه ،.!
همیشه هر موقع مامان یه کلمه ای رو اشتباه می گفت و من تلفظ درستش رو
می گفتم ناراحت می شد و می گفت من تورا به دنیا آوردم و همه چی رو بهت یاد دادم الان تو داری به من درست و غلط رو یاد می دی،..!😒
@hezar_rah_narafte🍃🌹
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸این سبد گل زیبا
💠تقـدیم به شمـا
🌸دوستان گلم که
💠حضـورتون برامـون
🌸به زیبایـۍ
💠این گلها زیباست
عصرتون بخیر
🤍✨🤍
✨🤍
🤍
تاثیر استخوان
جوانی نزد عمر رفت و میراث پدر را از او طلب کرد و اظهار داشت که او هنگام فوت پدرش در مدینه کودکی بوده است. عمر بر او فریاد زد و او را دور نمود. جوان از نزد عمر بیرون رفت و از دست او تظلم می کرد. اتفاقا حضرت امیر - علیه السلام - به جوان رسید و چون از قضیه آگاه شد به همراهان خود فرمود: جوان را به مسجد جامع بیاورید تا خودم در ماجرایش تحقیق کنم.
جوان را به مسجد بردند. علی - علیه السلام - از او سوالاتی کرد و آنگاه فرمود: چنان درباره شما حکم کنم که خداوند بزرگ به آن حکم نموده و تنها، برگزیدگان او بدان حکم می کنند سپس بعضی از اصحاب خود را طلبیده به آنان فرمود: بیایید و بیلی نیز همراه بیاورید، می خواهیم به طرف قبر پدر این کودک برویم. چون رفتند، آن حضرت به قبری اشاره کرد و فرمود: این قبر را حفر کنید و ضلعی از اضلاع بدن میت را برایم بیاورید، و چون آوردند حضرت آن را به دست کودک داد و به وی فرمود: این استخوان را بو کن. کودک از استخوان بو کشید، ناگهان خون از دو سوراخ بینی او جاری شد، علی - علیه السلام - به کودک فرمود: تو پسر این میت هستی.
عمر گفت: یا علی! با جاری شدن خون، مال را به او تسلیم می کنی؟
حضرت فرمود: این کودک سزاوارترست به این مال از تو و از سایر مردم و آنگاه به حاضران دستور داد استخوان را بو کنند، و چون بو کشیدند، هیچ گونه تاثیری در آنها نگذاشت و دوباره کودک از آن بو کشید و خون زیادی از بینی او خارج شد، پس مال را به کودک تسلیم نمود و فرمود: به خدا سوگند نه من دروغگو هستم و نه آن کسی که این اسرار را به من آموخته است
قضاوتهای امیرالمومنین علی علیه السلام
آیت الله علامه حاج شیخ محمد تقی تستری
@hezar_rah_narafte🍃🌹
🤍✨🤍
✨🤍
🤍
#حکایت ✏️
از حکیمی ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: «ﺷﮕﻔﺖﺍﻧﮕﯿﺰﺗﺮﯾﻦ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﭼﯿﺴﺖ؟»
ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ: «ﺍﺯ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺧﺴﺘﻪ ﻣﯽﺷﻮﺩ، ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻥ ﻋﺠﻠﻪ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺩﻟﺘﻨﮓ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺧﻮﺩ ﻣﯽﺷﻮﺩ! ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﺐ ﻣﺎﻝ ﻭ ﺛﺮﻭﺕ ﺍﺯ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺧﻮﺩ ﻣﺎﯾﻪ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﺩ، ﺳﭙﺲ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎﺯﭘﺲﮔﺮﻓﺘﻦ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺭﻓﺘﻪ، ﭘﻮﻝ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺧﺮﺝ ﻣﯽﮐﻨﺪ. ﻃﻮﺭﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﮔﻮﯾﯽ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﻣﺮﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﻃﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﮔﻮﯾﯽ ﻫﺮﮔﺰ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﻣﯽﻣﯿﺮﺩ! ﺁﻧﭽﻨﺎﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺻﺮﻑ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺷﺪﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﻭﻗﺖ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ. ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺑﻪ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺭﻓﺘﻦ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺧﻮﺩ ﻧﯿﺴﺖ، ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﯾﺎ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﻠﮑﻪ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻣﺎ ﺍﺯ ﺯﻣﺎﻥ ﺣﺎﻝ ﺍﺳﺖ.»
@hezar_rah_narafte🍃🌹
هزار راه نرفتــــ💔ـــه
🍃🤍🕊 گفتم ؛البته روستای ما خیلی وقت شهر شده و دیگه کسی ،کسی رو نمی شناسه ،.!🙄 از خودم کفری شده بود
🍃🤍🕊
مشغول صحبت با زهرا خانوم بودیم که هومن من را صدا زد، برگشتم و دیدم تو آستونه در ایستاده
از جا بلند شدم و به سمت هومن رفتم ، هومن رفت توی اتاق و من هم پشت سرش، داخل رفتم هومن به سمتم برگشت و گفت ؛با زهرا خانوم راجع به چی صحبت می کردی !؟🤔😒
با تعجب گفتم ؛چه زن گرم و صمیمی هستش خیلی مهربون راستی بهم گفت که از روستای ما هم اومده
هومن گفت شانس باهات یار بود که قبل از مامان من دیدمت 😅😏
لبی گزیدم و گفتم ؛چطور مگه اشکالی داره!؟
هومن سری تکون داد و گفت ؛اگه مامان می دیدیت که با زهرا خانوم صمیمی شدی از خجالتت در می اومد خیلی رو این مسائل حساسه!!
آب دهانم رو قورت دادم وگفتم غرور چیز خوبی نیس، مگه بین قشر ثروتمند با آدم های فقیر چه تفاوتی هست!
هومن گفت بچه بیا پایین سرمون درد گرفت حالا نمی خواد برای من سخنرانی کنی!!
هومن مکثی کرد و لبخندی زد و گفت: عزیزم گرسنه ای
- هی تا حدودی..
-اگه خیلی گرسنه ای ما صبحونه مون رو بخوریم!
-نه زشته منتظر هما خانوم بمونیم
هومن گفت ؛مامان معمولا تا ظهر می خوابه اما امروز زودتر بیدارمیشه دیشب نوبت آرایشگاه گرفته ساعت ده باید اونجا باشین!!
با کنجکاوی گفتم چرا من در جریان نیستم و از همه چی بی خبرم الان زهرا خانوم هم
می گفت آدم فرستاده خونه رو تمیز کنن و بچینن!
هومن با انگشتش روی بینی ام ضربه زد و گفت : چون شما دیشب خسته بودی و زودتر رفتی بخوابی،نبودی همه قول و قرارها دیشب گذاشته شد!!
از حرکت هومن دلم غنج رفت و چند لحظه ای تو چشمهاش خیره شدم🥰🥲
@hezar_rah_narafte🍃🌹
.
💡 شروع کردن و تسلیم نشدن،
دو شرط اصلی برنده شدن است
"ترسوها"
هیچوقت "شروع" نمی کنند،
"ضعیفها"
هیچوقت "تمام" نمی کنند،
"برنده ها"
هیچوقت "بیخیال" نمی شوند
پس بیخیال نشو
🌺🌸
چند سال سخت کوشی و صبر
برات یک عمر لذت و آزادی می خره
حتی اگه الان اینطوری به نظر نرسه..👍
#انگیزشی
@hezar_rah_narafte🍃🌹
🤍✨🤍
✨🤍
🤍
روزی دو شکارچی برای شکار به جنگلی می روند.
در حین شکار ناگهان خرس گرسنه ای را می بینند که قصد حمله به آنها را دارد.
با دیدن این خرس گرسنه هر دوی آنها پا به فرار می گذارند در حین فرار ناگهان یکی از آنها می ایستد و وسایل خود را دور می اندازد و کفشهایش را نیز از پا در می آورد و دور می اندازد دوستش با تعجب از او می پرسد: فکر می کنی با این کار از خرس گرسنه سریع تر خواهی دوید؟
او می گوید : از خرس سریع تر نخواهم دوید ولی از تو سریع تر خواهم دوید در این صورت خرس اول به تو می رسد و تو را می خورد و من می توانم فرار کنم!!!
@hezar_rah_narafte🍃🌹
🤍✨🤍
✨🤍
🤍
#داستان_کوتاه
📘#حکایت
شخصی را قرض بسیار آمده بود.
تاجری کریم را در بازار به او نشان دادند که احسان می کند.
آن شخص، تاجر سخاوتمند را در بازار یافت و دید که به معامله مشغول است و بر سر ریالی چانه می زند، آن صحنه را دید پشیمان شد و بازگشت.
تو را که این همه گفت وگو ست بر دَرمی،
چگونه از تو توقع کند کسی کَرمی؟
تاجر چشمش به او افتاد و فهمید که برای حاجت کاری آمده است پس به دنبال او رفت و گفت با من کاری داشتی؟
شخص گفت: برای هر چه آمده بودم بیفایده بود. تاجر فهمید که برای پول آمده است.
تاجر به غلامش اشاره کرد و کیسه ای سکه زر به او داد.
آن شخص تعجب کرد و گفت:
آن چانه زدن با آن تاجر چه بود و این بذل و بخششت چه؟
تاجر گفت:
آن معامله با یک تاجر بود ولی این معامله با خدا...!
در کار خیر طرف حسابم با خداست او خیلی خوش حساب است.
@hezar_rah_narafte🍃🌹
خدا نگاهت میکنه و میگه:
اگه نداشتهها ناآرومت میکنن،
فراموش نکن که تو من رو داری...
خدا از تو میخواد:
لحظههایی که دلت میگیره،
به یادش بیفتی تا دوباره دلت آروم شه...
یه سجادهٔ دلدادگی و یه نمازی
که خالصانه با عشق به خدا بخونی آ
رامش رو به قلبت برمیگردونه.
یه آرامشی که دلت رو نورانی میکنه
پر از نور خدا ...
و یه آیه قرآن میتونه بهت بگه که:
✨خدا برای تو کافی است✨
پس اگه خدا رو داری
بینیاز از هر چیزی هستی
✨ أَلَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَه
📚سوره مبارکه زمر
@hezar_rah_narafte🍃🌹