هزار راه نرفتــــ💔ـــه
🤍🖤🍃 هر کاری کردم نتونستم خودم رو راضی به این کار کنم برگشتم و رفتم خودم رو تحویل دادم.!! وقتی مادر
🤍🖤🍃
وقتی تو زندان یه نفر شهرداره یعنی تمام کارهای اون روز اتاق با اونه مثل شستن ظرفای بقیه و سفره و انداختن وجمع کردن و نظافت اتاق و کلا همه چی.،
بقیه غذاشون رو خورده بودن و رفته بودن کنار و من انقدر گرسنم بود که داشتم هرچی نون تو سفره بود میخوردم.🥣🥖
ژاله که متوجه شده بود من خیلی گرسنمه نصف غذاش رو نخورده بود و گذاشت جلوی من و گفت بخور دختر قاشق دهنی توش نزدم لقمه میگرفتم میخوردم.!!
اصلا نمیتونستم پیشنهادش رو رد کنم منی که همیشه عادت داشتم با صبحونم تخم مرغ عسلی و آب پرتغال و نون تست بخورم
داشتم نصفه غذای یه زندانی رو میخوردم اونم با این ولع !!😅🤦🏻♀
باور کردنی نبود اما بازی روزگار اینجوریه دیگه روزها و کارایی که هیچوقت فکرشونم نمیکنی.!
تقریبا کسی دیگه دور سفره نبود و داشتم میخوردم که یهو دیدم سفره رو از جلو یهو جمع کرد و کاسه غذام ریخت تو سفره.!
_اه بابا بسه دیگه ببین چه گندی زدی بدبخت مگه نون نخوردی تو زندگیت مثل حیوون افتادی تو سفره بسه دیگه بابا پاشو اونور ببینم.خودت کثیف کردی خودتم باید جمع کنی.!!!
-زر زر زیادی نکن یگانه نوبت خودته خودتم باید جمع کنی کرم زیادی ام نریزا.!!
_اه بابا ژاله جون مادرت توام بیخیال دیگه بسه بابا توام زیادی مثل اینکه بهت چشم گقتیم بهت حال داده ها.،😏😌
هاجر که داشت از دور همه چیز و میدید یه لحظه نگاهش تو نگاه من گره خورد و با سر بهم علامت داد که مثلا الان وقتشه.!
همه حواسشون به سفره و من بود که اینجوری ضایع ام کرده بود که دوباره گفت : باتواما هوووی نخورده پاشو بینیم
بابا پاشو گندی که زدی جمع کن بینم.!!🤨
@hezar_rah_narafte🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعضی وقتا آدما الماسی تو دست دارن
بعد چشمشون به یه گردو می افته...
خم میشن تا گردو رو بردارن
یهو الماسه می افته رو شیب زمین
قل میخوره و تو عمق چاهی فرو میره... میدونی چی میمونه...؟
یه آدم دهن باز . . .
یه گردوی پوک . . .
و یه دنیا حسرت . . .
مواظب الماسهای زندگیمون باشیم 💎
عصرتون دلنشین☕️
**✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
🔰کوتاه ترین داستان غمگین دنیا یک بیت از سعدی است...
💠شخصی همه شب بر سر بیمار گریست
چون صبح شد او بمرد و بیمار بِزیست
🔸دو کس مُردند و حسرت بردند:
یکی آن که داشت و نخورد
و دیگری آن که دانست و نکرد
@hezar_rah_narafte🍃🌹
❇️خداوند همواره ناظر اعمال ماست...
🔰فقیری پسری کم سن و سال داشت. روزی به او گفت: با هم برویم از میوه های درخت فلان باغ دزدی کنیم. پسر اطاعت کرد و با پدر به طرف باغ رفتند. با این که پسر می دانست که این کار زشت و ناپسند است ولی نمی خواست با پدرش مخالفت کند.
🔸سرانجام با هم به کنار درخت رسیدند، پدر گفت: پسرم! من برای میوه چیدن بالای درخت می روم و تو پایین درخت مواظب باش و به اطراف نگاه کن، اگر کسی ما را دید مرا خبر بده. فرزند در پای درخت ایستاد. پدرش بالای درخت رفت و مشغول چیدن میوه شد.
بعد از چند لحظه، پسر گفت: پدر جان، یکی ما را می بیند. پدر از این سخن ترسید و از درخت پایین آمد و پرسید: آن کس که ما را می بیند کیست؟ فرزند در جواب گفت: «هُوَ اللهُ الّذی یری کلّ اَحد و یَعلمُ کلّ شئٍ
🔹 او خداوند است که همه کس را می بیند و همه چیز را می داند». پدر از سخن پسر شرمنده شد و پس از آن دیگر دزدی نکرد.
@hezar_rah_narafte🍃🌹
هزار راه نرفتــــ💔ـــه
🤍🖤🍃 وقتی تو زندان یه نفر شهرداره یعنی تمام کارهای اون روز اتاق با اونه مثل شستن ظرفای بقیه و سفره و
🤍🖤🍃
سرم رو آوردم بالا و بهش گفتم: ببخشید چشم الان پامیشم خودم جمع میکنم.فقط میشه یه لحظه بیای اینور سفره.!😏
دختره که انگار چشم و ببخشید من بهش مزه کرده باشه وقتی خواست از اون طرف بیاد اینور سفره همونجوری که نشسته بودم دستمو گرفتم جلوی پاش و با سر کوبوندمش تو دیواری که بهش تکیه داده بودم.!!😡
صورتش خونی شده بود و با دست کل موهاش و گره کرده بودم و صورتش و میمالیدم به غذایی که ریخته بود تو سفره!!
التماس میکرد و میگفت غلط کردم بزار ببینم دماغم چی شده، باگریه التماس میکرد.!
_هر وقت سفره تمیز شد ولت میکنم فهمیدی؟؟ فهمیدی آشغال دوزاری؟؟از این به بعد به بزرگتر از خودت به ژاله یا هاجر یا هرکسی که یه روز ازت بزرگتره بخوای بی احترامی کنی روزی یه بار اینجوری میزنمت
فهمیدیییییییی؟؟؟؟؟😠😤
_آره آره.
_نه اینجوری نه؟؟فهمیدیییییییییی؟؟
آره به خدا فهمیدم.
_ده نه دیگه مثل اینکه نفهمیدی فهمیدییییییی؟؟؟؟
_ آره اره غلط کردم😭😫
از پای سفره بلند شدم و رفتم سمت تخت خوابم. جمعه یود و در اختیار خودمون بودیم خداروشکر..!
تو مسیر از راهرو به اتاق خودمون از جلوی هاجر و ژاله رد شدم وقتی جلوشون بودم بدون اینکه نگاهشون کنم آروم گفتم: ببخشید گردوخاک کردم.!
رفتم تو اتاق و پنج شش دقیقه نشستم روی تختمو به سیاهچاله ای که توش گرفتار شدم فکر میکردم.هیچ راه فراری نبود.!!😣😮💨
نمیدونستم چطوری باید از اینجا خلاص بشم.بلند شدم از زیر تشک تختم یه دونه از کارت تلفن هامو بردارم و برم یه زنگ به مهناز بزنم ببینم چخبره خونمون.!📞
@hezar_rah_narafte🍃🌹
💠دوحکایت عبرت آموز!
1⃣🔸دو نفر با هم سر ملکی دعوا می کردند و اختلاف داشتند.
نبی مکرم اسلام را برای حل مناقشه و قضاوت، به ملک خود دعوت فرمودند.
جبرییل نازل شده و فرمودند: ای رسول خدا به این دو نفر بگو، از حق هم به هم ببخشند و مصالحه کنند که صلح فقط با بخشش ممکن می شود.
و بگو که شما چهل هزارمین مالک این زمین از ابتدای خلقت آن هستید!!!!!
@hezar_rah_narafte🍃🌹
هزار راه نرفتــــ💔ـــه
💠دوحکایت عبرت آموز! 1⃣🔸دو نفر با هم سر ملکی دعوا می کردند و اختلاف داشتند. نبی مکرم اسلام را برا
✾࿐༅🍃🌸🍃🍃
ادامه ...
2⃣🔶در داستان دیگری روزی،
حضرت موسی دو نفر را دید که سر ملکی دعوا کرده و هر یک می گفتند این زمین متعلق به اوست.
حضرت موسی در وسط دعوای آن دو وارد شد و خندید. پرسیدند چرا خندیدی؟
گفت: زمانی که شما با هم سر این زمین جنگ می کردید و هر یک می گفتید مال من است، من زمین را دیدم که دهان باز کرده بود و می گفت:
این ها را ببین که سر من دعوا می کنند اما غافل اند هر دو مال من هستند.!!
@hezar_rah_narafte🍃🌹
┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄
🔸چرا دعایم را اجابت نمی کنی؟!
❇️امام صادق (علیه السلام) :
🔰عابدی از بنی اسرائیل
سه سال پیوسته دعا می کرد
ولی به حاجت خود نمی رسید.
روزی به ستوه آمد و عرض کرد:
خدایا ! چرا دعایم را اجابت نمی کنی؟!
🔹در جواب به او گفتند:
سه سال است که خداوند را با زبانی که
آلوده به فحش و ناسزاست می خوانی.
اگر می خواهی که دعایت مستجاب شود،
فحاشی را رها کن،
قلبت را از آلودگی پاک و
نیت خود را نیکو کن.
او چنان کرد و دعایش مستجاب شد.
@hezar_rah_narafte🍃🌹
💠عیادت مرد ناشنوا از همسایه (حکایت)
🔰ناشنوایی خواست به احوالپرسی بیماری برود.
با خودش حساب و کتاب کرد که نباید به دیگران درباره ناشنوایی اش چیزی بگوید و برای آن که بیمار هم نفهمد او صدایی را نمی شنود باید از پیش پرسش های خود را طراحی کند و جواب های بیمار را حدس بزند.
🔸پس در ذهنش گفتگویی بین خودش و بیمار را طراحی کرد .
با خودش گفت « من از او می پرسم حالت چه طور است و او هم خدا را شکر می کند و می گوید بهتر است .
من هم شکر خدا می کنم و می پرسم برای بهتر شدن چه خورده ای . او لابد غذا یا دارویی را نام می برد.
آنوقت من می گویم نوش جانت باشد پزشکت کیست و او هم باز نام حکیمی را می آورد و من می گویم قدمش مبارک است و همه بیماران را شفا می دهد و ما هم او را به عنوان طبیبی حاذق می شناسیم.
ادامه ...
@hezar_rah_narafte🍃🌹
هزار راه نرفتــــ💔ـــه
💠عیادت مرد ناشنوا از همسایه (حکایت) 🔰ناشنوایی خواست به احوالپرسی بیماری برود. با خودش حساب و کت
✾࿐༅🍃🌸🍃
ادامه ...
🔹مرد ناشنوا با همین حساب و کتاب ها سراغ همسایه اش رفت و همین که رسید پرسید حالت چه طور است ؟
اما همسایه بر خلاف تصور او گفت دارم از درد می میرم. ناشنوا خدا را شکر کرد. ناشنوا پرسید چه می خوری ؟ بیمار پاسخ داد زهر ! زهر کشنده !
ناشنوا گفت نوش جانت باشد. راستی طبیبت کیست؟ بیمار گفت عزرائیل ! ناشنوا گفت طبیبی بسیار حاذق است و قدمش مبارک.
و سرانجام از عیادت دل کند و برخاست که برود اما بیمار بد حال شده بود و فریاد می زد که این مرد دشمن من است که البته طبیعتا همسایه نشنید و از ذوقش برای آن عیادت بی نظیر کم نشد.
✅مولانا در این حکایت می گوید بسیاری از مردم در ارتباط با خداوند و یکدیگر ،
به شیوه ای رفتار می کنند که گرچه به خیال خودشان پسندیده است و باعث تحکم رابطه می شود اما تاثیر کاملاً برعکس دارد.
حکایات و پندیات﷽
💠 تا باران نباشد، رنگین کمانی نیست...
تا تلخی نباشد، شیرینی نیست...
تا غمی نباشد، لبخندی نیست..
تا مشکلات نباشند، آسایشی وجود نخواهد داشت...
✅پس همیشه به خاطر داشته باش:
🔹هدف این نیست که هرگز اندوهگین نباشی، هرگز مشکلی نداشته باشی، هرگز تلخی را نچشیده باشی...
همین دشواریها هستند که از ما
انسانی نیرومندتر و شایستهتر میسازند،
و لذت و شادی را برای ما معنا میکنند..
@hezar_rah_narafte🍃🌹
🔰 «پنج نکته مثبت »
💠هرچه روح تو عظیم تر باشد
اشتباهات دیگران را کوچک تر میبینی
🔹هرچه بزرگوارتر باشی کمتر
به دیگران نیازمندی
🔸هرچه کمتر نیازمند باشی
کمتر از آنان دلگیر میشوی
🔹هرچه کمتر دلگیر شوی
کمتر آسیب میبینی
🔸هرچه کمتر آسیب بینی
راحت تر میبخشی.
🌸ظرفیت روحتان افزون باد....
@hezar_rah_narafte🍃🌹
📗 «یک #داستان_کوتاه»
🔰دکتر «مکسبی» از آن دسته از استادان دانشگاه کالیفرنیا بود که هیچ دانشجویی نمیتوانست سر امتحانش تقلب کند یا اینکه سر او کلاه بگذارد.
یک روز چهار دانشجو برای تفریح راهی یکی از تفریحگاههای جنگلی در ۱۵۰ کیلومتری کالیفرنیا شدند.
🔸دانشجویان که میدانستند استادشان از سفر آنها خبر دارد، قصد داشتند ضمن تفریح، خود را برای امتحان روز دوشنبه نیز آماده کنند،
اما در تعطیلات آخر هفته آنقدر به ۴ دانشجو خوش گذشت که نتوانستند درس بخوانند،
به همین دلیل یک روز دیرتر برگشتند و سپس سه روز حسابی درس خواندند و نقشهای کشیدند تا دکتر از آنها دوباره امتحان بگیرد.
@hezar_rah_narafte🍃🌹
هزار راه نرفتــــ💔ـــه
📗 «یک #داستان_کوتاه» 🔰دکتر «مکسبی» از آن دسته از استادان دانشگاه کالیفرنیا بود که هیچ دانشجویی نمی
✾࿐༅🍃🌸🍃
ادامه ...
🔸روز چهارشنبه آنها به سراغ دکتر رفتند و گفتند:
«استاد؛ ما حسابی درس خوانده بودیم، اما در راه برگشت لاستیک ماشینمان پنچر شد و زاپاس هم پنچر بود،
سه روز منتظر ماندیم تا ماشینی از راه رسید و کمکمان کرد و پنچری لاستیک را گرفتیم و حالا هم اینجا هستیم.
آیا شما به ما فرصت تجدید امتحان را میدهید؟»
🔸دکتر مکسبی فکری کرد و تقاضای آنها را پذیرفت، سپس هر کدام را داخل یک اتاق نشاند و برگههای امتحان را جلویشان گذاشت.
روی برگهها فقط یک سؤال نوشته بود: «کدام لاستیک ماشینتان پنچر شده بود؟»😉😊
@hezar_rah_narafte🍃🌹
هزار راه نرفتــــ💔ـــه
🤍🖤🍃 سرم رو آوردم بالا و بهش گفتم: ببخشید چشم الان پامیشم خودم جمع میکنم.فقط میشه یه لحظه بیای اینور
🤍🖤🍃
کارت رو برداشتم و رفتم به سمت تلفن ولی مامور زندان نذاشت زنگ بزنم گفت: برو بشین یه چند دیقه ای تو اتاقت تا شیفت ما عوض بشه شاید ۵ دقیقه شایدم کمتر،!!
_چشم خانم،
رفتم به سمت اتاقمون و دوباره نشستم روی تخت خودم.حالم دیگه داشت از طرایطی که توش گیر کرده بودم بهم میخورد🤧😫
با کسایی دارم نشست و برخاست میکنم که حتی فکرشم نمیکردم اما چه کنم که من فقط از خودم دفاع کرده بودم و بس.!!
فقط همین
همونجوری که نشسته بودم یواش یواش چشام سنگین شد و خوابم برد و آروم سرم افتاد
روی شونه هام واروم تکیمو دادم به پایه تختمو خوابم برد.!!😴
عاشق چرت بعد از صبحونه بودم.
با خودم میگفتم آخه کدوم احمقی جمعه باید ۷صبح از خواب بیدار بشه و نیمساعت بعدش صبحونه بخوره.!
ولی خوب اینجا که خونه خودمون نبود اینجا ته دنیاس جایی که مادر نمیتونه به داد فرزند برسه جایی که صدات به هیچ جا نمیرسه و فقط حرف اول رو قانون میزنه.!!
با فشاری که به شونم وارد میشد از خواب آروم بیدار شدم.🥱
ژاله بود که گفت : پاشو برو خانم متقی اومده شیفت عوض شده.اگه کار واجب داری پاشو برو زنگت رو بزن ،اگه هم که نه فعلأ میخوای یکم استراحت کن بعد برو تا ۸ شب اینجاست متقی.!!
با یه لبخند ازش تشکر کردم و دوباره خوابیدم تازه فهمیدم چرا همه اونا که قدیمی ترن دائم روی تختشون در حال چرت زدن و خوابن.!!
اینجا هیچی مثل خواب زمان رو از بین نمیبره.ولی من هنوز تکلیفم روشن نبود و به قول معروف هنوز لنگ در هوام و نمیدونم داستانم چیه.🙄😮💨
همین فکروخیالا خواب و از سرم پروند...
@hezar_rah_narafte🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعضیا وجودشون تو زندگیمون مثل اون درخت بغلیه
مثل پدر ، مادر ، رفیق ، عشق …❣
@hezar_rah_narafte🍃🌹
💠حکایت پند آموز(عبرت)
🔸« گویند: روزی خلیفه از محلی می گذشت، دید که بهلول، زمین را با چوبی اندازه می گیرد. پرسید: چه می کنی؟ گفت: می خواهم دنیا را تقسیم کنم تا ببینم به ما چه قدر می رسد و به شما چه قدر؟ هر چه سعی می کنم، می بینم که به من بیشتر از دو ذارع (حدود یک متر) نمی رسد و به تو هم بیشتر از این مقدار نمی رسد.»
@hezar_rah_narafte🍃🌹
═══🌸🍃
سوادزندگی
یاد بگیریم آدم های به موقعی باشیم !
آدمهایی که سر وقت در برابر احساس ها و رفتارها عکس العمل نشان می دهند
به موقع محبت می کنند و به موقع گله و شکایت …
یاد بگیریم که در برابر ترس، ناکامی نگرانی ،خشم
و دلخوری … سکوت نکنیم
و پنهان کردن احساسات یا به اصطلاح "در خودمان ریختنشان" را دور بریزیم …
اگر انسان را به زمین تشبیه کنیم
یک زلزله قوی می تواند همه چیز را نابود کند اما پس لرزه های خفیف خیلی هم برای آن مفیدند !!
پس از واکنش ها نترسیم …
اگر حال خوبی داریم شادیمان را
و اگر از چیزی دلخوریم ناراحتی مان را نشان دهیم…
همین احساس های سرکوب شده ، همین حرفهایی که به موقع گفته نشده در
انسان ها تبدیل به عقده می شوند!
و آدمی که در طول زندگیش عقده های زیادی را با خودش حمل
می کند
هرگز نمیتواند زیبا زندگی کند
༺📚══════
@hezar_rah_narafte🍃🌹
هزار راه نرفتــــ💔ـــه
🤍🖤🍃 کارت رو برداشتم و رفتم به سمت تلفن ولی مامور زندان نذاشت زنگ بزنم گفت: برو بشین یه چند دیقه ای
🤍🖤🍃
بلند شدم کارتمو برداشتمو رفتم به سمت تلفن،یه نفر داشت با تلفن حرف میزد و یه نفر هم بعدش منتظر بود تا نوبتش بشه.!
از دور متقی رو دیدم و با چشمام باهاش سلام و علیک کردم و پشت سر اون دو نفر نشستم رو زمین که مثلا اینجا صفه و من نوبت گرفتم.!!🙄😮💨
تقریبا هرکدومشون ۱۵ دقیقه با تلفن صحبت کردن بلخره رضایت دادن و نوبت هم به من رسید.،
شماره جلال رو گرفتم و هرچی بوق خورد جواب نداد دوباره زدم رو تکرار و دوباره و دوباره و دوباره....حرصی شده بودم.!😤
شماره مهناز رو گرفتم و بوق دوم به سوم نرسیده بود گوشیشو جواب داد : شیدا مادر شیدا تویی الوووو📞
-سلام مامان خوبی.!
_سلام عزیزم تو خوبی مادر حالت خوبه غذا خوردی مادر چه خبر ؟؟☹️
_سلامتی مامان خبرا پیش شماست اینجا که خبری نیس.بابا خونه نیست؟؟!
_بابات چرا خونس تو حیاطه.
-گوشیش پیشش نیست.؟!
_چرا اتفاقا مادر چندیقه پیش داشت با یکی صحبت میکرد و نمیدونم کی بود آخرشم داد و هوارش رفت اسمون و با فحش و فضاحت گوشیو قطع کرد.!!📱
خوب خودت دیگه چطوری مامان چه خبرا خوبی؟؟
مهناز که صداشو اروم کرده بود که مثلا صداشو نشنوه گفت: مادر دیروز عصر دوستت اومد خونه و دست خطتتو داد به من خیالت راحت کاری که گفته بودی انجام شد مادر.!!
مامان من یه سوال برام پیش اومده چرا جلال کار منو پیگیری نمیکنه؟؟
_چی بگم مادر راستش من خودمم خیلی برام تعجب داره ولی تو خیلی خوب کاری کردی منتظر و علاف این نموندی.!
تو کار خودتو بکن منم هر کاری خواستی برات میکنم.😔🥺
-همه اون پولی که گفتم رو دادی به دختره؟
_آره اما نگرفت.
-یعنی چی نگرفت؟😳
@hezar_rah_narafte🍃🌹
☔️❄️☃️
#داستان آموزنده
🔆نتيجه ترك دعا براى پدر و مادر
🌺شخصى به حضور على (عليه السلام) آمد و عرض كرد: (من خود را در معاش زندگى ، در تنگنا مى بينم ).
🌺حضرت فرمودند: گويا با قلم گره خورده چيزى مى نويسى ؟
او عرض كرد: نه
🌺امام فرمود: گويا با شانه شكسته ، (موى سر و صورتت ) را شانه مى كنى ؟
او عرض كرد: نه
🌺امام فرمود: شايد جلوى شخص كه سنش از تو بيشتر است راه مى روى ؟
🌺او عرض كرد: نه
امام فرمود: آيا بعد از فجر آغاز نماز صبح مى خوابى ؟
🌺او عرض كرد: نه
امام فرمود: گويا دعا براى پدر ومادر را ترك مى كنى ؟
🌺او عرض كرد: آرى اى امير مؤمنان
🌺امام فرمود: پدر و مادر را در دعا به ياد آور، زيرا من از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) شنيدم كه مى فرمود: ترك الدعاء للوالدين يقطع الرزق دعا نكردن براى پدر و مادر، موجب قطع رزق و روزى مى گردد.
👈👌اينك توجه كنيد كه اگر ترك دعا براى پدر و مادر، اين چنين نتيجه شوم داشته باشد، آزار آنها چه نتيجه اى خواهد داشت ؟!
@hezar_rah_narafte🍃🌹
#حکایت_پندآموز 📚
💓حكيم فرزانه اى پسرانش را چنين نصيحت مى كرد:
عزيزان پدر! هنر بياموزيد، زيرا نمى توان بر ملك و دولت اعتماد كرد، درهم و دينار در پرتگاه نابودى است،
يا دزد همه آن را ببرد و يا صاحب پول، اندك اندك آن را بخورد، ولى هنر چشمه زاينده و دولت پاينده است، اگر هنرمند تهيدست گردد، غمى نيست زيرا هنرش در ذاتش باقى است و خود آن دولت و مايه ثروت است،
او هر جا رود از او قدرشناسى كنند، و او را در صدر مجلس جا دهند، ولى آدم بى هنر، با دريوزگى و سختى لقمه نانى به دست آورد.
@hezar_rah_narafte🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آواز دلنشین علی طولابی💞✨
@hezar_rah_narafte🍃🌹
🔸« #نکته»
💠هنگام مواجه شدن با ابلهان
انسان تنها یڪ راه برای نشان دادن شعور دارد
ڪه همڪلام نشدن با آنهاست
@hezar_rah_narafte🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اونجایی که علیرضا قربانی میخونه:
تویی که هم قفسی
ببین که من نفسی
نمیکشم تو اگر به داد من نرسی💔🕊
@hezar_rah_narafte🍃🌹
#داستان
#اشاره_به_گره_ها
می گویند در اوایل انقلاب فرانسه،سه نفر محكوم به اعدام با گیوتین شدند
آن ها عبارت بودند از روحانی ، وکیل دادگستری و فیزیک دان!!😳🤯
در هنگامه ی اعدام ، روحانی پیش قدم شد ، سرش را زیر گیوتین گذاشتند ،و از او سؤال شد : حرف آخرت چیه ؟
گفت : خدا ...خدا...خدا...او مرا نجات خواهد داد!
وقتی تیغ گیوتین را پایین آوردند ، نزدیک گردن او متوقف شد. مردم تعجب کردند، و فریاد زدند: آزادش کنید!،خدا حرفش را زده!
و به این ترتیب نجات یافت،
نوبت به وکیل دادگستری رسید ، از او سؤال شد: آخرین حرفی که می خواهی بگی، چیست؟
@hezar_rah_narafte🍃🌹
🔸هی گنه کرديم و گفتيم خدا ميبخشد
عذر آورديم و گفتيم خدا مي بخشد...
آخر اين بخشش و اين عفو و کرامت تا کي!
او رحيم است ولي ننگ و خيانت تا کی !
بخششي هست ولي قهر و عذابي هم هست.
آي مردم به خدا روز حسابي هم هست.
زندگي در گذر است 🌱🌱
آدمي رهگذر است ،زندگي يک سفر است
آدمي همسفر است
آنچه ميماند از او راه و رسم سفر است.
🌴"رهگذر ميگذرد"🌵
@hezar_rah_narafte🍃🌹
موفقیت با خودش دشمن میاره!
میتونی موفق باشی و دشمن داشته باشی ؛
یا میتونی شکست بخوری و "دوست" داشته باشی!
@hezar_rah_narafte🍃🌹